گفت‎وگو با مجید مددی: آلتوسر، مارکس دوم

1394/6/30 ۱۳:۳۹

گفت‎وگو با مجید مددی: آلتوسر، مارکس دوم

«علم و ایدئولوژی» جلد اول مجموعه‌ای هفت‌جلدی است که به قلم «مجید مددی» به نگارش درآمده است (البته به تصریح خود مددی برگردان نوشته‎هایی از آلتوسر درباره‎ی مقوله‎ی ایدئولوژی که به‌صورتی پژوهشی با نوشته‎های کوتاه و بلند و یادداشت‎هایی از خود وی در تبیین و توضیح مقالات آلتوسر است). چاپ کتاب که با فراز و نشیب‎های زیادی همراه بوده است به‌زودی به همت انتشارات نیلوفر وارد حوزه‌ی نشر خواهد شد. این کتاب که در ابتدا با مقدمه‌ای دویست‌صفحه‎ای آماده شده بود، سرانجام با کاهش نزدیک به دوسوم از مقدمه به ناشر سپرده شد و آن بخش از مقدمه که اشاراتی به زندگی و فعالیت‎های سیاسی نوینده در گذشته دارد، قرار است در کتابی جداگانه (زندگی‎نامه خودنوشت) به چاپ برسد.

 

 فاطمه امیراحمدی: «علم و ایدئولوژی» جلد اول مجموعه‌ای هفت‌جلدی است که به قلم «مجید مددی» به نگارش درآمده است (البته به تصریح خود مددی برگردان نوشتههایی از آلتوسر دربارهی مقولهی ایدئولوژی که به‌صورتی پژوهشی با نوشتههای کوتاه و بلند و یادداشتهایی از خود وی در تبیین و توضیح مقالات آلتوسر است). چاپ کتاب که با فراز و نشیبهای زیادی همراه بوده است به‌زودی به همت انتشارات نیلوفر وارد حوزه‌ی نشر خواهد شد. این کتاب که در ابتدا با مقدمه‌ای دویست‌صفحهای آماده شده بود، سرانجام با کاهش نزدیک به دوسوم از مقدمه به ناشر سپرده شد و آن بخش از مقدمه که اشاراتی به زندگی و فعالیتهای سیاسی نوینده در گذشته دارد، قرار است در کتابی جداگانه (زندگینامه خودنوشت) به چاپ برسد.

مددی در برگردان کتابها شیوهای خاص دارد، وی در ابتدا با پژوهش و مطالعه درباره‌ی موضوع کتاب، یافتههای خود را به‌صورت مقدمه یا پیشگفتاری بر کتاب مینویسد که هم ممکن است نقدی بر دیدگاه نویسنده باشد (که البته به معنی نفی اثر و بیاعتبار کردن آن نیست) و هم یادآوری نکته یا نکاتی در تأیید اثر که نویسنده به آنها توجهی نکرده است.

مددی «لویی آلتوسر» پس از کارل مارکس در حقیقت دومین مارکس در جهان است و یا به گفتهی بسیاری از اندیشهوران بزرگترین فیلسوف قرن بیست و بیستویکم. آلتوسر در سخنان خود اغلب به این موضوع اشاره میکند که «من در پاسخ به پرسش مارکسیسم چیست، میگویم باید پرسید مارکسیسم چه نیست»؛ و با بیان اینکه مارکسیسم، اومانیسم، هیستوریسم و اکونومیسم نیست اعلام میکند «مارکسیسم علم است نه ایدئولوژی».

****

به‌عنوان اولین سؤال بفرمایید چه امری باعث شد تا شما به ترجمهی این کتاب سنگین بپردازید؟

انگیزهی من در ترجمه و تدوین این اثر و دیگر آثار آلتوسر -با این مشکل پژوهشی در کشور ما و دیگر کشورها (تا آنجا که من میدانم) سابقهای نداشته است-، نوآوریهای این اندیشهور سترگ در مطرح کردن چیزی است که آن را «علم تاریخ» مینامد که گشایندهی «قاره‌ی» آن، مارکس است؛ همچون دو قاره‌ی دیگر، یعنی «ریاضیات» و «فیزیک» که اولی توسط تالس و دومی توسط گالیله گشوده شد که به گفته‌ی آلتوسر، کشف علم ریاضی و فیزیک موجب پیدایش فلسفه‌ی افلاطون و فلسفه‌ی دکارت (فلسفه‌ی نو) گردید.

من با سابقهی درازمدتی که در اندیشههای چپ در ایران داشتم (وابستگیام به جنبش چپ از کودکی که در مقدمه کتاب نیز به آن اشارههایی شده)، در انگلستان ضمن درس -رشته تحصیلیام سیاست و فلسفه بود- به مطالعهای عمیق و روشمند در آثار مارکسیستی دست‌اول که هرگز در ایران در اختیارم نبود به‌ویژه آثار آلتوسر که به بسیاری از پرسشهای من پاسخ میداد، دست زدم و با گرایش به‌سوی او، وی را یگانه اندیشهوری شناختم که به راستی عمق مارکسیسم را شناخته است و تلاش میکند این علم را از بیراهههایش جدا و آن را در معرض دید پژوهندگان آن قرار دهد. من در نتیجه‌ی سرخوردگی از حمایتهای تبآلودم در جنبش چپ ایران، احساس کردم به دانش دست یافتهام و وظیفه دارم آن را در خدمت رهروان این راه قرار دهم.

پس بر آن شدم تا برای معرفی و شناساندن آلتوسر به نسل جوانِ بالندهی کتابخوان کشورم، پروژه و شواهد درازمدتی را تدارک دیده که کتاب «علم و ایدئولوژی» در دست انتشار، نخستین جلد از مجموعه‌ای چندجلدی است که امیدوارم تا پیش از پایان عمرم آن را به پایان ببرم.

این جلد نخست که مجموعه نوشتههای آلتوسر درباره‌ی ایدئولوژی است از مجموعه آثار او فراهم آمده، به گونهای تنظیم شده که خواننده با مقولهای به نام ایدئولوژی -کارکرد و نقش آن در عرصههای گوناگون- آشنا شود و با تحلیلی که آلتوسر از آن به دست می‌دهد به این شناخت برسد که «مارکسیسم ایدئولوژی نیست بلکه علم است».

جلد نخست -که ممکن است جلدهای بعدی به این شکل نباشد- در واقع همان چیزی است که شما «شکل آرمانی حضور فعال مترجم در تمام کتاب نامیدهاید». بله، حضور من در این کتاب که برگردان نوشتههای آلتوسر درباره‌ی ایدئولوژی است شاید قدری غیرمتعارف باشد و عجیب جلوه کند (بنا به تخمین تقریباً بیش از نیمی از کتاب نوشتهی من است)، ولی این چیزی است حساب‌شده و از سر عمد که قبلاً نیز به خواننده با این عبارت در اول کتاب «پژوهش، گزینش و برگردان مجید مددی» هشدار داده شده است. بدین‌ترتیب، نقش من در تهیه و تدوین این اثر صرفاً نقش مترجم نیست، بلکه تبیینکننده و توضیحدهنده و شفافسازی گفتارهایی علمی بس دشوار و دیرهضم است که خواننده ممکن است به‌راحتی به درک و دریافت آن نایل نشود. اگر چیزی که گفته شد نشانگر نقش من در کتاب است، پس نمیتوان من را مترجم صرف اثر به‌حساب آورد.

اما چرا به برگردان این اثر پرداختم؟ خیلی ساده، این کتاب نخستین اثری درباره‌ی آلتوسر و آثار او به قلم خود اوست که به زبان غیراروپایی در جهان در حال انتشار است و در این فکر هستم که اگر توافقی حاصل شود آن را به زبان انگلیسی نیز منتشر کنم.

 

اگر بخواهید در مورد این شخصیت صحبتی کنید به چه نکتههایی اشاره می‌کنید؟

درباره‌ی این شخصیت شگفتانگیز که با نوآوری‌هایش طومار هستی چپ سنتی در قالب احزاب کمونیست و جنبش‌های نظر را در هم پیچیده و دیوانه نیز لقب گرفت، باید بگویم وی عضو و ایدئولوگ حزب کمونیست فرانسه بود و تا آخر عمر نیز همچنان در این حزب باقی ماند، اما خط فکری‌اش از سیاست، خط‌مشی و عملکرد حزب جدا و مستقل بود.

او از آغاز دهه‌ی ۵۰ شروع به پژوهش در مارکسیسم کرد و اوایل دهه‌ی ۷۰ با اعلام اینکه «مارکس را باید دوباره خواند» معروفیت جهانی یافت؛ با خوانش دوباره‌ی مارکس متوجه «گسست معرفت‌شناختی» در آثار او شد و فهمید که مارکسیسم علم است نه ایدئولوژی و با این کشف اعلام کرد که مارکسیسم را تاکنون جز سه تن کسی به‌درستی درک و دریافت نکرده است: لنین، گرامشی و مائو.

آلتوسر (به‌طوری‌که پیش‌تر اشاره کردم) با خوانش دوبارهی آثار مارکس، متوجه «عدم استمرار» اندیشه‌ی مارکس شد و برخلاف همهی مارکسیست‌های زمان، بر «گسست» در اندیشه‌ی مارکس انگشت گذارد و با بیان «مارکس جوان» و «مارکس بالغ» آثار دوره‌ی نخستین (مارکس جوان) را یک‌سره «غیرعلمی، ایدئولوژیک و ایدئالیستی» خواند و تأکید را تنها بر آثار دوره‌ی بلوغ او گذارد. در اینجا بد نیست که به بیان این «دوره‌بندی» آلتوسر بپردازم تا بهتر متوجه مفهوم «گسست شناخت شناسیک و گسست کامل» در آثار مارکس شویم؛ آثار اولیه ۱۸۴۴-۱۸۴۰، آثار دوره‌ی گسست ۱۸۴۵، آثار دوره‌ی گذار ۱۸۵۷-۱۸۴۵ و آثار دوره‌ی بلوغ ۱۸۸۳-۱۸۵۷ .

   با این «دوره‌بندی»، آلتوسر تنها تأکید بر «آثار دوره‌ی بلوغ» مارکس و در رأس همه‌ی آن‌ها «کاپیتال» دارد که می‌گوید مارکس را باید دوباره شناخت؛ و شناخت مارکس یعنی شناخت قاره‌ی تاریخ و «علم تاریخ» که به قول آلتوسر همان «ماتریالیسم تاریخی» است که پس از پدید آمدنش باید فلسفه خود را که همانا «ماتریالیسم دیالکتیک» یعنی فلسفه‌ی مارکسیستی است به وجود آورد که به گفته‌ی آلتوسر، مارکس فرصت تدوین آن را پیدا نکرد و ماند تا لنین آن را تدوین کند (کتاب مشهور ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم) که نطفه‌ی آن همان تز (برنهاد) یازدهم فویرباخِ مارکس است: فلاسفه تاکنون جهان را به اشکال گوناگون تفسیر کردهاند، غرض تغییر آن است.

در اینجا اشاره به این نکته بی‌مناسبت نیست تا نشان دهیم که علوم دیالکتیکی در ارتباط متقابل با یکدیگرند؛ بدین معنی که آلتوسر برای رسیدن به علم مارکسیستی از دو منبع غیرمارکسیستی در پژوهش‌هایش استفاده کرده است: ساختارگراییِ فرناندو دوسوسور (زبان‌شناس) و معرفت‌شناسی تاریخی بِاشلار و کانگلیم[۱] فرانسوی (دو جریان فکری غیرمارکسیستی که اهمیت فوقالعادهای در فهم عمدهترین و مؤثرترین عقاید و نظرات آلتوسر داشتهاند).

 

هرجا صحبت از آلتوسر و اندیشهی اوست به این نکته اشاره میشود که وی ساختارگراست و مارکسیستی که او معرفی می‌کند «مارکسیسم ساختارگرا» و نظامی غیرفلسفی است؛ در این باره توضیح میفرمایید.

من از خود آلتوسر درباره‌ی این دو مقوله استفاده می‌کنم؛ مارکسیسم ساختارگرایی نیست زیرا برتری و تفوق فرایند را بر ساختار تأکید می‌کند و نیز برتری و اولویت تضاد بر فرایند ... و در ادامه با تأکید اعلام می‌کند «ما هرگز ساختارگرا نبودیم».

معرفت‌شناسی آلتوسر از جهات گوناگون مرهون عقل‌باوری اسپینوزایی و فلسفه‌ی علم فرانسوی (آثار باشلار و کانگلیم) است؛ با این پیشینه، در ادامه‌ی پژوهش‌هایش به این نتیجه می‌رسد که «گسست معرفت‌شناختی اولیه‌ی مارکس از اندیشه‌ی ایدئالیستی آلمان و مسائل بحث‌برانگیز فویرباخی و سپس گسست کامل از آن و رسیدن علم» بوده است و این فرایندی است که مارکس از سرگذرانده و سرانجام به «علم تاریخ» دست یافته است.

نکته‌ی دیگری که در اندیشه‌ی آلتوسر جذاب و قابل تأمل است، رد ادعای «مارکسیست‌های هگلی» یا مارکسیست‌های انسان‌باوری است که مارکسیسم را فلسفه می‌دانند، ولی فلسفه‌ای از نوع دیگر که گاهی با عبارت «فلسفه‌ی عملی» از آن یاد می‌شود؛ چراکه مارکس (به تعبیر آنان) با فلسفه‌ی هگل آغاز کرد و با نقد برخی از جنبه‌های آن به انسان‌گرایی سوسیالیستی رسید و آزادی انسان از قید بیگانگی را در گرو تغییر مناسبات اجتماعی دانست؛ درحالی‌که می‌دانیم مارکس جز در دوره‌ی کوتاهی از زندگی علمی‌اش که گرایش به فلسفه داشت و در آثار دوره‌ی جوانی‌اش منعکس است به فلسفه اعتنایی نداشت و به شدت به نقد و رد آن می‌پرداخت.

آلتوسر هم در تأیید دیدگاه مارکس بالغ -که گفت «فلسفه مبارزه‌ی طبقاتی است در حوزه‌ی نظریه» - بر پایه‌ی تحلیلی از فلسفه به‌مثابه «نظریه‌ی کنش نظری» یا «نظریه‌ی فرایندهای تولید دانش» ۴ گزاره درباره‌ی فلسفه ارائه می‌دهد: ۱. فلسفه علم نیست؛ ۲. فلسفه در مفهومی که علم دارای موضوع است، موضوع ندارد؛ ۳. فلسفه تاریخ ندارد؛ ۴. فلسفه سیاست است در حوزه‌ی نظریه.

 

تفاوت «علم تاریخ» و «ایدئولوژی» از نگاه آلتوسر در چیست؟

این در واقع همان تفاوت میان علم و فلسفه است که به آن اشاره کردم، مفهومی «گریزپا و گنگ و پیچیده» که در آثار دوره‌ی بلوغ مارکس کمتر یافت می‌شود، زیرا به‌طوری‌که کالینیکوس در اثرش به نام «مارکسیسم و فلسفه» می‌گوید مارکس در نوشته‌هایش درباره‌ی ماتریالیسم تاریخی (پس از کشف قاره‌ی تاریخ، «علم تاریخ») به فلسفه و مفاهیمی ازاین‌دست یا کمتر پرداخته و یا اصولاً آن را نادیده گرفته است؛ دلیل عمده این بی‌اعتنایی به ایدئولوژی در آثار علمی بنیان‌گذاران نیز چیزی جز این نیست که مارکس و انگلس آن را «آگاهی کاذب» نامیدند؛ کالینیکوس در این زمینه میگوید بحث‌های مارکس درباره‌ی ایدئولوژی دربردارنده‌ی دو عنصر متمایز و متعارضند، نخستین عنصر همان است که من آن را مفهوم معرفت‌شناختی از ایدئولوژی می‌خوانم؛ در این مفهوم، ایدئولوژی مجموعه‌ای از «باورهای کاذب» متشکل از رابطه‌ی دوگانه در نظر گرفته می‌شود: نخست، رابطه با واقعیت که ایدئولوژی بازتاب واژگونه‌ی آن است؛ دوم، پیوند با شناخت راستین و علمی از آن واقعیت.

 

مفهوم اخیر را می‌توان در اندیشه و آثار فیلسوفان روشنگری یا «فیلوزوف‌های» رادیکال‌تر یافت که به گفته‌ی آن‌ها، دین مجموعه‌ای سازمان‌یافته از دروغ‌هاست که اقلیتی توطئه‌گر مرکب از کشیش‌ها، خودکامگان و مانند آن‌ها اختراع کرده‌اند تا بدان وسیله توده‌ها را گیج و گنگ کرده، بفریبند و در اسارت خود نگاه دارند...

و این البته نقطه‌ی مقابل «علم تاریخ» است که با کشف قانون‌مندی‌های آن، فرایند تکامل تاریخی و دگرگونی‌های جوامع بشری را می‌فهمیم و در راه تغییر بنیادی جامعه به مبارزه مبادرت می‌کنیم؛ و این همان چیزی است که آلتوسر با تلاش تب‌آلودش نشان داده است.

 

چرا مقدمه‌ی کتاب طولانی است؟

البته اکنون با زدن دوسوم آن دیگر به آن معنا طولانی نیست؛ باید بگویم که در مورد این کتاب خاص، تصورم این بود که نسل جوان و بالنده‌ی کشورم که مخاطب اصلی من در این اثر هستند مرا تا آن حد به فهم مطلب یاری رسانند، بشناسند و بفهمند که ترجمه و تدوین این کتاب صرفاً از سرِ ذوق و شرکت در «مسابقه» نبود، بلکه ضرورت تاریخی و شکل‌بخشی به مبارزه‌ی سیاسی در علمی‌ترین شکل آن بوده است، مبارزه‌ای که من و امثال من تقریباً تمام دوره‌ی نوجوانی، جوانی و میانسالی خود را بر سر آن گذاشتیم و طَرفی هم نبستیم؛ چراکه راه خطا بود و توهم‌آمیز و رهروان را برای رسیدن به هدف به بیراهه می‌کشاند.

من در بخشی از همین مقدمه‌ی کوتاه‌شده به تفاوت میان دانش علمی و ضدعلم اشاره کرده‌ام و به نسل جوان که از سکوت و کناره گرفتن و انتظار خسته شده، می‌خواهد بشورد، قداست‌های مومیایی گونه‌ی قرن‌ها را درهم‌شکند و قانون‌های ازلی و ابدی را به پرسش گیرد (چراکه وضع موجود را برنمی‌تابد) نوید داده‌ام که برای این بت‌شکنی به انگیزه‌ای نیاز دارد که آلتوسر در او برانگیخته، با نوشته‌ها و گفته‌های بت‌شکنانه و نوآورانه‌اش؛ و این، آن انگیزه‌ای است که به باور من می‌تواند کیفیت دانش‌آموزی سنتی نسل جوان را به‌کلی دگرگون سازد و او را از خشکاندیشی، تعصب و یک‌سونگری رها سازد.

 

در واقع شیوه‌ی شما در برگردان کتاب‌ها بسط موضوع کتاب است.

خیر، چنین نیست، من موضوع را بسط نمی‌دهم بلکه اگر احساس کنم نویسنده شرح کافی نداده یا به‌زعم من برداشت غلطی از موضوع مورد بحث داده، سعی می‌کنم در مقدمه یا پیشگفتاری بر کتاب آن را اصطلاح کنم و این به‌هیچ‌روی رد یا انکار اثر نیست، زیرا علت دست یازیدن من به برگردان کتاب، تشخیص اولیه‌ی مفید بودن اثر بوده است و لاغیر. در این مورد می‌توانم به چند نمونه اشاره کنم: کتاب «مارکسیسم و اخلاق» اثر «یوجین کامنکا» مارکسیست برجسته و مشهور و اثری کلاسیک در این حوزه؛ من در مقدمه‌ی مفصلی که بر آن نوشتم با نقد کتاب آن را غیرمارکسیستی یا از زمره‌ی آثار مارکسیستی هگلی نامیدم، زیرا چیزی به نام اخلاق به‌هیچ‌وجه مورد نظر مارکس نبوده چه برسد به اینکه از طریق اخلاق به سوسیالیسم رسیده باشد که ادعای نویسنده است. کتاب «سه چهره دموکراسی» که نویسنده سه نوع دموکراسی را برمی‌شمارد و هر سه را هم مشروع می‌داند؛ درحالی‌که من با تحلیل مبارزه‌ی طبقاتی و نشان دادن تضاد منافع گروه‌های اجتماعی، دموکراسی توده‌ای (سوسیالیستی) را پیش‌بینی کردم که برتر از دیگر اشکال آن است.

بنابراین، این‌گونه برخورد با اثر نویسنده‌ای که برگردانده شده است، نه نادیده گرفتن اثر و تحلیل نویسنده‌ی کتاب است و نه می‌توان آن را ترجمه‌ی آزاد نامید، زیرا در اثر دستبردی صورت نگرفته است، بلکه فقط جلوی لغزش خواننده گرفته شده، آن هم توسط کسی که خود یک آکادمیک است و احاطه‌ی کامل نسبت به موضوع دارد و نه صرفاً مترجم (آن هم از نوع مثلاً حرفه‌ای آن).

 

پس شما در واقع خواستید تفاوت مارکسیسم را در اندیشه‌ی آلتوسر و دیگر مارکسیستها در این کتاب عنوان کنید.

بله، من خواستم با ترجمه و در دست قرار دادن آثار آلتوسر، تفاوت مارکسیسم به‌مثابه علم را از دیگر انواع آن (مارکسیسم غربی، هگلی، ایدئولوژیک، اومانیستی، چپ نو و ...) نشان دهم تا خطاهای استراتژیک و تاکتیکی پویندگان این اندیشه‌ی انقلابی را که گفته می‌شود به بن‌بست رسیده و کارایی خود را از دست داده است، اصلاح کرده و مسیر هموار رسیدن به هدف، یعنی تغییر بنیادی جامعه‌ی انسانی را آشکار سازم، همان کاری را که مارکس و پیروان راستینش کردند.

در اینجا شاید لازم باشد اشاره‌ای به مقوله‌ی «زیرساخت و روساخت» کنم که از مفاهیم محوری در اندیشه‌ی مارکسیستی است؛ بنا بر تحلیل آلتوسر همه‌ی کژی و کاستی‌ها و شکست و ناکامی‌ها در نتیجه‌ی عدم درک و فهم درست این مقوله و به‌ویژه رابطه‌ی متقابل میان آن‌ها بوده است. در مارکسیسم به قول آلتوسر چیزی که محوری و غیرقابل رد است، رابطه‌ی (البته متقابل) روساخت و زیرساخت است. گفته می‌شود بنیان اقتصادی، طبیعت انقلابی و پرتحرک دارد، بدین معنا که با انقلاب و دگرگونی اجتماعی می‌توان بنیان اقتصادی را نابود کرد، ولی از آنجا که این بنیان اقتصادی روساختی دارد که بر پایه‌ی آن استوار است و آن عبارت است از فرهنگ، مذهب و آداب‌ورسوم، به دلیل کیفیت محافظه‌کارانه‌شان و سخت‌جان بودن، نمی‌توان همراه نابودی بنیان اقتصادی، آن را نیز نابود کرد و روساختی نو جانشین آن کرد؛ در نتیجه برخلاف تصور کمونیست‌های اولیه این ساختار روبنایی کماکان باقی خواهد ماند و با توجه به رابطه‌ی متقابل آن‌ها، رفته‌رفته در طول زمان در زیرساخت رخنه کرده و آن را نابود می‌کند، به‌ویژه در شرایطی که مبارزه‌ی طبقاتی نیز پس از انقلاب به دست فراموشی سپرده شده، تخریب زیرساخت سرعت بیشتری خواهد گرفت و وضعیت پیشین بازمی‌گردد؛ نمونه، اتحاد جماهیر شوروی در دهه‌ی ۸۰ میلادی در قرن گذشته و پاسخ چین (اندیشه‌ی مائوتسه تونگ) برای انقلاب فرهنگی برای تطبیق روساخت و زیرساخت تغییر یافته در همین موضوع است.

 

در بین مترجم‌های ما معمولاً به این امر که آرا و نظرات یک نویسنده ممکن است در طول چند دهه تفاوت کرده باشد، توجه نمی‌شود و ممکن است به ترویج نظریه‌هایی از یک اندیشمند بپردازند که سال‌ها بعد همان نویسنده در آثار متأخرش به نقد آن پرداخته باشد. شما در این کتاب به چه شکل به اندیشه‌ی آلتوسر پرداخته‌اید؟

پرسش قابل جالب و درخور تعمقی است و اینکه آیا من در این کتاب آن را لحاظ کرده‌ام یا خیر، باید به این نکته اشاره کنم که آلتوسر از اوان بررسی‌هایش درباره‌ی آثار مارکس، پیوسته با انتقادهای سخت و کوبنده‌ی خودی‌ها و غیرخودی‌ها روبه‌رو بوده و به اعتراف خود دچار تندروی‌هایی نیز شده است و از برخی جنبه‌ها انتقادهایی را پذیرفته و بعضی را پاسخ گفته است.

من با مطالعه‌ی دقیق تقریباً بیشتر آثار آلتوسر به این نکته‌ها برخوردم که آلتوسر در خیلی جاها به انتقاد از خود پرداخته و برخی از نظرات خود را بازنگری کرده است؛ مثلاً آلتوسر کتابی دارد به نام «جستارهایی در خردسنجی» که در کتاب من بخش‌هایی از این کتاب ترجمه و آورده شده است، برای نمونه، مقاله‌ی بسیار بااهمیتی از این کتاب با نام «علم و ایدئولوژی» که نام کتاب من هم برگرفته از آن است؛ آلتوسر در این جستار (علم و ایدئولوژی) به «خطای نظریه‌باورانه‌ی» خود اعتراف می‌کند و «تأکید بیش از حد بر نظریه را مورد انتقاد قرار می‌دهد»، وی می‌گوید: «... به‌رغم همه‌ی احتیاط‌ها، من مقوله‌ی گسست را برحسب اصالت عقلانی علم و غیرعلم تعریف کردم و نه آشکارا به زبان کلاسیک رویارویی میان حقیقت و خطا؛ و حتی برحسب رویارویی میان دانش و نادانی که از ویژگی‌های فلسفه‌ی روشنگری است، تعریف نشده است». و نیز می‌افزاید: حتی بدتر، آن را برحسب تقابل میان علم (به‌صورت مفرد) و ایدئولوژی (به‌صورت مفرد) تعریف کردم.

آلتوسر در توصیف «بدتر» بودن تعریف فرجامین می‌گوید: زیرا در این حالت و وضعیت مفهومی بسیار مهم اما مبهم و دوپهلو و بنابراین گمراه‌کننده به نمایش درخواهد آمد و با تأسف اعلام می‌کند که نظریه‌پردازی -افراطی- او و همکاران و شاگردانش تا آنجا که به «عرضه‌داشت کیفیت و چگونگی علم مارکسیستی» یعنی ماتریالیسم تاریخی مربوط است «پیامدهای بسیار تأسف‌باری داشته است» به‌ویژه در «خوانش سرمایه» و می‌پذیرد که گرایش نظریه‌باورانه‌ی افراطی‌اش همان ساختارگرایی است که در بین دست و پایش خزیده و مخفی شده است.

به علاوه من در یادداشت خودم (با عنوان یادداشت مترجم) در سرتاسر کتاب، هرجا لازم بوده نظرگاه‌های انتقادی دیگر اندیشه‌وران مارکسیست چون ئی. پی. تامپسون، جان لوییس و دیگران را به‌دقت مورد توجه قرار داده‌ام و در بحث پیرامون این دیدگاه‌ها، جایگاه آلتوسر را نمایانده‌ام.

کتاب علم و ایدئولوژی را (به‌طوری‌که در جای جای این گفت‌وگو اشاره کرده‌ام) با نگاه به تقریباً تمامی آثار آلتوسر ترجمه و تدوین کرده و چیزی را در مبحث ایدئولوژی در نوشته‌های او فروگذار نکرده‌ام.

 

چرا از ایدئولوژی آلتوسر شروع کردید؟

به دلیل آنکه مقوله‌ی ایدئولوژی در آثار آلتوسر جایگاه ویژه‌ای دارد -به این موضوع پیش‌تر هم اشاره کرده‌ام- و نیز اینکه در جامعه‌ی فرهنگی ما این مقوله نه درست دریافت و فهم شده و نه درست به کار گرفته می‌شود، زیرا فهم دقیقی از آن حتی میان روشن‌فکران و اهل‌کتاب و قلم در این دیار وجود ندارد؛ پس در این کتاب تلاشم بر آن بود تا این فهم را به وجود آورم و گمان می‌کنم در این کار موفق بوده‌ام.

 فرهنگ امروز

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: