1394/6/7 ۰۹:۲۲
آیا عقل در معارف اسلامى جایگاهى دارد یا خیر؟ آیا عقل مىتواند به سمت معارف اسلامى پرواز کند؟ قرآن کریم مىفرماید: «اُدعُ الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهُم بالتى هی أحسن: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن. پروردگارت از هر کسى بهتر مىداند چه کسى از راه او گمراه شده است و او به هدایتیافتگان داناتر است.» (نحل، ۱۲۵)
آیا عقل در معارف اسلامى جایگاهى دارد یا خیر؟ آیا عقل مىتواند به سمت معارف اسلامى پرواز کند؟
قرآن کریم مىفرماید: «اُدعُ الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهُم بالتى هی أحسن: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن. پروردگارت از هر کسى بهتر مىداند چه کسى از راه او گمراه شده است و او به هدایتیافتگان داناتر است.» (نحل، ۱۲۵)
این آیه به ما مىآموزد که اگر بخواهیم حقیقت را به دیگران بگوییم، سه راه دارد:
۱ بالحکمه: حکمت در این آیه به معناى اصطلاحى نیست، بلکه هر سخنى که محکم و استوار باشد، به آن سخن حکیمانه مىگویند. اگر معارف عقلى هم از این طریق ثابت شود، بخشى از حکمت است.
۲٫ و الموعظه الحسنه: یعنى با پند و اندرز افراد را از گمراهى نجات دهیم.
۳٫ و جادلهم بالتى هى احسن: اگر شخصى مخالف ماست، با مسلّمات خودش با او سخن بگوییم. مجادله به معناى این است که مسلمات خصم را بگیریم و طبق آن با او حرف بزنیم.۱
چرا قرآن این سه راه را پیشنهاد مىکند؟ چون مخاطبها فرق مىکنند. گاهى مخاطب، انسانى عقلانى، حکیم و اهل استدلال است. مسلماً باید با او با قول محکم و استوار و عقلپسند سخن گفت.
گاهى مخاطب آنقدر ادراک ندارد که با او به برهان سخن بگوییم، بلکه باید عواطفش را تحریک کرد. اثر موعظه، تحریک عواطف است. پس باید با نشان دادن عواقب کار، او را هدایت کرد.
گاهى مخاطب، نه حکیم است و نه انسان موعظهپذیر، بلکه مخالف است و نظرش با نظر ما فرق دارد. باید با او به جدال احسن پرداخت؛ یعنى مسلّمات خودش راگرفت و علیه او استفاده کرد.۲
پس قرآن، دلیل و برهان را یکى از راههاى دعوت مىداند. دلیل و برهان یعنى چیزى که خردپسند باشد و عقل انسان او را بپذیرد. حال باید ببینیم جایگاه عقل در معارف اسلامى و عقلى چیست؟
جایگاه عقل در معارف اسلامى و عقلى
نسبت به جایگاه عقل در معارف اسلامى، اندیشمندان به سه دسته تقسیم شدهاند: گروه حسگرایان، گروه معطله، و راهى میان تشبیه و تعطیل.
حس گرایان: غالب غربىها و اروپایىها حسگرا هستند و فلسفه آنها بر «حس» استوار است.۳ ایشان مىگویند ما نمىتوانیم ماوراى حس را درک کنیم، چون ابزار درک ما، تجربه است و تجربه هم فقط مىتواند در مسائل حسى سخن بگوید، و درباره چیزى که ماوراى حس است (مثل برزخ، خدا، قیامت و مانند آن) نمىتوانیم نفیاً و اثباتاً قضاوت کنیم. ابزار درک ما آزمایش است و آزمایش هم فقط مىتواند در مورد ماده و انرژى قضاوت کند و بگوید هست یا نیست؛ ولى روح مجردى را که خداپرستان مدعى آن هستند، نمىتواند اثبات کند. چاقوى آزمایش ما، به رگ و استخوان مىخورد، اما به روح نمىخـورد.
نقد:
به طور اجمال باید به اینان گفت: شما در همان مسائل حسى، گزارههایى را قبول دارید که عقلىاند نه حسى از جمله:
۱ـ شما معتقدید که «تجربه» شما را به واقع مىرساند. شما تجربه را از کجا به دست آوردهاید؟ تجربه و آزمایش، خود قابل تجربه نیست؛ پس شما گزارهاى را قبول دارید که از مجراى حس به دست نیامده است. بنابراین حسگرایان باید حداقل یک قضیه عقلى را قبول داشته باشند.
۲ـ حسگرایان مىگویند: «همه معلومات باید از طریق تجربه به دست آید.» این گزاره، عقلى است؛ چون استدلال مىکنند و مىگویند وسیله من آزمایش است و آزمایش هم در ماوراى حس راه ندارد. پس باید تمام قضایا در مجراى حس باشد و ماوراى حس، قابل درک نیست.
۳ـ مورد تجربه شما، یک قضیه جزئى است؛ اما شما بارها آن را تجربه مىکنید و به یک قضیه کلى دست مىیابید. اینکه همه آنتى بیوتیکها ضد تب هستند، یک قضیه کلى است و آن را از راه عقل به دست آوردهاید. عقل مىگوید: «حکم الامثال فى ما یجوزُ و فى ما لایجوزُ واحد». همین که از مورد جزئى، یک قاعده کلى ساختهاید، کار عقل است.
علاوه بر این موارد، نقضهاى دیگرى هم وجود دارد.۴ در کشور ما بحمدالله این نگرش طرفدار ندارد؛ چون بعد از فروپاشى شوروى، مارکسیستها عقبنشینى کردهاند.
معطله: این گروه چون عقل خود را از درک، تعطیل کردهاند به «معطله» مشهور شدهاند.
این گروه که غالباً محدثان اهل سنت هستند (حنابله و امثال آن) مىگویند: با وجود کتاب و سنت، نیازى به استفاده از عقل در ماوراى طبیعت نداریم. عقل براى درک وراى کتاب و سنت راهى ندارد.
کتاب و سنت مىگوید خدا دست دارد: «و قالت الیهُودُ یدالله مغلُولهٌ غُلّت أیدیهم و لُعنُوا بما قالوا بل یداهُ مبسوطتان: یهودیان گفتند دست خدا بسته است، دستهایشان بسته باد! به خاطر این سخن از رحمت الهى دور شوند، بلکه هر دو دست قدرت او گشاده است.» (مائده، ۶۴) ما هم مىگوییم خدا دست دارد؛ ولى براى اینکه جزو مشبهه نباشیم، مىگوییم دست و چشم او مانند دست و چشم ما نیست. اینها مىگویند با وجود کتاب و سنت نیازى به عقل نیست.۵
حکایتى در تاریخ معروف است که حتى ابنتیمیه هم در الرسائل نقل کرده است. او مىگوید مردى پیش مالک بن انس آمد و با قرائت آیه «الرحمنُ على العرش استوى»(طه، ۵) از کیفیت و چگونگى «استوى» پرسید و گفت: ما «استوى» را به معناى «جلس» مىدانیم. پیشانى مالک عرق کرد و گفت: «الکیف غیر معقول، و الاستواء معلوم، و الایمان به واجب، و السؤال عنه بدعه [:کفیت غیرمعقول است، استوا معلوم است، ایمان به آن واجب است، و پرسش از آن بدعت است!]»۶ سپس دستور داد پرسنده را از مجلس بیرون کردند. بعضى کتابها نقل کردهاند که گفت: «الکیف مجهول و الاستواء معلوم». این گروه دستگاه عقل خود را از بررسى معارف تعطیل کرده و مىگویند همین ظواهر را مىگیریم و اگر بوى تشبیه و تجسیم داد، مىگوییم دست دارد بلا کیف، چشم دارد بلا کیف، استواء دارد بلا کیف.۷
روش معطله، روش صحیحى نیست. قرآن کریم ما را به تفکر و تدبر دعوت کرده است. خداوند قرآن را تنها براى خواندن نفرستاده است، قرآن را براى تدبّر هم فرستاده است: «لیدبرُوا آیاته: تا در نشانههاى او بیندیشید.» (صاد، ۲۹) قرآن امر به تدبر و تفکر کرده است. ماده عقل با تمام مشتقاتش ۴۹ مرتبه در قرآن آمده است.۸ تفکر۹ و تدبر۱۰ چندین بار در قرآن آمده است. اگر سؤال واقعاً بدعت است، چرا قرآن اینها را آورده و دعوت به تدبر و تفکر کرده است؟
معطله مىخواهند بگویند اسلام سراپا تعبد است و تفکر فقط در مسئله اثبات صانع و نبوت جایز است و در بقیه مسائل تفکر ممنوع است. این نگرش برخلاف قرآن است. قرآن ما را به تفکر و تدبر دعوت مىکند. حتى تفکر را یکى از نشانههاى مؤمن مىداند: «الذین یذکُرون الله قیامًا و قُعودًا و على جُنُوبهم و یتفکرون فى خلق السماوات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا: همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آنگاه که بر پهلو خوابیدهاند، یاد مىکنند و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند و مىگویند: بارالها، اینها را بیهوده نیافریدهاى». (آل عمران،۱۹۱)
«أفلا یتدبرُون القُرآن أم على قُلُوب أقفالُها: آیا آنها در قرآن تدبر نمىکنند یا بر دلشان قفل نهاده شده است؟» (محمد، ۲۴)
اینها هم مانند حسگرایان، مخالف عقلاند با این تفاوت که حس گرایان، ماوراى طبیعت را نه نفى مىکنند و نه اثبات، اما اینها به ماوراى طبیعت معتقدند، ولى مىگویند ادراک عقل را باید نسبت به اینها تعطیل کرد. چندى قبل در یکى از نشریات عربستان مطلبى از عبدالعزیز بن باز خواندم: از ایشان سؤال کرده بودند: «خدا جسم است یا نه؟» صریحاً گفته بود: نمىتوانیم بگوییم که خدا جسم نیست؛ چون در قرآن و سنت نیامده است: «انه سبحانه لیس بجسم»!
اینها نمىخواهند حتى این آیه را درک کنند: «لا تُدرکُهُ الابصارُ و هو یُدرکُ الابصار: چشمها او را نمىبینند، ولى او چشمها را مىبیند.» (انعام، ۱۰۳) گاهى مىگویند: «لا یدرک یعنى کنه او را درک نمىکنیم، اما ظاهر او را مىبینیم»؛ لذا حتى عاقلهاى اشاعره مانند فخر رازى و ایجى و تفتازانى و غزالى مىگویند: «ان الله سبحانه یُرى فى الآخره بالابصار».۱۱ در کتابهاى روایى آنها، ابوهریره نقل کرده است که شبى مهتابى، پیامبر(ص) اصحابش را جمع کرد و گفت: «انّکم ترون ربکم یوم القیامه کما ترون القمر [: شما روز رستاخیز پروردگارتان را میبینید، همان گونه که ماه را میبینید.]» معطله از قرآن فقط تلاوت آن را قبول دارند.
اگر بخواهید عقیده معطله را بدانید، دو کتاب توحید را کنار هم بگذارید که هر دو در یک عصر نوشته شدهاند: «توحید صدوق» و «توحید ابن خزیمه». تمام عبارتهاى ابن خزیمه، تشبیه، جبر، تعطیل عقول و تعبد به ظواهر است؛ اما توحید صدوق برهان، تعقل، استدلال و هدایتگرى عقل است.
کسانى که بخواهند عقل را از ادراک تعطیل کنند، حتى یک صفت از صفات خدا و نیز نبوت پیامبر(ص) را نمىتوانند ثابت کنند. اگر بگویند معجزه آورده، مىگوییم از کجا معلوم که اعجاز دلیل بر اثبات نبوت باشد؟ اگر بگویند در قرآن آمده، مىگوییم هنوز که قرآن ثابت نشده است!
این افراد از پیامدهاى ناگوار مکتب خود غافل هستند. ما اگر عقل را تعطیل کنیم، هیچ اصلى از اصول دین را نمىتوانیم ثابت کنیم. حتى در اثبات نبوت پیغمبر اکرم (صلىالله علیه وآله وسلم)، نیاز به دستگاه عقلانى است تا بگوییم خدا حکیم است، حکیم هرگز راضى به «اغراء به جهل» نمىباشد. پس اگر آورندة این معجزه (نعوذ بالله) انسان ناسالمى باشد، خداوند حکیم نباید چنین قدرتى را در اختیار او قرار دهد. این با حکمت خداوند منافات دارد: «و لو تقوَّل علینا بعض الأقاویل لأخذنا منهُ بالیمین ثُم لقطعنا منهُ الوتین: اگر او سخنى دروغ بر ما مىبست، او را با قدرت مىگرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع مىکردیم.» (حاقه، ۴۴ـ۴۶)
قرآن گاهى براى اثبات خدا استدلال مىکند و مىفرماید: «أفی الله شک: آیا در وجود خدا شک و تردید است؟» بعد برهانش را مىآورد: «فاطرّ السماوات و الأرض: آفریدگار آسمانها و زمین» (ابراهیم، ۱۰)؛ یعنى از ممکن پى به واجب مىبریم.
معطله مىخواهند بگویند ما اهل تشبیه و تجسیم نیستیم، ولى در واقع همچون «مجسمه» و «مشبهه» هستند. مىگویند خدا دست دارد، اما دست او کیفیت دست ما را ندارد! دست تمام واقعیتش همین کیفیت است. اگر این کیفیت نباشد، دیگر معنى ندارد دست باشد. هر کس عقل را تعطیل کند، دچار تشبیه و تجسیم مىشود. ابنتیمیه مىگوید: «خدا عرش دارد و بر تخت مىنشیند؛ اما به قدرى بزرگ و سنگین است که تخت او مانند تختهاى بشرى صدا مىکند!»۱۲
راه میان تشبیه و تعطیل:
ما مانند مشبهه و معطله نیستیم. چراغ عقل را روشن مىکنیم و با آن معارف را تجزیه و تحلیل مىکنیم. البته مقلد مکتب ملاصدرا، ملاهادى سبزوارى یا شیخالرئیس هم نیستیم. چون در معارف فکرى، تقلید جایى ندارد. از علوم و معارف آنها بهره مىگیریم؛ اما هرگز بند مکتب غیر معصوم را به گردن نمىافکنیم. این همان راهى است که خدا، پیامبر(ص) و ائمه(ع) گفتهاند.
اولین خطبه در نهج البلاغه یک دنیا کلام، فلسفه و حکمت است. آنجا که در پاسخ به این سؤال که: آیا صفات خدا عین ذات اوست؟ یا ذات او عین صفات اوست؟ یا دو چیزند؟ امام على(ع) مىفرماید: توحید یعنى «نفى الصفات عنه» نه اینکه بگوییم خدا عالم نیست یا قدرت ندارد، بلکه مىگوییم علم چیزى زائد بر ذات نیست. قدرت و سایر صفات هم زائد بر ذات نیستند: «لشهاده کل صفه انّها غیرُ الموصوف، و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه. فمن وصف الله سبحانه، فقد قَرَنه [: زیرا هر صفتی گواهی میدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی، گواهی میدهد که غیر از صفت خود است. هر کس خدای سبحان را توصیف کند، او را به چیزی مقرون ساخته است.]» اگر بگوییم هم خدا و هم علم، خدا را دو تا دانستهایم: «و من قرنه، فقد ثنّاه، و من ثناه، فقد جزّأه [: و هر که او را به چیزی مقرون دارد، دوگانهاش پنداشته و هر که دوگانهاش پندارد، او را به اجزا تقسیم کرده است!]
این سخن امام(ع) سراپا برهان خداشناسى است؛ ولى متأسفانه هنوز هم اشاعره معتقدند صفات خدا زائد بر ذات خداست. بنابر این صفات خدا هفت تاست و با خدا، هشت ذات مىشود. آنها با این حرف، مسیحیان را رو سفید کردهاند. مسیحیان مىگویند قدمای ثلاثه، اما اینان مىگویند قدمای ثمانیه! چرا از نظر فکرى چنین منحرف شدند؟ چون چراغ عقل را روشن نکردند و به ظاهر بسنده کردند. آن هم ظاهرى که در آن تفکر نکردند، و گرنه محال است ظاهر قرآن و سنت متواتر با خرد منافات داشته باشد. قسم به خدا هیچ ظاهرى از ظواهر قرآن مخالف عقل نیست؛ اما نه ظاهر تصورى، بلکه ظاهر تصدیقى. نه ظاهر افرادى، بلکه ظاهر جملى؛۱۳مثلاً قرآن مىفرماید: «ما منعک أن تسجُد لما خلقتُ بیدی: اى ابلیس، چه چیز مانع تو شد که بر مخلوقى که با قدرت خود آن را آفریدهام، سجده کنى؟» (صاد، ۷۵) مىگویند چون خدا خودش مىگوید با دو دست، آدم را آفریدم، پس خدا دو دست دارد!
این ظهور، ظهور افرادى و تصورى است؛ اما اگر دقت کنیم، خدا مىخواهد عنایت را نشان دهد؛ یعنى این مخلوق مورد عنایت من است. تعبیر «بیدی» نشانه عنایت است، مثل این است که مثلاً شما مىگویید من فلانى را با دست خودم تربیت کردم؛ یعنى نهایت توجه را به او داشتم. بنابراین ظاهر قرآن با عقل مخالف نیست. قرآن، انجیل نیست که وقتى خلاف عقل درآمد، تأویل کنیم. ولى باید دقت کرد که ظاهر، ظاهر افرادى و تصورى نباشد. پس اینکه مىفرماید: «الرحمنُ على العرش استوى» (طه، ۵) یعنى «خدا بعد از آفرینش، بر تخت تدبیر مستولى شد»، نه اینکه آفرید و بازنشسته شد و کار تدبیر را به دیگران واگذار کرد. این آیه ناظر به توحید در خالقیت و ربوبیت است؛ یعنى خدا هم خالق و هم مدبّر است.۱۴
البته معناى اینکه به عقل تکیه مىکنیم، این نیست که عقل معصوم است، بلکه ممکن است اشتباه کند. اعتماد به عقل را قبول داریم؛ ولى هر مکتبى را به صورت تعبدى نمىپذیریم، اما از معارف آن مکتب بهره مىگیریم.
سه توصیه:
۱ـ به مسائل عقلانى اهمیت بیشترى بدهید. باید پاسخگو باشید. از دانشجوى دانشگاهها انتظار پاسخگویى نیست. شما حوزویان مسئول پاسخگویى به این شبهات هستید.
۲ـ «ولایت و خلافت» و «وهابیت» باید ماده درسى در حوزه باشد.
۳ـ تمام دانشها به خاطر این است که از نظر اخلاقى، انسان شویم. به همین خاطر پیامبر اکرم(ص) مىفرماید: «انّما بُعثتُ لاُتمّم مکارم الاخلاق» باید در حوزه، درس اخلاق رسمى شود.
پینوشتها:
۱ـ المیزان، علامه طباطبائى، ج۱۲، ص۳۷۲٫
۲ـ همان، ص۳۷۳٫
۳ـ فرهنگ واژهها، عبدالرسول بیات، ص۴۸۰ تا۴۹۰٫
۴ـ مجموعه آثار، شهید مطهرى، ج۶٫
۵ ـ بحوث فى الملل و النحل، جعفر سبحانى، ج۲، ص۳۲٫
۶ـ الملل و النحل، شهرستانى، ج۱، ص۹۳٫
۷ـ الانابه، ابوالحسن اشعرى ص۱۸٫
۸ ـ. به عنوان نمونه رک: بقره: ۴۴، ۷۳، ۷۶، ۲۴۴؛ مائده: ۵۸، ۱۰۳؛ یونس: ۴۲، ۱۰۰٫
۹ ـ به عنوان نمونه رک: بقره، ