1394/7/11 ۱۰:۵۷
اشاره: چندی پیش تقی آزاد ارمكی استاد شناخته شده جامعهشناسی دانشگاه تهران در گفتوگو با « اعتماد» در تقابل با دیدگاههای رایج و همچنین متفاوت با تفسیر پیشین خودش نكات جالب توجهی درباره نگاه جامعهشناسان ایرانی به ابنخلدون بیان كرد كه با واكنش برخی صاحبنظران مواجه شد. برای مثال تقی آزاد در آن گفتوگو گفت:
نظریه اجتماعی ابنخلدون توضیح برپایه جهان سنت و افول جهان سنت، نه گذر از جهان سنت و برپایی جهان مدرن است. به همین دلیل است كه ما نظریه ابنخلدون را میتوانیم برای وضعیتهایی به كار ببریم كه كانون آنها مناسبات قومی، قبایلی است. مثلا ابنخلدون برای توضیح تا حدودی تا دورهای از عصر قاجاری به درد میخورد. اما نمیتواند عصر پهلوی را توضیح بدهد یعنی ما نمیتوانیم برپایه ابنخلدون عصر پهلوی را توضیح دهیم.غربیها به ما كلك زدهاند كه ابنخلدون را به عنوان متفكر مدرن جلوه دادهاند. نتیجه این جلوه دادن برای ما این بوده كه ما همان مفروضات ابنخلدونی را در جهان مدرن، در نظام اجتماعیمان پیگیری میكنیم. دنبال عصبیت هستیم. دنبال پیوست پیوندهای قومی، عشیرهای و طایفهای هستیم. خیلی از تحلیلهای آدمهایی كه الان میگویند؛ جامعه ایرانی عشیرهای، خویشاوندی و قومی است و به دنبال این قصه هستند، متاثر از این ادبیات است.
***
گفتوگوی دكتر آزادارمكی درباره ابنخلدون بحثی جالب را در فضای روشنفكری ایران مطرح میكند و به وضوح نشان میدهد كه جامعهشناسی در ایران تا چه اندازه با تحقیقات «غیر یوروسنتریك» بیگانه است. به عبارت دیگر چرخش مورد بحث دكتر آزاد خود از نظر نشانهشناسی نیاز به بحث جدی دارد مبنی بر اینكه چرا اندیشمندان ایرانی اینچنین در چنبره تحقیقات «یوروسنتریكی» گرفتار شدهاند و نمیتوانند به سنتهای فكری هندی و لاتینی و تركی و... رجوع كنند و به جای چرخش به چپ و راست یوروسنتریكی با سبكی دیگر به سراغ «میراث فكری غیر-دیسیپلینر» بروند. من در اینجا سعی میكنم به برخی از نكات ایشان اشاره كنم و سپس قرائت سهگانه خودم را از ابنخلدون (و به معنای وسیعتر میراث تمدنی غیریوروسنتریك) به صورت موجز معرفی كنم و سپس یك نتیجهگیری كوتاه ارایه دهم.
در قسمتی از گفتوگو، آقای آزادارمكی میگویند كه ما در ایران بهگونهای تحت تاثیر تفكرات ابنخلدون قرار گرفتهایم و این باعث شده كه نتوانیم تجزیه و تحلیل درستی از جامعه ایران داشته باشیم. در پاسخ به این ادعا میتوان گفت نگاهی به آثار اندیشمندان ایرانی نشان میدهد كه هیچ كس به صورت مستقل به ابنخلدون نپرداخته است. به عبارت دیگر حداقل در ٢٠٠سال اخیر دو ابنخلدونشناس نمیبینیم كه همانگونه كه روی ابنسینا، فارابی یا سهروردی كار شده است روی ابنخلدون كار كرده باشد و این پیشفرض حرفی بسیار عجیب و ضدتاریخی است. با كمی دقت میبینیم كه در تركیه در دوران خلافت عثمانی یا به زبان دیگر در جهان ترك، تقریبا از قرن شانزدهم به این سو به صورت مستمر و مداوم به افكار ابنخلدون پرداخته شده و اتفاقا زوال دولت عثمانی به عنوان یك مساله سیاسی-جامعه شناختی ملموس نزد اندیشمندان ترك مطرح بوده بنابراین از نظر تاریخی درستتر است كه بگوییم تركها تحت تاثیر اندیشه ابنخلدون بودهاند تا ایرانیها.
