بغداد
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 30 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/259740/بغداد
یکشنبه 17 اسفند 1399
چاپ شده
12
بغداد كه در 145ق / 762م در حاشیۀ غربی ایران، نزدیك پایتخت ساسانی، در زیستگاه انبوهی ایرانی و آرامی و عرب بنیاد نهاده شد، به آن نیاز نداشت كه سالیان دراز در انتظار تحولات نخستین بماند، زیرا در جایهای دیگر و به خصوص بصره و كوفه كه از میراث فرهنگی سرشاری بهرهمند بودند، راههای متعددی پیش پای ادبیات، خواه شعر و خواه نثر، گشوده شده بود و بغداد با جاذبۀ گریزناپذیری كه كاخهای خلفا و امیران پدید آورده بودند، بیدرنگ میراثخوار فرهنگهای اطراف شد. بدینسان، تاریخ ادبیات در شهر بغداد، از كل تاریخ ادبیات عربی بهخصوص در سدههای نخستین، چیزی كم نداشت (برای اطلاعات بیشتر و مأخذشناسی كاملتر، نکـ: هـ د، عربی، زبان و ادبیات).
عباسیان كه درواقع از چنگ شیعیان كوفه از آن شهر به بغداد آمده بودند، به زودی ناچار شدند آن همسویی نخستین را كه با شیعیان داشتند، كنار نهند و آشكارا خود را به جای علویان، میراثدار خلافت بپندارند و با شدت تمام به سركوبی جنبشهای شیعۀ مخالف دست زنند. بدینسان، نخستین خلفای عباسی برای تثبیت پایههای حکومت خود در برابر شیعیان و بازماندگان خوارج و زبیریه و امویه، به زبانهای گویایی نیاز داشتند كه علاوه بر مدایح معهود، به تأیید دیدگاه سیاسی - دینی آنان نیز دست زنند. از قضا نخستین شاعران بزرگی كه به خدمت عباسیان درآمدند، شاعران شیعی بودند؛ سیدحمیری (د 173ق / 789م) كه مدایحش برای حضرت رسول (ص) و خاندان او سخت فراوان و شورانگیز است، گویا كیسانی مذهب بود و از زمانی كه از بصره به بغداد و دربار خلفا كوچید، دیگر پا از آنجا بیرون ننهاد. اینک باید پرسید كه چگونه شاعری شیعی و تندمزاج میتواند با كسانی كه آشكارا حق علویان را غصب كردهاند، كنار آید و حتی آیین سیاسی - مذهبی آنان را مكرراً تأیید كند؟ از اینجا، اصل تقیه نزد شاعران شیعی موردتوجه قرار میگیرد. این اصل، اندكی بعد در وجود منصور نَمِری شاعر (د بعد از 187ق / 803م) بروزی شگفت مییابد. وی كه در ستایش خاندان پیامبر(ص) از سید حمیری دست كم نداشت، مدایحی اغراقآمیز برای هارون سرود و بارها حق او را بر خلافت تأیید كرد و حتی علویان را موردسرزنش قرار داد. برعكس شاعرِ همعصر او دعبل (د ح 245ق / 859م)، اگرچه در بغداد مورد عنایت هارون قرار گرفت، باز دلیرانه از مذهب خود دفاع كرد؛ نه هارون را مدح گفت، نه برمكیان قدرتمند را، و حتی به عكس هجاهای او دربارۀ خلفا سخت مشهور است. همین اعتقاد راسخ و ستیز با بزرگان دولت موجب شد كه او در جهان اسلام، از مصر گرفته تا خراسان، سرگردان باشد. اما عباسیان شاعرانی كه سراپا سرسپردۀ درگاه بودند و غالباً به هرزهدرایی هم مشهور بودند، نیز داشتند: ابودلامه (د 161ق / 778م) از زمان سفاح یار مجالس خلفا بود. نیز مروان بن ابی حفصه (د 182ق / 798م) كه از زمان مهدی به دربار پیوست، چندان در ستایش خلفا و دفاع از حق وراثت ایشان و در انتقاد و گستاخی نسبت به علویان كوشید كه به دست مردی شیعی كشته شد. شاعر دیگر، سلم خاسر (د 186ق / 802م) در مدایح خویش جامۀ تقدس بر مهدی و هادی میپوشانید. همه كشمكشهای اندیشۀ فرقهای و همۀ نوآوریهای علمی، خواه در علم دینی (حدیث و تفسیر)، خواه در زبان و بهخصوص در علوم فلسفی و یا تجربی، بازتاب گستردهای در بغداد داشت. منصور نخستین كسی بود كه یكی از پزشكان آل بختیشوع (ه م) به نام جرجیس را از جندیشاپور نزد خود خواند. این خاندان در زمان هارون ثروت و شهرتی كم مانند یافتند. منصور با عمرو بن عبید معتزلی، مهدی با سفیان ثوری، و هارون با انبوهی از علما همنشینی داشتند. مأمون به قول مسعودی (2 / 398-399، 409-413؛ جواری، 42) در مجالس مناظرۀ علما شركت میجست. ابوحنیفه كوفی (د 150ق / 767م) نخستین كتاب فقهی را در بغداد تألیف كرد. رابطه اهل علم و ادب با دربار سخت استوار بود. مفضل ضبّی معلم مهدی، و كسایی معلم امین بود. باز همینجا بود كه دو مكتب نحوی كوفی و بصری، درهم آمیختند و پس از كشاكش شگفتی كه میان كسایی و سیبویه در مجلس خلیفه رخ داد و به مرگ سیبویه انجامید، مكتب نحوی بغداد (اگر به چنین مكتبی معتقد باشیم) به همت ثعلب در قرن 3ق / 9م پدید آمد (نکـ: فلیش، I / 11-15؛ دربارۀ تحول نحو در بغداد، نکـ: تروپو، .(397-405 از همه مهمتر آنکه مأمون «بیتالحکـمه» را برای ترجمه كتابهای بیگانه، به عربی تأسیس كرد. اما همو در تأیید معتزلیان، باب «محنه» را باز كرد تا آنکه بعدها، در زمان متوكل در جهت معكوس به جریان افتاد. شعر نوگرا و كهنهگرای عرب، عمدتاً در برابر این پدیدهها خاموش بود. همه آن جریانهای فكری اساسی كه در بصره و كوفه شكل گرفته بود و اینک در بغداد به هم درمیآمیخت، بازتاب قابلتوجهی در شعر دوره آغازین عباسی ندارد. نویسندگان تاریخ ادبیات كه همیشه میل دارند این جریانها را در شعر بازیابی كنند، ناچار به چند نمونه بارز اشاره میكنند كه معمولاً با بشار آغاز میشود. بشار یك بار واصل بن عطا، رئیس معتزلیان را ستوده (یاقوت، 19 / 243؛ سید مرتضی، 1 / 139)، پس معتزلی بوده، و سپس همو را هجو گفته (مبرد، 3 / 1111)، پس ضداعتزال بوده، باز گفته است كه «بدون اختیار خلق شده» (نکـ: ابوالفرج، 3 / 227)، پس جبری بوده، سپس آتش فروزنده قابل ستایش را وصف كرد (نک : همو، 3 / 145؛ سیدمرتضی، 1 / 138)، پس زردشتی بوده، و یك بار نیز شیطان را كه خمیر مایۀ خلقتش آتش بوده است، بر حضرت آدم كه از گِلش سرشتهاند، ترجیح میدهد (صفدی، 10 / 138)، پس شیطان پرستی مزدایی مزاج بوده است. این نمونهها و امثال آنها كه در كتابهای تاریخ ادبیات عرب سخت فراوان است، بر یك جریان فكری و عقلی دلالت ندارند و تنها نشان از احوال مردی دارند كه بر هیچ اندیشهای استوار نیست و مسلماً در دایره مكتبی خاص جای نگرفته است. بشار همچون انبوهی شاعر دیگر، مدیحهسرایی حرفهای، سخنپردازی زبردست، مردی هرزه درا و عیاش بود كه از انبوه قطعات زیبایش، تنها میتوان لذتی هنری برد، اما در زمینۀ اندیشه، دستاوردی ندارد. بیتردید ابوالعتاهیه نمونۀ بارزتری است. وی بزرگترین و صادقترین شاعر «زهدیات» است، به خداوند یكتا اعتقاد راسخ دارد، اما به دو اصل خیر و شر نیز كه زاییده تعالیم مانوی در زمان اوست، معتقد است. از سرودن شعر مدح و مجون در حضور هارون سر باز میزند، تا وارستگی خود را بازنماید، اما با زندیق مشهور، علی بن ثابت مراوده دارد و در عین حال، ثروت كلانش بر دنیاپرستی او دلالت میكند. این تناقضها، با تناقضی كه در كار شاعران شیعی مذهب و مداح عباسیان ملاحظه میشود، قابل قیاس است. بررسی اعتقادات ابوالعتاهیه، از طریق شعر او به جایی نمیرسد و به ارائه چند فرضیه منحصر میگردد (نکـ: هـ د، ابوالعتاهیه). ثروت كلان، استقرار سیاسی و به خصوص تسامحی كه عباسیان - لااقل درصد ساله اول كار خود - نسبت به دیگر فرقهها و گروهها نشان میدادند، منش تازهای در زندگی مردم پدید آورد. كسانی كه همهگونه آزادی و حتی كجرفتاری و كجاندیشی و هرزگی را كه گاه با نام «زندقه» موردانتقاد قرار میگرفت، در زندگی مجاز میدانستند، دیگر نه از عالمان دین بیمناك بودند، نه از محتسب شهر. در كنار محافل و حلقههای دانشمندان، مجالس عیش و نوش، انجمنهای شاعران خوشگذران همراه با موسیقی و آوازی كه روز به روز اعتبار و گسترش مییافت، تشكیل میشد. از زمان امین، دیگر خلیفگان هم از پنهان - كاری دست برداشته بودند. شرح مجالسی كه از زمان این خلیفه به بعد در اغانی آمده، به حساب در نمیگنجد (مثلاً نک : ابوالفرج، 10 / 95 ببـ : شرح حال ابراهیم بن مهدی، نیز 162 ببـ : درباره عُلَیه دختر مهدی). در زمان هارون و مأمون موسیقی به یاری اسحاق و ابراهیم موصلی به اوج رسید و با تألیفات موسیقیدانان، پایههای علمی نیز یافت. ابراهیم بن مهدی خود موسیقیدان و آوازخوانی بزرگ شد، جعفر برمكی و واثق نیز خوش صدا و اهل موسیقی بودند. عُلیه، دختر مهدی شعر میسرود و آواز میخواند. موسیقی یكی از عناصر «ادب» بود و ادب خود در محدودهای تقریباً روشن، شكل میگرفت: دانش عام در همه زمینهها، نیكرفتاری، نیكمنشی، سخنگویی، آداب دانی و انبوهی مفهوم دیگر كه گویی بازتاب بلافصل آثار ابن مقفع است و از سرچشمههای ایرانی سیراب میشود، طبقهای فرهیخته پدید آورده بود كه همانا ادیبان زمان بودند و بیشتر در دربارها و برخی مجامع ارجمند گرد میآمدند. هرزگی و هرزهدرایی(مجون)، كنیزبارگی، غلامبارگی، بادهنوشی وعربدهجویی نیز در كنار «ادب» به محافل خلفا و اعیان راه جست و در بغداد گسترش شگفت یافت. نویسندگان معاصر عرب، همینکه به باب «مجون» میرسند، سرسختانه اصرار میورزند كه خاستگاه و ابزار گسترش آن، فارس و فارسیان بودهاند و این هرزگیها سنتی ایرانی بوده كه اینک، 3 سده پس از ساسانیان، در جامعۀ عراق رواج یافته است (مثلاً نکـ: ضیف، العصر العباسی الاول، 65 ببـ). به همین سبب است كه تقریباً همه شاعران هرزهدرا (= ماجن)، ایرانی یا ایرانی تبار بودهاند (همان، 382). این برداشت سادهاندیشی است، زیرا ما در میان انبوه روایاتی كه درباره كنش اجتماعی كه از دوران ساسانی به عصر اسلام انتقال یافته، حتی یك روایت هرزه در دست نداریم. صحنه بادهنوشی خسروپرویز و شیرین و پهلبد (نکـ: ابنخردادبه، 17- 18) كه در فضایی پرحرمت و وقار و همراه با شعری فخیم در مدح عرضه شده، بر كسانی كه خمر را حرام نمیدانستند، گناهی نیست. ظرافت (الظرف) و ادب از خصایص بغداد شده بود. ذوالنون مصری چنان شیفته لباسهای زیبا و جوانمردی سقای بغدادی قرار گرفته بود كه میگفت: مروت و ظرافت را باید از سقایان بغداد آموخت (خطیب، 1 / 50). جمعیت عجمها و به خصوص ایرانیان در بغداد چندان بود كه گاه موجب دلنگرانی برخی بزرگان عرب میشد. زبان فارسی را بسیاری از شاعران و نویسندگان بغداد، از ابونواس در سدۀ 2ق / 8م گرفته، تا ابنحجاج و ابن بابك و ابله بغدادی در سدههای 4 و 5ق، به نیكی میدانستند، زیرا فارسی دانی و ایرانیگرایی دیگر موجب عزت بود، نه خفت؛ حتی گاه در این باب اغراق هم میكردند. تشبّه به خراسانیها خود در عربی، فعلی به صورت تخرسَن یا خَرسَن داشت (مثلاً ابونواس، 3 / 313، 350). ابونواس مرد عربی را به ریشخند میگیرد كه جامههای پر زرق و برق خراسانی پوشیده است و «تخرسُن» میورزد تا در شمار اشراف درآید (3 / 342؛ نیز نکـ: حمزه، 2 / 107). اما خود او هم از همنشینان، ایرانیان فرهیخته آدابدان را به عربهای ستیزهجو ترجیح میدهد (نکـ: دنبالۀ مقاله). شاید بتوان گفت كه از پدیدههای سنتی ایرانی، هیچكدام به اندازۀ جشن نوروز در اجتماع و سپس در شعر و نثر عربی نفوذ نداشته است. اگرچه نمونهای از نوروز در شعر جاهلی یافت نشده، بیتردید از دورانهای پیش از اسلام معروف عربها بوده است و شاید در آن عصر نوروز (نیروز) و مهرگان (مهرجان) دو جشن بزرگ عربهای مدینه بوده است (نکـ: آلوسی، 1 / 364). درهرحال از آغاز عصر اموی، كلمه نوروز در شعر عربی ظاهر میشود (نکـ: جریر، 75؛ موسی، 59-71). اما در بغداد، بهخصوص در دورۀ برمكیان جشنی كاملاً ملی و فراگیر شد و از كلمۀ آن، فعل «نَوْرَزَ» را ساختند. چون آیینهای نوروزی از دربار خلفا گرفته تا میان تودۀ مردم، خاصه در شرق جهان اسلام رواج داشت، ناچار انبوه عظیمی شعر در تهنیت بزرگان به مناسبت این جشن سروده شد. قطعات زیبای بحتری به خصوص قطعهای كه در آن به اصلاح زمان نوروز اشاره دارد (نکـ: هـ د، 11 / 378)، از جمله آنهاست. ابن بابك نیز فقط در 395ق / 1005م برای 4 تن از ممدوحان خود 4 نوروزگانی سرود؛ دیوان بسیاری از شاعران عرب ایران و عراق چون شریف رضی (د 406ق / 1015م) و مهیار (د 428ق / 1037م) آكنده از نوروزگانی است. این مضمون چنان رواج داشت كه حمزۀ اصفهانی كتابی به نام الاشعار السائرة فی النیروز و المهرجان تألیف كرد (بیرونی، 31). اینهمه ثروت و ادب و ظرافت كه در این دوره سراپای شعر و نثر عربی را فرا گرفته است به این معنی نیست كه تنگدستی وجود نداشته است؛ بیتردید تودۀ عظیمی از مردم بغداد با فقر دست به گریبان بودند، اما ملاحظه میشود كه انعكاس این فقر در شعر و نثر به راستی اندك است و اشعاری همچون قطعه ابوالعتاهیه (ص 485-487؛ نکـ: ضیف، العصر العباسی الاول، 252) - كه در آن از گرانی قیمتها، چشمهای گریان، اندامهای عریان و شكمهای خالی صحبت میكند - به ندرت دیده میشود. با اینهمه، برخیشاعران عامیگرا كه خود در فقر میزیستند، گاه اشعار واقعگرایانۀ پرمعنایی به جا گذاشتهاند. شاید از همه معروفتر ابوالشمقمق (هـ م) باشد كه از بیچارگی و ناتوانی و لاغری خود و خانوادهاش بسیار نالیده، و حتی با گربهاش - ناز - در باب بینوایی به گفتوگو میپرداخته است (نکـ: ه د، 5 / 600). وضعیت شاعر عامیگوی دیگری به نام ابوالمخفف در زمان مأمون از او نیز بدتر بود، زیرا آشكارا در بغداد گدایی میكرد (ابن جراح، 115؛ ضیف، همان، 435). در هر حال، شعر نوخاستۀ عرب كه بیشتر در بغداد جلوهگر بود، با همه گشایشهایی كه در زمینۀ اجتماعی یافته بود، بهرغم شكستن ساختارهای معنایی و حتی گاه صوری شعر كهن، و به كارگیری واژگانی نو، عموماً از بیان اندیشه بازماند و آنچه از این پس میبایست بار فرهنگ عربی را به دوش بكشد، همانا نثر عربی بود كه اندك اندك سر برمیكشید (عبدالجلیل، 122 ببـ). شعر كه اینک گاه جنبههای رئالیستی بسیار ارزندهای كسب كرده بود، كار خود را بیشتر به دربارها و نیاز خلیفگان و امیران منحصر كرد: مدح، تأییدات سیاسی و مذهبی در قالب مدح، معانی شایستۀ مجالس پرهیاهوی عیش و نوش، غزل، زندگی اشرافی و وصفهای پرشكوه پایانناپذیر مضامین اصلی شعر عربی شد و سدههای متمادی نیز پایدار ماند. بزرگترین نمایندگان شعر نوخاستۀ عربی در بغداد، بیشتر «مولی» یا از نژاد ایرانی بودهاند. بشار طخارستانی شعر كهن را به شعر نوخاسته پیوند میزند. این شخصیت پیچیدۀ دست نایافتنی، هم در شیوۀ شعر كهن بیابانی زبردست بود و هم توانست در زبانی تازه و ساده، جامعه نیم ایرانی بغداد را مخاطب قرار دهد و شعر را از سینه صحرا به درون محلههای بغداد كشد و در كوچه و بازار جاری سازد. ابیاتی معدود از او، بهانۀ انتساب وی به زندقه و شعوبیت شده است كه اغراقآمیز به نظر میآید. ابونواس (د 198ق / 814م) خود یك تنه، انقلابی برضد سنتهای كهن عرب تلقی میشود. او به زبان عامیانه عربی كه اندكاندك به گونههای بسیار مختلف در سراسر جهان اسلام و از جمله در بغداد رواج مییافت، شعر نمیسرود، اما هیچ شاعر عربی - در سراسر تاریخ - به اندازۀ او كلمه، تركیب، جمله و حتی مصراع شعر فارسی در اشعار خود به كار نبرده است (دربارۀ «فارسیات» و 360 كلمۀ فارسی او، نکـ: هـ د، 6 / 363-367). و اینگونه سخن اگر مخاطبان فراوان نداشت، باری سروده نمیشد. ابونواس با این زبان نو و قالبهای شعری كوتاه و شاداب و طربانگیز، بسیاری از صحنههای واقعی زندگی را - اگرچه بیشتر اشرافی یا هرزه درایی است - باز نموده است. در غزلها، بادگانیها و نخجیرگانیهای او به راستی سنتهای اشرافی ایرانی آشكارا جلوه میكند. حتی در زهدیاتش نیز میتوان بخشی از حکـمت ایرانی را كشف كرد. با اینهمه، برخلاف نظریه عمومی پژوهشگران، نباید او را شعوبی دانست، بلكه وی تا حد زیادی شاعری واقعگرا و آینۀ تمام نمای اجتماع بغداد در زمان خود بود. حتی برخی از اشعار او را میتوان اسناد دست اول تاریخ فرهنگ عربی - ایرانی تلقی كرد. وصف چوگان او (نکـ: آذرنوش، «چوگان...»، 23-30) در ادب عربی و فارسی بیمانند است. ابوالعتاهیه مولیزاده (د 211ق / 826م) نیز كه از كوفه برخاسته بود، در بغداد درخشید. وی از شعر هرزه و هجا و بادهنوشی و عشقورزی گذشت و سر از زهد برآورد. اما شخصیتی چنان پیچیده داشت كه هم مؤمن پاك نهادش میخواندند و هم مانوی و زندیق. وی كه نخستینبار شعر زاهدانۀ نیم فلسفی را وارد ادب عربی میكرد، زبانی سخت آسان و عامه فهم برگزید و كوشید همۀ قوالب شعر كهن - جز قافیه را - در هم شكند. شاعرانی كه بعدها به تقلید از او «زهدیه» سرودند، به زودی از سادگی گفتار او روگرداندند و گرفتار آرایشهای لفظی شدند (عبدالجلیل، 117؛ ضیف، العصر العباسی الاول، 237-253). اما مسلم بن ولید (د 208ق / 823م) كه در نیمههای عمر به بغداد كشیده شد، میانهروی برگزید و در شعرش كه بیشتر مدح فرهیختگان و امیران، از جمله برمكیان است، الگوهای كهن را بر شیوههای نوخاسته ترجیح داده است. در این دوره (ح 200ق) شاعرانی كه به دربار خلیفگان جذب شده بودند، متعددند. ضیف (همان، جمـ) آنان را بدینگونه تقسیمبندی كرده است: شاعران سیاست (ابودلامه، مروان بن ابی حفصه و سلم خاسر)، شاعران شیعی (سیدحمیری، منصور نمری و دعبل)، شعرای برمكیان (ابان بن عبدالحمید و اشجع سلمی)، شعرای وزیران و امیران (ابوالشیص، عبدالله بن ایوب، علی بن جبله و خریمی)، شعرای غزل (عباس بن احنف)، شعرای مجون و متهم به زندقه (حماد عجرد و مطیع بن ایاس)، شعرای زهد و اعتزال (از جمله عتابی، بشر بن معتمر و نظام)، و عامیگرایان (ابوالشمقمق). از اینهمه شاعر كه بیشتر از اطراف جذب بغداد شدهاند، چند تن به سببـی، شایستۀ ذكرند: ابان لاحقی ایرانینژاد چون از بصره به بغداد رفت، از هرزگی دست كشید و بهرغم متهم بودن به زندقه، مردی محترم و موقر شد. هموست كه كلیله و دمنه را به شعر برگرداند و راه شعر معروف به «تعلیمی» را در ادبیات عرب گشود. علاوه بر این، انبوهی از داستانهای كهن ایرانی را نیز به شعر برگردانید (ه د، 2 / 347-349). خریمی (ه م) از آن جهت جالب توجه است كه اصلاً سغدی بود، اما مانند دیگر ایرانی نژادان، در شعر عربی سرآمد روزگار شده بود. وی كه در قصیدهای به نژاد ایرانی خویش بالیده است، چون بغداد در اثر جنگ امین و مأمون ویران شد، قصیدهای 135 بیتی در رثای شهر سرود كه علاوه بر جنبۀ هنری، بهرههای عظیم تاریخی و جامعهشناختی در بر دارد. اهمیت عباس بن احنف نیز در آن است كه در شمار نادر غزلسرایانی است كه از هرزهگویی دوری كردهاند. وی میكوشید در اخلاق و رفتار، شیوههای مرد فرهیخته آداب دان ایرانی، یا «ادیب» بغدادی را در پیش گیرد. شاید چوگان باختن او - مانند ابونواس - به همین منظور بوده باشد (نکـ: ضیف، همان، 375-379). در نسل بعد (آغاز سدۀ 3ق ببـ) هم شعر نوخاسته و هم - در واكنش به آن - شعری كه خاورشناسان «نوكلاسیك» خواندهاند، تداوم مییابد (نکـ: عبدالجلیل، 118 ببـ). اما شعر نوخاسته، به زودی از زایایی بازماند و شعر كهنهگرا - كه اینک مضامین تازه نوخاستگان، چون بادگانی و نخجیرگانی و عشقورزی به شیوۀ سدۀ 2ق و فلسفه و زهد و تصوف گاه توانی به آن میبخشید - رواج مییافت و درعینحال به مضامین كهن، حتی گریه بر اطلال و دمن، اقبال تمام نشان میداد. شاعران بزرگ، از این پس، دیگر آزادگان هنرآفرین نبودند، بلكه بیشتر «چاپلوس اجیر» یا دلقك و طفیلی ثروتپرست مداح بودند كه زندگیشان سراسر دستخوش كشاكشهای دربارها میگردید. بهترین دستاورد شعر نوكلاسیك، آن شعر پر فخامت سنگین واژه پرطمطراق است كه در سراسر تاریخ، عربها را شیفتۀ خود كرده است. همین شعر است كه زود اسیر صنایع گوناگون لفظی و معنایی شد و از هنر تهی گردید. شعر نوخاسته نیز با اوزان سبك و روان خود به زندگی روزمرۀ مردم رو آورد و از اینرو، اعتباری نسبی برای خود دست و پا كرد. علی بن جهم (د 249 / 863م) شاید بهترین نمونۀ یك شاعر درباری تمام عیار باشد. وی كه ندیم متوكل شده بود، در بخش عظیمی از اشعارش، او را تا حد تقدس بالا برد، همۀ احوال خلافت را به گونهای اغراقآمیز شرح داد و ستود، در دفاع از حركت ضدمعتزلی متوكل (به خصوص قدم قرآن )، معتزلیان و شیعیان و بسیاری كسان دیگر را به شدت محکوم كرد. با اینهمه، به دستور همین خلیفه طاهر بن عبدالله او را در شادیاخ نیشابور، یك روز تمام، عریان، به صلیب میكشد، اما او از مدح و تقاضای عفو دست برنمیدارد. پس از تحمل زندان، از میخانههای كرخ بغداد سر در میآورد و عاقبت در ثغور حلب كشته میشود (نکـ: EI²؛ ضیف، همان، 255-270؛.(GAL, I / 78اندكی پیش از او، ابوتمام (هـ م) در میانۀ دو شیوه ایستاده است. او اندكی از عمر را در بغداد گذراند و بیشتر در شام و مصر و بهخصوص ایران سرگردان بود؛ اما وی در زبانی سخت دشوار و آرایهپردازیهایی كه هنوز در آغاز كار بود و معتصم آنها را درست درنمییافت، انبوهی از جنگهای این خلیفه را (جنگ بابك، افشین، عموریه و...) ثبت كرده است. هیچكس به اندازه او در زمینه شعر و شعرسرایی، اینهمه هیاهو به پا نکـرده است. بحتری (هـ م) دوست ابن جهم و شاگرد ابوتمام بود. وی قریحهای سرشار داشت و در اشعار استوارش همه اخبار خرد و كلان متوكل را به شعر درآورد و علاوه بر او، 6 خلیفه بعد از او، و هر صاحب منصب بخشندهای را مدح گفته است. اداهای فیلسوفانۀ او، چنگی به دل نمیزند، اما گاه به خصوص در وصف كاخها، شعرش از هنر واقعی بیبهره نیست. وصف ایوان كسری، از شاهكارهای ادب عربی است. علاوه بر این، بارها به جشنها و سنتها و تاریخ ایران اشاره كرده است. ابن رومی (ه م) را برخلاف بحتری، شاعر فیلسوف خواندهاند. وی كه مردی دلیر و شیعی مذهب بود، در قصیدهای بزرگ، هم یحیی بن عمر از نوادگان امام حسین(ع) را رثا گفت و هم سخت به دولت عباسی تاخت. این شعر برای بررسی اوضاع آن زمان بسیار سودمند است. عاقبت او هم به دربار معتضد راه یافت و به مدح او پرداخت. با اینهمه، رابطه او با شیعیان استوار ماند و با خاندانهای ایرانینژاد شیعهگرا (بنوفرات، بنومنجم و آل نوبخت) دوستی عمیق داشت. ابنرومی، برخلاف بسیاری از نوخاستگان و نوكلاسیكها، خیالی شگفتآور و خلاق داشت و بهتر از دیگران میتوانست معانی تجریدی را به شعر كشد و فرهنگ عباسی - ایرانی بغداد را در شعر جلوه دهد. افزون بر آن، هنگامی كه به مضامین روزمره و اجتماعی میپردازد، روانی شعر و دقت گفتارش را باید ستود. اما ابن معتز (ه م) را كه دیرتر از این شاعران درگذشته است (296ق / 908م)، هنوز باید در صف نوخاستگان نهاد. وی به سببـ موقعیتی كه داشت، برخلاف عامۀ شاعران، شعر را نه از سر نیاز، كه از سر عشق به ادب میسرود. او بهرغم دانش گسترده در باب شاعران كهن، هرگز اسیر ایشان نگردید و شعرش از طراوت و تازگی برخوردار است، هرچند كه هرگز نتوانست به پای ابونواس برسد. در این روزگاران، هنوز میتوان فهرست شاعران بغداد را گسترش داد: شاعران مدافع خلیفه و شیعه ستیز (مروان بن ابی حفصه)، ندیمان خلیفه (علی بن یحیی منجم)، شاعران هرزه درا (حسین بن ضحاك و برجمی)، صوفیان (حلاج) و یا موسیقیدانان و عامیگرایان (جحظه) یا خود بغدادیند و یا به بغداد جذب میشوند؛ اما این احوال دوام نیافت. از اوایل سدۀ 4ق خلافت بهتدریج توان خود را از دست میداد: اوضاع سیاسی پریشان میشد، در هر گوشهای از سرزمین اسلام، دولتهای مستقل سر بر میآوردند و روز به روز خلیفه را ضعیفتر میكردند. شهر با آنکه همچنان مركز علمی بزرگی به شمار میرفت، دیگر آرامش به خود نمیدید. كشاكشهای دینی و سیاسی و اجتماعی، ظهور دستههایی از طبقات فقیر اجتماع چون عیاران و جوانمردان (فتیان) در كنار حوادث طبیعی چون سیل و قحطی، بغداد را پیوسته پریشان حال میداشت. بغداد دیگر چندان جاذبه نداشت كه بتواند چهره تابناكی چون متنبی (ه م) را به خود كشاند. او بیش از یك سال در بغداد دوام نیاورد و دربارهای شام و مصر و حتی ایران را ترجیح داد. ابوفراس (هـ م) هرگز آهنگ بغداد نکـرد. حتی ابوالعلاء معری (هـ م) كه بغداد را مركز جهان میپنداشت، بیش از یك سال و نیم در آن نپایید. اما شریف رضی (د 406ق) هرگز دست از بغداد نکـشید و همه آشوبهای آن را كه زیانهای كلان به او وارد میساخت، تحمل كرد. این شخصیت ارجمند و شگرف، نقیب علویان بود و البته با دیلمیان شیعی مذهب دوستی داشت، اما با تركان هم دشمنی نمیكرد و با خلیفه عباسی الطائع دوستی میورزید و در مدحش قصیده میسرود. وی با انبوهی از بزرگان سیاست و علم و دین، و شاعرانی از هر فرقه روابطی نیكو داشت. از همه شگفتتر شاید دوستی با ابنحجاج، نمادِ زشتگویی باشد كه در مرگش مرثیهای هم سرود. اینهمه تسامح و بزرگمنشی، از شریفرضی شخصیتی سخت با وقار و محبوب همگان ساخته است. اما شعرش با همه شهرت، هیچ سخن تازهای ندارد. شعر كهن بر او تأثیری آشكار دارد، اما تأثیر متنبی از آن هم آشكارتر است. با اینهمه، این شرف برای این شاعر باقی میماند كه شعر را صادقانه میسرود. در غزلیاتش كه به حجازیات معروف است، عشقی بیپیرایه و مقدس پدیدار است. مدحیاتش از آن روح تكسب كه در مدایح عربی میتوان یافت، تهی است. اما او در قالب و واژه، بیشتر به گذشتگان گرایش داشته است، تا به ابداع (فاخوری، 668 ببـ). دوست شیعی مذهب او ابن حجاج (هـ م) با ویژگیهایی كه دارد، بجاست كه موردتوجه قرار گیرد. زبان عامیگرای ابن حجاج در قیاس با استواری و فخامت شعر نوكلاسیكها از جمله شریفرضی، زبانی دیگر است. در این دوره، عموم عرب زبانان، به لهجههای گوناگون خود سخن میگفتند و شعر كهنهگرا، به اهل ادب اختصاص یافته بود. همین فساد زبانشناختی بود كه وجدان گروهی دانشمند را بیدار كرد، چندان كه به تدوین نحو و لغت همت گماردند. شاعران عامیگرا یا واقعگرا به این جنبش كمتر اعتنا میكردند و درصدد بودند كه سرودههایشان همۀ جامعه را مخاطب قرار دهد، نه اهل ادب را. نفوذ و كثرت نژادهای دیگر و بهخصوص ایرانیان در این امر بیتأثیر نبود. دیگر جامعه چندان شیفته واژگان بدوی تقلیدی نبود و انبوه اصطلاحات تازه و بهخصوص توده نسبتاً عظیم واژههای فارسی را به آسانی پذیرا میشد. دیگر كسی نگران ركاكت شعر و واژگان نبود. لحن (خطای نحوی) دیگر «كفر» به شمار نمیآمد. از سوی دیگر مرد عرب، نه تنها در زبان، كه در كنش و منش نیز الگوی كسی قرار نمیگرفت. سنتها دگرگون شده بود و الگوی مرد شایسته و فرهیخته را باید در آمیختهای از ویژگیهای چند قوم، یا دو قوم ایرانی و عرب جستوجو میكردند. دیگر - پس از نفوذ تركها - دربارها و مجالس بزرگان و حتی در میان نحویان، كسی نمیكوشید به زبان فصیح سخن گوید و زبان و فرهنگ عامیانه فراگیر شده بود (دراینباره، نکـ: فوك، 182، جمـ). شاید تنها در برخی شهرهای دور افتاده چون بخارا بود كه هنوز میشد زبان فصیح عربی را شنید. اشعار بیشمار ابن حجاج كه تقریباً همه به زبان عامه سروده میشد و چیزی جز مضامین هرزۀ شرمانگیز نداشت، «تندتر از مَثَل و خیال» شهرت مییافت. هرچه فقیهان بیشتر آن را تحریم میكردند، بیشتر مطلوب میافتاد. وی كه فارسی را نیك میدانست، انبوهی كلمه فارسی كه لاجرم در بغداد مفهوم عموم بود، به كار میبرد (بهخصوص در قصیدهای مربوط به فتح اردمشت). شعر او را نه عامه، كه همه امیران و حتی ادیبان تحسین كردهاند. از شگفتیهای اوضاع بغداد آنکه این چنین مردی، محتسب شهر و مأمور امر به معروف و نهی از منکـر هم میشود. بغداد سدۀ 6ق / 12م كه در زمینه علم و ادب رقیبهای متعدد داشت، بیشتر از گذشته دستخوش كشاكشهای سیاسی و دینی و ستم حاكمان بغدادی و غیربغدادی میشد. تنگدستی گلوی توده مردم را میفشرد و خرافات را در میانشان گسترش میداد. شعر عربی از نفس افتاده بود و هنری جز تقلید از بزرگان گذشته نداشت. حتی شاعران عامیگو نیز از هرگونه نبوغ و نوآوری به دور افتادند و دیگر كسی نتوانست مانند ابوالشمقمق و بعدها ابنحجاج، تا حدی اوضاع زمان خود را بازگو كند. 3 تن از معروفترین شاعران آن سده اتفاقاً در بغداد گرد آمده بودند كه میكوشیدند اغراض و بیشتر مدیحههای خود را در قالب شعر نوكلاسیك عرضه كنند و در مقابل شخصیتی چون حیصبیص كه میكوشید شعرش را به اصطلاحات و واژگان دشوار كهن بیاراید، ایستادند. ابن تعاویذی (هـ م) كه از ممالیك ترك بود، در دستگاه اداری وزرا به كار پرداخت و به مدح بزرگان، از جمله خلفا روی آورد. شاید بارزترین حادثهای كه در شعر او بازتاب روشنی دارد، همانا پیروزی صلاحالدین بر صلیبیان است كه شاعر را به ارسال 6 مدحیه برای این امیر برانگیخت. رقیب ابن تعاویذی در بغداد، اَبلَه بغدادی (هـ م) بود كه نزدیك به 50 تن را مدح گفت؛ اما همۀ ارزش ابله در آن قطعات كوتاه هجوآمیزی است كه خطاب به مردمان عادی سروده است. در این اشعار گوشههایی از زندگی روزمره بغداد و خلقیات مردم آن همراه با طنزی گاه دلنشین و گاه زشت و گزنده پدیدار میشود. غزل ابله، بیشتر به سبب آنکه آهنگین و طربانگیز است، موردتوجه قرار گرفته است. ابن معلم (هـ م) با دو دوست و رقیبش تفاوت چندانی ندارد. در پی ثروت به مدح امیران پرداخت؛ اما او گاه به نوعی شعر صوفیانه و عشق عرفانی روی آورد كه حتی نظر كسانی چون شهابالدین سهروردی را نیز جلب كرده است. بنا به شیوهای كه این 3 تن در شعر دنبال میكردند، نام «محافظهكاران نوگرا» كه عبدالسودانی برایشان انتخاب كرده است، مناسب به نظر میآید. نویسندگان كهن و معاصر در باب شعر و ادب بغداد آثاری پدید آوردهاند كه اینک به برخی از آنها اشاره میشود: ثعالبی (د 429ق / 1038م) كوشیده است شعرای بغداد را یكجا گرد آورد. وی فصل 7 یتیمة الدهر را با «ذكر گروهی از شعرای بغداد» آغاز میكند (2 / 447) و تنها از ابن نباته، سلامی، ابن سكره و ابن حجاج نام میبرد؛ سپس در باب 8 تا ذیل «نکـتههای كم گویان اهل بغداد» (3 / 125 ببـ) به 8 شاعر اشاره میكند. برای سدههای 4 و 5ق دمیة القصر باخرزی (مقـ 467ق / 1075م) بزرگترین منبع است. «قسم سوم» كتاب به «فضلای عراق» اختصاص دارد كه شامل مشهورترین شاعران بغداد در این دوره نیز میشود (1 / 281 ببـ ). در سدۀ 6ق نیز عمادالدین كاتب اصفهانی در جلد اول و دوم (بخش عراق) خریدة القصر به بغداد پرداخته است. وی پس از ذكر خلفا و وزیران و كتّاب كه بیشتر در این شهر بودهاند، بابی در محاسن شاعران میگشاید و حدود 35 شاعر و ادیب را ذكر میكند. بدیهی است كه آثار دیگری چون تاریخ بغداد خطیب بغدادی یا گنجینههایی چون الاغانی ابوالفرج اصفهانی آكنده از فواید ادبی است. علی خاقانی در 1962م كتابی به نام شعراء بغداد من تأسیسها حتی الیوم تدارك دیده (دو جلد، بغداد) كه در آن انبوهی نام قدیم و جدید را در هم آمیخته است. جمالالدین آلوسی در 1997م كتابی با عنوان بغداد فی الشعر العربی منتشر كرده، و كوشیده است از زمان عباسی تاكنون هرچه شعر درباره بغداد سروده شده، گرد آورد و عبدالسودانی كتاب الشعر العراقی فی القرن السادس را به همین دوره اختصاص داده است (برای دورنمای شعر در بغداد، نکـ: بلاشر،434 .(419-
اگر توانستیم برای شعر بغداد، مرزهایی بسیار كلی و تا حدی مبهم تعیین كنیم، بیشتر بدینسبب است كه مجالس دربارهای خلفا و امیران را در درجه اول، شعر روح زندگی و شادمانی و هیجانهای تند میبخشید. مضامین شعر هم به سرعت تمام موضع سراینده آن را نسبت به بزرگان ممدوح و شهر و دیار ایشان آشكار میساخت. اما نثر چنین نیست؛ گاه یك كتاب ممكن است در چند شهر تألیف یابد. بدینسان، بسی دریغ است كه بكوشیم برای بغداد یا هر شهر دیگر، ادبیاتی خاص تدارك ببـینیم. با این كار، تاریخ ادب را منحرف و یا ابتر میسازیم. در سدۀ 3ق / 9م انبوه بیشماری از دانشمندان شهرهای مختلف، به خصوص بصره و كوفه، پس از آنکه شخصیت علمیشان تكوین یافت، چند صباحی در بغداد زیستند. در شرح حال بسیاری، ملاحظه میشود كه تولد فرد در بصره و كوفه است، و وفاتش در بغداد (قطرب، فراء، ابن سلام، مبرد و...). نثر روانی كه اساساً به دست ابن مقفع پیریزی شده بود، در زمان رونق بغداد چنان توانمند شده بود كه بتواند بار فرهنگ پرتلاش و شكوفای آغاز عصر عباسی را به دوش كشد و در دیوانهای متعدد اداری، ادب در انواع گوناگونش، تاریخ ادب، نقد، كلام و فلسفه، پزشكی، علوم محض، فقه، تصوف و... به سخن درآید. آنچه اینک موردتوجه ماست، زبان ادبیات است كه علاوه بر كتابهای داستانی و ادب، نخست به دست كاتبان بزرگ دیوانها تحول مییابد. چند تن از ایشان را، در آغاز، میتوان در بغداد یافت: سهل بن هارون از ایران برخاست، در بصره درس آموخت و در بغداد كاتب بزرگ مأمون شد. دانش و شخصیت استثنایی او همه نویسندگان را مجذوب كرد، چندان كه بزرگمهر اسلام خوانده شد و هیچگاه اتهام ایران دوستی و عرب ستیزی مانع این احترام نگردید. انبوهی كتاب در ادب و داستان از جمله ثعله و عفراء (در معارضه با كلیله و دمنه ) به او نسبت دادهاند. شیوۀ نگارش سهل بسیار روان و ساده جالعصر العباسی الاول، 526 - 540). نوشتههای كاتب بزرگ دیگر احمد بن یوسف (هـ م) چندان متفاوت نیست، اما نوعی سجعپردازی كه هنوز دل آزار نگردیده، در آن كثرت مییابد. از چند اثر كوتاهی كه از ابن زیات (مقـ 233ق/847م) در دست است، چنین برمیآید كه او به رسالههای سخت موجز و نیز توازن و هماهنگی جملات بیشتر علاقه نشان داده است تا اوایل سدۀ 4ق بغداد جاذبهای شگفت داشت. كمتر دانشمندی بود كه برای كسب جاه و مقام و ثروت به بغداد روی نیاورد و به نحوی، به دربار خلفا نپیوندد. بغداد بزرگترین مركز تصوف اسلام شده بود و پرآوازهترین متصوفان از جمله حلاج در آن میزیستند (عبدالجلیل، 180-181). حتی جاحظ (د 255ق / 869م) كه فرزند بصره است، زمانی چند در بغداد زیست و نثرش همه نویسندگان پس از خود را تحت تأثیر قرار داد. اما از آن زمان به بعد، بغداد مركزیت خود را از دست میدهد و دربارهای متعدد دیگر، گاه چنان اعتباری مییابد كه ادیبان آنها را بر بغداد ترجیح میدهند. در همین دربارهاست كه نثر ادبی به اوج خود میرسد تا در زندان دیرپای تصنع دچار گردد و زبان بسیاری از نویسندگان، حتی در خارج محدوده ادب را نیز به تباهی كشاند. بزرگترین مترسلان آرایهپرداز، غیرعراقی و بیشتر ایرانی بودند: ابن عمید (د 360ق / 971م)، ابوبكر خوارزمی (د 383ق) و صاحب بن عباد (د 385ق / 995م). تنها صابی (د 384ق) در بغداد میزیست كه اتفاقاً نثرش سادهتر و روشنتر از دیگر منشیان معاصر است. یكی از پدیدههای بیمانند در ادبیات عرب، نوعی داستانپردازی به زبانی دشوار و پر صنعت است كه «مقامه» نام دارد. این صنعت نیز در ایران پا گرفت و همانجا گسترش یافت. اما كتاب بیمانند حکایة ابیالقاسم البغدادی را كه بهنوع مقامه بسیار نزدیك است، باید به بغداد اختصاص داد (نک : دنبالۀ مقاله). بدیهی است كه نثر را به كار مترسلان محدود نمیكنیم: از لغتشناسان (قطرب، فراء، ابن حبیب، مبرد، ثعلب و...) گرفته تا جامعان روایات تاریخی و دینی (ابن سعد، بلاذری، یعقوبی و...) و جامعان روایات ادبی (ابن سلام، ابن قتیبه، مبرد، ابوالفرج اصفهانی و...) كه همه در بغداد بودهاند، هر یك شیوه خاص خود را داشتهاند. اما دربارۀ برخی، به خصوص لغتشناسان و جامعان ادب و جغرافیشناسان مسالكنویس گاه گفت و گو دربارۀ «اسلوب نثر» سخنی گزاف است، زیرا آثارشان یا مجموعهای از جملات كوتاه و تكراری است (كتبمسالك)، یا سراسر نقل قول ( اغانی). در عوض گروهی دیگر، به خصوص مردان «ادب» (هـ م) به راستی نثرپردازی كردهاند و صاحب سبكی گردیدهاند (ابنقتیبه، ابن ابی الدنیا، مبرد و...). ضیف كوشیده است كه با توجه به حركت ترجمه در بغداد، نثر عربی را در 3 شیوۀ اساسی منحصر سازد ( العصر العباسی الثانی، 513 ببـ): گروهی میكوشیدند - تحت تأثیر ترجمههای یونانی - نثر خود را با ساختار منطق ارسطویی درآمیزند (قدامه در نقد النثر). گروه بزرگی نیز سنتگرایی میكردند و به زبان كهن توجه داشتند. اما آنچه پیروز آمد و نثر عربی را در سدۀ 3 و حتی 4ق شكوفا ساخت، میانهروی متكلمان معتزلی بود كه جاحظ نمونه بارز آن است. همین شیوه در بغداد پیروان فراوان داشت؛ از آن جمله است: انبوه آثار ابن ابی الدنیا (هـ م) در «ادب» اخلاقی و اجتماعی، یا ابنمدبر (هـ م) در رساله العذراء كه نخستین كار درباره «نثر و نثرنویسی» است و یا محمد بن خلف بن مرزبان (د 309ق / 921م) كه آثار اخلاقی ایرانی را به عربی ترجمه میكرد. درمورد هنر نثرنویسی بغداد، طی سدههای شكوفایی، به ذكر دو نام بسنده میكنیم: ابن قتیبه (هـ م ) اگرچه تنها نیمه دوم عمر را در بغداد گذراند، اما همه آثارش در همین شهر رواج یافت. وی همه علوم زمان خود، از علوم قرآنی گرفته تا فلسفه ارسطویی و كتابهای مسیحی - یهودی و به خصوص «كتب الاعاجم» (نکـ: ابنقتیبه، «س») را فراگرفت. آثار ایرانی در عیون الاخبار او همهجا پدیدار است؛ از جاحظ نیز كه گاه سخت مورد انتقاد اوست، تأثیر عمیق پذیرفت تا سرانجام نمونۀ بارز «ادیب» در فرهنگ اسلامی شد. وی مردی دیندار، و در علوم قرآن و حدیث صاحب تألیفات عمدهای است. اما ملاحظه میشود كه در كار ادب، راه میانه را در پیش گرفته، و تعصب دینی را در آن مداخله نداده است. یكی از آثار شگفت او، كتاب العرب است كه در آن ظاهراً خواسته است قوم عرب را بر ایرانیان رجحان بخشد. این كتاب، چنان ابوریحان بیرونی را آزرده كه وی ابن قتیبه را سخت نکوهش كرده است (نکـ: ص 238)؛ اما حقیقت آن است كه ابنقتیبه در این كتاب هم از حد تعادل درنگذشته است و مثلاً اشراف ایرانی را از اشراف عرب كمتر نمیشمارد. جالب آنکه ابن عبدربه نکـته را به نیكی دریافته (3/375-376)، اشاره میكند كه تنها هنر ابن قتیبه تثبیت پایههای شعوبیه است. ابن قتیبه عربی را به روانی تمام و به دور از هرگونه تكلف و تصنع مینویسد. اگر دربارۀ جاحظ بتوان گاه از آرایههای لفظی سخن گفت، در حق او شاید جای چنین بحثی وجود نداشته باشد. اما تفاوت او با جاحظ در آن است كه بخش اعظم آثار جاحظ زاییدۀ ذهن خود اوست، حال آنکه بیشتر آثار ابن قتیبه نقل قول است. انبوه عظیمی از جملات او، برای پیوند دادن میان روایات مختلف است. در الشعر و الشعراء مثلاً به غیر از مقدمۀ بیمانندش در نقد ادبی، چیزی از نثر ابن قتیبه، به معنی واقعی نثر، پدیدار نیست. با اینهمه، همین مقدمه، و مقدمۀ عیون و ادب الكاتب، كتاب العرب و در جای جای عیون و معارف نثر شفاف و قاطع او جلوهگر است. شیوۀ نقل قول، اگرچه برای زمان ما سخت سودمند است، اما در حقیقت بیماری دیرپایی بود كه گریبان نثر عربی را گرفت و كار آن را به تكرارهای بیپایان كشانید. به همین سبب است كه اغانی را - كه یكی از فرآوردههای بغداد و گنجینۀ بیهمتای ادبیات به شمار میآید - هیچگاه نمیتوان در مقام هنر نثرنویسی قرار داد. حدود یك سده پس از ابن قتیبه، اثری نگاشته شد كه در نوع خود پدیدۀ هنری بیمانندی است. كتاب حکایة ابی القاسم البغدادی خواه اثر ابومطهر ازدی گمنام باشد، خواه اثر ابوحیان توحیدی (د ح 414ق / 1023م) از آن جهت به بغداد تعلق مییابد كه از آغاز تا انجام آن تمجید یا انتقاد از این شهر افسانهای است. انبوه واژگان تازۀ آن (به خصوص كلمات فارسی) و لهجۀ عامیانۀ آن كه گاه در كتاب ظاهر میشود، از آن بغداد در سدۀ 4ق است. این كتاب را باید تنها «رمان» ادبیات كهن عرب بهشمار آورد. آغاز و انجام آن و نیز حوادث درون آن براساس برنامهای خاص نظام یافته، و به آن وحدت زمانی و مكانی و هنری كاملی بخشیده است. داستان كتاب، از جهات گوناگون به مقامات بدیعالزمان كه در همین روزگار تدوین یافته بود، شبیه است. اما مؤلف حکایة، به جای واژههای نامأنوس كه مقامات را آكنده، واژههای معمول در بغداد را به كار آورده، و اطلاعاتی بس گرانبها از شهر و مردم آن به دست داده است. حتی سجعپردازی كه اندكاندك بلای جان نثر عربی میشد، گاه در این كتاب فرونهاده شده است. مؤلف میل ندارد اطلاعاتی را كه به ما میدهد، در چارچوب سجع و قافیه، گنگ و ناهنجار سازد. نام انبوه عظیمی از خوراكیها، گلها، جامهها و پیشههای بغدادی و اصفهانی، نام بیش از 20 كشتی و زورق و 70 گونه عطر بغدادی نه به آسانی در سجع میگنجد و نه در قاموسها پیدا میشود. مؤلف در این «رمان» یا «نمایشنامه در یك پرده» خیال خود را رها نساخته است تا او را به هرسو بكشاند و هرچه خود خواهد از قلم وی جاری سازد و سرانجام به پریشانگویی جاحظ دچار شود. وی نخست قالب منطقی داستان را طرحریزی كرده، سپس خیال و هنر نثرپردازی خود را در آن به جولان آورده است (دربارۀ حکایة ابی القاسم البغدادی، نکـ: هـ د، ابومطهر ازدی؛ آذرنوش، «نمایشنامه...»، 22 ببـ). پس از این، دیگر هیچ اثری كه ارجمندی آثار ابن قتیبه با ویژگیهای شگفت حکایه ابی القاسم را داشته باشد، در بغداد پدید نیامد (برای دورنمای نثر عربی، نکـ: پلا، .(407-418
آذرنوش، آذرتاش، «چوگان به سبك ایرانی»، نامۀ فرهنگستان، 1375ش، س 2، شمـ 2؛ همو، «نمایشنامه در یك پرده، شاهكاری ناخواندنی از قرن پنجم»، نشر دانش، 1373ش، س 14، شمـ 6؛ آلوسی، محمود شكری، بلوغ الارب، به كوشش محمد بهجت اثری، قاهره، 1342ق؛ ابن جراح، محمد، الورقة، به كوشش عبدالوهاب عزام و عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1372ق/1953م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، مختار من كتاب اللهو و الملاهی، به كوشش اغناطیوس عبده، بیروت، 1969م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به كوشش علی شیری، بیروت، 1409ق/ 1989م؛ ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، بیروت، 1343ق/1925م؛ ابوالعتاهیه، اسماعیل، دیوان، به كوشش كرم بستانی، بیروت، 1384ق/1964م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، 1963م؛ ابونواس، حسن، دیوان، همراه «شرح» حمزۀ اصفهانی، به كوشش اوالد واگنر، قاهره، 1378- 1408ق؛ باخرزی، علی، دمیة القصر، به كوشش محمد تونجی، دمشق، 1391ق/1971م؛ بیرونی، ابوریحان، الاثار الباقیة، به كوشش زاخاو، لایپزیگ، 1923م؛ ثعالبی، عبدالملك، یتیمة الدهر، به كوشش مفید محمد قمیحه، بیروت، 1403ق/1983م؛ جریر بن عطیه، دیوان، به كوشش یوسف عید، بیروت، 1413ق/ 1992م؛ جواری، احمد عبدالستار، الشعر فی بغداد، بغداد، 1375ق/1956م؛ حمزه اصفهانی، «شرح» دیوان ابو نواس (همـ )؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ سیدمرتضی، علی، امالی، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالكتاب العربی؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به كوشش ژاكلین سوبله و علی عماره، ویسبادن، 1402ق/1982م؛ ضیف، شوقی، العصر العباسی الاول، قاهره، 1966م؛ همو، العصر العباسی الثانی، قاهره، 1973م؛ عبدالجلیل، ج.م.، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران، 1363ش؛ فاخوری، حنا، تاریخ الادب العربی، بیروت، 1987م؛ فوك، یوهان، العربیة، ترجمه عبدالحلیم نجار، قاهره، 1370ق/ 1951م؛ مبرد، محمد، الكامل، به كوشش محمد احمد دالی، بیروت، 1406ق/ 1986م؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، بیروت، 1990م؛ موسی، احمد، «نوروز در شعر عربی تا قرن پنجم هجری»، نامه پارسی، تهران، 1381ش، س 7، شمـ 1؛ یاقوت، ادبا؛ نیز:
Blachere, R., «La Poesie arabe au Iraq et Bagdad... » , Arabica, 1962, vol. IX(1); EI² ; Fleisch, H., Traite de philologie arabe, Beirut, 1990; GAL; Pellat, Ch., «La Prose arabe a Bagdad» , Arabica, 1962, vol. IX(1); Troupeau, G., «La Grammaire a Bagdad... » , ibid. آذرتاش آذرنوش
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید