محمدرضا گودرزی نویسنده پرکاری است. وی تاکنون 10 مجموعه داستان و دو داستان بلند منتشر کرده است. از میان آثار او میتوان به «پشت حصیر»، «در چشم تاریکی»، «شهامت درد»، «آنجا زیر باران»، «رؤیاهای بیداری»، «اگه تو بمیری» و «نعشکش» اشاره کرد. افزون بر این وی سالهاست به تدریس داستاننویسی اشتغال دارد. با ایشان درباره داستان ایرانی به گفتوگو نشستیم.
جهانی فکر کنیم، خودمان را بنویسیم
احمد هاشمی: محمدرضا گودرزی نویسنده پرکاری است. وی تاکنون 10 مجموعه داستان و دو داستان بلند منتشر کرده است. از میان آثار او میتوان به «پشت حصیر»، «در چشم تاریکی»، «شهامت درد»، «آنجا زیر باران»، «رؤیاهای بیداری»، «اگه تو بمیری» و «نعشکش» اشاره کرد. افزون بر این وی سالهاست به تدریس داستاننویسی اشتغال دارد. با ایشان درباره داستان ایرانی به گفتوگو نشستیم.
****
آیا به نظر شما مفهومی به نام داستان ایرانی که مشخصههای بومی و فرهنگی ما را داشته باشد وجود دارد؟
بله قطعاً هست، ولی نمیتوانیم بگوییم همه آثاری که در ایران نوشته میشود داستان ایرانی است. چون گرایشی در ادبیات داستانی در همه کشورها هست که در ایران هم هست. گروهی از نویسندگان سعی میکنند هویت فرهنگی و دینی خودشان را در آثار ادبیشان منعکس کنند. داستانهایی که در این گروه قرار میگیرند، میتوانیم داستان ایرانی بنامیم. همانطور که نویسندگان امریکای لاتین معتقد بودند که نیازی نیست فضا و ذهن اروپاییها و امریکاییها را در داستانهایمان بیاوریم و باید اسطورهها و باورهای خودمان را مطرح میکنیم، اعتقاد من این است که هرچقدر هویت، فرهنگ و باورهای یک جامعه در یک متن ادبی آن جامعه منعکس شود، آن ادبیات اهمیت بیشتری دارد و ارزشمندتر است. فرض کنید ما داستانی بنویسیم شبیه داستانهای نویسندگان اروپا و امریکا -تا آنجایی که من میدانم صد هزار داستاننویس زنده در امریکا هست- درجه دهم آنها میشویم، ولی وقتی بخواهیم داستان خودمان را بنویسیم به خاطر قرابتی که دارد توجه آنها جلب میشود. نویسندگان اقلیمی هم در این دسته محسوب میشوند، مانند نویسندگان خوزستانی. در فارس هم کموبیش و همچنین تهران. ولی درمجموع یک جریان هستند. خیلی هم زیاد نیستند. به نسبت کلی میشود گفت تقریباً 30 درصد نویسندگان یا کمتر در این دسته جای میگیرند.
ممکن است این مشخصهها را بیشتر توضیح بدهید؟
فرض کنید ما داستان احمد محمود را میخوانیم، میبینیم آن باورها، معماری و دیدگاههای مردم خوزستان در داستانهایش هست. فضای خاصی را در منطقهای خاص نشان میدهد. عدهای فکر میکردند که این نوع نوشتن محدودیت ایجاد میکند، اما اینطور نیست. ادبیات امری جهانی است. درستش این است که تو خودت را بنویسی و جهانی فکر کنی. وقتی ترجمه داستانی از یک نویسنده خوب را میخوانیم احساس بیگانگی نمیکنیم. مسائل انسان در آن منعکس است، بنابراین کار نویسنده ایرانی وقتی ارزشمند است که فقط در مباحث و چارچوب ایران نماند. باید در یک فضای فرهنگی ایرانی صحبتی کند و مسائل انسانی جهان در آن مطرح شود.
این دستهبندی شما از داستان ایرانی شامل فرم هم میشود؟
من به فرم اهمیت زیادی میدهم، اما معتقدم پسوندهایی مانند ادبیات اقلیمی و جنگ که برای ادبیات میآوریم خیلی مهم نیستند. اصل آن ادبیات است. یک متن باید اول ادبی باشد، بعد سراغ مؤلفههای دیگر برویم. ادبیات ذیل مفهوم زیباشناسی قرار میگیرد؛ مانند فلسفه و سیاست نیست که دغدغه بیان مسائل اجتماعی و روانشناسی را داشته باشیم. وظیفه ادبیات این است که یک امر زیبا، یک شیء زیبا و یک متن زیبا را خلق کند. این زیبایی معمولاً در فرم اتفاق میافتد. من معتقدم که اثر ادبی پیش از همه اینها باید به چگونه گفتن توجه کند. این به معنی توجه یکجانبه و افراطی در فرم نیست. هر فرم نیرومندی محتوای نیرومندی را میطلبد. اگر صرفاً براساس فرم جلو برویم در دام فرمالیسم میافتیم. بهترین مثالی که میتوانم بزنم ازنظر داستانهایی که دغدغههای اجتماعی دارد و ازنظر فرم هم خیلی قوی هست، کارهای یوسا است. ولی مرحله اول آن فرم و شیوه روایت است که حس زیباییشناسی خواننده را اقناع کند. کانت به دو نکته ادراک حسی و قوه فاهمه اشاره میکند. متأسفانه در جریان ادبیات جهان یا دنبال ادراک حسی رفتند یا قوه فاهمه. هنر برای هنر یا هنر برای جامعه شد که به نظر من هم هر دو آنها هم انحراف بود. باید تلفیقی از این دو باشد. بله فرم خیلی مهم است، اما به معنی آن نیست که اثری صاحب فرم قوی باشد ولی مفهوم عمیقی نداشته باشد کار خوبی است.
شما مؤلفههایی را سراغ دارید که مختص ادبیات ایرانی باشد؟
با توجه به بحثهایی که در پستمدرنیسم مطرح شد که گذشته حفظ شود، ولی با دید انتقادی نه تأیید آن؛ بنابراین این تفکر با پستمدرنیستها بیشتر رونق گرفت که به اسطورهها و باورها توجه شود ولی نه بهعنوان بازتولید کردن. برای نمونه شاهنامه یا لیلی و مجنون. به این معنی که از آنها در فضاهای امروز استفاده میکنیم. فراداستانها اغلب برخوردی طنزآلود و ساختارشکن با اسطورهها و باورها دارند. پس دو گونه است: ما داستانهایی مینویسیم که اساطیر ما و باورهای ما در آن متجلی است؛ یکی دیگر هم خود فضاهای امروزی و اقلیمی ماست؛ مانند معماری و فرهنگ. میتوانیم داستانی در پسزمینه سیزدهبدر بنویسیم یا نوروز. بهنوعی هر چیزی از آیینها، باورها، رسمها که نشان بدهد مختص آن جامعه است و برایش مهم است.
شما در گفتوگویی چهار مؤلفه دموکراسی، نقد، عقلانیت و انسانگرایی را برای نوشتن و کلاً زیست اجتماعی رمان مطرح کردید. اینها را برای فضای رمان ایرانی هم میشود تعمیم داد یا منظور شما فضاهای دیگری بود؟
ما کلاً بحث جهانی میکنیم و هریک از این موارد باید شرح داده شود. ممکن است در جایی دو تا از آنها باشد و دوتای دیگر نباشد. اگر واقعاً بخواهیم بالنده باشیم باید این چهار مورد رعایت شود. حالا با سه تا شرط هم میشود، ولی مسیر اصلی خودش را نمیرود. در ایران هم همین قضیه مطرح است و به همین دلیل رمان ما پیشرفت ندارد. ما تقریباً در هر چهار مورد مشکل داریم. طبیعتاً رمانی هم وجود ندارد که جریانی را صورت دهد. من معتقد نیستم که جریان رمان ایرانی قوی است.
ازنظر نویسنده یا محیط آن؟
هر دو اینها بهنوعی به هم متصل هستند. ما نشستی درباره آسیبشناسی ادبیات ایران همراه با دکتر پاینده، آقایان عنایت سمیعی و حسن میرعابدینی برگزار کردیم. به چند عامل رسیدیم که بعضی از آنها بیرونی است و برخی هم به خود نویسنده ربط دارد. عوامل بیرونی هم به سه گروه تقسیم میشوند: اول، وضعیت نشر و سیاستبازیهای نشر است؛ دوم، سیاستهای سیاسی است مثل برخورد وزارت ارشاد؛ و سوم، خواننده است. این مؤلفهها به شکلهای مختلفی روی نویسنده تأثیر میگذرد، چه بداند، چه نداند. یک جمله از کورتاسار همیشه در ذهن من است که میگوید در جامعهای که در بلندمدت تعادل نداشته باشد نمیشود رمان نوشت. این تعادل یعنی اینکه بدانی جایگاهت در این جامعه کجاست، جایگاه دولت کجاست. نه اینکه هر یک سال دو سال خیلی چیزها تغییر کند. شما دیگر آن تمرکز را برای نوشتن، ندارید.
کارگاههای داستاننویسی چقدر در پیشرفت ادبیات ما تأثیر دارد؟
من در کانون ادبیات ایران و فرهنگسراها کارگاه داستان دارم. نخستین حرفی که در کارگاههایم مطرح میکنم این است که مدرس نمیتواند بگوید چطور بنویس، میگوید چطور ننویس. این وظیفه شما است که در خلوت خودتان بنویسید و ما به شما کمک کنیم. نه اینکه جهت بدیم. این حرف مخالفان و موافقان زیادی دارد. این موضوع به شرایط بستگی دارد. بهصورت کلی نمیتوانیم بگوییم خوب است یا بد. اسم کارگاه که میگذاریم به این عنوان نیست که همه یک چارچوب یکسان دارند. مدرس باید شناخت خوبی از گونهها و ژانرهای متفاوت داشته باشد. در عین حال به یکگونه خاص تعلقخاطر نداشته باشد. شاید یکی دوست داشته باشد داستان مذهبی بنویسد یا سیاسی. باید کمک کنیم که از نظر زیبایی و ادبیات ارزش داشته باشد. کسی که به کارگاه داستاننویسی میرود، جهانبینی خودش را دارد. مدرس، نه میتواند و نه لازم است این را تغییر دهد. اگر شما فرمها را یاد بگیرید ولی کارتان عمق نداشته باشد، داستان ارزش آنچنانی ندارد. باید متن عمیق باشد و به جریان ادبی ما چیزی اضافه کند، ولی این ربطی به کارگاه ندارد. به آن شخص ربط دارد. به میزان مطالعه او بستگی دارد. ایزابل آلنده از فلسفه میداند، ابعاد مختلف سیاست را میشناسد و به علوم دیگر مسلط است، بعد شما اختلاف خودتان با دخترخالهتان را تبدیل به داستان میکنید. تفاوت در اینجاست.
در کارگاهها برای عمیقتر شدن نوع نگاه نمیتوانیم کاری بکنیم، ولی میتوانیم بگوییم که نوع نگاهت باید عمیق باشد. بحث آشناییزدایی برای من خیلی مهم است. درباره تصادف یا دزدی هزاران داستان نوشته شده است، شما باید جوری بنویسید که از این فراتر بروید؛ یعنی به عمق قضیه برسید. برای نمونه گاهی موضوع داستان سرقت است، ولی تحلیل روانشناسی یک جامعه توسعهنیافته هم داخل آن است. یک داستان کورتاسار دارد به نام کلاف سردرگم. کل این داستان درباره مردی است که با همسرش میخواهد به خرید برود. همسرش بیرون منتظرش است و این آقا میخواهد ژاکتش را تنش کند، ولی نمیتواند. کل چهار صفحه درگیر ژاکتش است. یکچیز خیلی ساده ولی وقتی میخوانید در آن فلسفه هست، اسطوره هست، روانشناسی هست.
شما بهعنوان مدرس داستان فکر میکنید سرازیر شدن به کلاسهای داستان چقدر تحت تأثیر کارهای عامهپسند و پاورقی است؟ اینها چقدر روی سلیقه مخاطب و نویسنده تأثیر میگذارد؟
این فقط مربوط به ما نیست. در امریکا نویسندهای هست با نام باربارا کارتلند که امبرتو اکو درباره او میگوید 736 جلد رمان نوشته است. یکجورهایی فهیمه رحیمی امریکاییهاست. همینطور آگاتا کریستی. در آمار جهانی از نظر شمارگان دقیق نمیدانم یا تولستوی اول است یا آگاتا کریستی. مارکز در سخنرانیاش به آن اشاره میکند که این کتابها بیارزش است و 10 جلد از کتابهایش اندازه دو صفحه از یک نویسنده حسابی نمیشود. به همین علت برخی متفکران اعتقاد دارند که هنر برای نخبگان جامعه است. بیشتر مردم درکی از هنر ندارند و این اکثریت است که بیشتر خرید میکنند. در ایران هم 70 درصد کسانی که به کتابفروشی مراجعه میکنند همین تفکر را دارند ولی عدهای هم هستند که این نگاه را ندارند.
البته داستان کوتاه عامهپسند نیست. در دنیا هم همینطور است. در بهترین حالت دو یا سه بار تجدید چاپ شود. کسی که با دغدغه عامهپسندی وارد کارگاه داستان کوتاه شود در مدت کوتاهی میفهمد که امکان کار ندارد.
زمانی که فهیمه رحیمی فوت کرد بیشتر خبرگزاریها با من تماس گرفتند چون من درعینحالی که دید انتقادی داشتم، مخالفشان هم نبودم. اعتقاد داشتم که یکسری عوامل اجتماعی اینها را ایجاد میکند. آن عامل اجتماعی باید درست شود. چرا یک خواننده به اینها گرایش پیدا میکند؟ این باید درست شود. ما با دید نقادانه به اینها باید جهت بدهیم نه اینکه حذف کنیم.
چشمانداز آینده داستاننویسی در ایران را چگونه میبینید؟
درباره این موضوع نمیشود اظهارنظر قطعی کرد، چون به عوامل بیرونی مانند مجوز و قیمت کاغذ و بحرانهای اقتصادی هم مربوط میشود؛ اما درباره رمان چشمانداز خوشایندی نمیبینم به دلیل همان عواملی که گفتم، اما این به معنای آن نیست که در سال دو سه رمان خوب درنمیآید. در کشور هشتادمیلیونی دو سه تا به حساب نمیآید. من جریان رمان را میگویم. باید دستکم سالی صد رمان ارزشمند دربیاید. رمان نوشتن یکوقت ششدانگ میخواهد. تقریباً یک سال زمان داشته باشی که با حوصله و حرفهای بنویسی. بعد اگر تمام شد با چه شمارگانی چاپ میشود و چقدر دست تو را میگیرد. چند درصد حقالتألیف میدهند. چطور آن را میدهند. همه اینها شرط است؛ اما درباره داستان کوتاه خیلی خوشبین هستم. معتقدم در داستان کوتاه داستاننویسان خیلی خوبی داریم و از نظر کمی و کیفی رو به رشد بودهایم. با اینکه در پارهای مواقع حرکت زیگزاگی داشتهایم. در حوزه نقد هم رو به رشد هستیم، ولی هنوز خیلی کار داریم.
البته بیشتر ناشران به چاپ مجموعه داستان رغبتی نشان نمیدهند، حتی برخی معتقدند داستان کوتاه مناسب نشریات است نه کتاب.
من خودم با نشرهای معتبر و خوب کار کردهام و میدانم. از آنطرف هم استدلال آنها درست است، داستان کوتاه خریدار آنچنانی ندارد. آدمهای عادیتر هم رمان را میخرند، ولی داستان کوتاه را خواننده حرفهای میخرد. من وقتی میگویم رو به رشد است ماهیت آن را میگویم. عوامل دیگری هم باید تغییر کند. باید وضعیت طوری شود که برای ناشر هم ضرر مالی نداشته باشد. عوامل اجتماعی و جامعه هم باید درست شود تا این چرخه کامل شود. ناشری که واقعاً به فکر ادبیات باشد خیلی کم داریم.
منبع: روزنامه ایران