«شادی» ، حقیقت نوروز / فریدون مجلسی

قدمت واقعی نوروز برایم به دورترین خاطرات زندگی باز می‌گردد. به زمانی که کفش و لباس نو در پشت مبلی جمع می‌شد، و نه حق داشتیم و نه دلمان می‌خواست آنها را بپوشیم؛ زیرا روز پوشیدنش نوروز بود. سال تازه. روز اول لباس‌های نو را می‌پوشیدم، روی بالکن خانه به حیاط نگاه می‌کردم، احساس می‌کردم همه چیز تغییر کرده است. هیچ چیز تغییر نکرده بود، اما چون تغییر را می‌خواستم، آن را می‌دیدم و خوشحال می‌شدم.

قدمت واقعی نوروز برایم به دورترین خاطرات زندگی باز می‌گردد. به زمانی که کفش و لباس نو در پشت مبلی جمع می‌شد، و نه حق داشتیم و نه دلمان می‌خواست آنها را بپوشیم؛ زیرا روز پوشیدنش نوروز بود. سال تازه. روز اول لباس‌های نو را می‌پوشیدم، روی بالکن خانه به حیاط نگاه می‌کردم، احساس می‌کردم همه چیز تغییر کرده است. هیچ چیز تغییر نکرده بود، اما چون تغییر را می‌خواستم، آن را می‌دیدم و خوشحال می‌شدم.

چرا بعضی اصرار دارند که برای این کارهای ساده و خوشایند و بی‌ادعا، تاریخ تراشی کنند؟ تعبیر و تفسیرهای گوناگون کنند. بله قدیمی است. بله در تخت جمشید هم دیده می‌شود که هدایای نوروزی را می‌آوردند، بله بر دوازده ستون دانه‌های گوناگون سبز می‌کردند. من به چسباندن بیش از حد رسوم روزگار ما به اعتقادات باستانی یا حتی معنا کردن نام‌ها از روی زبان‌های پهلوی کهن و اوستایی قدری واکنش نشان می‌دهم.

این که هر سینی نمودار چیست، برایم چیزی بر ارزش سفره هفت‌سین نمی‌افزاید. این که تخم مرغ رنگ کرده، سنت ما بوده یا از مسیحیان گرفته ایم، برایم تفاوتی ایجاد نمی‌کند. مادرم تخم مرغ رنگ کرده می‌گذاشت، همسرم رنگ و حتی رویش نقاشی می‌کند و دخترم نیز….. حالا نماد هرچیزی می‌خواهد باشد یا نباشد.

دوستی فروردین را برایم معنی می‌کرد: فر یعنی چی، ور یعنی چی، دینا، دانا، دونا چه ریشه ای در سغدی باستان دارد، برایم فرقی نمی‌کند. این که سیب مظهر باروری است، به نظرم بی معنی است. چرا پرتقال مظهر باروری نباشد که توی دلش دوازده قاچ دارد؟ تازه اگر تامسون باشد، نوک کله اش هم دو سه بچه پرتقال تو دلی قرار دارد…

برای من، فروردین یکی از زیباترین نام هاست. خوشحالم که تولد خودم و پسرم در این ماه است و همین طوری به معنی یک نام برایم خوب و زیباست. حالا اگر معنای روشن و خوبی داشت می‌تواند کنجکاوی را تسکین دهد، چه بهتر. وقتی فشار می‌آورند که عادت یک عمر را فراموش کنم و مغز و زبانم را بگردانم و به جای «مرداد» بگویم «امرداد»، که گویا اولی مردنی و دومی نامردنی است. این حرف‌ها برایم قابل قبول نیست. من اصلاً نمی‌خواهم به معنای باستانی اش فکر کنم، مگر زور است؟!

می‌دانید ملاک زبان برای من من همان چیزی است که به ما به ارث رسیده است و از مادرمان آموخته ایم؛ خواه هُوَخشَتره خوشش بیاید یا نیاید. ما فارسی را از فردوسی و سعدی آموخته ایم، همان فردوسی که می‌فرماید:

چو خردادت از یاوران بر دهاد

ز مرداد باش از بر و بوم شاد

یا همان سعدی که می‌فرماید:

بسی تیر و مرداد و اردیبهشت

بیاید که ما خاک باشیم و خشت

نوروز هم همین طور است. همین طور که می‌بینیم و در طی قرون جا افتاده و از سین کیانگ چین تا تبت و کشمیر و افغانستان و پاکستان و آسیای میانه و قفقاز و ترکیه و عراق را درنوردیده و امروز دارد به صورت سنتی جهانی در می‌آید. سنتی که هیچ ادعایی جز شادی و شادمانی ندارد.

بعضی فشارهای زیادی و تقدس آفرینی‌ها موجب واکنش می‌شود. اتفاقاً یکی از نخستین شورش‌های زندگی‌ام را از یک روز نوروزی به یاد دارم. برای دیداری نوروزی همراه پدر و مادر و یکی دیگر از نزدیکان به جایی رفتیم. من شاید چون بچه بودم در ماشین مانده بودم آن روز از قضا ماشین را کنار چرخ یک جگرکی پارک کرده بودند.

شاهد بودم که چگونه جگرکی جگرها را با کارد تیزش باریک باریک می‌برید، به سیخی نازک می‌کشید، به آن نمک می‌زد و روی منقل می‌گذاشت. دستگاه تبلیغاتش دود و بوی جگر کبابی بود که می‌دیدم رهگذرانی را حتی از آنسوی کوچه جلب می‌کند. با هر سیخ جگر یک تکه نان لواش هم می‌داد. دیدن آن مناظر و آن بوها و لذتی که مشتریان از آن جگرهای نازک و دراز کباب شده می‌بردند مرا تحت فشاری متقاطع قرار داده بود، یکی ممنوعیت خرید از دستفروش، آن هم جگر و چرخ جگرکی، و دوم دهانی که آب از آن سرازیر شده بود.

سرانجام پی بردم که بهای هر سیخ سی شاهی یعنی یک ریال و نیم بود و جیب من از اسکناس‌های تا نخورده یک تومانی بنفش عیدی لبریز بود.

سر انجام آب دهان بر محدودیت و ممنوعیت تحمیلی پیروز شد و معطل نکردم. از همان توی ماشین دو سیخ سفارش دادم. دو سیخ را با تکه ای نان لواش در بشقاب فلزی کوچکی به دستم داد. با ولع خوردم و برایم بسیار لذیذ بود.

اما کافی نبود! دو سیخ دیگر، و دوسیخ دیگر. جمعاً هشت سیخ خوردم، در حالی که فقط دوازده ریال از پول‌های فراوان خرج شده بود و هنوز مشتاق بودم. اما زیاده روی نکردم.

با تتمه نان دور لب‌هایم را پاک کردم و آرام و بی‌خیال سرجایم نشستم. این نخستین شورش پیروزمندانه‌ام در زندگی بود که زیر دندانم بسیار مزه کرد. نورزی نیست که آن را به یاد نیاورم. و در زندگی از این شورش‌های جگری بسیار کرده ام…

بگذارید نوروز را همین طور که هست پاس بداریم و خوشحال باشیم. ما که تا وقتی جزو کوچکترها بودیم، باید به دیدار بزرگتر‌ها می‌رفتیم، حالا که خودمان بزرگترها شده‌ایم، خانواده بسیار کوچک‌تر شده است، باید به گذاشتن عکس کوچک‌ترهایی که در گوشه و کنار جهان پراکنده اند، و دیدارشان با تلفن هوشمند و آی‌پد دلخوش باشیم. به هر حال من نوروز را به همین صورت که هست دوست دارم.

منبع: روزنامه اطلاعات