1394/6/30 ۱۰:۰۹
دستنوشتههای «رمضانعلی شاکری» پژوهشگر و رئیس پیشین کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی درباره زندگی اجتماعی مردم در روزگار پهلوی اول (بخش چهارم) روایت سختگیری و تنبیه دانشآموزان، جو ارعاب در مدرسه و تربیت کودکان براساس خشونت در عصر پهلوی اول
دستنوشتههای «رمضانعلی شاکری» پژوهشگر و رئیس پیشین کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی درباره زندگی اجتماعی مردم در روزگار پهلوی اول (بخش چهارم)
روایت سختگیری و تنبیه دانشآموزان، جو ارعاب در مدرسه و تربیت کودکان براساس خشونت در عصر پهلوی اول
مهدی یساولی: «رمضانعلی شاکری» پژوهشگر، نویسنده، قوچانشناس و رئیس کتابخانه مرکزی آستان قدسرضوی از سال ١٣٥٩ تا سال ١٣٧٦، درسال ۱۳۰۳ خورشیدی در قوچان زاده شده است. این پژوهشگر تاکنون آثاری چون سیاحت شرق یا زندگینامه آقانجفی قوچانی (تصحیح)، گنج هزار ساله کتابخانه مرکزی آستان قدسرضوی، قبل و بعد از انقلاب، مطالعهای در احوال و آثار عارف ربانی حیدر آقا طباح تهرانی متخلص به معجزه، اترکنامه؛ تاریخ جامع قوچان، واقفین عمده کتاب به کتابخانههای آستان قدسرضوی، جغرافیای تاریخی قوچان، یاران همیشه بهار، سیاحت غرب یا سرنوشت ارواح بعد از مرگ (تصحیح)، انقلاب اسلامی و مردم مشهد، تصحیح رساله حیاتالاسلام فی احوال آیتالملک العلام با عنوان برگی از تاریخ معاصر (نقش آخوند خراسانی در پیشبرد مشروطه)، سیاستنامه آقانجفی قوچانی، تالیف، تصحیح و منتشر کرده است. شاکری اکنون در ٩٢ سالگی، خاطراتی بسیار از زندگی اجتماعی مردم ایران بهویژه قوچان در روزگار پهلوی اول به یاد دارد. بر آن شدم تا با وی دراینباره گفتوگو کنم. هنگامیکه از حمید شاکری، فرزند رئیس پیشین کتابخانه مرکزی آستان قدسرضوی خواستم زمینه این گفتوگو را فراهم کند، یادآور شد که پدر، همه خاطرات خود از کودکی تا کهنسالی را به جزییات فراوان در مجموعهای دستنویس فراهم آورده که تاکنون منتشر نشده است. پس از تماشای آن نسخه دستنویس که «از کودکی تا نود سالگی؛ زیستنامه» نام دارد، دریافتم رمضانعلی شاکری به گونهای شگفتانگیز جزییات زندگی روزمره خود و مردمان همدورهاش را در سال ١٣٧٣ خورشیدی روی کاغذ آورده است. آداب، سنتها و رفتارهای مردمان قوچان در ٨ دهه پیش، در این مجموعه دستنویس و منتشر نشده، با جزییاتی جذاب و شگفتانگیز آمده است؛ از رفتارها، کنشها و واکنشهای روزمره گرفته تا تعلیم و تربیت، بیماریها و درمانها، داستانها و افسانهها، پوشاک مردم، بازیها و سرگرمیهای کودکان و آیینهای محلی. هنگامیکه خواهش کردم آن نوشتههای منتشر نشده، برای نخستینبار در «روایتنو» روزنامه شهروند منتشر شود، به سادگی و با محبت پذیرفتند. با صرفنظر از موضوعات شخصی نویسنده، آن بخشهای دستنوشتههای رمضانعلی شاکری با نام «از کودکی تا نود سالگی؛ زیستنامه» که با حوزه تاریخاجتماعی همبستگی دارد، در چند شماره پیاپی، پیش روی خوانندگان گرامی قرار میگیرد. بخش چهارم خاطرات او را اکنون بازمیخوانیم.
مادرم را در اعتراض به برداشتن روسری به شهربانی بردند
در سالهای چهارم و پنجم [حدود سال ١٣١٤ خورشیدی] مدرسه بودم. موقعیت شهر قوچان بهعلت تغییرات شهری از نظر برداشتن سایهبانهای دکانها و نماسازی اجباری مغازهها به دستور شهرداری همزمان با تغییر لباس مردم از تنپوشهای سنتی به لباس، کتوشلوار و کلاه شاپو (کلاهفرنگی) و مسأله کشف حجاب که زنان ملزم هستند چادر و روسری از سر بردارند و با کلاهفرنگی مخصوص زنان در موقع رفتوآمد در خیابانها و محلات شهر دیده شوند. این تغییر ناگهانی اجتماعی که بعد از سفر رضاشاه به ترکیه و ملاقات وی با آتاتورک رئیسجمهوری ترکیه، در سرتاسر کشور بهصورت دستورالعمل اجرایی، فرمان رسید و اجرای آن با شهربانی و توسط پاسبانهای هر شهر مقرر گردید، قاطبه مردم را سخت تکان داد. و اغلب نقل مجالس شد که چرا رضاشاه تحتتأثیر توصیههای آتاتورک که خود مخالف اسلام است، در مراجعت به ایران بدون درنظر گرفتن آیین و اعتقادات مردم ایران دستور داده، ملت ایران مانند فرنگیها لباس بپوشند و زنان مسلمان ایران مانند زنان اروپایی از حجاب و پوشش اسلامی خارج گردند. بهعلاوه دستور داده شده است که مجالس دینی و روضهخوانی بهطورکلی تعطیل و علماء و روحانیون و طلاب حوزههای علمیه بهاستثناء مجتهدین مسلم بقیه مانند سایرین لباس بپوشند. در مجموع چون فرمان شاه است، بیچون و چرا باید اجرا گردد. ماموران شهربانی فرمان را بهسختی و خشونت اجرا میکردند. اگر زنی را با چادر یا با روسری در کوچه و بازار میدیدند با برخورد سخت چادر و روسری آنان را برداشته و پاره میکردند و اگر زنی مقاومت میکرد، توقیف میشد. روزی آمدم منزل، مادرم که همراه مادربزرگم روانه منزل مادرش شده بوده، شنیدم در بین راه پاسبان روسری آنها را برداشته و چون اعتراض کردهاند هر دو را به شهربانی بردهاند، رفتم شهربانی، چون آبدارچی شهربانی مردی به نام «مسیب قهوهچی» از همسایگان و آشنا بود، رفت نزد افسر کشیک و واسطه شد و هر دو مرخص گردیدند. روزی هم خاطرم هست از کوچه میگذشتم نزدیک منزلمان داخل کوچه فرعی دیدم جمعیتی از زنان محله پاسبانی به نام «محسن آژان» که قدی کوتاه داشت و روسری دو، سه نفر از زنها را قصد برداشتن داشته و نتوانسته است زنان روی سر او ریخته و با چوب، محسن پاسبان را توی جوب انداخته که او داشت فریاد میزد و زنان هم داخل منازلشان فرار کرده بودند، از این قبیل مناظر نامناسب و خشن روزی نبود که دیده نشود.
روزی که رئیس شهربانی در مسجد انگشتنما شد
و واقعه دیگر آنکه رئیس شهربانی قوچان فرمان داده بود طبق دستور دولت تمامی روسای ادارات و کارمندان ارشد، تجار و اعیان شهر همراه خانمهایشان بدون چادر و با لباس فرم به مجلسی که در مسجد آذربایجانیها تشکیل شده بود، حاضر شوند و به سخنرانی گوش دهند. قبلا تمام فرشهای مسجد را تبدیل به صندلی کرده و بهجای منبر «تریبون» گذارده بودند. من بههر وسیله شد برای تماشا خودم را به مسجد رساندم و قبلا رفتم در گوشهای روی صندلی نشستم. آنچه دیدم روسا و کارمندان ارشد ادارات و تجار و اعیان شهر وارد میشدند بدون همراه داشتن خانمهایشان بود. آخرین فرد که وارد شبستان مسجد شد، رئیس شهربانی همراه با خانمش بدون حجاب با کلاه سفید فرنگی، به محض ورود به مجلس چون کسی را همراه با خانمش ندید، سخت عصبانی شد و با صدای بلند گفت مگر به شما ابلاغ نکردهاند که همراه با خانمهایتان حاضر شوید، کسی جواب نداد، تهدید کرد و گفت در درجه اول روسای ادارات مسئول هستند، آنگاه همراه خانمش که معلوم بود سخت شرمنده شده، روی صندلی جلو مقابل تریبون نشست و به سخنرانی فردی به نام «سرابی» که معمم بود، گوش فراداد. یادم هست سخنرانی این روحانی مزدور دستگاه در اهمیت راستی بود و بعد از اتمام سخنرانی و دعا به جان شاه، مردم متفرق شدند.
همزمانی تولد پهلوی اول و روز عاشورا و دهلچیهای گریان
روزی هم که مصادف به ٢٤ اسفند تولد رضا شاه که اتفاقا همان روز مطابق با روز عاشورا بود، دستور دولت برای برگزاری جشن و چراغانی به مناسبت تولد رضا شاه به تمام فرمانداریها ابلاغ شده بود. فرماندار قوچان هم دستور داد تمامی سردر ادارات چراغانی شود و مجلس جشنی هم در فرمانداری برگزار گردد. پاسبانها در خیابانها مردم را اجبار کردند که سردر مغازهها باید پرچم زده شود و چراغانی نمایند، مردم در روز عاشورا که علیالرسم عزادار بودند و ناگزیر از باز کردن مغازههایشان شده بودند، پرچم را زدند وقتی پاسبان رد میشد برمیداشتند، مهم آن است که ماموران رفته بودند تا «دهلچی» را برای دهل زدن در خیابانها دعوت کنند. آنها قبلا شهر را ترک کرده بودند که در شهر دیده نشوند. ماموران با وسیله، سریع خارج از شهر رفته و دهلچی را یافته، خود دیدم که هر دو را سوار گاری اسبی کرده و در چهار خیابان شهر میگرداندند و مجبور کرده بودند که دهل و سرنا بزنند، آنها هم گریه میکردند و دهل میزدند. با این عمل خلاف آیین مردمی و بیسیاستی، روز عاشورای حسینی که روز عزا و گریه است، اجبارا میخواستند جشن تولد شاه را برگزار نمایند.
ما را بردند اجباری، ما هم خدا را داریم
در این زمان سربازگیری و جوانان را برای دوسال خدمت نظامی اجباری احضار کردن، شروع گردید که بیسابقه بود. وقتی جوانانی را که به سن قانونی رسیده و از خانهها و مغازهها احضار و برای خدمت سربازی به سربازخانههای مشهد یا بجنورد اعزام میداشتند، قبل از عزیمت، آنان را با صف از وسط شهر حرکت میدادند که سایرین برای سربازی تشویق شوند و خودشان داوطلب خدمت سربازی گردند، ولی چون این امر سابقه نداشت و اجبارا مورد احضار قرار میگرفتند، در موقع حرکت جمعی، یکصدا میگفتند: ما را بردند اجباری، ما هم خدا را داریم. وکیلباشی که این صف را حرکت میداد، با صدای بلند، میگفت: درجه میدَن، یک دو، جیره میدن، یک دو، و در موقع خدمت دوسال سربازی مردم فرزندانشان را در عرضسال نمیدیدند، زیرا در مواقع سرکوبی یاغیان دولت ناگزیر از وجود همین سربازها برای اعزام به ترکمن صحرا یا نقاط دوردست به بلوچستان استفاده میکرد.
چرخ خیاطی روسی به قوچان آمد
در سالهای ١٣١٢ تا ١٣١٥ شمسی مهاجران ایرانی طبق توافق دولتین ایران و شوروی سابق به کشور ایران وارد میشدند و از مرز باجگیران و شهر قوچان گذشته در شهر مشهد ساکن میشدند، عدهای هم در شهر قوچان اقامت گزیدند، اکثر آنها در کنار خیابانهای قوچان با خود تختخواب فنری، سماور ورشوی، چرخ خیاطی و چینیجات از نوع نیکلایی که بسیار بادوام بود، به صورت بساطی به مردم میفروختند و بدینوسیله سیل ورود اجناس روسی (البسه تا سال ١٣١٥ شمسی) به بازار قوچان موجب شد که تجار مشهد از قوچان جنس روسی خرید میکردند، و قوچان حکم بندر را پیدا کرده بود، یادم هست بیشتر وسایل منزلمان از قبیل چرخ خیاطی، کفش، پیراهن ورزشی و پارچههای مورد نیاز و چینیجات (که هماکنون تعدادی از همان چینیجات باقی مانده است) از همان مهاجران خریداری شده. پیراهن ورزشی به بهای ٨قران که کفش پوتین میگفتند ١٢قران و چرخ خیاطی ٢٥تومان و یکدست بشقاب چینی همراه با قندان و لیوان روسی پدرم خرید به همان ٢٥ تومان.
شاه، علم غیب دارد؟!
سال ١٣١٤ شمسی محصل کلاس چهارم ابتدایی بودم. در این سال قرار است که رضا شاه به قصد بازدید از ترکمن صحرا و بجنورد وارد قوچان شود. از سوی مدرسه دانشآموزان برای استقبال شاه آماده میشوند. ساعت ٩صبح بههمراه ناظم دبستان عازم محل استقبال شدیم و محل استقرار ما نزدیک پل رودخانه اترک مقابل میدان ورزش که اکنون تبدیل به باغ ملی گردیده است، تعیین شد. ساعت ١١ صبح ماشین شاه و حدود ٤٠ یا ٥٠ ماشین همراهان وارد شهر قوچان شدند اما تمامی ماشینها گردآلود، علت آن خاکی بودن جاده مشهد - قوچان بود. شاه نزدیک پل از ماشین پایین آمد. با شنل آبی و لباس نظامی غرق در حمایل و نشانها، کلاه شبکه نظامی که از دور نشان شیروخورشید آن دیده میشد. چکمه در پا و عصای کوتاهی در دست، صورت سرخ با چشمانی پرنفوذ که دورتادور او را عدهای از وزراء و فرماندهان ارشد ارتش و نظامی گرفته بودند. فرماندار قوچان که همراه با روسای ادارات دست به سینه به انتظار قدوم بودند، با شنیدن چند کلمه کوتاه فرماندار، صف دانشآموزان را بازدید کرد و فورا سوار ماشین شده وارد باغ دبیرالسلطان که برای پذیرایی آماده کرده بودند، شد. پس از صرف ناهار در باغ دبیر سهرابی که آن زمان باغ بسیار زیبا و مشجر و باصفایی بود، با همراهان عازم بجنورد شدند.
نقل میکردند بین راه مشهد تا قوچان... از راه قدیم نرسیده به پلی، شاه به رانندهاش دستور توقف ماشین را داده، معمول شاه در حین حرکت با اتومبیل، با رانندهاش این بوده، اگر عصایش را روی شانه راست راننده میگذاشت، یعنی سمت راست برود و اگر عصا را روی شانه چپ، بهسمت چپ و اگر عصا را به پشت راننده اشاره میکرد، یعنی توقفکن. در این راه عصای شاه به پشت راننده نشانه رفت و او ماشین را متوقف ساخت. آجودان مخصوصش را دستور داد برو زیر پلی که در صد قدمی دیده میشود و آن را بازرسی کن. یک نفر زیر پل مخفی شده است و دستگیرش کن. آجودان بهسرعت بهسوی پل رفته و فردی را که تپانچه در دستش بوده است از زیر پل بیرون آورده و دستگیر مینماید (البته اینگونه ترفندها در آن زمان معمول بود که کسی از ماموران امنیتی یکنفر مسلح را قبلا زیر پل بفرستند که آن هم از ماموران ولی به لباس دهاتی است و بدینگونه دستگیر نمایند و بین مردم عوام شایع سازند که هوش و درایت شخص اعلیحضرت تالی تلو افراد غیرعادی است که از غیب اطلاع دارد و مردم عوام به تقدس بودن سلطنت و به مصرع ساختگی (پادشه سایه خدا باشد) اعتقاد پیدا کنند و همینگونه اعتقادات کاذبه بوده است که ملت مسلمان ایران با داشتن اعتقاد به توحید و گویای لاالهالاالله یا فرموده لاموثر فیالوجود الاالله سالها زیر یوغ شاهنشاهی باقی بماند. به راستی وقتی قوم و ملتی حاکمیت خدا و پیامبران الهی را نپذیرد، الزاما باید به اینگونه خرافات پایبند باشد و بر حاکمیت هر طاغوت، اعم از رژیم سلطنتی یا جمهوری تحمیلی گردن نهد.
ماجرای مبصرهای مدرسه و مبصرهای سِری
سالهای ١٣١٥ و ١٣١٦ کلاسهای پنجم و ششم را میگذراندم، همانگونه که قبلا نوشتم نحوه اداره مدرسه ملی اسلامی که در این سالها بهواسطه توسعهیافتن دو معلم دیگر به نامهای محمدعلی فهیمی و میرزا آقا داوودی برای کلاسهای اول و دوم استخدام کردند و بر تعداد معلمان افزودند. از نظر انضباط و نظم عمومی در مدرسه مبصرهای کلاسها مختلف بودند. مثلا مبصر کلاس، مخصوص نظم کلاس و مبصر حیاط برای انتظامدادن دانشآموزان در حیاط مدرسه یا مبصر آب آشامیدنی و مبصر کنترل بچهها در دستشویی و مخصوصا مبصر سری که مخصوص کنترل دانشآموزان در خارج از مدرسه بود که او شاگردان را در کوچه و خیابانها نظارت سری داشت و افراد متخلف را به دفتر مدرسه گزارش میداد، از عوامل فهم و موثر نظم و انضباط این مدرسه همین نظارتها بود. هر هفته روزهای شنبه صبح موظف بودیم دفترچه اخلاق را که حاوی خط و امضای پدرمان بود به دفتر مدرسه ارایه دهیم. و تابلوی بزرگ نصب شده در حیاط مدرسه را ببینیم که مخصوص ثبت اسامی متخلفان در خارج از مدرسه (که از طرف مبصر سری گزارش داده شده بود). شاگردان متخلف وقتی نام خودشان را در این تابلو سیاه به چشم میدیدند، موظف بودند بدون چون و چرا خود را به ناظم مدرسه معرفی کنند و به تناسب تخلفی که کردهاند، تنبیه گردند.
جو ارعاب مدرسه برگرفته از رفتار دولت با مردم بود
بازرسی دست و ناخنها و موی سر و تمیزی لباس از نظر بهداشتی بهدقت انجام میشد. وسایل تنبیهبدنی در مدرسه، چوب، شلاق، فلک و در مواردی حبس موقت بود. متاسفانه سختگیری و تنبیهبدنی از برنامههای معموله مدارس آن زمان بود. وقتی ولیدانشآموز موقع ثبتنام اعلام میکرد، تربیت بچهها با شماست یعنی گوشت بدن بچهها مال شما و استخوانش مال ما، خود مجوز بوده است که تنبیهبدنی بههر نحو باشد، اعمال گردد.
متاسفانه سختگیری و تنبیهبدنی مدارس و اینگونه اظهارات ولیدانشآموزان، رابطه دانشآموز را با معلمان، حکم آمر و مامور میساخت. اصولا جو مدرسه مبنیبر ارعاب بود، چون در جامعه آن زمان و دستگاههای دولتی روابط روسا و ماموران دولتی با عامه مردم بسیار آمرانه و برخی اوقات زننده و تحقیرآمیز بود. آن زمان خشونت را اصل و پایه تربیت میدانستند. اعتقادم بر اینست که اینگونه تفکر ریشه سیاسی و استعمارگرانه دارد که پیر استعمار، انگلستان در خاورمیانه و هندوستان اعمال میداشت و به حکام و عمال خدوشان برای مطیع ساختن تودههای وسیع این منطقه بهخصوص مسلمانان اینگونه رفتارهای تحقیرآمیز را توصیه مینمود.
لگد معلم و برهمریختن نماز جماعت مدرسه
ملاحظه کنید در مدرسه خود شاهد بودم که یکی از روشهای تنبیه این بود که دانشآموز متخلف یا دانشآموزیکه تکلیفش را خوب انجام نداده در فصل زمستان پاهای او را تا زانو برای دقایقی در برف میکردند. یا موقعی در نماز جماعت که هر هفته عصر پنجشنبهها شاگردان را برای اقامه نماز جماعت به مسجد آذربایجانیهای قوچان میبردند و یکنفر از دانشآموزان خوشاخلاق و متدین امامجماعت میشد. روزی در همان مسجد موقعیکه صفوف جماعت بچهها درحال نماز خواندن بودند و معلم پشتسر بچهها ناظر نظم آنها بود، مشاهده میکند که یکنفر با بچه کنار دستش خنده میکند آنهم درحال رکوع، معلم بیمقدمه از پشتسر آن بچه را با لگد بهسختی میزند و تصادفا این لگد باعث میشود که سر بچه به ته صف مقابل میخورد و در اثر این ضربه همچنان به صفهای جلو اثر میگذارد و ادامه پیدا میکند تا به پیشنماز میرسد که اتفاقا پیشنماز همین روبهروی صف بوده، برخورد میکند و یک ردیف صف همه روی زمین میافتند و ما از ترسمان نتوانستیم خندهمان را رو کنیم ناچار همان روز نماز از نو اعاده شد. یا روزی مبصر حیاط چهار نفر دانشآموز خاطی را به اتاق دفتر بردند، چون وقت کم بود و نمیشده است بهطور انفرادی آنها را تنبیه نمایند فورا ناظم مدرسه بهدو نفر از شاگردان قویهیکل که مخصوص بستن فلک بودند، دستور میدهد که فلک را بیاورند و میگوید از پای هر چهار نفر یک پای از آنان را داخل فلک کنید. آنان چنین کردند، وقتی فلک بسته شد و آن را برای زدن شلاق بالا بردند، این چهار طفل مانند مرغی آویزان تکانزنان دستهایشان به زمین میخورد و هر چهار نفر در یک فلک شلاق را نوش جان میکردند و وقت، اجازه تنبیه آنان را بیش از این نمیداد. بههر صورت جو ارعاب و خشونت در مکتبخانهها و مدارس آن زمان حاکم بود ولی امروز برعکس بهگونهایکه اثرات منفی بیتفاوتی معلم در قبال تخلفات دانشآموزان یقینا جامعه را از حالت نظم و رعایت قانون خارج میسازد و لذا میبینیم که در بین جوامع پیشرفته عکسالعمل این بیتفاوتی پدیدهای به نام خشونت و عصیان در بین جوانان و حتی نوجوانان دیده میشود و سیاستبازان جهانی بیش از همه به این پدیده شوم دامن میزنند. در مکتب انبیاء تربیت جامعه براساس خشونت قبلی و بیتفاوتی فعلی نیست.
روزنامه شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید