سيد جمال پيشگام پيشرفت و وحدت / آيت‌الله علي كاشف‌الغطا - ترجمه سيدهادي خسروشاهي - بخش دوم

1392/12/17 ۰۸:۵۴

سيد جمال پيشگام پيشرفت و وحدت / آيت‌الله علي كاشف‌الغطا - ترجمه سيدهادي خسروشاهي - بخش دوم

من منكر گفته «جرجي زيدان» درباره آنچه در افغانستان بر سر سيد آمده، نيستم. چه بسا اين پيشامدها در مدت سياحت و اقامت وي در آنجا بوده، همچنان كه در ساير جاهايي كه گذر كرده و با سياستمداران آنجا ارتباط داشته نيز اتفاق افتاده است. «جرجي زيدان» در ادامه، نسَب او را به سيدعلي ترمذي ـ محدّث مشهورـ متصل مي‌كند كه شجره‌نامه‌اش به امام حسين‌بن علي [عليهماالسلام] مي‌رسد:

 

من منكر گفته «جرجي زيدان» درباره آنچه در افغانستان بر سر سيد آمده، نيستم. چه بسا اين پيشامدها در مدت سياحت و اقامت وي در آنجا بوده، همچنان كه در ساير جاهايي كه گذر كرده و با سياستمداران آنجا ارتباط داشته نيز اتفاق افتاده است. «جرجي زيدان» در ادامه، نسَب او را به سيدعلي ترمذي ـ محدّث مشهورـ متصل مي‌كند كه شجره‌نامه‌اش به امام حسين‌بن علي [عليهماالسلام] مي‌رسد:
خاندان اين طايفه قبيله بزرگي هستند كه در خطه «كنر» اقامت دارند و در دل مردم افغان به دليل حرمتي كه نسبشان [اهل‌بيت(ع)] دارد، منزلت و ارج والايي دارند؛ اين خاندان بخشي از سرزمين افغانستان را در مالكيت خود داشتند تا اينكه دوست‌محمدخان ـ جدّ امير عبدالرحمن ـ آنجا را از ايشان پس گرفت و دستور داد پدر سيد جمال‌الدين و چند تن از عموهايش به شهر كابل منتقل شوند.
جمال‌الدين در اين زمان هشت سال بيش نداشت. پدرش به پرورش و تربيت او همت گماشت و او به تدريج و در بلاد مختلف اصول علوم اسلامي و تاريخي و علوم شرعي اعم از تفسير و حديث و فقه و اصول فقه و كلام و تصوف و علوم عقلي از جمله منطق و حكمت عملي و سياست و اخلاق و حكمت نظري طبيعي و الهي و علوم رياضي (يعني حساب و هندسه و جبر و هيئت و نجوم) و نظريات طب و تشريح را فرا گرفت. از همان اوان كودكي آثار هوش و ذكاوت در وي آشكار بود و در هجده سالگي به كمال رسيد.
پس از آن سفري به هند برايش پيش آمد؛ در اين سفر كه يك سال و چند ماه به طول انجاميد، موفق شد نگاهي به برخي علوم رياضي به شيوه فرنگي جديد بيندازد. سپس براي اداي فريضه حج، راهي سرزمين حجاز شد و يك سال را در آنجا سپري كرد و از شهري به شهر ديگر مي‌رفت و در سال 1273ق وارد مكه مكرمه گرديد. در اين سير و سفرها بر بسياري از عادات و سنن مردماني كه بر آنها گذر كرده بود، واقف شد.
سپس به كشور خود بازگشت و در سلك مردان حكومتي دورة‌ اميردوست محمدخان، درآمد و هنگامي كه اين امير براي فتح هرات و به مالكيت درآوردن آن از دست داماد و پسرعمويش ـ سلطان احمدشاه ـ لشكركشي كرد، سيدجمال با آنان بود و در مدت محاصره، همراهي‌اش كرد تا اينكه امير وفات يافت و شهر پس از تحمل مدت دراز محاصره، فتح شد و امارت آن را وليعهد آنجا شيرعلي خان در سال 1280ق برعهده گرفت و وزيرش محمد رفيق‌خان به او اشاره كرد كه برادران خود را دستگير و زنداني كند كه اگر چنين نكند، در ميان مردم به فتنه‌انگيزي مي‌پردازند و مفسده‌جويي مي‌كنند و در صدد استبداد در امارت برمي‌آيند.
در ميان لشكريان هرات، سه تن از برادران امير (يعني: محمداعظم و محمداسلم و محمدامين) حضور داشتند. سيد جمال‌الدين طرف محمداعظم را گرفت و وقتي آنها از تدبير امير و رايزني وزير باخبر شدند، برادران پا به فرار گذاشتند و هر كدام به ولايت خويش ـ كه از سوي پدر بر آنجا گمارده شده بود ـ رفتند و فتنه‌ها درگرفت و آتش جنگهاي داخلي شعله‌ور شد و پس از كوششهاي سخت، كار محمداعظم و برادرزاده‌اش محمد عبدالرحمن به سامان رسيد و آنها بر پايتخت مملكت چيره شدند و محمدافضل (پدر عبدالرحمن) را از زندان غزنه نجات دادند و حكمروايي افغانستان را به وي سپردند.
يك سال بعد او وفات يافت و برادرش محمداعظم خان به جاي او به امارت رسيد و بدين ترتيب سيد جمال‌الدين جايگاه و مقام ويژه‌اي نزد وي يافت و وزير اول اعتمادش به سيد جمال بيشتر شد و در مسائل كوچك و بزرگ از نظر وي سود مي‌جست و نزديك بود كه با تدبير و كارداني سيد جمال‌الدين، حكومت افغانها تماماً در اختيار محمداعظم قرار بگيرد كه بدگماني امير ـ كه به احتمال قوي به سعايت خويشانش پيش آمده بود ـ مانع از اين امر شد و او را بر آن داشت تا كارها و مقامات عمده را به فرزندان كوچكش كه تجربه و كمترين خردورزي نداشتند، واگذار كند.
بي‌خردي، يكي از آنان را كه حاكم قندهار بود، به درگير شدن با عمويش شيرعلي خان در هرات كشاند. شيرعلي خان تنها بر هرات حكم مي‌راند و مرد جوان گمان مي‌كرد كه در اين درگيري پيروز مي‌شود و نزد پدر مقام و موقعيت برتري نسبت به ديگر برادران پيدا خواهد كرد. هنگامي كه با لشكر عمويش برخورد كرد، شهامت و شجاعتش او را بر آن داشت تا همراه با دويست سرباز به قلب لشكريان عموي خود يورش برده و لرزه بر اندامشان افكند و چيزي نمانده بود كه اين لشكر شكست بخورد كه يعقوب خان ـ فرمانده شيرعلي خان ـ متوجه شد كه جوان از همراهان خود جدا مانده، لذا دوري زد و او را به اسارت گرفت و با اسارت او، لشكر قندهار فرو پاشيد و اميد در جبهه شيرعلي قوت گرفت و بر قندهار حمله برد و بر آن چيره شد و جنگ مجدداً شدت يافت و انگليسي‌ها از شيرعلي حمايت كردند و قنطارها طلا به وي دادند كه او نيز آنها را ميان رؤسا و كارگزاران محمداعظم پخش كرد و امانتها نقض شد و پيمانها گسست و خيانتها شكل گرفت و پس از جنگهاي سخت و شديد، شيرعلي پيروز شد و محمداعظم و برادرزاده‌اش عبدالرحمن شكست خوردند و عبدالرحمن به بخارا رفت و محمداعظم رهسپار ايران شد و چند ماه بعد در شهر نيشابور وفات يافت.
سيد جمال‌الدين در كابل ماند و امير به احترام طايفه‌اش و بر اثر ترس از قيام عمومي در پشتيباني از خاندان پيامبر[ص]، كاري به او نداشت؛ ولي هرگز از نيرنگبازي و انتقام‌‌كشي از او دست برنداشت، به گونه‌اي كه مردم حق و باطل درآميختند؛ لذا سيد جمال‌الدين بهتر آن ديد كه افغانستان را ترك گويد و به همين دليل براي اداي حج اجازه خواست! امير اجازه داد به شرط اينكه از ايران عبور نكند و با محمداعظم كه هنوز نمرده بود، ملاقات نكند.

هند و مصر
سيد جمال‌الدين نيز در سال 1285ق (سه ماه پس از شكست محمداعظم) از طريق هند، افغانستان را ترك گفت و هنگامي كه به مرزهاي هند رسيد، حكومت هند به گرمي از وي استقبال كرد، ولي در عين حال اجازه نداد تا مدت درازي را در آن سرزمين اقامت كند. به علما نيز اجازه ملاقات با او را ندادند، مگر آنكه تحت نظر مأموران خود باشد. به اين دليل سيد جمال‌الدين تنها يك ماه در هند ماند و سپس از سواحل هند او را سوار يكي از كشتي‌هاي خود، راهي سوئز كردند. او به مصر رفت و حدود چهل روز در آنجا اقامت گزيد و طي اين مدت به «جامع‌الازهر» آمد و شد مي‌كرد و بسياري از طلبه‌هاي اهل سوريه با وي معاشرت نمودند و گرايش زيادي به او پيدا كردند و از وي خواستند «شرح الاظهار» را برايشان تدريس كند و او نيز بخشي از آن را در خانه‌اش براي آنها مي‌خواند.
سپس از رفتن به حجاز منصرف شد و با شتاب به پايتخت عثماني سفر كرد و چند روز پس از رسيدن به آستانه، با صدراعظم عالي‌ پاشا ديدار كرد و او آن چنان ارج و احترامي برايش قائل شد و استقبالي از وي كرد كه تا پيش از آن از كسي به عمل نياورده بود؛ او در اين زمان هنوز با لباس رسمي خود يعني قبا و عبا و عمامة كنگره‌دار بود. بنا به فضل و بزرگي كه داشت، دل‌ امرا و وزرا به سويش جلب شد و به او احترام گذاشتند و به دليل دانش و ادب و به دليل غربتي كه به لحاظ لباس و زبان و عادات خود داشت، مورد ستايشش قرار دادند.

شوراي معارف
هنوز شش ماه از آمدنش نگذشته بود كه به عنوان عضو «شوراي معارف» تعيين شد و در اين مقام ديدگاههاي خود را مطرح مي‌ساخت و به راههايي براي تعميم معارف اشاره مي‌كرد، ولي رفقا و همكارانش با او موافق نبودند و شيخ‌الاسلام وقت نيز اين انديشه‌ها را نمي‌پسنديد؛ زيرا قسمتي از حقوق و مزاياي او را نشانه مي‌گرفت، بنابراين او را زير فشار ‌گذاشت تا سرانجام در ماه رمضان سال 1287ق مدير دارالفنون از وي درخواست يك سخنراني كرد تا در آن صنايع را مورد تشويق قرار دهد؛ سيد جمال‌الدين عدم تسلط كامل بر زبان تركي را بهانه كرد و عذر آورد؛ ولي مدير اصرار كرد و او نيز متن سخنراني بلندي را تهيه كرد و پيش از ايراد متن آن را بر نخبه‌اي از صاحب‌منصبان عالي‌مقام عرضه كرد و آنان نيز آن را تحسين كردند. در روز ايراد سخنراني، مردم به سوي دارالفنون هجوم آوردند و گروه كثيري از بزرگان و اعيان و علما و ارباب جرايد در اين مراسم شركت كردند و در اين جمع بخش اعظم وزرا نيز حضور به هم رساندند. سيد جمال‌الدين بر فراز منبر خطابه رفت و متني را كه تهيه كرده بود، در نهايت بلاغت و شيوايي قرائت كرد؛ چنان كه شنوندگان را به وجد آورد. بزرگان و اساتيد علم بخشي از ديدگاههاي مطرح شده او را نپسنديدند. موضوع به سمع شيخ‌الاسلام رسيد و آن چنان كه مطلع شديم، او به خشم آمد و از دولت خواست تا سيد را از «آستانه» دور سازد، لذا فرمان ترك آنجا براي چند ماهي، تا افتادن آبها از آسياب و برقراري آرامش و برطرف شدن نگرانيها، صادر شد و با اين وعده كه اگر خودش خواست، بعد از آن بازگردد. سيد آنجا را ترك گفت و برخي از كساني كه همراهش بودند، او را تشويق به رفتن به مصر كردند و او نيز در اول محرم سال 1288ق وارد مصر گرديد.


مصر، محرم سال 1288ق
سيد جمال‌الدين گويا به قصد تفرّج و گردش و ديدار از مناظر و اماكن مصر وارد اين ديار شد و هرگز قصد اقامت در آنجا را نداشت تا اينكه با رياض پاشا ـ مسئول دولت مصر ـ را ملاقات كرد و او سيد را به پذيرش يك مقام دولتي تشويق نمود و حكومت براي او حقوقي معادل ماهيانه هزار قروش مصري در نظر گرفت كه اين مبلغ تنها براي گراميداشت ـ و نه در برابر انجام كار ـ به وي پرداخت مي‌شد.
پس از اقامت، شمار زيادي از طلاب علوم به سوي او شتافتند و از محضرش بهره گرفتند و او به آنها بهره علمي رساند. آنها او را تشويق به تدريس كردند. سيد جمال‌الدين نيز كتابهاي گرانسنگي در فنون كلام، حكمت نظري و طبيعي و در علم هيئت و علوم تصوف و علم اصول فقه اسلامي را تدريس كرد. محل درسش خانه‌اش بود و به تدريج كارش بالا گرفت و طلاب علوم، پي به دانش فراوان وي بردند و از علم و ادب وي شگفت‌زده شدند و زبانها به ستايشش گشوده شد و آوازه‌اش در مصر فراگير گرديد و سپس در پي دور كردن حجاب اوهام و خرافات از برابر انوار خرد، برآمد و در اين زمينه به فعاليت پرداخت و شاگردانش را بر آن داشت تا در نوشتن و انشاي بخشهاي ادبي و حكمي و ديني بكوشند و آنها نيز چنين كردند و در اين فعاليتها كار كشته شدند و به سعي و كوشش او فن نويسندگي در مصر، پيشرفت شاياني كرد و كساني كه در موضوعهاي مختلف توانايي پيدا كردند، بسيار اندك شمار بودند.

شاگردان سيد و مخالفان
از ميان شاگردان سيد در كشور مصر، نويسندگاني به نبوغ رسيدند كه غالباً سن كمي داشتند و هنوز آنچنان سرد و گرم روزگار نچشيده بودند و در عين حال در اين زمينه يد طولايي پيدا كردند. آنها يا به طور مستقيم از او آموخته بودند، يا از يكي شاگردانش بهره گرفته بودند و همين وضع رشك بسياري را برانگيخت و با نگاهي به برداشتي كه از برخي كتابهاي فلسفي داشت، او را مورد حمله قرار دادند و نظر گروهي از فقهاي متأخر مبني بر حرمت پژوهش در فلسفه را ملاك قرار دادند و بر او تاختند و سرانجام توانستند برخي نظريات فلسفي اين كتابها را به اين مرد نسبت دهند و آن را در ميان القاب و عناوينش گنجاندند و در اين ميان مردم عوام از مذاهب گوناگون نيز همراهي كردند؛ ولي اينها هيچ كدام در جايگاه و موقعيت وي در دل آگاهان موثر واقع نشد.

فعاليت سياسي
سيد به رغم دانش و فضل فراواني كه از آن برخوردار بود، به سياست گرايش داشت و به همين دليل به حال و احوال مصر و عواقب دخالتهاي بيگانگان در اين كشور نظر افكند و به اين نتيجه رسيد كه حتماً بايد اوضاع آن را تغيير داد. و به همين دليل به جمعيت‌هاي سياسي پيوست و در آن پيشرفت نمود و در شمار رؤساي آنها درآمد و سپس خود «حزب ملي» تأسيس كرد و مريدان خود از علما و بزرگان را به پيوستن به آن فراخواند و بدين ترتيب اعضاي آن به حدود سيصدنفر رسيدند.
او ـ همچنان كه درباره هند و در مورد تجاوزات آنان گفتيم ـ شديداً از دولت انگليس نفرت داشت و در اين مورد بارها و بارها مطالبي را به چاپ رساند كه ترجمه همگي آنها در جرايد انگليس انعكاس مي‌يافت و به آنها توجه مي‌كرد تا اينكه گلادستون خود عهده‌دار جدال در اين موضوع شد.
وقتي كار انجمن يا «حزب‌الوطني» بالا گرفت، ترس و وحشت كنسول انگليس را فرا گرفت و به بدگويي وي نزد حكومت مصر پرداخت و رقباي او در محفل را تحريك و تشويق كرد تا نسبت به وي مفسده‌جويي كنند و در اين ميان اوضاع مصر كاملاً آشفته شد و سيد جمال‌الدين مسائلي را بر زبان آورد كه ادعاي سعايت‌كنندگان را تقويت مي‌كرد.

در هند
آن زمان خديو سابق ـ توفيق پاشا ـ به كارگزاري مصر رسيده بود. او دستور اخراج سيد جمال از مصر را صادر كرد و ابوتراب نيز همراه او مصر را در سال 1296ق ترك گفت و راهي هند شد و در حيدرآباد دكن اقامت گزيد و در آنجا رساله خود در رد آيين دهري‌ها را نگاشت و هنگامي كه حوادث عرابي پاشا در مصر پيش آمد، از حيدرآباد به كلكته فراخوانده شد و حكومت هند او را ناگزير به اقامت در كلكته نمود تا سرانجام اوضاع مصر آرام شد و جنگ انگليسي خاموشي گرفت. آنگاه به او اجازه دادند به هركجا كه مي‌خواهد، برود. او نيز رفتن اروپا را اختيار كرد و نخستين شهري كه در آن اقامت كرد، لندن بود كه چند روزي را در آن گذراند و سپس به پاريس رفت و در آنجا دوستش شيخ محمد عبده به وي پيوست.

عروه‌‌الوثقي
در مصر انجمني ميهني وجود داشت كه نامش «عروه‌‌الوثقي» بود. اين انجمن به رغم فاصله زياد پاريس و مصر، از او خواست كه روزنامه‌اي تأسيس كند و در آن مسلمانان را به وحدت اسلامي فراخواند. او نيز روزنامه «العروه‌ الوثقي» را تأسيس كرد و دوست مزبورش را به دبيري آن مكلف ساخت. اين روزنامه تأثير بسيار خوبي در جهان اسلام داشت و 18 شماره از آن منتشر شد و سپس موانعي به قطع انتشار آن انجاميد: نخست دروازه‌هاي هند به روي آن بسته شد و حكومت انگليس نيز نسبت به خوانندگان اين روزنامه بدرفتاري بيشتري به خرج داد.
سيدجمال‌الدين سه سال در پاريس گذراند و طي اين مدت مقالاتي در روزنامه‌هاي پاريس منتشر كرد كه بيشتر به سياست اروپا و انگليس و دولت روسيه و مصر مي‌پرداخت و بسياري از آنها در روزنامه‌هاي انگليس ترجمه و منتشر مي‌شدند. به علاوه با فيلسوف فرانسوي [ارنست] رنان در موضوع «علم و اسلام» مباحثاتي به عمل آورد و او به فراواني دانش و قدرت استدلال سيد اذعان كرد و سپس به درخواست لرد چرچيل و لرد سالسري، به لندن رفت تا از وي در مورد مسأله مهدي و ظهور وي در سودان جويا شوند. سپس به فرانسه بازگشت و با شمار زيادي از علما و فلاسفه‌ آنجا آشنا شد و آنها جايگاه شايسته‌اي براي وي در نظر گرفتند. سپس عازم نجد شد.

در ايران
پادشاه ايران كه در آن زمان ناصرالدين شاه بود، طي تلگرافي او را به سوي خود فراخواند و او نيز به تهران سفر كرد و در اصفهان با ظل السلطان ديدار كرد كه احترام و ارج بسياري به سيد گذاشت و وقتي به تهران رسيد، شاه استقبال شايسته‌اي از وي به عمل آورد و بسيار از او ستايش كرد و حتي در دربار خود و در ميان فرزندان و خانواده‌اش او را مورد احترام قرار داد و به مقام «مشاور»ي منصوبش كرد، به اين قصد كه در آينده‌اي نزديك منصب صدارت را به وي محوّل كند!
جمال‌الدين اخلاق ملل را مطالعه كرده و با تاريخ كشورها آشنا بود و سياست را در مكانها و زمانهاي گوناگون فراگرفته و از آنجا كه از قدرت بيان و برهان و بلاغت بسيار خوبي برخوردار بود، امراي ايراني و علماي آن ديار جايگاه برجسته‌اي برايش قائل بودند كه كمتر كسي از آن برخوردار مي‌شد. بدين ترتيب او قبله‌گاه بزرگان قوم شد و همگان براي شنيدن سخنانش از يكديگر پيشي مي‌گرفتند. در چنين وضعي شاه نگران شد و نسبت به سلطنت خود از وي هراس به دل گرفت؛ لذا نظرش نسبت به وي تغيير پيدا كرد. سيدجمال‌الدين آنچه را در دل شاه مي‌گذشت، درك كرد و به همين دليل به بهانه تغيير آب و هوا، اجازه سفر خواست. شاه نيز اجازه داد و او رهسپار مسكو گرديد.

در روسيه
در آنجا با مردم و بزرگاني كه آوازه‌اش را شنيده بودند، ديدار كرد و سپس راهي پترزبورگ شد و با بزرگان و علما و سياستمداران آشنا گرديد و در روزنامه‌هاي آنجا مقالاتي پربار در مورد سياست افغانها، ايرانيها و دولت روس و انگليس منتشر ساخت كه نقش مهمي در فضاي سياسي آن روز ايفا كرد. در اين هنگام گشايش نمايشگاهي، به عنوان يك سنت قديمي صورت مي‌گرفت كه سيدجمال‌الدين نيز براي ديدنش رفت و در آنجا در بازگشت از پاريس، در مونيخ ـ مركز ايالت باواريا ـ با شاه ايران ديدار كرد.

دوباره ايران
شاه نيز او را به همراهي با خود دعوت كرد و او اين دعوت را پذيرفت و به ايران آمد. هنوز به تهران نرسيده، مردم به استقبالش شتافتند و خواهان بهره‌گيري از دانش وي شدند، اين بار شاه سراسيمه نشد؛ زيرا سياحت در اروپا بسياري از شك و بدبيني‌هاي او را از بين برده بود، لذا او را به خود نزديك ساخت و در حل و فصل بعضي از امور حكومتي از وي كمك گرفت و در تدوين قوانين و از اين قبيل كارها به رايزني با وي پرداخت. اين برخوردها بر ذي‌نفوذان و به ويژه صدر اعظم گران آمد، لذا مخفيانه به اطلاع شاه رساندند كه اين قوانين هرچند ممكن است سودي براي مملكت داشته باشد، ولي سرانجام به آنجا از نفوذ و قدرت شاه به سود ديگران كاسته خواهد شد.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: