1394/7/12 ۱۰:۰۲
مجموعه این سخنان خواننده را بدین نتیجه میرساند که «سهل ممتنع» امری است «دریافتنی و وصفناشدنی (یدرک و لا یوصف)». میتوان فهمید که فاصلة «رستم از مازندران آید همی…» با «بوی جوی مولیان آید همی…» از زمین تا آسمان هم بیشتر است، سخن رودکی بر خواننده تأثیر میگذارد و سخن معزی خواننده را به خنده وامیدارد! به قول نظامی: خردمندان این تفاوت را درمییابند، اما در ذکر سبب آن فرو میمانند. پیشتر گفتیم که بزرگترین دشواری انسان تبدیل کیفیت به کمیّت است. بیان کیفیت هم دشوار است که آن نیز نوعی تبدیل کیفیت به کمیّت است، مثل بیان چیستی عشق و ماجرایِ پرسش از آن و طرح این پاسخ که جز تجربة شخصی، راهی در شناخت عشق نیست (مولوی، ۱۳۸۲:۱۷۹):
سعدی، سنت و نوآوری / دکتر اصغر دادبه - بخش سوم
پرسید یکی که عاشقی چیست؟ گفتا: که چو ما شوی بدانی
باید شعرشناس باشی تا بدانی تفاوت شعر خوب و بد چیست! همین و دیگر هیچ.
گلستان هم «سهل ممتنع» است. آیا آن پنج ویژگی که پیشتر برشمردیم، موجب میشوند که نثر سعدی در گلستان به صفتِ «سهل ممتنع» موصوف گردد؟ پاسخ آن است که این ویژگیها شاید شرط لازم باشند، اما بیگمان شرط کافی نیستند؛ زیرا مقلدان گلستان، به ویژه جامی کوشیدهاند تا نثر خود را به صفاتی موصوف سازند که نثر سعدی موصوف بدانهاست، اما گلستانوارهها و حتی بهارستان، هرگز گلستان نشدهاند. آیا سبب آن نیست که اینجا، در گلستان خصیصهای هست که در آنجا، در گلستانوارهها و حتی در بهارستان نیست، خصیصهای که نوآوری سعدی یا سبب نوآوری است و رابطهای از نوع رابطة علّی و معلولی بین این خصیصه و «سهل ممتنع» بودنِ سخن سعدی برقرار است.
تازگی بوستان و نوآوری سعدی در این مثنوی امری است که محققان در آن همداستانند. با آنکه بوستان مثنوی تعلیمی است، ارزش ادبی ـ هنری خاصی دارد و «چگونه گفتن» سعدی این مثنوی را به لحاظ ارزش هنری بر صدر نشانده است. بوستان به ظاهر چندان ساده مینماید که بسیاری از محققان از ژرفساخت هنری آن، که بسی والا و بالاست، غافل میمانند (شمیسا، ۱۳۷۴:۲۲۱) در حالی که تازگی بوستان، بیش از همه، به لحاظ ادبی و هنری است و خلاقیت هنری سعدی در این اثر چشمگیر است و ظرافت و مهارت سعدی در جریان آفرینشی هنرمندانه در بوستان حتی بر اقتباسهای او از قرآن و حدیث مُهر مالکیت میزند. (Dickens, 2009:…)
اگر احیاناً در دیگر آثار سعدی ضعف لفظی یا معنایی دیده شود، در بوستان نه ضعف لفظی هست، نه ضعف معنایی (دشتی، ۱۳۶۴:۲۷۸) ویژگیی که در دیگر آثار ادبی کمتر میتوان دید و طرز سعدی که مبتنی بر استواری لفظ و روانی معناست و همین خصیصه سخن او را در شیوة «سهل ممتنع» به سرحد اعجاز میرساند (زرینکوب، ۱۳۷۰:۲۵۴) در مثنوی تعلیمی بوستان نیز چشمگیر است. این معانی آنگاه روشن و روشنتر میشود و ابتکار و نوآوری سعدی آنگاه بیشتر جلوه میکند که بوستان را با مثنویهای تعلیمی که پیش از بوستان سروده شدهاند، یعنی با مثنوی آفریننامة ابوشکور بلخی، کلیله و دمنه منظوم رودکی، و مثنویهای ناصرخسرو مقایسه کنیم. این مقایسه هم جایگاه هنری ـ ادبی بوستان را پیش چشم میآورد، هم نوآوری را که چیزی جز اصلاح و تکمیل سنت نیست، در مورد بوستان و شیوة مبتکرانه و نوآورانه سعدی در آن آشکار میسازد (نک: دادبه، ۱۳۸۴:۳۷ـ ۸).
چگونه گفتن سعدی در قصاید و غزلیات
«چگونه گفتن» سعدی در قصاید و غزلیات او، به ویژه غزلهای شورانگیز او، امری است که محققان سعدیپژوه در آن همداستانند. غزل پیش از سعدی به وسیلة سنایی به صورت قالبی مستقل به قالبهای شعر فارسی افزوده شد و شاعران پس از سنایی و پیش از سعدی، از جمله عراقی و عطار در این قالب طبعآزمایی کردند؛ اما در تاریخ ادبیات، سعدی استاد غزل شناخته شد. بیگمان استادی سعدی در غزل، برآمده از نوگرایی اوست. او تغزلها و غزلهای سروده شده پیش از خود را در نظر داشت، اما آنچه به عنوان غزل عرضه کرد، پدیدهای تازه بود با همان ویژگیهای دریافتنی و وصف ناشدنی موسوم به «سهل ممتنع». سراینده بیت معروف:
استاد غزل سعدیست نزد همه کس، اما
دارد سخن حافظ، طرز سخن خواجو
هرکس که بوده، چه حافظ ـ که بعید است ـ چه شاعری دیگر، نگاهی دقیق و به تعبیر امروز، نگاهی سبکشناسانه داشته است. غیر از تصریح بدین معنا که طرز یا سبک حافظ، همان طرز یا سبک به کمال رسیدة خواجو و در واقع اوج جریان تلفیق است که پس از سعدی شکل گرفت و ریشه در سخن سعدی داشت و با حافظ به کمال رسید، بر «استادی سعدی در غزل» آن هم از دیدگاه تمام صاحبنظران (به اتفاق آرا) نیز تأکید میورزد. این استادی که برآمده از اصلاح و تکمیل سنت غزلسرایی است، همانا نوآوری سعدی در غزلسرایی به شمار میآید. اگر دفتر غزلهای سعدی را بگشاییم و آغاز کنیم با این غزل که: «اول دفتر به نام ایزد دانا…» بیمبالغه غالب غزلها مصداق سخن «سهل ممتنع» و نمونههای نوآوری، در آن روزگاران، در غزلسرایی است. بگذارید با ذکر چند مطلع، چند غزل را به یاد آوریم. مطلعهایی را در اینجا میآورم که در این لحظه از ذهنم میگذرد و بر زبانم میرود:
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
*
من ندانستم از اول که تو بیمهر و وفایی
عهد نابستن از آن بهْ که ببندی و نپایی
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
آمدی، وه که چه مشتاق و پریشان بودم!
تا برفتی ز برَم، صورت بیجان بودم
خبرت هست که بیروی تو آرامم نیست؟
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست؟
بختِ آیینه ندارم که در او مینگری
خاک بازار نیرزم که بر او میگذری
این غزلها و دیگر غزلهای استاد سخن را بخوانیم و در آنها تأمل کنیم، آن وقت اگر شعرشناس باشیم یا دستکم با شعر رابطهای داشته باشیم، بیاختیار خطاب به سراینده آنها بر زبانمان میرود که:
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
«دگر گفتن» سعدی در قصاید نیز حکایتی است که جداگانه باید بدان پرداخت، اما این «دگر گفتن» یا «چگونه گفتن» غالباً، از نوع چگونه گفتن او در غزلهاست و حکم «سهل ممتنع» نیز بر آن صادق است.
نوآوری در چه گفتن: قدما از «چه گفتن» به «معنا» (در برابر لفظ) تعبیر میکنند. سعدی «چه» میگفت یا از کدام معانی سخن در میان میآورد؟ پاسخ کوتاه این پرسش آن است که: سعدی از انسان و مسائل انسانی سخن میگفت. در یک نگاه، سخن او، به اِجمال، در سه بیت، که در باب اول گلستان (حکایت ۱۰) آمده است، خلاصه میشود و دیگر سخنان وی در گلستان، بوستان و قصاید و غزلیات، تفصیل همین اجمال است:
بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قـرار
تو کز محنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند آدمـی
و چون هدف نهاییاش انسان بود و کوشش در جهت رفع مشکلات انسانی و تأمین سعادت جامعه، چنان که مکرر در جای خود گفتهام، به طرح آرمانشهر (بوستان) پرداخت؛ شهر و کشوری که در آن عدالت اجرا شود و جایی برای ظلم و بیداد نباشد تا سعادت مردم تحقق یابد و چون مقدمه ساختن، ویران کردن است، در گلستان به نقد نهادهای اجتماعی پرداخت تا جنبههای مثبت و منفی آنها معین شود. قصاید و غزلیات هم به نوعی در خدمت آرمانشهر و مردم آرمانشهر است؛ مردمی که به مثابه اعضای یک پیکرند و درد و رنجشان و شادی و سعادتشان به هم پیوسته است و چنین است که سراسر بوستان و گلستان و حتی قصاید و غزلیات تفسیر همین سه بیت و تفصیل همین سه بیت است. (نک: دادبه، ۱۳۹۱ب:۴۶ـ۲۴).
الف) انسانگرایی سقراطی: از قول سیسرون، حکیم رومی سده اول پیش از میلاد (۱۰۶ـ۴۳م.ق) نقل شده است که: «سقراط (۴۶۹ـ۳۹۹ق.م) فلسفه را از آسمان به زمین آورد و در دل خانهها جا داد». فلسفه بحث از جهان و انسان و تلاش برای شناخت جهان و انسان است. فلسفه یونان در سده ششم پیش از میلاد با طرح این پرسش که: جهان از چه ساخته شده یا به عبارت دیگر مادهالمواد چیست؟ آغاز شد و تالس نخستین فیلسوفی بود که پاسخ داد: آب! یعنی مادهالمواد آب است و اشیا از آب پدید آمدهاند. دیگر فیلسوفان نیز هر یک پاسخی بدین پرسش دادند؛ چنان که هراکلیتوس (حدود ۵۰۰ ق.م) آتش را مادهالمواد انگاشت.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید