از تصورات تا تصدیقات / حامد سرلکی

1395/2/6 ۱۵:۵۸

از تصورات تا تصدیقات / حامد سرلکی

در لابه‌لای اوراق کانت به دوجمله‌ی کلیدی برمی‌خوریم: یکی اینکه «در حصول شناخت ما، سراسر با تجربه آغاز می‌شود هیچ تردیدی نیست» (۱) و یا «شناخت ما، سراسر از حس ماست و از آنجا به فهم می‌رود به خرد می‌انجامد». (۲) در ابتدای امر، اتهام «پوزیتیویست» بودن به کانت اندکی منتقدان را از صراط عدالت خارج کرده است. کانت گرچه به حس و «قدرت حسیّه» (حس پنجگانه) اعتماد دارد ولی در برخی متون خود سعی کرده به ورطه‌ی اغراق و اعتماد بی‌حد به حس دچار نگردد.

 

چون‌وچرایی‌هایی در محضر «ایمانوئل کانت»

        در لابه‌لای اوراق کانت به دوجمله‌ی کلیدی برمی‌خوریم: یکی اینکه «در حصول شناخت ما، سراسر با تجربه آغاز می‌شود هیچ تردیدی نیست» (۱) و یا «شناخت ما، سراسر از حس ماست و از آنجا به فهم می‌رود به خرد می‌انجامد». (۲)

       در ابتدای امر، اتهام «پوزیتیویست» بودن به کانت اندکی منتقدان را از صراط عدالت خارج کرده است. کانت گرچه به حس و «قدرت حسیّه» (حس پنجگانه) اعتماد دارد ولی در برخی متون خود سعی کرده به ورطه‌ی اغراق و اعتماد بی‌حد به حس دچار نگردد. با این مقدمه به سراغ عدیده‌ترین اعتقادات و آموزه‌های کانت با نام «عناصر شناخت تعالی‌بخش» می‌توان با انصاف بیشتری برگشت، مع‌هذا نقد منصفانه به مزاج عدالت علمی نزدیک‌تر است. در اینکه کانتِ بازگشته از کلیسا و مکاتب تقلیدی مسیحی به دامن الهیات مدرن و فلسفه‌ی چون‌وچرایی خود در ذات قابل احترام است و آنکه شخصیت تأثیرگذاری چون کانت توانسته است «هگل‌سازی» کند و پلی شود میان فلاسفه ارسطویی و افلاطونی با مکاتب مدرن، نکاتی نیست که بتوان به راحتی از آن چشم‌پوشی کرد؛ کانت آگاهانه دست به ابطال «دگماتیسم» وجود خویش زد و سپس متفکرانه و در کمال «تواضع فلسفی» ابتدا خود را به شکل نزول‌گونه‌ای تا پایین‌ترین پله‌های فهم از وجود اشیا سوق داد و پس از نزول به صعود در پناه عقل‌گرایی رسید؛ حال اگر تناقض کلامی در آثار چنین فیلسوفی دیده شود، جز از چند وجه خارج نیست: ۱ یا مؤلف مقاله خود دچار سردرگمی در افکار کانت بوده و نتوانسته هنرمندانه مجسمه‌ای از کانتِ قابل فهمش را بسازد و خود فهم کهین‌تری داشته و مجسمه‌ی خلق‌شده از کانت درون قلمش حقیرانه شده است؛ ۲ یا فیلسوفی چون کانت دچار توهم و فهم غلطی از آموزه‌های پیرامونش گشته و باب «نقد شدن» را برای محققین باز گذاشته است.

       اما آن چیز که از هر دو اصل فوق‌الذکر اکمل‌تر و اهم‌تر است این گزاره است: «فیلسوف درب‌هایی از نور را در بطن تاریک جهالت باز می‌کند، روشنایی نور حقیقت در کلام فیلسوف به جامعه‌ی خود مفهوم هدایت را تزریق می‌کند»؛ علی‌ای‌حال، فیلسوف پاسخ‌گو و هدایتگر است و فیلسوف هدایتگر گذار از ابطال به احقاق را آموزگاری می‌کند. حال با این تفاسیر، رسم کانت‌پژوهی و نقادی اندکی دلچسب‌تر به پیش می‌رود گرچه نقد بر نقد هم رواست...

مغلطه یا استدلال؟

    آنچه که از کانت در کتاب «نقد عقل محض» به گونه‌ای خلاصه‌وار می‌توان ادراک کرد به نکات عمده‌ی زیر تقسیم می‌شود.

    تصورات، مبدأ نخستینی جز حواس ندارند،

    حواس هم کاری جز تولید «تصورات حسی» ندارند،

    ادراک «زمان» و «مکان» از ادراکات «ماقبل تجربی» است،

    مکان فقط صورت حس بیرونی است نه حس درونی،

    زمان تنها «صورت حس دورنی» است.

 

شناخت انواع تصورات و تصدیقات

     سؤال بزرگی که ارکان فلسفی کانت را می‌لرزاند این است که تصورات خودمان به‌عنوان فاعل اندیشه چه جایگاهی در تصدیقات ما دارد؟ این سؤال بدون شک سؤالات مختلفی را دربردارد. کانت تصورات ما را تنها با مبدأ حسی ما می‌پندارد، اما این پندار اساساً باطل است، زیرا تصورات نخستین منحصر به «تصورات حسی» نیست، تصور حسی ما تنها از اعیان «موجود خارجی» است؛ اما شناخت ما از تصور خودمان بهعنوان «فاعل اندیشه»، معلوم بی‌واسطه‌ی درونی هستند و شناخت به‌واسطه‌ی «حس» نمی‌باشد. حال آنکه کانت بارها و بارها تنها وظیفه‌ی حس را تصور کردن می‌داند، بااینکه حس هم در تصورات دخول دارد و هم در تصدیقات؛ به طور مثال «خویشتن من» چه زمانی متوجه «من» شده است حال آنکه فاعل اندیشه خود «من» است نه «قوه‌ی حسیّه‌ی من»؟ کانت در این خصوص بسیار مبهم و گنگ سخن گفته است، برخلاف وی، سلف کانت، «جان لاک» کمی واضح‌تر در این خصوص سخن گفته است؛ شاید دخول به بحث نگرش جان لاک اندکی کلام کانت را روشن‌تر نماید.

      جان لاک در مورد روش‌های کسب تصدیقات در بشر ۳ طریق را ارائه کرده است: (۳)

    اندیشه‌ی فطری (نوعی از علم ما که نسبت به وجود خودمان به وجود آمده است، این ادراک نوعی شناخت بی واسطه است)؛

    حس (شناخت ما از چیزها و یا اجسام پیرامونمان که توسط قوه‌ی حسیّه -حواس پنج‌گانه- به ما منتقل می‌شود)؛

    عقل چالشگر (برهان، چون‌وچرایی‌ها).

       با این تفاسیر، کانت قائل به یک قوه‌ی کلی به نام «فهمیه = فاهمه» است که خود از دو بخش مابعد تجربی (حس) و اندیشه‌ی درونی (عقل) به وجود آمده است. اما نکته آنجاست که انسان به‌جز «شناخت بی‌واسطه‌ی خودش از خودش» ابزار شناختی غیر از حس و عقل ندارد که بتوان آن را قوه‌ی فهمیه گذارد؛ به همین منوال داشته‌های ذهن بشری یا از طریق مابعد تجربه یعنی حس گرفته شده است (مانند مفاهیم جزئی محسوس) و یا از عقل گرفته شده (مثل مفاهیم کلی انتزاعی از جزئیات). از منظر کانت برخی مقولات هم جزء «مفاهیم فطری ماقبل تجربی قوه‌ی حسیّه» است، مثل شناخت مکان و زمان و تصور جوهر مادی خارجی و تصدیق به وجود خارجی این جوهر مادی. بااین‌همه اطاله‌ی کلام و گذر زمان به جمله‌ای سردرگم و متناقض با سایر سخنان کانت برمی‌خوریم که «شناخت ما از خودمان نیازی به وساطت تأثیرات حسی ندارد»؛ (۴) عجیب است که این جمله خط بطلانی بر مقوله‌ی اولین تصدیقات ذهنی بشر ناشی از قوه‌ی حسیه است. در جمله‌ی فوق مراد از بی‌نیازی از وساطت، فاعل اندیشه است که صرفاً خویش را به‌مثابه پردازشگری خویش می‌سنجد بی‌وجود واسطه‌ای مانند حس؛ به طور مثال اگر شما شاهد شکستن دست شخصی باشید که علی‌الظاهر جز در صورت وی اثرات درد نمایان نشده است شما تصدیقی جز شکستگی دست آن شخص را وارد ذهن خود نمی‌سازید، حال آنکه در هیچ صور حسی این ماجرا ادراک نشده است و شاهد تنها از دیدن درد و شنیدن فریاد شخص مصدوم تصور را به تصدیق تبدیل می‌کند. سؤال اینجاست، از طریق چه قوه‌ای تصور ما به تصدیق ما تبدیل شده است؟ بی‌شک به دو حالت اساسی در خصوص ذهنیت خود بازمی‌گردیم: یا ما تجربه‌ی عینی در خصوص علائم درد در خود دیده‌ایم که فی‌الحال شهوداً آن را در دیگری دیده‌ایم و در نهایت تصدیق می‌کنیم (تجربه‌ی شکستگی دست داشته‌ایم) که این خود کار «عقل چالشگر» است و عقل نیز از طریق قوه‌ی حسیّه به تجربه رسیده است.

 اما اگر فرد شاهد چنین تجربه‌ای از پیش در قوه‌ی تصدیقات خود نداشته باشد چه؟ اینکه به صرف دیدن علامات به تصدیق این گزاره گرایش می‌یابد چه نوع عنصر شناخت تعالی‌بخش است؟ این همان فاعل اندیشه‌ای است که کانت از آن گذار کرده و با درج کلمه‌ای با معنی «قوه‌ی فهمیه» که به‌هیچ‌وجه نه اصالت وحدانی دارد و نه اصالت وجودی و ترکیب از دو وحدت دیگر است، خود را به عافیت به نتیجه‌گیری رسانده و گویا از خود راضی گشته است؛ حال آنکه اینجا خویشتن فارغ از زمان و مکان و فارغ از تجربه که به قول هیوم و حتی جان‌ لاک امری شهودی و فطری است، تصور شکستگی دست دیگری را می‌تواند همراه درد انتشاریافته در چهره‌ی فرد مصدوم به فرد شاهد به شکل اعجازگونه منتقل کند، به گونه‌ای که حتی با قوه‌ی حسیّه و تجربه در مساوات صدقی باشد.

        لذا فاعل اندیشه یا همان شناخت بی‌واسطه‌ی ما از خودمان شناختی درجه اول است و بر جمیع عناصر شناخت ارجحیت دارد، درصورتی‌که کانت تقدم را با عناصری چون مکان و زمان می‌داند، حال آنکه او معتقد است باید مکانی باشد تا قدرت حسیّه در آن تجلی کند و زمانی باشد تا تجلی‌گر باشد: زمان زمستان و حس سرما، مکان دریا و حس خیس شدن. در اینکه کانت این نوع شناخت را باواسطه می‌داند امری صحیح و معقول است، اما آنکه به بررسی شناخت بی‌واسطه همتی کمتر انجام شده و توضیحات خود را منوط به «قوه‌ی فهمیه = فاهمه» نموده است بسیار معلق و بی‌پشتوانه است. همچنین در شناخت باواسطه‌ی حسی امکان خطا را محتمل‌تر می‌سازد، یعنی ممکن است بر اثر عوامل فیزیکی، رؤیا، عوامل روانی (غم، شادی، بیماری و ...) و حتی عوامل فراطبیعی چون طلسم‌ها و جادو باعث شود در تصدیق حسی ما خلال ایجاد شود، درصورتی‌که فاعل اندیشه که حقیقت اندیشه است نه واقعیت اندیشه، امری صحیح و باطل‌کننده‌ی مغالطات حسی است.

 

در بیان زمان و مکان کانتی

         از نظر ارائه‌ی استدلال در بحث زمان و مکان می‌توان قائل به کانت بود و گفتار وی را دور از عقل ندانست. ما وقتی از راه قوه‌ی حسی‌مان چیزی را حس می‌کنیم (جنس، رنگ، وزن، بو و ...)، در مکان سه‌بعدی خارج از خویشتن‌مان حس کرده‌ایم و آن‌ها را متأثر از وجود خودشان می‌دانیم؛ لذا این‌ها را ما در مکانی سه‌بعدی خارج از خودمان می‌یابیم، یعنی به ادراکی فطری و ماقبل تجربی، محسوساتمان در مکانی سه‌بعدی در خارج ما هستند، ادراکی فطری و ماقبل حسی است که در ذات حس ما قرار دارد؛ لذا ما اجازه داریم که تمام محسوساتمان را معدوم فرض کنیم، اما هرگز نمی‌توانیم مکان مطلق و سه‌بعدی خارج از خود را هم معدوم فرض کنیم، زیرا ادراک مکان ادراک ذاتی ذهن و احساس ما هست و قابل سلب نیست.

       زمان نیز شرط بی‌میانجی پدیدارهای درونی (مانند روح ما را) شکل می‌دهد و درست به همین سبب با میانجی شرط، پدیدارهای بیرونی را. پس به طور خلاصه زمان و مکان از منظر کانت نوعی موجودات ذهنی‌اند؛ مکان نزد کانت تنها صورت حس بیرونی و زمان بالعکس تنها صورت حس درونی است. اما عجیب‌تر آن است که در روح‌شناسی خود کانت می‌نویسند لااقل شخص، مقدار گذشت زمان از طریق حس بیرونی مانند گردش خورشید و ماه و ... به دست می‌آورد (گذشت ساعت)؛ پس حتی به اعتراف کانت، زمان صورت حسی بیرونی هم هست که این کلام برخلاف گفته‌ی پسین کانت است.

      از این نوع تناقضات بسیار آورده‌ایم، حال آنکه متأسفانه نمی‌توان دلیلی بر دلیل ارائه‌ی چنین نقصیاتی را به آشکار کشف و بیان کرد. فی‌الحال گفتار کانت در مورد اینکه زمان فطری ماقبل تجربه است بیشتر مورد قبول عقل سالمه است؛ اما هرگز زمان، تنها صورت حس درونی نیست بلکه «زمان» هم صورت حس درونی است هم صورت حس بیرونی است و هم مکان صورت حس درونی و هم بیرونی است. حال با این تفاسیر و تناقض‌گویی‌ها به جمله‌ی کانت که می‌گوید مکان چیزی نیست جز صورت همه‌ی پدیدارهای حس‌های بیرونی چه می‌توان کرد؟

 

پی‌نوشت‌ها:

[۱] نقد عقل محض، ایمانوئل کانت، ترجمه ادیب سلطانی، صفحه ۲۸۷

[۲] نقد عقل محض، ایمانوئل کانت، ترجمه ادیب سلطانی، صفحه ۳۸۹

[۳] تحقیق در فهم بشر، جان لاک، انتشارات دهخدا، صفحه ۳۰۰ (فصل سوم)

[۴] نقد عقل محض، ایمائول کانت، ترجمه ادیب سلطانی، صفحه ۱۰۰

منبع: فرهنگ امروز

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: