1394/9/2 ۰۹:۳۹
رحیم معینی کرمانشاهی را که اواخر هفته گذشته درگذشت با کتاب «ای شمعها بسوزید»، شناختم. شاید ۱۸-۱۷سال پیش روزی برحسب اتفاق در خیابان جمهوری تهران مشغول تماشای کتابها در ویترین مغازهها بودم. خاطرم نیست چگونه شد که متصدی کتابفروشی سنایی، کتاب ای شمعها بسوزید را به دستم داد و تا مدت ها از اشتیاق کشف چنین شاعری سرمست بودم.
نگاهی به زندگی و آثار زنده یاد «رحیم معینی کرمانشاهی»؛ شاعر و ترانه سرا
رحیم معینی کرمانشاهی را که اواخر هفته گذشته درگذشت با کتاب «ای شمعها بسوزید»، شناختم. شاید ۱۸-۱۷سال پیش روزی برحسب اتفاق در خیابان جمهوری تهران مشغول تماشای کتابها در ویترین مغازهها بودم. خاطرم نیست چگونه شد که متصدی کتابفروشی سنایی، کتاب ای شمعها بسوزید را به دستم داد و تا مدت ها از اشتیاق کشف چنین شاعری سرمست بودم. آن زمانهای که موسیقی را از طریق نوارها - میشنیدیم، کجا میدانستم که این ترانهها از ترانه سرایان بزرگی چون معینی کرمانشاهی، رهی، ترقی، نواب صفا، نگهبان و... است؟ منابع آگاهی بسیار کم بود. بعدها متوجه شدم معینی که من با اشعارش ابتدا آشنا شدم، بیشتر مردم با ترانه هایش میشناسندش و براستی هم که بجا بود. معینی کرمانشاهی زاده ۱۵ بهمن ۱۳۰۱ در کرمانشاه بود. آنگونه که در زندگینامه اش گفته شده: «پدرش سالار معظم و جدش حسین خان معین الرعایا بود. پدرش به واسطه رفاقتی که با نصرت الدوله فیروز داشته، مدتی به حکومت فارس منصوب شده و پس از مرگ نصرت الدوله،از کارهای سیاسی کناره گرفت.
در فیلمی که برای بزرگداشت معینی کرمانشاهی تهیه شده بود، دیدم که خانهای بزرگ و باشکوه از جنبه معماری در کرمانشاه از جدّ وی به یادگار مانده که از دولت و شوکت این خانواده در آن روزگاران حکایت میکرد.
معینی کرمانشاهی خود به تفصیل درباره تاریخچه و اتفاقهایی که در خانواده اش رفته در پیشگفتار کتاب «ای شمعها بسوزید» گفته که خوانندگان محترم را به آن ارجاع میدهم. البته واضح است که به قول بزرگان، سیاستمداران، همواره میهمانان تاریخ بودهاند و هنرمندان میزبانان آن. آنچه از این خاندان به شهرت و نیکنامی چشمگیر است، استاد معینی کرمانشاهی است. البته بسیار مسلم است، جا و موقعیت نشو و نمای هر هنرمندی، اثری بسزا در احوال هنری وی خواهد گذاشت و خود معینی به وضوح اذعان داشته که مشاهده درد و رنجهای اطراف زندگی اش چه اثر عمیقی در روحیه وی گذاشته و بعدها دستمایه اشعار وی همین مضامین ظلم ستیزی شد.
آن طور که استاد در پیشگفتار کتاب متذکر شده، محیطی که ایشان در آن رشد جسمی و فکری کرده، بسیار متضاد با روح حسّاس و آزادی خواه وی بوده و بسیار مظالمی که با جامعه میرفته، وی را دردمند و منقلب کرده است.
روحیه حقیقت جویی، وی را یک آزادی خواه با شرافت و استوار در عقیده و میهن پرستی و ایران دوست حقیقی ساخت.شاهد آن هم اثر خطیر و بزرگ تاریخ منظوم ایران به نام «شاهکار» که ایشان با وجود بیماری،کهولت سن و مصایب بسیار،طبع و سرایش آنرا همچنان تا روز آخر ادامه داد.افکار میهن پرستانه وی در روزنامهای به نام «سلحشوران غرب» منتشر میشده که به طرفداری از دکتر مصدق و نهضت ملی شدن نفت میپرداخته است. به همین دلیل دیری نپایید که روزنامه اش توقیف و خودش نیز تبعید میگردد. بعدها به تهران آمد و در روزنامه باختر امروز به مدیر مسئولی دکتر فاطمی قلم زد. به سفارش دکتر مصدق در اداره انتشارات رادیو که زیر نظر نخست وزیری بوده به استخدام درآمد و سردبیر خبرگزاری پارس شده و همزمان معاونت رادیو را هم عهده دار گردید که به اقوال بسیار، به دلیل سختگیری و سخت پسندی و جدی بودن (برخلاف مناسبات مسموم محیط رادیو) بسیاری از خوانندگان به اصطلاح مبتذل و کابارهای را از همان ابتدای مسئولیت از رادیو اخراج کرد.باری وی از حدود سالهای ۱۳۳۰ به بعد، به کار سرودن شعر روی آورد و همان طور که در مقدمه کتاب ای شمعها بسوزید تصریح کرده، اشعار کتاب را بین سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰سروده است. کتاب مورد استقبالی بینظیر قرار میگیرد و در کتابی که اینجانب دارم، در سال ۱۳۷۵ چاپ شانزدهم با تیراژ ده هزار نسخه خودنمایی میکند.
موسیقی غنی و پربار سالهای اوج موسیقی که از رادیو ایران پخش میشد، شاعران گرانقدری را جذب کرد که از سرآمدان آن، معینی کرمانشاهی با سبک بسیار منحصر به فرد و امضایی پررنگ در پای آثارش بود که به واسطه احاطه وسیعی که به صنعت شاعری داشته و از سویی نقاشی نیز میدانسته،بیشتر ترانه هایش تصویرسازی و اصطلاحاً تابلوسرایی است.از اشعار ماندگار وی میتوان «عجب صبری خدا دارد»، «لوح مخدوش» با مطلع «من نگویم که به درد دل من گوش کنید...بهتر آن است که این قصه فراموش کنید» و از ترانههای بسیار خاطره انگیز و مشهور وی میتوان به «یاد کودکی»، «خواب نوشین» و «آشفته حالی» «نگرانم»، «شب زنده داری»، «طاووس» و.... اشاره کرد. نخستین ترانه سرایی برای گلها را روی آهنگی از استاد تجویدی به مطلع: «چه میشد رها بودم از همه قیدی» آغاز کرد و همکاری اش با تجویدی منجر به حدود۴۰ اثر مشترک شد. همین طور با یاحقی و بدیعی و همایون خرم و البته بسیاری دیگر از هنرمندان طراز اول نیز کارهای ارزشمندی ارائه کردند.
از دیگر آثار وی میتوان به کتابهای «حافظ برخیز»، «فطرت» و «خورشید شب» اشاره کرد.
ایشان برخلاف ظاهر مغرور بسیار صبور، نوعدوست و پر واضح که بسیار حساس و زودرنج بودند؛ کما اینکه اهالی هنر کم و بیش میدانند که بر اثر همین زودرنجی، کدورتی عمیق بین ایشان و استاد تجویدی بر سر آثار مشترکشان پدید آمد که با مرگ استاد بزرگ –تجویدی- به طور کامل نیز رفع نشد و این نشان از مظلومیت هنر در تاریخ این مرز و بوم دارد. کاسبکاران و سوداگران به ثمن بخس، آثار گران ارزش مشترک را از چنگ استاد تجویدی ربودند و در بازار سیاهکاری شان به هنگفت فروختند و آنچه بر جا ماند، دلشکستگی دو هنرمند بود که خود شاهد این اتفاق تلخ بودم. اثری که بعد با صدای علیرضا افتخاری بازخوانی شد و در میان بهت و حیرت چنان شمارگان بالایی یافت که محل مناقشه میان دو هنرمند شد. معینی کرمانشاهی گلایهمند که ای کاش حداقل تلفنی و کلامی به اینجانب میشد که آیا میتوان از آثاری که مشاع است و طور برابر سهم معنوی از آن داریم، استفاده یا سوءاستفاده کرد یا خیر؟ تجویدی از این سو دلگرم بود که سرانجام به سراغش رفتهاند و دوباره آهنگهایش زنده خواهد شد و بیخبر از سوداگری سودجویان - همواره صادقانه با روحیهای خالصانه چون کودکان- با اظهار بیاطلاعی از حقیقت امر میگفت:«روزی به در خانه ام آمدند و بالاخره آمدند که تجویدی آهنگ هایت را میخواهیم دوباره نو کنیم و رفتند، تا کنون که میشنوم رفیق عزیزم معینی رنجشی گران حاصل کردهاند.» البته هیزم بیاران و حاسدان کم نبودند که آشوبها کردند و این دو یار را از هم جدا ساختند. اشک حسرت معینی کرمانشاهی در مراسم ختم تجویدی، بیپرده از ظلمی که بر این دو هنرمند بزرگ رفت، حکایتها داشت.
معینی کرمانشاهی در مصاحبهای در رادیو صدا، از مظلومیت هنرمند و نخبه کشی جامعه گلایهها کرد و سبب خانه نشینی خود و بسیاری از هنرمندان اصیل دیگر را که هنر والایشان اجازه بازاری شدن نمیداد و این لباس زیبا و فاخرِشان به تن گدای بازاری نمیآمد، همین هنرناشناسی میداند.
گوشهای از صحبتهای صادقانه و بیپروای معینی کرمانشاهی را که در رثای حبیب الله بدیعی میگوید عیناً نقل میکنم:«متأسفانه در اجتماعی زندگی میکنیم که خیلی زود هنرمندان شریف و اصیل و برجسته خودش را به خاطر منافع خودش از بین میبرد. من هم از مرگ بدیعی سوختم و دریغ خوردم و هم خوشحال شدم؛ زیرا که اگر وی میماند، در آن اجتماع توسط اطرافیانش مچاله میشد. امیدوارم هر گاه قرار است ما مُچاله شویم و از بین برویم - به هر صورت و به دست هر کس- نمانیم در این دنیا. حرمت ما بایستی با ما به گور برود. اگر خدمتی کردیم به مملکتمان، احتیاج داریم حرمتمان به جا بماند. حالا چرا؟زیرا بدیعی یک آینه بود و غل و غش و خش نداشت. سیاست و تدبیر و حقه بازی مثل سایرین بلد نبود. مثل آنهایی که بازاری شده بودند و داشتند وی را هم بازاری میکردند و ایشان هم چون حُجب و حیا داشت، نه نمیتوانستند بگویند. گناه دارد، این اجتماع باید یک وقتی بیدار شود و گذشت داشته باشد و از این گناه بزرگ که این هنرمندان برجسته و اصیل خود را به خاطر لحظههای بیهوده خود از بین ببرد، صرف نظر کند. سعدی میگوید: سنگی به چند سال شود لعل پارهای زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ. مگر ملت ایران چند بدیعی میتواند بسازد طی یک قرن؟ یکی ساخت و تمام شد؛ چرا او را مچاله میکنند؟این پنچه سحّار بدیعی که نظیرش در ایران تکرار شدنی نیست. شما فکر میکنید با شاعر این کارها را نمیکنند؟ همین غرورهای الکیای را که برای بعضی هنرمندان به وجود میآورند؛ غرورهای باسمهای و روزنامهای و... والله به ضرر هنرمند است و وی را متوقف میکند. هنرمند فکر میکند به آخر خط رسیده است، نباید مغرورش کرد تا تلاش کند و بهتر و والاتر شود. متأسفانه ما در زمانی زندگی میکنیم که اقتصاد به دنیا حکومت میکند و هنر هم تابع اقتصاد شده و این بدبختی بزرگی برای جامعه بشری است. به جای آنکه هنر و فکر و مغز و اندیشه انسان که در راه معنویت بیفتد، در راه اقتصاد حرکت میکند. هنرمند را اجتماع نباید تبلیغ کند، ولی نوازش کند. فرق میکند نوازش و رسیدگی و حرمت گذاشتن با بالا بردن و مغرور کردن. هنرمند باید روی شخصیت خود و هنرش متمرکز باشد و شخصیت خود را خُرد نکند که در فلان بزم ساز بزند یا شعر و آواز بخواند. بگذارند هنرمند، خود را در جایی خرج کند که هم حرمت خودش به جا باشد و هم مملکتش و فرهنگش.
پس از ماجرای اجحاف و دست اندازی که به ترانههای ایشان شد، فرزند وی - حسین معینی کرمانشاهی- درصدد چاپ صحیح اشعار ترانههای پدر خویش برآمد که کتاب «خواب نوشین» و «راز خلقت» و «حکایت نگفته» دستاورد این کوشش است. به دلیل اثر عمیقی که تشبیه بیبدیل و منحصر به فرد«به دوش افکنده گیسو» و «برگشته مژگان» در روحم گذاشته، ترانه آشفته حالی را در زیر میآورم:
این همه آشفته حالی... این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو... از تو دارم... از تو دارم
این غرور عشق و مستی... خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو…از تو دارم…از تو دارم
این تو بودی که از ازل خواندی به من درس وفا را
این تو بودی که آشنا کردی به عشق این مبتلا را
من که این حاشا نکردم... از غمت پروا نکردم
دین من، دنیای من، از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من، سودای من، از نور بیپایان تو رونق گرفته
من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا میشناسم
من خود شیوه نگه چشم مست تو را میشناسم
دیگر ای برگشته مژگان، از نگاهم رو مگردان
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید