شهرت پس از مرگ

نوشتار پیش رو، چکیده مصاحبه‌ای است که نگارنده در مهر و اسفند 1395 با استاد عبدالله انوار (مترجم، نسخه شناس و ریاضیدان برجسته معاصر) در باره سرگذشت صادق هدایت به عمل آورده که به لحاظ ثبت حیات ادبی و سیاسی این نویسنده از اهمیت زیادی برخوردار است. این گفت‌و‌گو را که به صورت یک متن نوشتاری تنظیم شده به مناسبت سالروز درگذشت صادق هدایت (فروردین 1330)، در ادامه می‌خوانید.


صادق هدایت به روایت استاد عبدالله انوار
 

مجید بجنوردی: نوشتار پیش رو، چکیده مصاحبه‌ای است که نگارنده در مهر و اسفند 1395 با استاد عبدالله انوار (مترجم، نسخه شناس و ریاضیدان برجسته معاصر) در باره سرگذشت صادق هدایت به عمل آورده که به لحاظ ثبت حیات ادبی و سیاسی این نویسنده از اهمیت زیادی برخوردار است. این گفت‌و‌گو را که به صورت یک متن نوشتاری  تنظیم شده  به مناسبت سالروز درگذشت صادق هدایت  (فروردین 1330)، در ادامه می‌خوانید.

 

 

آشنایی با صادق هدایت
بنده (عبدالله انوار) مرحوم صادق هدایت را بواسطه استادم مرحوم مهندس بهجت شناختم. با این توضیح که در اوایل حکومت رضاشاه، یک عده‌ای را برای تحصیل مهندسی به بلژیک و به شهر «گان» فرستادند. یکی از این دانش‌آموزان مرحوم مهندس محمد بهجت، استاد ریاضی ما بود که رضاشاه آنها را برای درس مهندسی و راهسازی به فرنگستان فرستاد و بعدها خسرو هدایت هم به آنها پیوست. مهندس بهجت به انصاف یکی از ریاضیدان‌های درجه اول بود که بعدها به ایران آمد و مدتی در دانشکده فنی بود و پس از آن، کارهای مربوط به وزارت راه را می‌کرد و بعد هم در حدود سال 34 فوت کرد. آقای صادق هدایت هم در سال اول جزو همین دانشجوهای اعزامی به بلژیک بود، ولی او نخواست ادامه تحصیل بدهد و یک سال بیشتر در گان نماند و بعد هم گویا به پاریس رفت و دیگر آن رشته مهندسی یا راه و ساختمان را ادامه نداد. چون مهندس بهجت شاگرد اول این دانشجوها بود همه به او استاد می‌گفتند؛ ما در حدود سال‌های 26 و 27 نزد مهندس بهجت و در منزل او در زمانی که به ایران آمده بود هندسه عالی می‌خواندیم. مهندس بهجت در منزلش درس دوستانه‌ای داشت و من هم به منزل او رفت و آمد داشتم. در آن زمان چندین بار مرحوم صادق هدایت به یاد دوستی قدیمی‌اش با مهندس بهجت به دیدار او آمد و من به گمانم سه یا چهار باری در آن جلسات، صادق هدایت را دیدم. این دیدار‌ها در منزل مهندس بهجت در خیابان ری اتفاق می‌افتاد و به یادم هست که برخلاف عادت هدایت که اغلب سر به سر همه می‌گذاشت و شوخی می‌کرد و علی رغم اینکه با مهندس بهجت هم سن و سال بود، حرف‌های خیلی جدی می‌زد و مودبانه صحبت می‌کرد و از اوضاع و دزدی و فساد در مملکت شکایت می‌کرد و ما هم به گفت‌و‌گو‌های آنها گوش می‌دادیم؛ به هر حال خود مهندس بهجت هم شخصیت جدی داشت و اهل شوخی نبود. بنابراین نخستین آشنایی من با هدایت در خانه مهندس بهجت بود. او با مهندس بهجت از سفر بلژیک و آن روزهایی که باهم در دانشگاه بودند و سفر پاریس صادق هدایت و مسائل این چنینی گپ و گفت می‌کردند.
 

 

پاتوق‌های صادق هدایت
بعد از آن صادق هدایت را بارها در کافه قنادی فردوسی می‌دیدم؛ این کافه قنادی در خیابان اسلامبول و در ضلع جنوبی خیابان بود و هدایت هم با رفقایش به آنجا می‌آمد. به یاد دارم که در جلو کافه قنادی فردوسی، شیرینی فروشی بود و در پشت شیرینی فروشی سالن اصلی نشستن بود که صادق هدایت هم همیشه در بالای آن سالن و در یک گوشه ته سالن می‌نشست و با دوستانش گرد هم می‌آمدند. متأسفانه این کافه تخریب شد و الان تبدیل به پاساژ و مغازه شده است؛ ما گاهی که با دوستانمان به این کافه می‌آمدیم، صادق هدایت را با رفقایش می‌دیدیم؛ البته کافه فردوسی پاتوق ما نبود و فقط یگانه جایی بود که می‌توانستیم چای بخوریم و صحبتی بکنیم؛ من با صادق هدایت در کافه قنادی فردوسی صحبت زیادی نکردم ولی یکبار یکی از رفقای ما به نام مرحوم یوسف رحمتی، یک کتاب لغتنامه زبان عامیانه فارسی نوشته بود که شامل واژه‌های خاص محاوره‌ای و کوچه و بازار بود و چون صادق هدایت هم در نوشته‌هایش به زبان و ادبیات عامه اهمیت می‌داد و درباره آن تحقیقاتی داشت، دوست ما کتابش را به هدایت نشان داد و هدایت هم آن کتاب را خواند و به دوست ما گفت که کتابش خوب و مورد قبول است. البته یادم نمی‌آید که دکتر رحمتی بالاخره آن کتاب را چاپ کرد یا نه و بعد هم در دهه هفتاد فوت کرد.
یکی دیگر از پاتوق‌های هدایت یک رستوران غذاهای غیر حیوانی در جنوب شرقی میدان فردوسی بود و او چون وجترین (گیاهخوار) بود غالباً به آنجا می‌آمد. پاتوق دیگر هدایت جایی در راه شمیران بود که در آن زمان به آنجا آسیاب گاومیشی می‌گفتند و غالباً با دوستانش به آنجا رفت و آمد داشت که در آن هنگام، دهی بیش نبود.
 

 

دوستی با جلال آل احمد
در آن زمان، دوست ما یعنی جلال آل احمد با صادق هدایت در ارتباط بود. جلال آل احمد در آن موقع و در دهه بیست تازه اول کار و اوایل نویسندگی‌اش بود و به لحاظ سنی خیلی کم سن و سال‌تر از صادق هدایت بود اما چون هر دو نویسنده بودند، باهم آشنایی داشتند؛ همچنین جلال در حدود سال 23 به حزب توده پیوست و تمام زندگی‌اش را روی حزب گذاشته بود و چون هدایت هم با اینکه عضو حزب توده نبود ولی نسبت به آنها سمپاتی و دوستان توده‌ای زیادی داشت، آشنایی آل احمد با هدایت از طریق همین حزب توده بود. البته بعد از وقایع سال 1325 در آذربایجان و پشتیبانی حزب توده از حکومت خودخوانده آذربایجان که بواقع حزب تا حلق شوروی فرو رفته بود و آلت دست آنها به حساب می‌آمد، حدود یک سال بعد، جلال آل احمد با مرحوم خلیل ملکی و انور خامه‌ای و... انشعاب کردند و باقی مانده حزب توده نیز با اینها شدیداً مخالف شدند و رو در روی هم قرار گرفتند. البته جلال بعدها از این تفکرات فاصله گرفت و هدایت هم بعد از واقعه آذربایجان از حزب توده دلسرد شد و به نقد آنها پرداخت و آنها هم هدایت را مورد طعن و زخم زبان قرار می‌دادند، به‌طوری که در انزوای هدایت و دلمردگی او تأثیر داشتند. بعد از واقعه آذربایجان و انشعاب از حزب توده، هدایت با جلال همچنان رابطه خوبی داشت و با هم رفیق بودند و در ازدواج مرحوم جلال آل احمد با خانم سیمین دانشور اواخر دهه بیست که من هم حضور داشتم، صادق هدایت هم آمده بود؛ در زمان این ازدواج جلال از حزب توده بیرون آمده بود و تا جایی که یادم می‌آید زمانی که ازدواج کرده بود جزو منشعبین به حساب می‌آمد. در آن شب، صادق هدایت کار خوشمزه‌ای کرد و در خاطر دارم که او از قضا یک کادو برای جلال هدیه آورده بود؛ این کادو یک جعبه بزرگ بود که در آن یک جعبه و در آن جعبه، کارتن دیگر بود که درنهایت به یک جعبه کوچک می‌رسید و در آن جعبه کوچک یک قاشق گذاشته بود که خود داستانی دارد! مرحوم هدایت از این شوخی‌ها می‌کرد. این عروسی در یک اتاق کوچک در رستم آباد شمیران بود. جلال یک خانه کوچک در آنجا اجاره کرده بود و تا جایی که یادم می‌آید یک اتاق بیشتر نداشت. به هر حال جلال در آن سال‌ها و حتی تا آخر عمر وضع مالی چندان خوبی نداشت و زن و شوهر کار می‌کردند و سیمین خانم هم زن بسیار خوب و محترمی بود و تا همین چند سال پیش که فوت کرد مرتب مانند یک خواهر با هم رفت و آمد داشتیم. صادق هدایت و خیلی از نویسنده‌های نسل جدید هم به عروسی جلال و سیمین آمده بودند و با اینکه جلال از حزب توده جدا شده بود، خیلی از توده‌ای‌ها به‌دلیل رفاقتی که با جلال داشتند آمده بودند؛ خلیل ملکی و یارانش در حزب نیروی سوم و انور خامه‌ای هم حضور داشتند و کلاً این عروسی به‌دلیل وقایع آن سال‌ها جوی سیاسی داشت و بحث‌ها همه سیاسی بود؛ جلال رفاقت بسیار خوبی داشت و با کسانی که نزدیکش بودند عمیقاً رفاقت می‌کرد؛ او در آن موقع نوول می‌نوشت و نسبت به هدایت احترام زیادی قائل بود و صادق هدایت به اصطلاح حکم پیشوا را در میان نویسنده‌ها داشت و کسانی مثل جلال حداقل در آن اوایل علاقه زیادی به او داشتند. و به هر حال هدایت از پایه‌گذاران ادبیات مدرن ایران بود.
 

 

خاندان هدایت در تاریخ معاصر ایران
صادق هدایت متعلق به خانواده بزرگی بود که حتی در زمان ناصرالدین شاه هم خانواده مطرح و مهمی بودند و با کسانی همچون مخبرالسلطنه و مخبرالدوله هدایت و... رفت و آمد داشتند. خواهر صادق هدایت، خانم انورالملوک هدایت، همسر سرلشکر رزم آرا بود ولی خود صادق هدایت به هیچ یک از این افتخارات خانوادگی علاقه نداشت و به هیچ وجه نسبت به این مسائل اعتنا نمی‌کرد و از این جهات واقعاً منزه بود؛ حتی در زمانی که در خانه پدری بود یک اتاق جداگانه داشت و کمتر داخل جمع می‌شد. خانه پدری او در خیابان هدایت و در کنار سفارت دانمارک هنوز هم وجود دارد؛ البته من به خانه هدایت رفت و آمدی نداشتم و اصلاً رفاقتی با او نداشتم؛ چون به هر حال او سن و سالش خیلی بیشتر از ما بود و او اصلاً با مهندس بهجت که استاد ما به حساب می‌آمد هم سن بود. املاک خاندان هدایت هم در ابتدا در چاله میدان بود و پس از اینکه در زمان ناصرالدین شاه، تهران گسترش می‌یابد و حد شمالی آن به خیابان شاه رضا (انقلاب امروز) می‌رسد خاندان هدایت زمین‌های اطراف خیابان لاله‌زار نو را می‌خرند و این زمین‌ها در شمال تا باغ نخودی هم می‌آمد.
به هر حال هدایت تا زمان حیاتش چندان اسمی نداشت. به یاد دارم یکبار از پرویز ناتل خانلری که از دوستان هدایت بود، پرسیدم که «غیر از صادق هدایت چه کسی را به‌عنوان یک نوول نویس خوب می‌شناسید؟» و او صادق چوبک را، هم ردیف صادق هدایت و به‌عنوان یک نوول نویس خوب معرفی می‌کرد؛ ولی به نظر من آثار چوبک خیلی قوی‌تر از آثار صادق هدایت است؛ صادق چوبک هم از دوستان ما بود و من زمانی که مدرسه امریکایی‌ها (دبیرستان البرز امروز) می‌رفتم، چوبک حدود پنج سالی از ما بالاتر بود. به هر جهت صادق هدایت بعد از آنکه در سال 30 خودکشی کرد، کتاب‌هایش خیلی معروف شد و اصلاً در دهه سی آثار هدایت بسیار مورد توجه قرار گرفت و من هم همه آثار او را خوانده‌ام و به طور کل در دهه 30، هدایت و آثارش ورد زبان‌ها و نقل محافل بود. خلاصه آنکه فروردین 1330 بود که ما خبر خودکشی صادق هدایت را در روزنامه‌ها خواندیم و جلال آل احمد هم بعد از شنیدن خبر درگذشت هدایت بسیار ناراحت شد. بخوبی به یاد دارم که چند روز پس از مرگ صادق هدایت که همدیگر را دیدیم خیلی از این بابت ناراحت بود و افسوس می‌خورد و به‌طور کل این خبر در جو روشنفکران آن موقع بسیار تأسف بار بود.


منبع: ایران