نظام شاهنشاهي گونهاي ويژه از نظام حكومتي بوده كه در آن شاهنشاه، برفراز هرم سياسي كشور، بر شاهان نيمهمستقل استانهاي ايران فرمان ميرانده است. اين نظام سياسي در دوران هخامنشي پايهگذاري شد و در دوران اشكاني و ساساني ادامه يافت. در اينگونه نظام، همه كارها در كشور بر محور شاه ميچرخيد. او هسته مركزي نيروهاي فكري، سياسي، اجتماعي، ديني، آييني، نظامي و فرهنگي جامعه بهشمار ميآمد.
عناصر ساختاري حكومت در شاهنامه
شاه
نظام شاهنشاهي گونهاي ويژه از نظام حكومتي بوده كه در آن شاهنشاه، برفراز هرم سياسي كشور، بر شاهان نيمهمستقل استانهاي ايران فرمان ميرانده است. اين نظام سياسي در دوران هخامنشي پايهگذاري شد و در دوران اشكاني و ساساني ادامه يافت. در اينگونه نظام، همه كارها در كشور بر محور شاه ميچرخيد. او هسته مركزي نيروهاي فكري، سياسي، اجتماعي، ديني، آييني، نظامي و فرهنگي جامعه بهشمار ميآمد.
در شاهنامه، شاه نماد استقلال كشور و نگهبان ايران در برابر هجوم خارجي است و نقش محوري و حياتي در انديشه سياسي ايران باستان دارد. بهترين بخشي كه در شاهنامه ميتواند تا اندازهاي اهميت وي را در ايران باستان و به ويژه در دوران ساسانيان روشن سازد، گفتگوي انوشيروان و بزرگمهر است: آنجا كه انوشيروان از بزرگمهر ميخواهد فلسفه وجودي و اهميت شاه را تبيين كند و وي در پاسخ، از چگونگي روابط شهروندان و شاه نيز سخن ميگويد. سخن بزرگمهر، نشاندهندة ديدگاه كلي شاهنامه دربارة او و نقش و اهميتش در انگارههاي ايرانيان باستان است: از او بايد فرمان برد؛ او اهميت آييني و ديني دارد؛ در اجراي فرمانش نبايد درنگ كرد؛ دشمني با او نشان اهريمني است؛ خردمندي در فرمانبري از وي است؛ مايه آرامش و امنيت در كشور است؛ رسيدن به جايگاههاي بلند در كشور به دست او ممكن است؛ ماية نيكي و بدي است و دسترسي به همه چيز برايش ممكن است؛ به كسي نيازمند نيست؛ استانهايي كه سر به فرمانش نهند، خجستهتر و فرخندهترند؛ فرّ و بخت او، ماية فر و بخت و نيكي در كشور است؛ او برخوردار از فره ايزدي است؛ سرپيچي از فرمانش مايه بدبختي است، حتي رنج از وي با گنج همراه است؛ او اندازة باژ را تعيين ميكند و در اين زمينه اختيار تام دارد؛ كارگزاران حكومت بايد از رازداران باشند؛ دروغگويان، سركشان و آنان كه در اجراي فرمان سستي ميكنند، جايگاهي نخواهند داشت؛ كشتنش حرام است؛ نافرماني نشان بيخردي است؛ رهبر و راهنماي جامعه است. (فردوسي، 441:1387)
در شاهنامه، شاهان همواره بياندازه دولتمندند و كمتر به اين نكته اشاره ميشود كه سرچشمه بخش بزرگي از درآمد آنان، مالياتهايي است كه شهروندان ميپردازند يا باژ و ساوي است كه از شكستخوردگان در جنگ گرفته ميشود يا بهگونة غنايم جنگي است. وجود يك فرمانروا در كشور، حتي فرمانرواي ستمگر، ماية آرامش و امنيت در كشور است. او نيرومندترين كس در كشور است و مانند او كسي نبايد نيرومند باشد؛ زيرا:
خردمند گويد كه در يك سراي چو فرمان دو گـردد نماند به جـاي
شاه از پركاربردترين واژگان در شاهنامه است و شهنشاه برترين مردمان به شمار ميآيد:
شهنشاه بـر مهتران مهتر است ز كار آن گزيند كجا درخور است
هرچند سررشتة همه كارهاي سياسي، اجرايي، اداري، كشوري و لشكري در ايران باستان و به ويژه در دوران ساساني به او ميرسد و اين نكته در شاهنامه آشكار است، ولي در اين اثر، از كارويژه و اختيارات و بايدها و نبايدها دربارة او نيز سخن رفته است. برجستهترين اختيارات و كاركردهاي وي چنين است:
1. هدايتگري و رهبري در اداره كشور؛
2. پاسداري از استقلال كشور؛
3. فرماندهي كل سپاه و فرماندهي در جنگها، آمادهسازي نيروهاي رزمي و نظارت بر آنها؛
4. دادن فرمان جنگ يا آتشبس؛
5. تنظيم روابط خارجي با برخورداري از اختيار تام در مورد درخواست و پذيرش پيمان صلح؛
6. برقراري نظام تقسيمات كشوري، تقسيمبندي سرزمينها و استانها و گماردن فرمانداران؛
7. آباد كردن كشور با ساختن شهرها، باروها، راهها، رباطها، پلها، آبگيرها، چاهها، آبانبارها، بندها، انتقال آب رودها به شهرها و مناطق كم آب يا به منظور گسترش كشاورزي؛
8. پاسداري از كشور و نگاهباني از مرزها و برقراري آرامش و امنيت در كشور؛
9. تعيين مقدار ماليات، گردآوري و نظارت بر آن و نيز بخشيدن ماليات؛
10. تيمار كودكان يتيم، بيوهزنان، سالخوردگان و نيازمندان؛
11. پاسداشت دين، اِعمال سياست ديني، انجام دادن مناسك ديني و برپا كردن پرستشگاه؛
12. رسيدگي به وضع استانها از راه سفر كردن به آنها؛
13. از ميان بردن آفتها و مبارزه با خشكسالي؛
14. داوري؛
15. برگماردن يا بركنار كردن كارگزاران بلندپاية كشوري و لشكري و تعيين وظايف آنان؛
16. صدور منشور شاهي و ابلاغ آن به همگان؛
17. اعلام بر تخت نشستن شاه تازه به استانها و ديگر كشورها؛
18. تقسيم غنايم ميان سپاهيان، بزرگان، مرزبانان و شهروندان؛
19. برگزيدن جانشين.
سپاه
از بزرگترين پايههاي حكومت در ايران باستان كه در شاهنامه برجستگي ويژه دارد، سپاه است؛ نيرويي نظامي سياسي كه فرمانروا برفراز آن جاي دارد. سپاه مورد نياز كشور از چهار راه فراهم ميشود:
1ـ به گونه ويژه گرداني كه از خانوادههاي بزرگ، نجيبزادگان و برترين سربازان هستند و در مركز كشور مستقر و تربيت ميشوند؛
2ـ سپاهياني كه در استانها تربيت ميشوند و با اشاره فرمانروا در نبردها و آيينهاي رزمي، بزمي، رژههاي نظامي، قدرتنمايي و نشان دادن آمادگي خود در مركز حضور مييابند؛
3ـ نيروهاي قبيلهاي كه بهگونه چريك در خدمت حكومت هستند؛
4ـ سپاهيان استانهاي مرزي كه عهدهدار پاسداري از مرزهاي كشورند.
اين سپاهيان مستقيم از شاه فرمان ميبردند و به هنگام پيش آمدن نبردهاي بزرگ نيز بايد نيرو ميفرستادند. نفرستادن نيرو، سرپيچي از فرمان و گردنكشي به شمار ميآمد. به هنگام نياز استانها و به ويژه استانهاي مرزي نيز حكومت نيروهاي مورد نياز آنها را براي تأمين امنيت و نبرد ميفرستاد. برپاية شاهنامه، شاه، وزيران، فرمانداران، آزادگان، دهقانان، كارآگاهان و حتي موبدان، براي رسيدن به مقام، ميبايست تواناييهاي خود را در نبردها و فرماندهي سپاه نشان داده باشند. سپاه نيرومند، پشتوانهاي بزرگ براي شاه و كشور بود:
بدو گفت موبد كه لشكر بساز كه خسرو به لشكر بود سرفراز
شرح جنگها در شاهنامه، بسيار شورانگيز است. همة پهلوانان و اسبهايشان داراي ساز و برگ كامل و سنگين هستند و همسانيهاي بسيار با سواران زرهپوش و ترسآور دوران ساساني دارند. پهلوانان و جنگجويان بايد از همة جنگافزارها و ابزارها به دقت نگهداري كنند. از دست دادن هر يك از آنها خواه اسب باشد، خواه نيزه، شمشير، كلاه، زره و... نشان بيلياقتي است و براي جنگجو بسيار گران تمام ميشود. در اين زمينه ميتوان از دو داستان ياد كرد: يكي داستان گم شدن رخش ـ اسب رستم ـ كه در خاك سمنگان رخ داد و زمينه آشنايي رستم با شاه سمنگان و تهمينه دختر او را فراهم ساخت؛ ديگري داستان گم شدن تازيانه بهرام ـ پهلوان ايراني، برادر گيو و پسر گودرز ـ در نبرد ايران و توران در ميانه كارزار. بهرام هنگامي كه ميبيند تازيانهاش نيست، يكه و تنها به ميدان ميرود تا به هر ترتيب ممكن آن را بيابد. او آن را در ميانه دشت پيدا ميكند، ولي سپاه توران و تژاو ـ پهلوان توراني ـ او را ميبينند و غريبانه ميكشند.
وزير
يكي از مناصب آشنا در فرهنگ سياسي ايران كه در منابع تاريخي و حتي داستانها بسيار از آن ياد ميشود، وزير است. وزير نخستين پديدهاي است كه هسته نظام دولتي از آن برآمده و در نخستين سدههاي ميلادي از سوي شاه شاهان در امپراتوري ساساني واقعيت يافته است. بزرگمهر نامدارترين وزير ايراني در روزگار پيش از اسلام است كه در شاهنامه از وي سخن رفته است. گذشته از بزرگمهر، در داستانهاي شاهنامه بسيار پيش ميآيد كه شاه از رايزني كارگزاران و جهانديدگان، بهره ميگيرد. براي نمونه، انوشيروان سه وزير داشت كه فردوسي دربارة آنان گفته است:
سه مرد از دبيران نوشين روان يكي پير و دانا و ديگر جوان
چو ايزدگشسب و دگر برزمهر دبير خردمند و با فرّ و چهر
سه ديگر كه ماه آذرش بود نام خردمند و روشندل و شادكام
بر تخت نوشينروان اين سه پير چو دستور بودند و همچون وزير
بر پاية شاهنامه، وزير تنها يك عنوان سياسي است كه دارندة آن نقش اصلي را در برنامههاي سياسي و اجرايي كشور دارد. عنوان و منصب وزارت نشانة تحول اداري در دوران ساساني است كه براي پيشبرد كارها پديد آمده و در شاهنامه بازتاب يافته است. در متون گوناگون پهلوي و عربي به نام «وزرگ فرمذار ايران و انيران»، يعني وزير بزرگ ايران و سرزمينهاي غيرايراني برميخوريم. يعقوبي، وزير را «بزرجفرمذار» يعني عهدهدار كارها معنا ميكند كه جايگاهش پس از كسري و بالاتر از موبدان موبد است. در نامه تنسر به گشنسب، تنسر نفر دوم كشور پس از اردشير بابكان است كه هم وزير و هم موبدان موبد دستگاه حكومت ساساني است.