«ردپای زنان در تاریخ» / سوسن شریعتی
امروزه «مسأله زنان» سوژهای است که همه ساحتها از جمله دین، سیاست، اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و... را درگیر کرده است. از این رو، درگیری زنان با تمام ساحتهای زندگی بشر، ما را به این فهم میرساند که ما با چیزی بهعنوان «مسأله زنان» مواجه هستیم.
گفتاری از دکتر سوسن شریعتی درباره «ردپای زنان در تاریخ»
زمانی که زنان «مسأله» شدند!
امروزه «مسأله زنان» سوژهای است که همه ساحتها از جمله دین، سیاست، اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و... را درگیر کرده است. از این رو، درگیری زنان با تمام ساحتهای زندگی بشر، ما را به این فهم میرساند که ما با چیزی بهعنوان «مسأله زنان» مواجه هستیم.
«مسأله» به لحاظ فلسفی موضوعی است که دیگر «بدیهی پنداشته نمیشود» و میتوان خلاف آن را هم گفت. در نتیجه «مسأله شدن زنان» بدین معنا است که دیگر هیچ تعریفی درباره آنها از جمله موقعیت، چیستی، تاریخیت و موقعیت اجتماعیشان بدیهی و مشخص تلقی نشده و همه به پرسش گرفته میشود و اینجا است که «مسأله» سر میزند. به دنبال جنبشهای زنان در دهه هفتاد، در فرانسه نشستی برگزار و در آن بررسی شد که «آیا زنان سوژه تاریخی هستند؟ و تاریخ دارند؟» چراکه برای دارا بودن تاریخ باید سند، ردپا و امر مکتوب داشت.
10 سال بعد، در دهه هشتاد، نشست دیگری برگزار و در آن بررسی شد که فرض را بر این میگذاریم که زنان تاریخ دارند اما آیا میتوان تاریخشان را نوشت در عین اینکه موجودیت تاریخی به ثبت رسیدهای ندارند؟
اما در دهه نود، مجدداً، نشست سومی برگزار و در آن پرسیده شد اصلاً مگر میشود تاریخ نوشت بدون زنان؟
بنابراین، تا به حال آنچه بهعنوان تاریخ پنداشته میشد، به نیمی از تاریخ بشریت میپرداخت. میتوان از این هم فراتر رفت و تاریخ را حتی «تاریخ نیمی از بشریت» نیز تلقی نکرد چراکه امر تاریخی در یک کنش و واکنش و در یک «دیالکتیک» بازسازی میشود و مادامی که نصف این قصه خاموش است، نصفه دیگر هم کامل نیست. از این رو نمیتوان تاریخ را به مردانه بودن نیز متهم کرد چراکه همین «تاریخ مردانه» نیز باید در نسبت با «امر زنانه» تعریف شود.
از این رو، معتقدم رویکرد تاریخی به ما نشان خواهد داد که «مسأله زنان» چگونه سرزد؟ چگونه به «سوژه تاریخی» بدل شد؟ چرا تا به حال دیده نشد؟ و امروز به یمن چه چیزی دیده میشود؟
در این راستا، به چند نقطه تاریخی اشاره خواهم کرد و نخست به یونانباستان میپردازم؛ در تمدن یونان قبل از مسیحیت اساساً بحث تبار بشر موضوعیت نداشت چه برسد به اینکه بخواهیم در مورد زنانگی یا مردانگی سخن بگوییم. از این رو، سوژههای اصلی در یونان قدیم، اسطورهها و الهههای شهرها بودند. بنابراین، ما در این دوره، با هیچ «تنش جنسیتی» مواجه نیستیم. اما از قرن یکم به بعد و تحت تأثیر مسیحیت، بتدریج شاهد ردپای
زنانه-مردانه هستیم چراکه اساساً در ادیان ابراهیمی است که با وارد کردن «اسطوره آدم و حوا»، پدیدهای بهعنوان «مرد» و «زن»، سوژه و مسأله میشود. به تعبیری، پس از آنکه «اسطوره» جای خود را به «دین» میدهد و خدا، انسان را بهعنوان نماینده و جانشین خود معرفی میکند، بتدریج «انسان» تشخص مییابد و «امر انسانی» سر میزند اما در این دوره، با وجود تشخص یافتن انسان، «زن» در تفسیر قرون وسطایی، در هبوط (پرتابشدگی انسان به زمین) همدست شیطان قلمداد شده است و تا رنسانس و اومانیسم این دیدگاه ادامه دارد.
از این رو، از قرن چهاردهم به بعد زنانی داریم که معتقدند باید موقعیت زنان را به گونه دیگری تفسیر کرد و با تفسیر دیگری از دین، به زنان بهعنوان «سوژههای اجتماعی» نگریست. در این راستا، رنسانس و بعد رفرم دینی و در ادامه اومانیسم، زمینه این تفسیر مجدد را فراهم کرد و از زن اعاده حیثیت شد.
مقطع سومی که در اروپا اهمیت پیدا میکند، انقلاب فرانسه تا پایان قرن نوزدهم است. در این جامعه، با بشر در معنای جدیدی مواجه میشویم و نخستین حقوقبشر در انقلاب فرانسه کلید میخورد. با وجود اینکه زنان در این انقلاب، نقش بسیار مهمی را ایفا میکنند اما همچنان از «حق رأی» محروم هستند! بر این اساس، میتوان گفت که در جریان انقلاب فرانسه «بشر» سر میزند اما «زن» خیر!
40 سال بعد، دوباره زنان نقش مهمی را در کمون پاریس بازی میکنند، اما همچنان از دادن رأی محروم هستند و اینجا است که در پایان قرن نوزدهم در فرانسه، از سوی زنان، نهضتی برای حقرأی به وجود میآید و نخستین جنبشهای فمینیستی کلید میخورد.
فمینیسم از واژه «femme» به معنای «زن» گرفته شده است و «Feminisme» به «طرفداران زنان» تعبیر میشود. در ابتدا در قرن نوزدهم، فمینیسم یک اصطلاح پزشکی بود و به مردانی اطلاق میشد که رفتار زنانه داشتند. فعالان حقوق زن این اصطلاح را از حوزه پزشکی به حوزه اجتماعی وارد کردند و آن را «جنبش زنان» نامیدند. به همین دلیل، موج اول فمینیسم به زنانی اطلاق شد که ادای مردان را درمیآوردند.
بنابراین موج اول فمینیسم، از پایان قرن نوزدهم شروع شد و تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه یافت و به زنانی اطلاق میشد که خواهان حقرأی بودند اما چه در ترکیب با چپها (مارکسیست ها) و چه در ترکیب راستها، همچنان مسأله زنان به تعویق انداخته میشد. از این رو در این دوران، فمینیستها دستخوش نوعی موقعیت اقلیت هستند و حتی انقلابیون رادیکال نیز «مسأله زنان» را در ذیل مسأله کلان «تغییر قدرت» میدیدند.
واقعیت این است در پایان قرن نوزدهم با سه نوع حضور زنان مواجه هستیم؛ نخست، زنان و سیاست؛ افرادی که به شکلی مبارزهجویانه خواهان حقرأی هستند. دوم، کسانی که دنبال طرحهای سیاسی نیستند اما فرهنگسازند و شکل دیگری از زنانگی را پایهگذاری میکنند و سوم، آنان که در پی نوعی از برابریجویی زنانه و مردانه هستند اما رویکردشان مبارزهجویانه نیست؛ به تعبیری، اصلاحطلب هستند و رویکرد براندازنده ندارند. از جنگ جهانی اول(1914) تا جنگ جهانی دوم (1944) سالهای مهمی است زیرا در این زمان «زنان» به مسأله بدل میشوند هر چند که در عمل در جنبشهایشان شکست میخورند و در مطالباتشان (خواست حقرأی) پاسخی نمیگیرند. این در حالی است که در جریان جنگ جهانی اول، اتفاق مهمی در حوزه زنان رخ میدهد و از آنجا که در جریان جنگ، 10 میلیون از مردان کشته میشوند، زنان جای آنان را در کارخانهها میگیرند و از این رهگذر به «امر اجتماعی» ورود میکنند و زن جدیدی سر میزند. بنابراین در پایان جنگ جهانی دوم با وجود اینکه چهار دهه شکست زنان را شاهد هستیم اما با زن جدیدی مواجه میشویم که در ادبیات، اجتماع و دنیای کار حضور فعال و عاملانهتری دارد.
*مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر سوسن شریعتی، پژوهشگر تاریخ و فارغالتحصیل انستیتوی عالی مطالعات اجتماعی پاریس است که با عنوان «زنان؛ همچون مسأله با رویکرد اجتماعی و تاریخی» 27 فروردین ماه در محل دانشگاه تربیت مدرس ارائه شد.
منبع: ایران