نكته دیگر اینكه ایشان میگویند غربیها تفكر ابنخلدون را برای ما مدرن جلوه دادهاند. به نظر میآید شاید حداقل سخنان كسانی كه درباره ابنخلدون در غرب صحبت كرده بودند برای غیرغربیها از جمله اندیشمندان ایرانی جذاب بوده باشد اما نه به این دلیل كه آنها تفكر ابنخلدون را مدرن جلوه دادهاند بلكه مفروض اصلی در گفتمان این نوع از اندیشمندان غربی، اعتقاد آنها به مدرنیتههای متكثر
(Multiple Modernities) است. یعنی به جای اعتقاد به یك مدرنیته خطی كه از تجربه اروپای غربی شروع شده و در تمام جهان گسترده شده، بعضی از اندیشمندان غربی به این نتیجه رسیده بودند كه مدرنیته فقط یك نوع نیست بلكه میتواند انواع مدرنیته وجود داشته باشد. اما آقای آزادارمكی به نظر میرسد كه این مفروض را متوجه نشده و بهگونهای كوشیده این «اندیشه خطی» را دوباره بازتولید كند كه غربیها تفكر ابنخلدون را برای ما مدرن جلوه داده و ما دوباره آن را بازتولید كردهایم. این نكته بحث گسترده دیگری را پیشروی ما میگذارد كه نزد جامعهشناسان و حتی اندیشمندان نسل اول انقلاب مطرح بوده و آن مساله شور انقلابی است. چون آنها تحت تاثیر یك نوع از شور انقلابی یا «رمانتیسم انقلابیگری» بودند فكر میكردند میتوانند با این شور از هر مسالهای عبور كنند اما امروز كه این شور فروكش كرده و آنها دچار یك «شعور لیبرالیزمی» شدند و میكوشند بسیاری از مسائل علمی، اجتماعی یا مسائلی كه در جهان با آن مواجه هستیم را با یك شعور لیبرالیسمی تبیین كنند. این پدیدهای است كه خود نیاز به بازخوانی دارد، یعنی گذر از چپ انقلابی به راست لیبرالیسمی. به زبان دیگر آیا نمیتوان فراسوی چپ و راست معادلات اندیشهای را تبیین كرد؟ آیا نمیتوان ابنخلدون را در سنت «علم عمران» دید و آن را تقلیل به سنت دوركهایمی جامعه مكانیكی نداد؟
در قسمت دیگری، ایشان میگویند اینكه ما دوباره بهگونهای تحت تاثیر ابنخلدون واقع شدهایم اغفالی است كه غربیان برای ما تولید كردهاند. حقیقت امر این است كه نگاهی به سیر اندیشه اجتماعی در ایران نشان میدهد كه ابنخلدون نه تنها در تفكر اجتماعی ما حتی در گفتمانهای فلسفی ما نیز هیچ جایی نداشته است. یك دلیل آن این بوده كه فیلسوفان و اهل فلسفه در ایران حتی قبل از دوران مدرن، ابنخلدون را اشعری فرض میكردند و معتقد بودند كه او با گفتمانهای خود به اشعریگری دامن میزند. همین امر باعث شده بود كه در فضای اندیشهای ایران جایگاه رفیعی نداشته باشد. حال اینكه غربیها این اغفال را برای ما ایجاد كردهاند و ما در دوران مدرن، دچار ابنخلدون شدهایم خود نیاز به بحث دارد. یعنی اگر ما به تاریخ اندیشه مدرن در ایران نگاه كنیم افرادی را پیدا نمیكنیم كه واقعا ابنخلدونین باشند و بر اساس پارادایم فكری ابنخلدون به مسائل اجتماعی پرداخته باشند. شاید بتوان این را درباره مصریها یا تركها یا حتی مغرب عربی مثل تونس و مراكش و نظایر آنها گفت مثل محمود ذوادی-جامعهشناس تونسی- یا سید فرید العطاس-جامعهشناس سنگاپوری- كه به نوعی ابنخلدونین هستند اما در ایران كسی را پیدا نمیكنید -جز همان كتاب كوچك خود آقای آزادارمكی «از فارابی تا ابنخلدون» كه حدود ٢٠سال پیش نوشته شده است- كه به ابنخلدون پرداخته باشد.
در قسمت دیگری میگویند كه ابنخلدون بهگونهای متمركز بر جامعهشناسی سنتی است در حالی كه بهطور مثال دوركهایم جامعهشناسی مدرن را به ما نشان میدهد. این سوال پیش میآید كه جامعهشناسی سنتی چه معنایی دارد؟ اینكه ما دوگانه ببینیم یا به این دوگانگی باور داشته باشیم یكی از نشانههای تفكر خطی است و كل روایت آقای آزادارمكی نیز بر اساس همین روایت خطی یا تاریخ نگاری «دوگانههای متضاد» شكل گرفته است؛ گویا تفكرات از یك نقطه آغاز شده و به نقطهای ختم شده و از آنجا به بعد جهان مدرن آفریده شده و هیچ روایت موازی دیگری را نمیتوان متصور شد. به همین دلیل ابنخلدون متعلق به جهان قبل از مدرن است و بعد از آن ما وارد فضای جدیدی شدیم كه براساس آن بهطور مثال باید به دوركهایم رجوع كنیم. به اعتقاد من این بازتولید سخنانی است كه برخی از اندیشمندان یا جامعهشناسان «خطی» بیان میكنند و تاریخ مصرف آنها دیگر گذشته است. برای عبور از چالشهای جهان ایرانی (و حتی جهان اسلام) ما نیازمند تفكر با محوریت «وضعیت انسان ایرانی» هستیم و با رجوع به اندیشههای یوروسنتریك نمیتوانیم از «قید تفكر»
آزاد شویم. همچنین ایشان میگویند امروز منطق عمل اجتماعی ما فرق كرده، بهطور مثال در قدیم افراد خود را محاكمه نمیكردهاند در صورتی كه امروزه ما صبح تا شب خود را محاكمه كرده و مدام خود را مورد سوال و بررسی قرار میدهیم در صورتی كه انسان پیش از مدرن اصلا خود را بررسی نمیكرده بلكه تمام و كمال در اختیار بوده است. این حرف تكرار همان سخن گیدنز است كه درباره
« Reflexivity» میگوید. اما آیا واقعا انسان پیش از مدرن اصلا خود را محاسبه نمیكرده است؟ اتفاقا شاید مبحث محاسبه در دوران پیش از مدرن گستردهتر بوده است. انسان امروز اگر خود را محاسبه میكند اساس آن چیست؟ محاسبه و محاكمه كردن انسان امروز آیا یك پدیده خیلی نوین بوده است؟ یعنی پیش از اینچنین اتفاقی نیفتاده بود؟
در قسمتی از مصاحبه برداشت من این است كه ایشان دچار دو مشكل اساسی شده است. در قسمتی تاسی ایشان از گفتمان یوروسنتریزم نشان داده میشود بهگونهای كه تقریبا تمام مفروضات او یا بازخوانیهایی كه به گفته خودشان امروز به آن رسیده است تقریبا تكرار همان یوروسنتریزم است و از سوی دیگر نیز وقتی میخواهد نگاه ابنخلدون را تجزیه و تحلیل كند دچار یك نوع اتنوسنتریزم شده است. گویا معیار تغییر و تحولات یا نگرشهای ما نسبت به ابنخلدون، ایران است. در حالی كه در ایران اصلا ابنخلدون شناس نداریم. در قسمتی ایشان میگویند «اینكه ما در ابنخلدون ماندهایم و از آن میخواهیم برای مناسبات اجتماعی امروزمان جواب پیدا كنیم كاری غلط و كلكی است كه مستشرقین به ما زده اند». آیا واقعا ما به ابنخلدون رجوع كرده بودیم كه در آن مانده باشیم؟ بحث رجعت به ابنخلدون اصلا كی و كجا مطرح شده بود؟ پرسش این است كه شیوه مواجهه ما با میراث فكری غیرغربی یا بهتر بگویم «غیر دیسیپلینر» چگونه باید باشد؟ بحثی را كه ایشان درمورد ابنخلدون مطرح میكند میتوان درمورد فارابی، ابن سینا، سهروردی و درمورد بسیاری از بزرگان و اندیشمندان جهان اسلام مطرح كرد؛ اینكه شیوه مواجهه ما با میراث فكریمان چگونه باید باشد؟ ایشان این پیشفرض را در ذهن خود داشته است كه ما باید تفكر را به دو قسمت تقسیم كنیم؛ تفكر پیشامدرن و تفكر مدرن، و بعد ما باید اندیشههای خود را در چارچوب تفكر مدرن بازخوانی كنیم. در اینجا بحث من این است كه نهتنها ابنخلدون و فارابی و ابن سینا بلكه بسیاری از اندیشمندان جهان اسلام را میتوان به سه شیوه قرائت كرد كه اگر مدنظر قرار نگیرد دچار همان اشتباهی خواهیم شد كه آقای آزادارمكی شده و برداشتهای ذهنی خود را به كلكی نسبت میدهد كه مستشرقین به ما زدهاند؛ گویا ذهن ما یك ذهن ابژه است و قدرت فاعلیت ندارد. یك خوانش، خوانش باستانشناسانه است، قرائت دوم، خوانش تاریخی است و سومین قرائت، خوانش آلترناتیو نام دارد. این سه قرائت بهگونهای در برخورد با میراث اندیشهای، همیشه مطرح بوده است. در استراتژی باستانشناسانه معمولا اندیشه یا اندیشمندان تا جایی مهم تلقی میشدند كه توانستهاند میراث تمدن هلنی را بهگونهای زیبا دریافت كنند و آن را به غرب مسیحی انتقال دهند و این غرب مسیحی موجب و خالق جهان مدرن شده است. وقتی با این قرائت به میراث خود نگاه میكنیم نباید فیالنفسه با آن مواجه شویم بلكه باید ببینیم در نسبت با انتقال معرفت از یونان به اروپای غربی چه كاركردی داشته است. این كاركرد، كاركرد بسیار بالایی بوده اما ارزش آن یك ارزش باستانشناسانه است. بهطور مثال ما چرخی را كه هزاران سال پیش اختراع شده امروز زیر ماشینهای خود قرار نمیدهیم چرا كه چرخ تطور زیادی داشته بلكه آن را در موزه میگذاریم و ارزش آن را قدر مینهیم. در قرائت دوم یعنی قرائت تاریخی، وقتی به تمدنهای دیگر غیر از تمدن غربی نگاه میكنیم این باور را داریم كه تمدنها و مدنیتهای زیادی وجود داشته كه یكی از مهمترین آنها تمدن و مدنیت اسلامی است. در این تمدن، انسانهای بزرگی مثل ابنخلدون و فارابی به صحنه هستی آمده بودند یا در تمدن هندی افرادی مثل شانكارا و افراد دیگری بودند اما اهمیت گفتمانهای این افراد یك اهمیت تاریخی است، به این معنا كه ما دیگر نمیتوانیم از آنها برای حل معضلات امروزمان استفاده كنیم. در نگاه سوم كه نگاه آلترناتیو است اتفاقا به دنبال ابنخلدونی نیستیم كه به صورت باستانشناسانه یا تاریخی برای ما مهم باشد بلكه به ابنخلدون، فارابی یا دیگر اندیشمندانی نیاز داریم كه بتوانیم ربط آنها را با «امروز خود» و معضلات جهان امروزمان برقرار كنیم. اگر این تناسب یا ربط را برقرار كنیم تفكر آنها هیچ سودی برای ما نخواهد داشت. در نگاه آلترناتیو، بینش ما مبتنی بر این است كه چه مفاهیمی را میتوان از دستگاه فكری این بزرگان اخذ كرده و واقعیتهای امروز را بهگونهای در این چارچوبها بازخوانی كرد كه منجر به تجربه مدرن متنوعی شود و باور ما این است كه «مولتیپل مدرنیتیز» یعنی مدرنیتههای متنوع و متكثر، امكان واقعیت دارد. اما نگاهی كه آقای آزادارمكی اینجا ارایه میدهد تقریبا بهگونهای متاثر از همان نگاههای باستانشناسانه یا نگاههای تاریخی است كه به گفته ایشان از مستشرقین و به نظر من از كسانی كه نگاه دیسیپلینر دارند متاثر است.
پیش از آنكه نكته آخر را بگویم لازم میبینم یك اشاره كوتاه به موضوع اهمیت داشتن تئوریك ابنخلدون با وضعیت امروز نظامهای غیرغربی بكنم كه میتواند برخلاف آنچه دكتر آزادارمكی میگوید به ما نشان میدهد كه هنوز خواندن ابنخلدون میتواند گرهگشای مسائل سیاسی-اجتماعی ایران و كشورهای همچون ایران باشد. در بستر تئوری مربوط به «حكومت» ابنخلدون یك نظریه «اقتصاد سیاسی» وجود دارد كه معطوف به معضل ورود نهاد دولت به مسائل تجاری و تاثیر آن بر اوضاع جامعه است كه از قضا با مسائل اختلاسهای زنجیرهای در كشور ما بسیار مرتبط است. سید حسینالعطاس در كتاب جامعهشناسی فساد خود به این نكته اشاره میكند و سید فرید العطاس با مفهوم «Kleptocracy » اهمیت نظریه ابنخلدون را در تشریح وضعیت امروز –برخلاف نظر دكتر آزاد- به زیبایی به تصویر میكشد. البته اهمیت سنت ابنخلدونشناسی ترك –پیش از آنكه غربیها به ایرانیها كلك بزنند- نیز موضوعی است كه سید فریدالعطاس در كتاب Applying Ibn Khaldun به آن میپردازد و اشاره به ابنخلدونینهای ترك از قرن ١٦ میلادی تا امروز مانند چنگیز تومار و توفان بوزپینار میكند. ولی دكتر آزاد مانند بسیاری از اندیشمندان امروز ایران كه مطالعات میدانی ندارند به هیچیك از اینها اشاره نمیكند و هنوز ما را ارجاع به دوركهایم میدهد. آخرین نكته این است كه روح حاكم بر این گفتوگو این مفروض است كه غربیها
Omnipotent هستند یعنی همانند خدایگان تنها كسانی هستند كه میتوانند فعل «قدرت» را صرف كنند و در ذهن ما چیزهایی را ایجاد كنند كه ما خود قادر به اندیشیدن به آنها نبوده و نیستیم. چنین فرضی را آقای آزادارمكی به غربیها منتسب كرده است یعنی آنها انقدر قدرت دارند كه حتی اندیشه ما را نیز در تمام ابعاد آن میتوانند تسخیر كنند. یعنی میتوانند ابنخلدون را برای ما مدرن یا غیرمدرن جلوه دهند، گویا ما سوژه نیستیم. این تفكر بسیار عجیبی است كه ما تا این حد خود را كم ببینیم. اگر نگاه كنید میبینید اوایل انقلاب ما یك خودبزرگبینی داشتیم كه اكنون به خودكمبینی تبدیل شده و این هر دو، از معضلات اندیشهای است. ما باید شیوه مواجهه و تعامل با میراث اندیشهای خود را بهگونهای بازیابی و بازخوانی كنیم كه بتوانیم آگاهانه اندیشیده و خلاقانه افقهای جدیدی را پیش روی خود بگشاییم.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید