فروید به مثابه فیلسوف / گوردون مارینو

1394/6/31 ۱۱:۵۳

فروید به مثابه فیلسوف / گوردون مارینو

زیگموند فروید، پیامبر روان، به ما آموخت که می​توان عصبانی بود و از خشم خود خبر نداشت. هم‌چنین می​توان فیلسوف بود و از آن خبر نداشت. و فروید همین طور بود: فیلسوف ناخودآگاهِ ناخودآگاه؛ فردی که به ندرت حرف مثبتی در مورد فلسفه می​زد. به این غرغر او در سال 1933 توجه کنید:

برگردان زهیر باقری نوع پرست : زیگموند فروید، پیامبر روان، به ما آموخت که میتوان عصبانی بود و از خشم خود خبر نداشت. هم‌چنین میتوان فیلسوف بود و از آن خبر نداشت. و فروید همین طور بود: فیلسوف ناخودآگاهِ ناخودآگاه؛ فردی که به ندرت حرف مثبتی در مورد فلسفه میزد. به این غرغر او در سال 1933 توجه کنید:

فلسفه در برابر علم نیست، طوری رفتار میکند که گویی خودش یک علم است و تا حد زیادی از همان شیوهها استفاده میکند؛ اما راهش از علم آنجا جدا میشود که هنوز به این توهم که میتواند تصویری کامل و منسجم از جهان ارائه داد چسبیده است. خطای روشی آن در این واقعیت است که ارزش معرفتشناختی عملیاتهای منطقی ما را بیش از حد بزرگ میداند... اما فلسفه هیچ تاثیر مستقیمی روی اکثریت انسانها ندارد: تنها برای عدهی کمی در طبقهی بالای روشنفکران جالب است، در حالی که بقیه آن را ورای فهمشان در نظر میگیرند. (درسگفتارهای مقدماتی در مورد روانکاوی، درسگفتار 35)

با این وجود، همانطور که فیلیپ ریف در اثر کلاسیکش «فروید: ذهن اخلاقگرا» مشاهده نموده است، پدر روانکاوی نه تنها اخلاقگرا بود، بلکه اخلاقگرایی محافظهکار بود، هم در آداب و رسوم اخلاقی خود و هم در اعتقاد عمیقش به این که سرکوب و قوه خودداری برای تمدن ضروری هستند. فروید در علم خود، جلوه ای از زندگی خوب را تجویز می کند و از این رو با وجود نیشخند زدنهایش به فلسفه، عضوی از رستهی سقراط محسوب میشود.

یاسای سقراط این بود: «خودت را بشناس». گرچه ممکن است برای برخی از فیلسوفان عجیب باشد، اما خودشناسی نیازمند چیزی بیش از خودنگری فکری است. نیازمند آگاهی در مورد احساسات خودتان است. در تجربه شخصی من، به طور کلی، فیلسوفان از جلمه افرادی نیستند که از نظر عاطفی دارای هماهنگی بالایی باشند. افراد زیادی مستعد معالجه‌ی ضعف و طغیان احساسات هستند چنان که گویی احساسات تند و شدید ما چیزی نیستند مگر موانعی برای عقل. فروید، بیش از دانای آتن، اهمیت اخلاقی خودشفافیت عاطفی را درک کرد. او، همانند تراژدینویسان یونان، اما با استفاده از زبانی که نیازمند درک شعری نبود، به ما یادآوری نمود که ارتباط داشتن با طیف گسترده ای از عواطف چقدر دشوار است.

از نظر فروید یکی از مهمترین جنبههای بلوغ، توانایی تحمل احساسات دوگانه است، توانایی این که از تقسیم جهان به سیاه و سفید اجتناب نمود. فروید پس از مرگ پدرش به افسردگی عمیقی دچار شد. این افسردگی زادهی شکنجههایی بود که او به دلیل داشتن ملغمه احساسات مهرآمیز و کینهتوزانه به پدرش به خود وارد میکرد. اما همانطور که فروید دریافت، تجربه عواطفی که ما در مورد افرادی که عمیقا دوستشان داریم، همواره ترکیبی است. و پذیرش عواطفی مانند ناامیدی و خشم در مورد پدر یا مادر، مشقتی دوزخی است. گاه، به طور مثال در مورد نشستن کنار بستر مرگی به مدت طولانی و دهشتناک، نیازمند فردی مانند فروید نیستیم که به ما در درک کار عذابآور آشتی دادن این تاثرات شدیدا متعارض یاری رساند.

به طور خلاصه، اگر بخواهیم  نکته ای نغز از ذهن فروید یاد بگیریم شاید این باشد: آنهایی که از احساسات خود بیخبرند در معرض این خطر قرار دارند که تبدیل به بازیچهی دست آن احساسات شوند.

فروید، در بارزترین اثر فلسفیاش «تمدن و ملامتهای آن» بر این عقیده بود که روان ما چندلایه است. همانطور که او توضیح میدهد، روان ما – مانند رم که روی ویرانههای رمهای قبلی ساخته شده- طبقهبندی شده است: آنچه گذشته است و در زیر است  حتا اگر ما از به رسمیتشناختن آن امتناع کنیم به زندگیاش ادامه داده و به آنچه بالا است اطلاعات می دهد. این قانون زندگی درونی همچنین به گونهی موثری در چگونگی رابطه برقرار کردن ما با آنچه واقعیات اساسی نامیده میشود کاربرد دارد.

فروید بر این باور بود که اغلب اوقات این داور نشسته بر شانههای ما و نه غرایز اولیهی ما است که ما را به سوی رواننژندی میراند.

جان گلاور فیلسوف، در مقالهای که تا حد زیادی در آن منتقد فروید است اندک اندک به این حقیقت دست مییابد: واقعیاتی که ما درمییابیم اغلب توسط احساسات ما دستچین شدهاند. او مینویسد: «دانش به‌خاطرِ امکان تحریف عوامل ناخودآگاه روی  دید ما از موقعیتها، ما را موظف به واکاوی شکاکانه خاص می‌کند.»

آگاهی ما از ایده ناخودآگاه میتواند به ما کمک کند که گوشه چشمی به زیرالگوهای پایهای زندگیمان داشته باشیم زیرا ممکن است آنها بر ادراک ما از جهان تسلط داشته باشند. به طور مثال، به دلیلی نامعلوم جماعتی از آمریکاییها هستند که به شدت از این که فردی چیزی را به طور رایگان دریافت کند متنفر هستند. به ویژه اگر این امر مربوط به دلارهایی باشد که آنها به عنوان مالیات پرداخت میکنند. بنابراین، در بحثهای سیاسی اخیر در مورد سیستم درمانی و قبلتر از آن در مورد اصلاحات سیستم رفاه، توجه بسیاری به این معطوف شده بود که نمونه هایی از درصد بسیار اندکی از چنان افرادی را پیدا کرده و نشان دهند که آنها با فریب سیستم از کار کردن طفره رفته یا از درمان رایگان بهره می برند. گویی این عده اندک قانون و نه استثنا بودند. آیا برخی از این آدمهای سرسخت نمیتوانند از در نظر گرفتن این امر درس عبرت بگیرند که شاید خودخواهی و/یا آزردگیای در دیسک حافظهی روان آنان ثبت شده است و این احساسات سرکش، ادراک آنان را از واقعیتها فیلتر میکنند؟

گرچه فروید هرگز در کار موعظه نبود اما راهنمایی او این بود که هر کسی که تلاش دارد به صورتی روشن اندیشه کند باید سخت بکوشد تا در مورد تعصبات عاطفیاش صادق باشد. البته همانطور که گلاور به طور تلویحی به آن اشاره میکند لازم نیست به تسلیم شدن در برابر موقعیتهایی که احساساتتان آن را حکم میکنند بینجامد. اما این امر شامل در نظر گرفتن این امکان میشود که تعهدات شما شاید مبتنی بر عقلانیت نبوده و بر اساس عواطف و تمایلات اعلاننشده باشد. هیچ گروهی بیش از صنعت تبلیغات این نکته اساسی فرویدی را مصادره به مطلوب نکرده است.

فلسفه دربرگیرنده عشق به خرد است؛ دانشِ چگونگیِ بهتر زیستن کدام است. و فروید به اطمینان از این نوع دانش پردهبرداری و آن را به ما ارائه کرد. همراه با مارکس، داستایوفسکی و اندک افرادی دیگر، فروید جزو اولین متفکران در سنت غربی بود که آگاهی را با چنان شدتی مورد بررسی قرار داد. تا قرن نوزدهم، حس ما در مورد درست و غلط قدوسی محسوب شده و بر خدا و/یا عقل مبتنی بود. اما فروید این را دریافت که آگاهی اغلب ناپیوسته، غیرعقلانی و گاه واقعا دیوانه است. در نهایت، او بر این باور بود که این قاضی نشسته بر شانههای ما و نه تمایلات غریزی ماست که ما را به رواننژندی میکشاند.

طبق برآورد فروید، ایدهالهای اغراقشده مانند منع احساسات جنسی یا تنفر داشتن از عزیزانمان موجب میشود که آگاهی تبدیل به سگی هار شود که بخش بزرگی از چشمانداز ما را برای خوشی به دندان میکشد. فروید، بر خلاف سختگیران اخلاقی مانند کیرکگارد و کانت، بر این باور بود که انسانها هم با محدودیتهای روانی زاده میشوند و هم با محدودیت‌های جسمی. در نتیجه، او به شدت به این ایدهآل مسیحی انتقاد میکرد که ما نه تنها باید همسایهمان، بلکه باید دشمنانمان را هم دوست بداریم. به طور خلاصه، تجویز پزشک این بود که اخلاقیاتمان را با تواناییهای روانیمان همسان کنیم.

 فروید نیز مانند کیرکگارد اغلب در لجنزار اضطراب و افسردگی دست و پا میزد و مانند دیگر کاوشگران بزرگ ذهن، اغلب به این که بیش از حد افسردهکننده است متهم شده است. با این وجود، هنگامی که به فروید اصرار میشد که نگرشی مثبت به سلامت ارائه کند، یک بار به طور ضمنی بیان نمود که امر اساسی برای سلامت توانایی دوست داشتن و کار کردن است، به این معنا که قادر به سرمایهگذاری در چیز دیگری غیر از خود باشیم. در عصری که در اصطلاح فرویدی اغلب «خودشیفته» نامیده میشود و تا حدی به لطف فروید «خود» را به مرتبه الهی رسانده است، خارج شدن از حلقهی خود شاید ایدهای بخردانه و کاربردی باشد.

گوردون مارینو (Gordon Marino) استاد فلسفه کالج سینت الاف (مینه سوتا) در کشور آمریکا است.

منبع: http://opinionator.blogs.nytimes.com/2011/10/09/freud-as-philosopher

انسان شناسی و فرهنگ

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: