وضعیت تولید فکر در ایران در مقایسه با غرب در گفت‌وگو با محمدحسین مختاری (رئیس دانشگاه مذاهب اسلامی)

«فراز و فرود تولید فکر در ایران» سال‌ها است که دغدغه‌ اهالی اندیشه است، این دغدغه خاص جامعه ما نیست و اکثر جوامع می‌کوشند تا وضعیت تولید فکرشان را در مقایسه با سایر جوامع به بررسی نشینند و سطح کشور خود را در رتبه‌بندی جهانی ارتقا بخشند.در این فضا، آنچه به نظر می‌رسد شکاف میان کشورهای جهان سوم با کشورهای سرمایه‌داری است.

 

نخبگان؛ بیگانه با پرسشگری

مهسا رمضانی: «فراز و فرود تولید فکر در ایران» سال‌ها است که دغدغه‌ اهالی اندیشه است، این دغدغه خاص جامعه ما نیست و اکثر جوامع می‌کوشند تا وضعیت تولید فکرشان را در مقایسه با سایر جوامع به بررسی نشینند و سطح کشور خود را در رتبه‌بندی جهانی ارتقا بخشند.در این فضا، آنچه به نظر می‌رسد شکاف میان کشورهای جهان سوم با کشورهای سرمایه‌داری است. گویی در کنار سرمایه و قدرت، امروزه «علم» نیز از دیگر شکاف‌های میان جوامع شده است. در این مجال، قصد ما پرداختن به علل این شکاف نیست بلکه می‌کوشیم تا بررسی تطبیقی میان وضعیت تولید فکر در ایران در مقایسه با غرب ارائه کنیم؛ اینکه آنها بر چه سنت فکری قرار دارند که مسیر تولید فکر را احیاناً هموارتر طی می‌کنند. از این رو به سراغ حجت‌الاسلام دکتر محمدحسین مختاری، رئیس دانشگاه مذاهب اسلامی رفتیم. او سال‌ها در دانشگاه دورهام انگلستان مشغول تحصیل بوده و به این واسطه بخوبی با فضای فکری و تولید فکر در غرب آشنا است. تخصص او پیرامون مطالعات «هرمنوتیک» است و بر این اساس، بر شرایط زمانی و مکانی تولید فکر تأمل کرده است؛ اینکه چه بسترهایی برای تولید فکر در یک جامعه ضروری است؟ آنچه در ادامه می‌آید، ماحصل این گپ‌وگفت است که می‌خوانید:

******

جناب دکتر مختاری، در هر جامعه‌ای چه بسترهایی برای تولید فکر ضروری است؟

یکی از خصایص و ویژگی‌های مراکز آکادمیک این است که ایده‌های جدید ارائه کنند و مولد باشند، این در حالی است که این نوزایی مستلزم وجود شرایط و بسترهای مناسب است. معتقدم بسترهای لازم برای تولید فکر در جامعه را باید از بخش‌های آموزشی و آن هم از دوران راهنمایی و دبستان آغاز کرد. از جمله معایب نظام آموزشی ما، تأکید صرف بر «آموزش» است، این در حالی است که آموزش باید در کنار پژوهش صورت گیرد. از این رو باید روحیه «مسأله محوری» که در پژوهش برجسته می‌شود را نه تنها در سطوح آموزش عالی بلکه در سطوح راهنمایی و دبیرستان نیز تسری داد. وقتی این نگاه نهادینه شود، فرد در هر موضوع و مسأله‌ای، پرسشی خواهد داشت. خاصیت «علم نافع» این است که همراه با «پرسشگری» باشد.

معتقدم از جمله چالش‌های بنیادین در پژوهش‌های موجود در حیطه علوم‌انسانی می‌توان به گسست معرفتی و بی توجهی به نیازهای جدید و کمبود ایده‌پردازی و نوآوری اشاره کرد. حال آنکه در علوم‌انسانی غربی «تکثرهای معرفتی» به عینه مشاهده می‌شود که این شاخصه کلیدی، محصول نقد و اهتمام به نیازهای جدید و تلاش و رقابت پژوهشگران غربی برای پاسخگویی به بحران‌های آن جوامع است.  ارتقای کیفی علوم‌انسانی از جمله مهم‌ترین اهداف پژوهش است؛ لذا همان گونه که اروپا از علم دانشمندان اسلامی بهره برد و «علم جدید» را طرح کرد، پژوهشگران داخلی نیز باید برنامه‌هایی را برای سامان‌بخشی به علوم‌انسانی در نظر گیرند.

برای تحقق این مهم باید متولیان علمی کشور به ترویج نهضت ترجمه آثار و اندیشه‌های جوامع غربی و دیگر جوامع بشری در حیطه علوم‌انسانی اهتمام ورزند؛ زیرا توقف در مسائل سنتی و اصرار بر روش‌شناسی سنتی در تولید علم، حوزه‌های معرفتی کشور را از پویایی فکر و اندیشه دور خواهد کرد.

 

شما بسترهای تولید فکر در یک جامعه را به نهادهای متولی آموزش محدود می‌دانید؟!

خیر، نهادهای دیگر نیز مؤثر هستند. بویژه آنها که متصدی امر فرهنگ هستند. واقعیت این است که همه نهادها به نوعی نقشی کلیدی دارند و تولید فکر در یک جامعه، مساعدت جمعی را طلب می‌کند.

 

 در بحث تولید فکر به نهادهای «فرهنگی» و «آموزشی» اشاره کردید، نهاد «سیاست» چقدر می‌تواند وضعیت تولید فکر در یک جامعه را متأثر از خود ‌کند؟

البته این تأثیر و تأثر را نمی‌توان در بین نهادها کتمان کرد، ما نمی‌توانیم تأثیر این بخش را نادیده بگیریم. در این مسیر سیاست‌های کلانی که تبیین می‌شود، مؤثر است. ایده‌پردازی نکته‌ای است که از سوی رهبر معظم انقلاب مطرح شد. اگر نقطه نظرات رهبری را متصدیان پیاده‌سازی کنند، در این صورت ما می‌توانیم در تولید فکر، فاصله خود را با غرب کمتر کنیم.

 

بر این اساس می‌توان نتیجه گرفت که شما معتقدید یک «جامعه پرسشگر» می‌تواند یک «جامعه مولد فکر» نیز باشد. چقدر می‌توان جامعه ما را متصف به صفت پرسشگری کرد؟

بعد از انقلاب روحیه پرسشگری در جامعه ما ایجاد شد. به گواه تاریخ تا قبل از آن، این روحیه چندان برجسته نبود. تنها بخش خاصی از جامعه، روحیه پرسشگری داشت. این در حالی است که امروز، این روحیه تقریباً به تمام اقشار جامعه تسری یافته است. به نظر می‌رسد یک پویایی و بالندگی در سطوح مختلف جامعه به چشم می‌خورد.

 

مصداق‌های این پویایی را در چه حوزه‌هایی می‌بینید؟

در تجزیه و تحلیل مسائل جاری، هر چند که غربی‌ها بیشتر از ما روزنامه می‌خوانند اما نسبت به مسائل جاری جامعه روحیه پرسشگرانه کمتری دارند یا تجزیه و تحلیل مسائل اجتماعی‌شان سطح پایین‌تری دارد. یک جامعه انقلابی، جامعه‌ای است که می‌خواهد در تمام سطوح حضور داشته باشد. خاصیت انقلاب همین است و می‌خواهد در تمام مسائل، چه در عرصه داخلی و چه در عرصه‌های بین‌الملل، پیروانش را درگیر کند.

 

در این فضا چه سهمی را برای نخبگان قائل هستید؟

در مباحث علمی و در میان نخبگان روحیه پرسشگری بسیار ضعیف است و متأسفانه اینجا است که باید تولید فکر شکل گیرد. واقعیت این است که یک جامعه از فرهیختگان خود خط می‌گیرد و اینجا است که دانشمندان و صاحبان قلم نقش دارند. آنها هستند که جهت فکری عامه مردم را تعیین می‌کنند.

 

فکر می‌کنید چرا نخبگان ما از روحیه پرسشگری فاصله گرفته‌اند؟

معتقدم هنوز آن ویژگی‌های نخبگی در نخبگان ما بروز و ظهور پیدا نکرده است. نمونه این امر را می‌توان در رساله‌ها دید. وقتی از انگلیس برگشتم و چون در بحث هرمنوتیک و فلسفه غرب کار کرده بودم، به کتابخانه ملی رفتم و خواستم منابع موجود در این زمینه را بیرون بکشم. 800-900 رساله را استخراج کردم شاید نهایتاً 10 رساله برای من مفید بود. اکثر پایان‌نامه‌ها کپی بود و اصلاً مرجع نداشت. این در حالی است که رساله، شناسنامه علمی یک پژوهشگر است و هر صفحه‌ای باید پیام جدید برای مخاطب داشته باشد؛ این یعنی «ایده‌پردازی». سنت رایج دانشگاهی ما «پرسشگری» نیست، این در حالی است که سنت فکری دینی ما بر پرسشگری توجهی تام و تمام دارد.

 

شما این نقص را تنها متوجه استادان می‌دانید؟ بسیاری از استادان، ساختار آموزشی موجود و تورم نظام دانشگاهی را محصول «پایان‌‌نامه‌سازی‌ها» و «تحقیقات ناکارآمد» می‌دانند که در نتیجه آن، استادان فرصت پرداختن به این حجم از دانشجو را ندارند. نظر شما درباره این اظهارنظر چیست؟

بله، قطعاً عوامل مختلفی دخیل هستند اما با این حال معتقدم استادان و جامعه نخبگان باید به‌عنوان یک فیلتر در برابر موانع تولید فکر عمل کنند. بسیاری از استادان دانشگاه‌ها با محافظه‌کاری، از ورود به مباحث چالش‌برانگیز کشور می‌هراسند و صرفاً در پی روزمرگی و گذران امور آموزشی و پژوهشی خود هستند. استادانی که انتزاعی‌تر هستند و در نهضت ارائه مقالات همایشی و مقالات ISIنویسی و شرکت در کنفرانس‌های متعدد بشدت اهتمام دارند از طرف سیاستگذاران علمی باسوادتر ارزیابی می‌شوند! در حالی که استادانی که با اجتناب از انتزاعیات و البته با دغدغه‌مندی در پی رفع مشکلات اجتماعی این مرز و بوم هستند همواره مورد انتقاد قرار می‌گیرند که چرا نتوانسته‌اند مقالات متعددISI داشته باشند!

از سوی دیگر، پژوهش‌ها در حوزه علوم‌انسانی در دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه، ماکت تقلیدی و البته تقلیلی از مبانی علوم‌انسانی غربی است که بسیار سطحی، وارداتی و به صورت جزئی و ناقص از کشورهای غربی وارد فضای علمی کشور شده است.

حال در این میان، نقش حوزه‌های علمیه در تشدید وضعیت نابسامان کنونی در مقوله تولید علم کمتر از خبط ساختار علمی دانشگاه‌ها نیست بلکه عدم تخصیص بودجه و اعتبارات مالی و نیز فقدان نقش‌آفرینی نخبگان حوزه در امر تولید علم غیرقابل‌انکار است، در حالی که منشأ شکل‌گیری علوم‌انسانی غربی در سراسر اروپا منبعث از نگاه دینی (یهودی و مسیحی) است و ساختار متعدد علمی در غرب بر مبنای آموزه‌های دینی آن جوامع همچون نگاه یهودی فروید، نگاه مسیحی ماکس وبر و نگاه یهودی کارل مارکس... شکل گرفته است.

متأسفانه حوزه‌های علمیه نتوانسته‌اند منابع خام موجود در اسلام را به علوم‌انسانی تبدیل کنند، البته در صورت تحقق این مهم، حوزه‌های علمیه می‌توانستند بازتولید معارف اسلامی را به‌عنوان منبع متقن از آموزه‌های وحیانی اسلام به مراکز علمی و پژوهشی در حیطه علوم‌انسانی ارائه نمایند اما واقعیت خلاف این مطالبه را نشان می‌دهد.

 

با این تفاسیر، حوزه و دانشگاه به چه میزان در خلاقیت و تولید دانش بر مبنای «ایده‌پردازی» موفق عمل کرده‌اند؟

متأسفانه این دو نهاد مهم علمی و معرفتی کشور در پاره‌ای از موارد خود، مصرف‌کننده مطلق و ضد تولید به شمار می‌آیند، زیرا حوزه با غفلت از نیازهای روز جامعه، تمرکز فقهی و اصولی خود را به گذشته معطوف کرده است و تقریرات مکرر سرفصل‌های دروس فقه و اصول با رویکرد «نگاه به نیازهای گذشته» سیستم دانشی و فکری حوزه را از جامعه دور کرده است، حال آنکه با چنین رویکری نمی‌توان خلاقیت و نوآوری حوزه در مواجهه با وقایع جامعه امروزی را به نظاره نشست.

همچنین پژوهش‌های دانشگاه‌ها نیز با بی‌اعتنایی مفرط نسبت به نیازهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... مردم صرفاً به تولید مقاله، کتاب و پایان‌نامه‌های غیرهدفمند پرداخته است که در نهایت هر دو نهاد دانشی و پژوهشی کشور با عدم تولید فکر و نظریه پیش رفته‌اند.

 

راه‌حل شما برای به جریان افتادن علم و تولید فکر در کشور چیست؟

 نقش نخبگان جوان و نیز جنبش‌های دانشجویی و علمی برای تقویت علوم دانش‌بنیان و لزوم ایجاد نهضت ترجمه آثار و منابع اصلی غرب برای فهم علوم‌انسانی غرب غیرقابل‌انکار است.

همچنین اجتناب حوزه از تمرکز در ساحت فردی فقه و ورود عالمانه به دغدغه‌های اجتماعی و فرهنگی، لازم و ضروری به نظر می‌رسد. لازم به ذکر است به حاشیه راندن نخبگان، کیفیت نیروی انسانی کشور را کاهش داده است که پدیده مدرک‌گرایی در بین مدیران و معضل دکترای یک‌شبه، امکان رقابت سالم در ساختار علمی کشور را محدود و محدودتر کرده است.

بی‌تردید استادان و پژوهشگرانی که حتی به یک زبان بین‌المللی اشراف ندارند و نمی‌توانند منابع اصلی علم را مطالعه کنند، چگونه خواهند توانست به پژوهش در منابع اصلی آن رشته و فهم دقیق مسائل و چالش‌های موجود در علوم‌انسانی اهتمام ورزند!

 

بی‌شک شکل‌گیری «اجتماع علمی» از جمله بسترهای تولید فکر در هر جامعه است. جامعه ما در مقایسه با غرب چقدر از این فرصت بهره گرفته است؟

به نظر می‌رسد «تضارب آرا» در غرب وجه غالب‌تری دارد و معمولاً اهالی فکر برای گفت‌وگو دور هم جمع می‌شوند و این گفت‌وگو صرفاً به استادان محدود نمی‌شود، پس از گفت‌وگوی استادان، دانشجویان نیز در ادامه به گفت‌وگوی آنان ملحق می‌شوند. این امر در بعضی از دانشگاه‌های ما به صورت جسته و گریخته انجام می‌شود اما خروجی ندارد. باید عطشی در نسل جوان و دانشجویان ما شکل گیرد که این را جزء کار اساسی خود در دانشگاه بدانند.

 

سنت فکری حاکم در غرب که منجر به تولید فکر در آنجا شده است را چگونه معرفی می‌کنید؟

مباحث علوم‌انسانی در غرب بیشتر جنبه کاربردی دارد اما متأسفانه بسیاری از مباحث ما در داخل کشور همچون فلسفه، جامعه‌شناسی و... بیشتر جنبه انتزاعی دارد. این در حالی است که غربی‌ها حتی در قالب انیمیشن نیز می‌کوشند مفاهیم فلسفی را به کودکان منتقل کنند.

 همچنین آنان با تبدیل علوم در قالب «مضاف» به دنبال پیاده‌سازی علم در متن جامعه بودند. یکی از موفقیت‌های غربی‌ها در توسعه علوم‌انسانی و تولید فکر، آوردن علوم انتزاعی و انسانی به سطوح مختلف زندگی انسان در دو قلمرو فرد و جامعه است. اگر با این روش علوم‌انسانی پیاده شود و جنبه کاربردی پیدا کند، ما به لحاظ تولید فکر به غرب نزدیک می‌شویم.

نکته قابل‌تأمل دیگر در سنت فکری غرب، انتخاب رشته تحصیلی بر اساس اشتیاق و علاقه دانش‌آموزان است نه بر اساس بازار کار. در غرب وقتی کسی رشته فلسفه را انتخاب می‌کند که واقعاً به آن علاقه‌مند  و حرفی برای گفتن داشته باشد، اما در جامعه ما متأسفانه دانش‌آموزان متناسب با علایق خود تحصیل نمی‌کنند. غرب واقعاً این امتیاز را دارد و این امر به فرهنگ آن جامعه بدل شده است. در غرب سیاستگذاران علمی و فرهنگی بررسی می‌کنند که کدام رشته مورد ملامت است و با فرهنگ‌سازی به آن بها می‌دهند.

همچنین نگاه ایجابی به «نقد» از دیگر امتیازات سنت فکری غرب است. این در حالی است که نقد در ایران جنبه سلبی دارد. آنجا وقتی برای کتابِ یک صاحب قلم، جلسه نقدی گذاشته می‌شود، فرد احساس می‌کند که به اثر او بها داده شده است. این در حالی است که ما اغلب نقد را برنمی‌تابیم. معتقدم در همین جلسات «نقد» و «گفت‌وگو» است که ایده‌ها شکل می‌گیرد و هرمنوتیک هم اساساً همین است. هرمنوتیک یعنی کشف راز و رمزی که ورای الفاظ وجود دارد. کشف تنها به زبان و لفظ محدود نمی‌شود بلکه هر کسی بر اساس جغرافیای فکری خود از متون، ایده و سوژه می‌گیرد.

می‌خواهم بگویم باید این خلاقیت در ما شکل گیرد که حتی از مکالماتمان ایده نو بگیریم. این خود یک فرهنگ است که باید در جامعه نهادینه شود. این یک تلاش جمعی را می‌طلبد البته رسانه‌ها، سیاستگذاران و قانونگذاران همه در شکل‌گیری ایده‌ها نقش دارند.

منبع: روزنامه ایران