درباره على تجويدى ؛ ريشه هاى سرو / سيدعليرضا ميرعلى نقى

1394/7/1 ۱۱:۲۷

درباره على تجويدى ؛ ريشه هاى سرو / سيدعليرضا ميرعلى نقى

قصيده بلندى كه موسيقى شناس فقيد، حاج آقا محمد ايرانى مجرد، در سوگ استاد ابوالحسن صبا گفته و در آن به ارزش و اهميت شاگرد برگزيده اش ـ على تجويدى ـ اشاره كرده است. تجويدى در آن روزگار، سى و هشت ساله بود و بين استادان موسيقى وقت، جوان محسوب مى شد؛ جوانى برگزيده كه از ده سال پيش از فوت استادش به محفل حاج آقا محمد راه داشت و شايد كم سن و سال ترين فرد در بين آن نخبگان بود. او در جلسات انس خصوصى «حاج آقا» با موسيقيدانان و با چهره هاى شاخص فرهنگ و ادب ايران زمين، نظير سيدجلال الدين تهرانى و سيدمحمد محيط طباطبايى و علامه سيدمحمد مشكوه، يك آكادمى زنده موسيقى، با فضايى غنى و پربار و آكنده از حس محبت و صفا بين اهل هنر را مى ديد و از لحظه لحظه حضورش در آن جمع، بهره مى برد. او هنگامى كه آواز سيدحسين طاهرزاده و سليمان اميرقاسمى را با ويولونش همراهى مى كرد، نزديك چهل سال با آن استادان مسلم، اختلاف سن داشت...

 

... قصيده بلندى كه موسيقى شناس فقيد، حاج آقا محمد ايرانى مجرد، در سوگ استاد ابوالحسن صبا گفته و در آن به ارزش و اهميت شاگرد برگزيده اش ـ على تجويدى ـ اشاره كرده است. تجويدى در آن روزگار، سى و هشت ساله بود و بين استادان موسيقى وقت، جوان محسوب مى شد؛ جوانى برگزيده كه از ده سال پيش از فوت استادش به محفل حاج آقا محمد راه داشت و شايد كم سن و سال ترين فرد در بين آن نخبگان بود. او در جلسات انس خصوصى «حاج آقا» با موسيقيدانان و با چهره هاى شاخص فرهنگ و ادب ايران زمين، نظير سيدجلال الدين تهرانى و سيدمحمد محيط طباطبايى و علامه سيدمحمد مشكوه، يك آكادمى زنده موسيقى، با فضايى غنى و پربار و آكنده از حس محبت و صفا بين اهل هنر را مى ديد و از لحظه لحظه حضورش در آن جمع، بهره مى برد. او هنگامى كه آواز سيدحسين طاهرزاده و سليمان اميرقاسمى را با ويولونش همراهى مى كرد، نزديك چهل سال با آن استادان مسلم، اختلاف سن داشت...

 

علی تجویدی آهنگساز و نوازنده ویلن ایرانی

 متولد سال ۱۵ آبان ۱۲۹۸ در کوچه ظهیرالاسلام، تهران - درگذشت ۲۴ اسفند ۱۳۸۴

 آموختن موسیقی از کودکی نزد پدرش هادی‌خان تجویدی

مشق فلوت نزد محمد آقا ظهيرالدينى در کودکی حوالى ۱۳۱۰

 به آموزش ویولن نزد حسین یاحقی از ۱۶ سالگی

ادامه یادگیری ویلن و سه‌تار در محضر درس استاد ابوالحسن صبا به مدت هشت سال از حوالی 1315

آشنایی با محفل هنری آقا محمد ایرانی مجرد و برخوردار از آموزش های  اسماعیل قهرمانی، سید حسین طاهرزاده و رکن‌الدین مختاری و ...

آشنایی با موسیقی كلاسيك اروپايى نزد نوازندگان نامى ارمنى تبار نظير مليك آبراهاميان و بابگن تامبرازيان

معرفى به راديو تهران با توصيه و دستخط او استاد صبا برای تکنوازی ویلن و همکاری مستمر با رادیو از سال ۱۳۲۸

آشنایی با هارمونى و كنترپودن و اركستراسيون نزد  هوشنگ استوار در حوالی ۱۳۳۵

عضويت در شوراى موسيقى راديو از اواخر دهه سی

 انتقال از  اداره دارايى به راديو تهران و سرپرستى اركستر رادیو در اوايل دهه ۱۳۴۰

تدريس در هنركده موسيقى ملى تا اواخر دهه پنجاه

ساخت دهها تصنیف و صدها اجرای ماندگار و خالق بخشی از به یادماندنی‌ترین قطعات موسیقی معاصر ایران 

يادگارت على تجويدى ست

كه تو را بود يار و هم ياور

با قرائات سبع و با تجديد

هفت را هفت بار كرده زبر

اين دو بيت از قصيده بلندى است كه موسيقى شناس فقيد، حاج آقا محمد ايرانى مجرد، در سوگ استاد ابوالحسن صبا گفته و در آن به ارزش و اهميت شاگرد برگزيده اش ـ على تجويدى ـ اشاره كرده است. تجويدى در آن روزگار، سى و هشت ساله بود و بين استادان موسيقى وقت، جوان محسوب مى شد؛ جوانى برگزيده كه از ده سال پيش از فوت استادش به محفل حاج آقا محمد راه داشت و شايد كم سن و سال ترين فرد در بين آن نخبگان بود. او در جلسات انس خصوصى «حاج آقا» با موسيقيدانان و با چهره هاى شاخص فرهنگ و ادب ايران زمين، نظير سيدجلال الدين تهرانى و سيدمحمد محيط طباطبايى و علامه سيدمحمد مشكوة، يك آكادمى زنده موسيقى، با فضايى غنى و پربار و آكنده از حس محبت و صفا بين اهل هنر را مى ديد و از لحظه لحظه حضورش در آن جمع، بهره مى برد. او هنگامى كه آواز سيدحسين طاهرزاده و سليمان اميرقاسمى را با ويولونش همراهى مى كرد، نزديك چهل سال با آن استادان مسلم، اختلاف سن داشت و در آن نظام «كاست» وار دقيق و قدمايى كه آداب پيشكسوتى و رعايت سلسله مراتب را تا آخرين مرز وسواس رعايت مى كرد، جايگاه على تجويدى جوان، يگانه بود.

اما اين آغاز راه او نبود. آغاز راهى كه تكوين جسمانى آن از آبان ۱۲۹۸ خورشيدى است، پيش از اين تاريخ بوده است. خاندان تجويدى، اصالتاً اصفهانى و از قبيله «هنرهاى ظريف» هستند. استاد، زمانى برايم حكايت كرده بودند كه جدشان، ملامختار، استاد مسلم فن قرآن خوانى و عالم به علم تجويد بوده و نام خانوادگى شان از آنجا آمده است. البته نام كامل استاد، «على مختار تجويدى» است و كمتر كسى مى داند كه نسبت خانوادگى موسيقيدانان درگذشته، زنده ياد ضياءالدين مختارى با ايشان نيز از همين وجه است. (وى نسبتى با ركن الدين مختارى كه دوست و مورد احترام استاد تجويدى است، نداشته). همچنين خاندان معروف «تائب» كه آنها نيز اصفهانى الاصل هستند نيز از وابستگان خاندان مختارى هستند. پدر استاد، به نام ميرزا هادى خان، در اواخر قرن شمسى گذشته، از اصفهان به تهران آمد و در خانه اى در خيابان رى، مسكن گرفت. در محله اى كه جايگاه هنرمندان و خاندانهاى اصيل تهرانى بود و اصالت خود را تا اواخر دهه ۱۳۳۰ نيز كمابيش حفظ كرده و بزرگان نام آورى را در كوچه پس كوچه هاى آن محوطه، پرورانده بود، ميرزا هادى خان و هنرمندان ديگر، در «مجمع الصنايع» كه در سبزه ميدان تهران به دستور ناصرالدين شاه درست شده بود، به كارهاى هنرى مى پرداختند و مورد احترام اعيان هنرپرور و فن شناسان درجه اول پايتخت بودند.

اما اين زمان، دوره ركود و كسادى كار اهل هنر بود. بعد از ترور ناصرالدين شاه آخرين فضاهاى امن و حامى اهل هنر نيز از بين برد و در اين بين، موسيقيدانان و اهل هنرهاى ظريفه (مينياتوريست ها، تذهيب كارها، خوشنويس ها و ...) بيش از سايرين آسيب ديدند چراكه هنرشان متاع عامه پسندى نبود و مشترى خاص الخواص نيازداشت. آشوب و هرج و مرج مصر مشروطيت، منازعات داخلى و بروز بلايايى مثل قحطى و امراض همه گير نظير حصبه و تب نوبه و وبا و نيز از هم پاشيده شدن محافل هنرى رجال عصر قاجار بر اثر تند باد مشروطيت و زمزمه تغيير سلسله سلطنت جايى براى توجه به هنر و هنرمندان باقى نگذاشته بود. تنها خانه امن، كه در آن نان نبود ولى نام و احترام بود، مدرسه صنايع مستظرفه به رياست بزرگمرد عصر، ميرزا محمدخان غفارى كمال الملك بود كه مى دانست وجودش التيام بخش جراحات درونى هنرمندان رنج ديده و بى پناه است. ميرزا هادى خان در اين مدرسه تدريس مى كرد و هنرمندان نام آورى را پرورش داد كه در سن و سال، كمى بزرگتر از فرزندان او بودند. اما محيط هنرپرور خانواده براى فرزندان ميرزا هادى خان، مشوق نبود، سهل است كه حتى بازدارنده و نهى كننده هم بود. ميرزاهادى خان از اوضاع سى سال آخر دوره قاجار (ترور ناصرالدين شاه تا به تخت نشستن رضاشاه) چنان رنج و اندوهى به دل داشت كه كار هنرى را شوم و خانه برانداز مى دانست و با خشونت پدرانه اى، فرزندانش را از رفتن به سوى هنر، منع مى كرد . با اينكه استعداد محمد و اكبر را در قلم گيرى و توانمندى علمى را در موسيقى، خوب تشخيص مى داد و براى شنيدن ساز پسرش بى تاب بود، ولى دلهره از آينده فرزندانش، او را از عشقى كه ريشه جانش را سوزانده بود، دور مى كرد و اصرار داشت فرزندانش به طرف كار هنر نروند: «پدرم بارها مى گفت كه اگر دست به قلم نقاشى بزنيد دستتان را مى شكنم.» و اين جمله اى بود كه على تجويدى جوان بارها از پدر شنيده و شاهد رنج و مشقت او از هنر ناشناسى ابناى زمان خود بود. با اين حال، فرزندان ميرزاهادى خان، با احتياط و پنهان كارى راه خود را ادامه دادند. اولين ساز على (احتمالاً كوچكترين فرزند ذكور خانواده)، نى لبكى كوچك بود كه آن را در ساق جورابش مى گذاشت و در كنج فراغت مى نواخت. نى لبك تبديل به فلوت (از نوع ريكوردر) شد و مدتى نزد محمد آقا ظهيرالدينى (از اولين فارغ التحصيلان رشته موزيك نظام) به شاگردى گذشت. ظهيرالدينى به او نواختن فلوت و مبانى اوليه نت خوانى را آموخت. استاد تجويدى به ياد مى آورد كه در آن ايام، سالهاى حوالى ۱۳۱۰ شمسى، صداى فلوت او، در زمانى معين از غروب آفتاب، در كوچه هاى كاهگى آن محله قديمى طنين مى انداخت و رفت و آمد او چنان منظم بود كه مردم كوچه به او عنوان «ساعت» را داده بودند. اولين خاطره عاطفى او، در آن سالهاى دور ـ هفتاد سال پيش ـ به «مهتاب» بازمى گردد: دختر كوچكى كه در بستر بيمارى افتاده و مادرش، سراسيمه پسر جوان را به بالين او برده بود كه فلوت بنوازد و حال بيمار را خوش كند. در آن زمان، موسيقى، كالاى ارزان و فراوانى نبود و به آسانى به دست نمى آمد؛ و موهبت شنيدنش، اگر به دست مى آمد، حضورى بود نه از طريق وسايل صوتى، و درگوشهاى بكر و دلهاى مردم آن روزگار، اثر شگرفى داشت. تقدير كار خود را كرد و دخترك شفا يافت. به بركت موسيقى، پسر ميرزاهادى خان وجهه اى بس محترم و مقدس يافت و حتى برخلاف عرف معمول روزگار، چند سال بعد، به مجلس عروسى دخترك نيز دعوت شد. نه براى ساز نواختن، بلكه به عنوان مهمانى با قدر و بر صدر نشسته؛ و على تجويدى هنوز از اين خاطره با اشكى در ديدگان ياد مى آرد. وصف عاشقانه اى كه هميشه از زبان و قلم استاد تجويدى درباره نقش روحانى موسيقى شنيده ايم، بى شك ريشه در اين خاطره عاطفى دارد.

هنگامى كه تجويدى جوان شروع به آموزش موسيقى كرد، هنر و بخصوص موسيقى در ايران بعد از مشروطيت، دوره تحول را مى گذراند. پيش از صده ۱۳۰۰ شمسى، خاندان فراهانى در تهران و هنرمندان زبده اى در اصفهان و شيراز، زمام موسيقى دستگاهى را در يد اختيار خويش داشتند. «تار» محبوب ترين و رايج ترين ساز براى اجرايى موسيقى رديف دستگاهى (موسيقى رسمى مردم شهرنشين) بود و قابليت اجراى و نوع موسيقى وابسته به نظام دستگاهى را داشت. از آوازهاى مفصل و سنگين تا قطعات ضربى و حتى موسيقى هاى اصيل مطربى، رواج تار چنان بود كه خانواده هاى اعيان، در اسباب و لوازم داماد و يا جهاز عروس، تارى از كارهاى دست صنعتگران بزرگ نظير يحيى و جعفر را علاوه مى كردند و اعيان زادگان كمابيش به نواختن تارآشنايى داشتند. تا جايى كه به جاى«تار»، مى گفتند «ساز» و اين قرارداد بين همه روشن بود كه مراد از «ساز» همان تار است و سازهاى ديگر مثل كمانچه و تنبك در رده هاى بعدى اهميت قرارداشتند. نقش تار در خاندانهاى اصيل تهران و اصفهان و... مثل نقش پيانو درخانواده هاى اروپايى بود. سه تار، سازى بود محفلى و بسيار خصوصى و خاص اعيان و اشراف متخصص در موسيقى رديف و سنتور نيز به خاطر مشكلات كوك و حمل و نقل و كمبود استادان ماهر، مشترى زيادى نداشت و نى نيز بعد از درگذشت نايب اسدالله، درتهران شناخته شده نبود و در اصفهان مقام داشت و سازى نبود كه براى رديف نوازى شناخته شود.

در سالهاى مشروطيت، ويولون، كم كم جاى تنها ساز كششى موسيقى رديف يعنى كمانچه را گرفته بود و پيانو به جاى سنتور، نقش ساز «تك خوان» و همه گير را درجمع هاى شلوغ اهل موسيقى به عهده مى گرفت و نوازندگانى چون شيرهمايون شهردار و مرتضى محجوبى اين ساز را با تداعى مضراب هاى تار و سه تارو سنتور مى نواختند.

فلوت ريكوردر نيز جاى نى را گرفته بود و نوازندگان واقعاً چيره دستى چون اكبرخان هنگ آفرين موسيقى دستگاهى را روى اين ساز بى اشكال مى نواختند. از حافظان كمانچه نيز تنها استاد حسين خان اسماعيل زاده و باقرخان رامشگر (و درسطحى متفاوت: عليرضاخان چنگى) باقى مانده بودند كه ويولون نيز مشق مى دادند، چون جوانان آن عصر بيشتر مشتاق نواختن ويولون بودند و به عللى كه هم اكنون نيز به روشنى معلوم نيست، كمانچه كشى، نوعى از تحقير پنهانى را يدك مى كشيد و تبديل به ساز دست مطربان و لوطيان سرگذرشده بود. با همين تداعى نامطبوع، جوانان وابسته به خانواده هاى قديم، ويولون را كه ظاهرى ظريف و شيك و اروپايى داشت و مشكلات كوك و پوست زيرخرك را هم نداشت، ترجيح مى دادند. استادان نيز ويولون را با تكنيك ها و كوكهاى كمانچه تدريس مى كردند و «برگردان» كمانچه با صداى ويولون شنيده مى شد.هنگامى كه علينقى وزيرى به عنوان سردار عصر تجدد موسيقى به تهران آمد و تحول دراين هنر را با كار شديد شبانه روزى آغازكرد، على تجويدى چهارساله بود.

 

«عصرتار» ديگر تمام شده و عصر ويولون آغازمى شد.

به زعم نگارنده، تغيير ذائقه موسيقيدانان دوره پهلوى ازتك نوازى و بديهه سرايى به گروه نوازى و قطعه سازى، درجايگزينى ويولون به جاى تار (به عنوان ساز اصلى موسيقى ايرانى) بى تأثير نبوده است؛ و طرفه اين كه ساز تخصصى سردار تجدد موسيقى درايران، علينقى خان وزيرى، تار بود و ويولون نيز ساز دوم او محسوب مى شد. (وزيرى هم براى تار و هم براى ويولون دستورهاى جداگانه نوشت و گرچه ويولون او را از معاصران كسى نشنيده است، توجه و اهميت اين ساز در ذهن استاد وزيرى به عنوان ركن اصلى موسيقى اركسترال آينده ايران غيرقابل انكار مى نمايد). ميراث موسيقى دستگاهى ايران در عصر پهلوى، به شاگردان درويش خان (تار و سه تار) و شاگردان حسين خان اسماعيل زاده (كمانچه و ويولون) رسيده بود، از يك سو على اكبر و عبدالحسين شهنازى، مرتضى نى داوود، موسى معروفى، ارسلان درگاهى و... و ازسوى ديگر، ركن الدين مختارى، حسين ياحقى، رضا محجوبى و... ابوالحسن صبا كه شاگرد نخبه هردوى اين استادان بود.

درمكتب نوگراى موسيقى وزيرى هم كه تار و ويولون به يك اندازه مطرح بود و حتى روح الله خالقى، فدايى و مريد استاد وزيرى كه سالهاى سال روزى هشت ساعت تمرين ويولون مى كرد، به تار نيز آشنايى كامل داشت و تا آخر عمر در خلوت براى خود آن را مى نواخت. درواقع، موسيقى وزيرى و شاگردانش برايند دوگرايش اجرايى مبتنى بر استاكاتو (سازهاى مضرابى) و لگاتو (سازهاى كششى) بود و آهنگسازان برنامه «گلها»، نظير مرتضى محجوبى و على تجويدى، فرزندان اين عصر تحول و حاصل اين برآيند هستند.

تجويدى ويولونيست، سه تار را از سالها پيش به طور جدى تمرين مى كرد و مرتضى محجوبى پيانيست، به نواختن ويولون آشنايى كافى داشت و هركدام از آنها انگار سعى مى كرد كمبودهاى يك ساز را در سازى ديگر جبران كند؛ بررسى اين نكته درجريان كار نواسازى و قطعه نويسى موسيقى سالهاى ۱۳۵۰ـ۱۳۱۰ بسيارمهم است. به ويژه براى كارگروهى و اركستر كه بستر اجراى آهنگهاى اين بزرگان بود.

بعد از يك دوره كوتاه نزد نصرت الله سپهرى (ويولونيست گمنام آن عصر)، تجويدى جوان به كلاس استاد حسين ياحقى رفت. شاگرد برگزيده حسين خان اسماعيل زاده و مكتب دار او كه كمانچه را كنارگذاشته و ويولون را برداشته بود. لحن شيرين و جمله بندى هاى دلنشين ساز ياحقى در نوازندگى و نواسازى شاگردش تأثيرى پنهانى داشته و خود او هم آن را تصديق مى كند.

اما استاد حقيقى و اصل زندگى او، ابوالحسن صبا بود كه درآن زمان، برآيند و حاصل تمام گرايشهاى مهم موسيقى آن عصر (مكتب درويش، مكتب حسين خان و مكتب وزيرى) شناخته مى شد وحرفش معيار و حجت بود. تجويدى جوان درآن روزگار، پدر ازكف داده و با هيولاى تنگدستى دست به گريبان بود؟ و فقر، مانع نمى شد كه روز و شبش را وقف عشق نكند. او پشت پنجره كلاس استاد صبا «گوش مى ايستاد» و موسيقى مى شنيد و درس مى گرفت. خبر به استاد بردند و استاد او را نزد خود خواند؛ ديدارهايى غيرمنتظره و سخت تكان دهنده كه با خنده در آغاز و گريه شوق در انتها همراه بود: «وقتى كه فلوتم را از ساق جورابم بيرون آوردم كه بزنم استاد صبا شديداً خنده شان گرفت و وقتى ديدند كه به نت آشنا هستم و نواختن ويولون را هم تاحدى مى دانم، قبول كردند دركلاسشان مرا پذيرفتند... روزى از روزها وقتى كه فهميدند من فرزند چه كسى هستم، مرا درآغوش گرفتند و گريان گفتند من در مدرسه كمال الملك شاگرد پدرت بودم... هيچوقت آن روزها را فراموش نمى كنم.

صبا تا آخر عمر، تجويدى را ازكنار خود دورنكرد و او و فرامرز پايور، بهترين شاگردان صبا درجامعه موسيقى ايران شناخته مى شدند. تجويدى درآن سالها ازصبح تا غروب با پشتكارى خستگى ناپذير ويولون مى نواخت و درخانه استاد صبا، با نوازندگان مهمى نظير حبيب سماعى و حسين تهرانى آشنا شد. ورود به محفل حاج آقا ـ گويا به وساطت صبا ـ بهشتى براى او ساخت كه مشكلات زندگى و عدم تأمين مالى را براى او تحمل پذير مى كرد. او به توصيه دوستان، در اداره دارايى (شعبه قندوشكر) استخدام شد زيرا آينده موسيقى نامعلوم بود و براى تأمين هزينه خانواده، بويژه بعد از ازدواج با دخترى از خانواده اى اصيل و محترم ـ خانم شوكت سالك ـ نياز به تكيه گاه مطمئن ترى بود. اما تجويدى هيچگاه «كارمند» به مفهوم معمولى آن نبود و زندگيش با موسيقى مى گذشت.

بعد از تأسيس راديو تهران، به شعبه راديو ارتش راه يافت ودر سال ،۱۳۲۸ سى سالگى، به توصيه استاد صبا و دستخط او، براى تك نوازى به راديو تهران ـ مهمترين مجراى پخش موسيقى و معرفى موسيقيدانان زبده كشور ـ معرفى شد. استاد صبا از اواسط دهه ۱۳۲۰ به بعد، با گشاده رويى و سعه صدرى كه خاص خود او بود، شاگردان برگزيده اش را براى تك نوازى به راديو معرفى مى كرد و برخلاف هنرمندان نسلهاى بعد، تك نوازى را تيول شخصى خودش نمى دانست.

مهدى خالدى و على تجويدى ازكلاس ويولون او به راديو راه پيداكردند و پايور، كسايى و تهرانى، هنرمندانى بودند كه صبا در شناساندن آنها از طريق راديو نقش مؤثرى داشت.

دوره درخشش على تجويدى درموسيقى ايران از سال ۱۳۳۴ به بعد آغازمى شود. يعنى از تأسيس برنامه گلها به دست داوود پيرنيا كه ذوق ادبى و شوق موسيقى داشت و با سليقه اى رمانتيك و اشراف منشانه، مى خواست «گلچينى از شعر و موسيقى» را به صورت برنامه اى آبرومند و وزين در دستگاه راديو پديد بياورد. موسيقى ايرانى در راديو تهران دهه ۱۳۳۰ نسبت به دهه ۱۳۲۰ افت كيفى و نزول هنرى فاحشى يافته بود و فراخواندن اساتيدى كه ده سال پيش با رغبت به راديو آمده و با سرخوردگى آنجا را ترك گفته بودند كار ساده اى نبود.به هرحال اولين اركستر گلها با زحمت هاى توانفرساى استاد ابوالحسن صبا به راه افتاد و هنرمندانى چون حسين تهرانى، مرتضى محجوبى، لطف الله مجد، رضا ورزنده و... با آن همكارى كردند.

برنامه گلها، بهترين بستر براى توانايى هاى على تجويدى بود كه موسيقى ايرانى را زيرنظر بهترين استادان زمان آموخته و موسيقى كلاسيك اروپايى را نيز درحد توان خود، نزد نوازندگان نامى ارمنى تبار نظير مليك آبراهاميان و بابگن تامبرازيان قرار گرفته و در نسل خود، تنها نوازنده اى بود كه به فن تنظيم براى اركستر و به قول خود «هارمونى نويسى براى ملودى در جهت ابداع و انشا» آشنايى كامل داشت. هارمونى و كنترپودن و اركستراسيون را هوشنگ استوار، آهنگساز نامى ايران (كه در سال ۱۳۳۵ از بروكسل به تهران بازگشته بود) با حوصله و علاقه بسيار به شاگردى كه ده سال از او بيشتر سن و سال داشت، آموخته بود. تجويدى، بعد از روح ا• خالقى نخستين آهنگسازى است كه ملودى هايش را خود براى اركستر تنظيم كرده و نوشته است وگرنه بزرگانى چون محجوبى و حسين ياحقى، تنظيم و اركستراسيون ملودى هاى زيبايشان را به روح الله خالقى و جواد معروفى واگذار مى كردند و در عمل، بيشتر خود را نوازنده مى دانستند تا نواساز. در آن سالها، آثارسازى / اركستره و «آهنگ ـ ترانه» هاى على تجويدى با صداى خوانندگان مشهور آن زمان، در راديو اجرا مى شد و بسيارى از آنها جزو خاطرات مردم و نشانه هاى موسيقى تهران آن عصر شده است. گرايش شديد او به سليقه موسيقايى و هنرى استاد مرتضى خان محجوبى در اين آثار (نمونه: آهنگ ـ ترانه «مرا عاشقى شيدا» با كلام منيره طه) بس بارز و آشكار است. او در اين سالهاى كار، گاه جانشين صبا در كلاس ويولون (هنگام بيمارى و يا سفرهاى استاد) و گاه به تدريس در هنرستان موسيقى ملى مشغول بود و كلاس ويولن خود در محله ميدان ژاله (شهداى امروز) را هم داشت. معاشران او از اهالى شعر و موسيقى و عرفان بودند و او هنرمندى بود كه با رفتار شايسته، احترام هنر خود را از هر مجلس و محفلى حفظ مى كرد.

شخصيت نوازندگى ويولن او، همان طور كه موسيقى شناس فقيد، زنده نام حسينعلى ملاح نوشته اند، حكايت از نوعى به هم پيوستگى منطقى جملات، وضوح واژگان موسيقى و روش صحيح جمله بندى با استفاده از توالى مبتدا و خبر و سايه فنون بلاغى موسيقى را دارد. در تك نوازيهاى استاد گويى با متنى از پيش نوشته مواجه هستيم كه روان و سليس خوانده مى شود و حتى انگار ويرگولها و نقطه گذاريهاى آن نيز با دقت رعايت شده است. نگارنده چندين بار وصف استوارى و استحكام مطالب ساز استاد تجويدى را از زبان استاد كامل جناب حسن كسايى شنيده و در قياس با بسيارى از نوازندگان ويولن كه به غلط و بدون پشتوانه رديف شناسى، ادعاى بداهه نوازى دارند، سخن استاد كسايى قرين حقيقت يافته است. برخورد او با رديفهاى موسيقى، هميشه از منظرى عاطفى و احساساتى بوده و هيچ وقت رديف را يك سلسله تمرينهاى خشك تكنيكى و يا ملودى هاى غير قابل تغيير نديده است: «من وقتى آهنگى به ذهنم مى رسد، چنان غرق در زيبايى هاى نهفته آن ملودى هستم كه يادم مى رود آن ملودى در چه دستگاه يا آوازى است.» او نغمه پردازى را با تداعى مشقهاى رديفى انجام نداده و موسيقى را از دل و درون خود ادراك كرده است. آشنايى تحسين برانگيز او با ادبيات منظوم و منثور فارسى و توانايى در «نشاندن» اشعار مناسب روى هر گوشه رديف (بويژه هنگام آموزش رديفهاى ويولن)، مخصوص خود اوست و به غناى ساخته هاى او كمك بسيارى كرده است.

با اوج گرفتن فعاليتهاى على تجويدى در اوايل دهه ۱۳۴۰ و ايرانگير شدن آثارى چون صبرم عطا كن، آزاده ام، پشيمانم و...، موقعيت ادارى و استخدامى او از اداره دارايى به راديو تهران انتقال قطعى يافت و او علاوه بر سرپرستى اركستر، آهنگسازى و تدريس در هنركده موسيقى ملى، عضويت در شوراى موسيقى راديو را نيز داشت و بر سر ميزى مى نشست كه مشير همايون شهردار، روح ا• خالقى، خويشاوندش ضياء الدين مختارى و مرتضى حنانه تازه از تحصيل در ايتاليا برگشته دورادور آن بودند. تجويدى از آن دوران با افسوس و اندوه ياد مى كند و اعتقاد دارد «در آن روزگار، موسيقى بيشتر از امروز بوى محبت و صميميت مى داد و هنرمندان كمتر انگيزه هاى مادى داشتند.» از حلقه معاشران قديم، تنها حاج آقا محمد در آستانه صد سالگى و ركن الدين خان مختارى در آستانه هشتاد سالگى باقى مانده بود و تجويدى هنوز هم مثل جوانى نوخاسته با احترام و خضوع كامل به ديدار استادان مى رفت و مورد تكريم آنها بود. او در محفل حاج آقا محمد موفق شد يك دوره از تصنيفهاى قديم ايرانى را بياموزد و به خط نت بنويسد. خود او نام اين مجموعه نفيس را مجمع التصانيف گذاشته كه متأسفانه هنوز منتشر نشده و حتماً از اسناد با ارزش موسيقى قديم ايرانى است كه با گذشت زمان از ارزش نخواهد افتاد.

«ناكامى» زندگى هنرى استاد على تجويدى، با واژه اى كه خود او از آن چنين يادمى كند تربيت تعدادى از خانمهاى خوش صدا بود كه با هدف خوانندگى در برنامه هاى سنگين گلها و اجراى آثار ارزشمند، انتخاب شده بودند و استاد تجويدى تمام نيروى خود را صرف پرورش درست صدا و ساختن ملوديهاى زيبا براى آنها كرده بود و اينان تحت تأثير فضاى زندگى اجتماعى دهه ۱۳۴۰ و ،۱۳۵۰ بعد از اين كه با اجراى آثار او به شهرت مى رسيدند، راه كاباره ها و برنامه هاى كم ارزش تلويزيونى را در پيش مى گرفتند و از اين رهگذر ثروت كافى مى اندوختند. هم اكنون كه در شبكه هاى تلويزيونى خارج از كشور با آنها مصاحبه مى شود، اكنون كه از مرز شصت سالگى گذشته اند، از دانش و هنر و زحمتهاى شبانه روزى استاد على تجويدى در حق خود به نيكى ياد مى كنند و شهرت خود را مديون آن اجراهاى اوليه خود مى دانند كه زير نظر استاد انجام مى گرفت. تعظيم و تكريم اينان، ناراحتى و رنجش استاد تجويدى را چاره نكرد و در سالهاى بعد از انقلاب كه موسيقى بسيار محدود و از بسيارى جهات تعطيل شده بود، باقى مانده انرژى سرشار او را (كه در شصت سالگى همچون مرد تواناى چهل ساله اى مى نمود)، صرف تأليف متون آموزشى، نگارش رديفهاى شخصى او براى ويولن و نوشتن مقالاتى كرد كه پاره اى از آنها بسيار مفيد و خواندنى است. از جمله مقاله دو شماره اى «سلمك و ملمك» كه در كتاب ماه در سال ۱۳۷۰ چاپ شده و نيز دوره هاى آموزش موسيقى ايرانى با ويولن كه سه جلد آن به چاپ رسيده و استاد نگران وضعيت انتشار مابقى آنهاست.

از سال ۱۳۷۶ كه كار اركستر ملى ايران به رهبرى هنرمند ارجمند آقاى فرهاد فخرالدينى به راه افتاد، آثار استاد تجويدى در تارك فهرستى بود كه هنرمندانى چون فرهاد فخرالدينى، حسين عليزاده و... در آن قرار داشتند. اركستر ملى شوق تازه اى به استاد زنده دل و كهنسال داد تا دوباره كار مشكل آهنگسازى و اركسترنويسى را حتى در بستر بيمارى انجام دهد، ولى كارشكنى هاى بخشى از ادارات دولتى كه مانع انتشار فيلم و سى. دى اجراهاى اين اركستر شدند، ناراحتى بسيارى براى او در آستانه هشتاد سالگى به وجود آورد و او را دلزده و ناراحت، هرچند خوددار و خاموش، برجا گذاشت. از اين پس بود كه استاد تجويدى، تأليف و نوشتن را جدى تر دنبال كرد و تنها در مجالس بزرگداشت هنرمندان موسيقى، در مقام استادى ممتاز و پيشكسوت در محافل بزرگداشت و در مساجد حاضر مى شد و براى دوستداران موسيقى سخن مى گفت.

هنوز هم شاگرد درس مى داد و با نيرويى شگفت، برنامه هاى متعدد مصاحبه راديويى را تعهد مى كرد و شاگردانش را كه از دل و جان دوستش داشتند و دارند، پذيرايى مى كرد. نه به تنهايى، بلكه با عشق بى دريغ همسرش ـ شوكت خانم عزيز و مهربان ـ كه نزديك شصت سال است او را همدمى و پرستارى مى كند. در اين سالها، اهداى لوح تقدير از طرف يكى از دانشگاههاى آمريكا به عنوان مرد برگزيده سال ۱۹۹۸ و نيز مجلس باشكوه بزرگداشت او در مجتمع هنرى تهران بود كه اندكى به او خرسندى بخشيد...

... كه ناگاه موج بيمارى آمد و تيشه قاطع خود را بر قامت او فرود آورد.  استاد تجويدى بيش از هفتاد سال را با نيرو و سلامت و دور از هر نوع آلودگى و تخريب جسمى و روحى (كه در عصر او شايع بود) گذرانده و بيماريهاى طبيعى خاص سن و سال خود را طى كرده بود. ما كه معاشران جوان او بوديم، از اين همه انرژى حيات و عشق پاكدلانه در رويارويى او با زندگى و زيبايى و موسيقى و همسرش و گلخانه اش و شاگردانش، به شوق و شگفتى مى آمديم. انصاف را كه سراى تجويدى در محله ونك، خانه اميد ما بوده و از بسيارى مسائل آزار دهنده كه در محيطهاى خصوصى بسيارى از اهل موسيقى فراوان ديده مى شود، در سراى او نشانى نبود. نگاه پاك و انسانى شوكت خانم و صبورى هميشگى او و محبت پدرانه و بى رياى استاد تجويدى بزرگ و بزرگوار، با آن آرشه دلنشين و ناخن قدرتمند، انگار هميشه دعوت به شيرينى و خوشدلى بود. دوست پنجاه ساله او، جناب بيژن ترقى، او را «سرو صنوبر» مى ناميد در سالهای آخر عمر اين قامت صنوبرى و انگشتان شبيه ريشه درختان كهن و تناور از تاب و توان افتاده بود. او تا جايى كه توانست، براى موسيقيدان بودن و انسان ماندن تلاش كرد و حاصل تلاش او از بسيارى همسن و سالهايش، بالاتر و افزونتر است. شايد اگر با او و هنرمندان هم نسلش درست تر رفتار مى شد، عوارض مهلك اين از پا افتادگى، قدرى با تأخير اتفاق مى افتاد، اما ديگر همين است و جز اين نيست. او مُهر خود را بر خاطره زمان خود، بر موسيقى ايرانى و بر حافظه ما، زده است...

- این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد 1290 تا 1330 خورشیدی می پرداخت. بخشی از این پروژه سال 1383در قالب کتاب منتشر شده است.

-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:

elitebiography@gmail.com

انسان شناسی و فرهنگ

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: