سه روایت از كاروانسراهایی در دل بازار تهران

1394/9/9 ۱۰:۳۵

سه روایت از كاروانسراهایی در دل بازار تهران

بازار تهران جای عجیبی است، هم سرا و تیمچه و گذر دارد و هم پاساژهای چند طبقه شیك و امروزی، هم رستوران سنتی دارد، هم فست فود، هم شمس‌العماره دارد، هم دارالفنون، هم كاروانسرا دارد، هم پیاده راه، هم دادگاه خانواده دارد هم مركز فروش تاج عروسی و جهیزیه، هم كالسكه در خیابانش هست هم اتومبیل‌های آخرین مدل، هم قشر متوسط و ضعیف جامعه به دالان‌های تودرتویش سر می‌زنند هم پنت‌هاوس‌نشینان خیابان‌های مرتفع پایتخت. از چهار‌راه گلوبندك تا چهار راه سیروس و از چهار راه سیروس تا چهار راه مولوی و بعد هم میدان محمدیه، محدوده‌ای است كه بخشی از تاریخ ایران را لابه‌لای دالان‌ها و گذر‌هایش جا داده.

 

 

    فرزانه قبادی: بازار تهران جای عجیبی است، هم سرا و تیمچه و گذر دارد و هم پاساژهای چند طبقه شیك و امروزی، هم رستوران سنتی دارد، هم فست فود، هم شمس‌العماره دارد، هم دارالفنون، هم كاروانسرا دارد، هم پیاده راه، هم دادگاه خانواده دارد هم مركز فروش تاج عروسی و جهیزیه، هم كالسكه در خیابانش هست هم اتومبیل‌های آخرین مدل، هم قشر متوسط و ضعیف جامعه به دالان‌های تودرتویش سر می‌زنند هم پنت‌هاوس‌نشینان خیابان‌های مرتفع پایتخت.  از چهار‌راه گلوبندك تا چهار راه سیروس و از چهار راه سیروس تا چهار راه مولوی و بعد هم میدان محمدیه، محدوده‌ای است كه بخشی از تاریخ ایران را لابه‌لای دالان‌ها و گذر‌هایش جا داده. بخشی از سبك زندگی ایرانیان و به‌طور خاص تهرانی‌های عصر قاجار و پهلوی هنوز هم در تیمچه‌ها و سراهای این محدوده تهران قابل مشاهده است. كسبه هنوز به سرچراغی اعتقاد دارند و هنوز دشت اول‌شان را می‌بوسند و روی چشم‌شان می‌گذارند و بعد با یك بسم‌الله داخل دخل می‌گذارند. هنوز هم قوانین نا‌نوشته‌ای بین صاحبان حجره‌ها و شاگردان‌شان جریان دارد. اما اگر بخواهیم در میان تاریخچه پر و پیمان بازار تهران، ذره‌بین‌مان را روی بخش خاصی از آن‌كه كمتر مورد توجه بوده بیندازیم، می‌شود گذری بر كاروانسراهای بازار تهران انداخت، بناهایی كه شاید بسیاری از مشتری‌های هر روزه بازار خبر از وجودشان نداشته باشند، كاروانسراهایی كه در بازار به خوابی تاریخی رفته‌اند.

 

روایت اول: گلشن پلاستیكی

آنها كه برای خرید‌های ماهانه و روزانه‌شان در میان دالان‌های تو در تو و حجره‌ها و مغازه‌های تاریخی بازار مولوی از گذری به گذر دیگر می‌روند شاید خبر نداشته باشند كه زیر طاق‌های ضربی بازار حضرتی و بین بازار سید اسماعیل و چهار‌راه مولوی سه كاروانسرای تاریخی وجود دارد كه این روزها تغییر چهره داده و تبدیل به تعدادی مغازه و حجره شده‌اند. خیابان مصطفی خمینی را كه به سمت بقعه سرقبر آقا می‌روی سمت راست، كنار مغازه‌هایی كه قلیان و فرش و دیگ و اجاق گاز می‌فروشند، یك سردر آجری وجود دارد كه تابلوی بی‌ربطی روی پیشانی‌اش با بی‌سلیقگی سال‌هاست جاخوش كرده و به عابران می‌گوید اینجا سرای «گلشن شكن» است، بورس فروش ظروف ملامین و پلاستیكی. اما كسبه قدیمی خوب می‌دانند كه در چوبی قدیمی كه در ضلع جنوبی این بنا قرار دارد و پا در سیمان فرو كرده و دیگر قابلیت این را ندارد كه نقش حریمی را داشته باشد برای كاروانسرای سال‌های دور، یك زمانی محل ورود تجار بزرگی بوده كه برای تجارت، گذرشان به بازار تهران می‌افتاد؛ تجاری كه متاع‌شان را در حجره‌های طبقه پایین عرضه می‌كردند و در اتاق‌های كوچك طبقه بالا خستگی راه به در می‌كردند. حالا اتاق‌های طبقه بالا انبار كارتن‌های زرد رنگ است و مغازه‌های طبقه پایین ظروف ملامین با طرح‌های جدید برای مشتریان عمدتا شهرستانی كنار هم چیده‌اند. بخش میانی حیاط مركزی كاروانسرا هم حجره‌ای شیشه‌ای قرار گرفته، شاید در سال‌های دور درست در همان نقطه حوضی كوچك قرار داشته كه تشنگی حاضران كاروانسرا را مرتفع می‌كرده، اما حالا با متاعی كه در میان دیوارهای شیشه‌ای‌اش دارد، عطش خرید مشتریان را فرو‌می‌نشاند. حالا خانم‌ها بین مغازه‌ها می‌چرخند و قالیچه و سرویس ملامین می‌خرند و برای هیچ كس سوال پیش نمی‌آید كه دروازه‌های بزرگ این بنا در گذشته چه كاربردی داشته‌اند. وقتی با صاحب یكی از حجره‌ها كه در حال لوله كردن قالیچه كوچكی است صحبت می‌كنم و از سر در ورودی خیابان می‌پرسم، خانمی كه كارت اعتباری‌اش را به فروشنده می‌دهد، تا مبلغ قالیچه را از آن كسر كند، سرش را بلند می‌كند و نگاهی به دروازه آجری می‌اندازد و می‌گوید: «چه جالب من تا حالا به این چارچوب دقت نكرده بودم، این در كاروانسرا بوده واقعا؟» و فروشنده با شیطنت می‌گوید: «بله اینجا قبلا كاروانسرا بوده، هنوزم كاروانسراست، اصلا همه دنیا كاروانسراست.»

حیدری یكی از كسبه قدیمی سرای گلشن‌شكن است. از زمانی كه ایوان‌های این كاروانسرا را تخته‌های چوبی پوشانده بود و درهای حجره‌ها هنوز چوبی بود در یكی از حجره‌های كوچك كاروانسرا كسب و كارش را راه انداخته، می‌گوید: «حجره‌داران اینجا بیشتر بنكدارند، اما قبل از اینكه اینجا تبدیل به بورس فروش ملامین شود، مغازه‌های دباغی و فروش پوست اینجا بودند، و اینجا به كاروانسرای پوستی معروف بوده، اما به دلیل اینكه از نظر بهداشتی در بافت بازار مشكل ایجاد می‌كردند منتقل شدند به حاشیه شهر. بعدها كه ملامین وارد بازار شد به دلیل قیمت مناسبش، مشتری‌های زیادی داشت، اینجا تبدیل به بورس ظروف ملامین شد، در حجره‌های طبقه پایین ملامین می‌فروختند و حجره‌های طبقه بالا محل فروش مواد اولیه ساخت ملامین به كارخانه‌داران بود. حالا هم كه مصرف ملامین از رونق افتاده بیشتر فروشنده‌های شهرستانی برای خرید به این بازار می‌آیند.» آقای حیدری در مورد حیاطی می‌گوید كه در ضلع جنوبی بنا قرار داشته و محل نگهداری حیوانات بوده و حالا كاربری انبار پیدا كرده است. اشاره‌ای هم به بافت نامانوس وسط حیاط كاروانسرا می‌كند كه قبلا حوضچه بوده و در روزهای التهاب انقلاب ٥٧ عده‌ای از فرصت استفاده كردند و چند حجره قناس در میان حیاط ساختند، كه تا امروز هم باقی است و شهرداری هم كاری نتوانسته بكند. از طاق‌های ضربی داخل حجره‌ها می‌گوید و بازسازی‌هایی كه بعضی انجام داده‌اند و سقف كاهگلی طبقه دوم كه حالا به مدد ایزوگام هنوز هم برپاست. از طاق ضربی ورودی بنا می‌گوید كه در حال تخریب است: «میراث فرهنگی به اینجا سر می‌زند و صحبت‌هایی هم شده و قرار است در آینده با همكاری كسبه اینجا را احیا كنند و به شكل قبل بازسازی كنند، كسبه از این موضوع استقبال می‌كنند، چون باعث رونق بیشتر كسب‌شان می‌شود.»

 

روایت دوم: قبای ژنده

روبه‌روی كاروانسرای گلشن شكن، كاروانسرای دیگری وجود دارد، كاروانسرایی كه امروز محلی است برای فروش البسه دست چندم به كارگران و بی‌خانمان‌هایی كه در بین بساط به هم ریخته دستفروشان به دنبال لباسی گرم یا پتویی هستند كه جانشان را از گزند سرمای زمستان حفظ كند. كوچه باریكی كه از راسته اصلی بازار حضرتی منشعب می‌شود، تقریبا عابری ندارد، انتهای كوچه یك «بپا» ایستاده و حواسش به عابران هست، كوچه باریك منتهی به یك پاتوق است، پاتوقی كه تا چندی پیش تا داخل كوچه گسترده بود، اما اعتراض كسبه، جمعیت معتادان را به منتها‌‌الیه كوچه كشانده تا جلوی چشم نباشند و امنیت مشتری‌ها و فروشنده‌ها به ظاهر برقرار باشد، مردانی خسته با قدی خمیده كه در پیچ انتهای كوچه گم می‌شوند و دقیقه‌ای بعد دوباره پیدای‌شان می‌شود و پا تند می‌كنند تا زودتر كوچه را ترك كنند، از معدود عابران كوچه‌اند. زنی سر كوچه نشسته و ساندویچ وارفته‌ای را دست به‌دست می‌كند و به عابران بدون اینكه سوالی از او پرسیده باشند، توضیح می‌دهد كه می‌خواهد ساندویچ را برای سگش ببرد. قبل از تمام شدن كوچه، دالانی هست كه انتهایش پر از همهمه است و بوی غریبی مشام عابران را می‌گزد. دالان كه تمام می‌شود، دنیا تغییر چهره می‌دهد، انگار كه داستان «نارنیا» تكرار می‌شود و با وردی جادویی از دنیای پر از رنگ و صدای بازار وارد دنیای خاكستری رنگی می‌شویم كه صداهایش گنگ و در‌هم‌تنیده‌اند و آدم‌هایش خسته و خموده. در انتهای دالان نرسیده به حیاط مركزی، مردی كه كنار میز نشسته و در قبال دریافت پولی از دستفروشان، مجوز فروش‌شان را در محوطه صادر می‌كند، در مورد نرخ اجاره فضا می‌گوید: «بستگی داره چی بفروشن، اما اجاره یه روز دو تومنه، اما اگه ببینم طرف اوضاع جالبی نداره، كمتر هم می‌گیرم، مثلا ٥٠٠ تومن برای یه روز.» گرم صحبتیم كه پسری با موهای ژل زده با گونی زرد‌رنگی می‌آید و چاق سلامتی می‌كند و سر نرخ اجاره چانه می‌زند و نهایتا هزار تومان روی میز می‌گذارد و مرد هم روبه‌روی اسمش در دفترش یك تیك می‌زند. كنار میز مسوول بازار، یك یخچال پر از سوسیس و كالباس هست كه پشتش ابزار و وسایل آماده كردن ساندویچ قرار دارد، مسوول ساندویچی كوچك كم‌حوصله‌تر از آن است كه قیمت غذاهایش را بگوید: «ظهر بیا بهت می‌گم چی دارم.» دالان كه تمام می‌شود، فضایی غریب نمایان می‌شود. اینجا هم بازار است، بازار خرید و فروش لباس، اما نه خبری از اتاق پرو هست و نه ویترینی بهترین‌های فروشنده را به نمایش می‌گذارد. اینجا آدم‌ها نه بر‌حسب سلیقه‌شان كه بر اساس چند هزار تومانی كه ته جیب‌شان دارند خرید می‌كنند. قیمت‌ها هم عجیب است، پوتین چرم زمستانی سه هزار تومان، پالتوی زمستانی دو هزار تومان، پتو چهار هزار و پانصد، اینجا فروشنده‌ها اوضاع‌شان شبیه خریداران است. لباسی كه به تن خریداران و فروشنده‌هاست شبیه همان لباس‌هایی كه روی زمین تلنبار شده، انگار خریداران  از این بازار «نونوار» بیرون نمی‌روند، فقط لباس كهنه‌های‌شان را با لباس‌های كمتر كهنه تعویض می‌كنند.

آنهایی كه عادت به خرید از پاساژها و مراكز خرید شهر را دارند، به محض ورود به «باغچه» حس آلیس در سرزمین عجایب را پیدا می‌كنند. زنی روی زمین كنار بساطش نشسته، زن خریدار كه ظاهر بهتری از او ندارد، لقمه نانی دستش می‌دهد و شروع می‌كند به جوریدن لباس‌هایی كه در بساط ناچیز زن به شكل نا‌مرتب روی هم ریخته شده و بعد بلوز رنگ‌باخته‌ای را بر می‌دارد و به جایش یك پانصد تومانی كف دست زن می‌گذارد و می‌گوید: «كفش نیاوردی هنوز» زن پول را با دقت در كیسه پارچه‌ای كه از گردنش آویزان است می‌گذارد و می‌گوید: «هفته دیگه میارم» اینجا چیدمان لباس‌ها و نور و زرق و برق مشتری جلب نمی‌كند، قیمت لباس است كه مشتری را جلب می‌كند.

پسر جوانی چند جفت كفش ورزشی ارزان قیمت را با سلیقه كنار هم چیده، تنها بساطی كه اجناسش دست دوم نیست بساط اوست، قیمت كفش‌ها هم ١٥ تا ٢٠ هزار تومان. كاپشن چرم كوتاهی به تنش كرده و شلوار جین مرتبی به پا دارد، چیزی در مورد بساطش نمی‌گوید و فقط به بر‌انداز كردن خبرنگاری كه مثل وصله ناجوری در میان بازار می‌گردد و از دستفروش‌ها قیمت می‌گیرد و چند دقیقه‌ای كنارشان مكث می‌كند، بسنده می‌كند. مردی از انتهای حیاط خودش را می‌رساند، به بساط بزرگی كه پر از لباس‌های بافتنی و زمستانی است و درست در مركز حیاط كوهی پارچه‌ای ساخته، دو پلیور كاموایی روی هم پوشیده و كفش به پا ندارد، لباس‌ها را چنگ می‌زند و می‌گوید: «هرچی بخوای پنج تومن» و شروع می‌كند به تعریف از لباس‌ها و اینكه خارجی هستند و مارك‌اند و...

داخل فضایی كه روزی كاروانسرایی بوده پر‌رونق كه تجار متاع‌شان را با هم مبادله می‌كردند، حالا لباس‌های دست چندم روی هم تلنبار شده. دستفروش‌ها بی‌نظم و باری به‌هر‌جهت بساط‌شان را پهن كرده‌اند، اما می‌شود درهمین بی‌نظمی، نظمی را دید كه فقط خودشان از آن آگاهند. از كنار هر كدام از بساط‌ها كه رد می‌شویم، فروشنده دارایی‌اش را لیست می‌كند: «بافتنی میخوای؟ پالتوی عالی دارما، چكمه نمیخوای‌؟ لباس خارجی می‌خوای بیا اینجا، بپسندی تخفیف هم میدم‌ها، پتوی نو آوردم.» پیرمرد پالتوی چرم رنگ و رو رفته را روی دستش گرفت، قیمت را كه می‌پرسیم، با اشتیاق می‌گوید: «چند می‌ارزه؟» آستر پالتو پر از جای سوختگی سیگار است، بی‌میلی‌مان را كه می‌بیند، تخفیف می‌دهد: «پنج تومن خوبه؟ نمی‌خوای؟ دو تومن خیرشو ببینی» پالتوی مشكی روی بساط كم‌رمق پیرمرد فرود می‌آید و مرد خم می‌شود و چكمه بلندی را جلوی‌مان می‌گیرد و می‌گوید: «یه واكس می‌خواد فقط، نوئه نوئه» دور تا دور فضا مغازه‌هایی است كه تا سقفشان پر از لباس است و مردی در میان كوهی از لباس نشسته و با حوصله آنها را كه قابل فروشند جدا می‌كند. در مغازه كنار آنقدر حجم لباس‌ها زیاد است كه تا فضای جلوی اتاق كوچك مغازه كش آمده، زن با دخترش كه مدام خودش را در چادر رنگ‌و رو رفته‌اش پنهان می‌كند، به دنبال یك لباس زمستانی می‌گردند، مردی كه جلوی در مغازه ایستاده، از بین تل لباس‌ها، بافتنی سفید چركی را بیرون می‌كشد: «با وایتكس بشوریش سفید سفید میشه دو تاهم دگمه می‌خواد، جنسش تركه خارجیه» دختر مردد است، اما مادر می‌گوید «می‌شورمش نو میشه» و بافتنی با یك اسكناس هزار تومانی مال دختر جوان می‌شود. مسوول بازار می‌گوید: «اینجا بیشتر شهرستانی‌ها و قشر كارگر میان برای خرید، بعضی هاشونم كارتن‌خوابن، لباس خوب كه نیست ولی از هیچی بهتره.» آقای مسوول در مورد در آمد فروشنده‌ها می‌گوید: «اینها لباس‌ها را از مردم سطح شهر می‌خرند، با قیمت مناسب بعد میارن اینجا دستی به سر و روش می‌كشن و می‌فروشن، روزی صد تومن دویست تومن در آمد دارن بعضی هاشون.» مسوول بازار می‌گوید: از وقتی كه خاطرش هست اینجا همین كاربری را داشته و چیز زیادی در مورد زمانی كه كاربری فضا كاروانسرا بوده نمی‌داند. اگر بازار گرمی فروشنده‌ها مجال دهد، می‌شود دید كه دور تا دور حیاط مركزی دو طبقه ساختمان وجود دارد و منتها‌الیه سمت راست حیاط دالان دیگری هست كه ظاهرا منتهی به راسته اصلی بازار حضرتی است اما مسدود شده است.

 

روایت سوم: عطر چای دارجیلینگ

در محدوده خیابان صاحب جمع و میدان امین‌السلطان، بزرگ‌ترین كاروانسرای درون‌شهری ایران قرار دارد. یك مونیتور ال‌ای‌دی كنار تابلوی آبی‌رنگی كه رویش نوشته: «میدان امین‌السلطان» قرار دارد كه به عابران می‌گوید «كاروانسرای خانات تنها كاروانسرای به جا مانده در تهران» است. هر چند كه در میان شلوغی در این محدوده، نوشته روی مونیتور خیلی توجه عابران را جلب نمی‌كند، اما رفت و آمد داخل كاروانسرا و سفره‌خانه ضلع جنوبی‌اش نشان می‌دهد این بنا در این چند سال مخاطبان خود را پیدا كرده است. در زبان عربی «خانات» به معنای «حجره‌ها»ست. حجره‌هایی كه حالا تا نزدیكی سقف‌شان سرامیك سفید رنگی دارند، روزی محل استراحت و تجارت تجار بزرگی بود كه گذرشان به كارونسرای «روغنی»‌ها می‌افتاد، نام كاروانسرای خانات روی نقشه‌های قدیمی تهران به نام «كاروانسرای روغنی»‌ها ثبت شده است، به دلیل اینكه در گذشته محدوده مولوی مركز فروش روغن بوده و حالا فروشگاه‌ها تغییر كرده‌اند و این محدوده را تبدیل به مركز فروش خشكبار و چای كرده‌اند. كاروانسرای خانات كه بعد از مرمت توسط یكی از مالكان آن، به عنوان محلی برای فروش آجیل و خشكبار و چای استفاده می‌شود، قرار بود مركز فروش صنایع دستی و برگزاری جمعه بازارهای هنر باشد، اما هنوز این موضوع كه یكی از اهداف «محمد اردهالی» از بازسازی بنا بوده محقق نشده. محمد اردهالی همان كسی است كه این كاروانسرا را از پدربزرگش سید علی اردهالی، به ارث برده و به دلیل علاقه‌اش به میراث فرهنگی در عوض تخریب بنا و پاساژ‌سازی و بلند مرتبه‌سازی كه این روزها تبدیل به رسم سرمایه‌داران تهرانی شده، تصمیم گرفت تا میراث اجدادی‌اش را بازسازی كند تا تاریخ را در دل محدوده تاریخی تهران زنده نگه دارد. آقایی كه به همراه خانواده برای صرف ناهار به رستوران سنتی خانات آمده، می‌گوید: «ما چند سالی است هر بار كه برای خرید می‌آییم نهارمان را اینجا می‌خوریم، هم آرام است و هم دنج، به شلوغی چلوكبابی مسلم نیست و كیفیت غذای خوبی دارد.» در مورد خانات چیز زیادی نمی‌داند اما اطلاعات خوبی در مورد كاروانسراها دارد، همزمان كه در مورد كاروانسراهای گذشته صحبت می‌كند رویش را به پسر حدود ١٠ ساله‌اش می‌اندازد كه با كنجكاوی نگاه‌مان می‌كند، و خطاب به او در مورد كاروانسراها توضیح می‌دهد و بعد هم به حجره‌های اطراف حیاط اشاره می‌كند و در مورد اتراق در كاروانسراها می‌گوید و اینكه تهران زمانی روستا بوده و خیلی با امروز فرق داشته.

كاروانسرا امروز هم فضایی آرام و دنج دارد، می‌شود از هیاهو و همهمه و سرو صدای موتوسیكلت‌های سرعت‌زده بازار به آرامش وسیع حیاط مركزی خانات پناه برد، آرامشی كه در كمتر نقطه‌ای قابل دستیابی است، آن هم در محدوده بازار تهران كه بافتی فشرده و در هم تنیده دارد.

این بنا مساحتی حدود ۱۰۰۰۰ متر مربع دارد و شامل ۵۴ حجره است. بنایی قاجاری كه در سال ٥٧ بر اثر آتش‌سوزی آسیب دید و تا سال ٨٢ بلااستفاده بود، تا اینكه در سال ٨٢ همزمان با ثبت نامش در فهرست آثار ملی، پروژه مرمت آن با هزینه مالكان و حمایت شهرداری و میراث فرهنگی در سال ٨٧ به پایان رسید.

حالا وقتی میدان امین‌السلطان را به سمت كاروانسرای خانات می‌روی عطر چای از حجره‌ها بلند است. آجیل و چای متاعی است كه حجره‌های مولوی در این محدوده عرضه می‌كنند حجره‌های كاروانسرا عمده‌فروشند، حجره‌هایی كه هر چند به رسم گذشته در حاشیه یك حیاط مركزی قرار گرفته‌اند و چادرهای برزنتی با شیوه‌ای سنتی روی اجناس‌شان سایه انداخته، اما مدرن و امروزی‌اند. ظاهر حجره‌ها سنتی است اما صندوق‌ها و ترازوها و طراحی داخلی‌شان طبق مد روز بازاری‌ها و فروشنده‌ها طراحی شده است. انواع آجیل در كیسه‌های نایلونی جلوی حجره‌ها كنار هم چیده شده‌اند. یك تكه آجر كنار دستش گذاشته و در حال مغز كردن گردوهایی است كه قرار است با بیرون آمدن از پوست‌شان قیمت‌شان ١٠ برابر شود. می‌گوید «گردو با پوست شش هزار تومن، مغز گردو ٥٢ هزار تومن» و سنگ را بر سر گردو می‌كوبد و از میان پوست چوبی گردو مغز سفیدی را بیرون می‌كشد و داخل كیسه كنار دستش می‌اندازد.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: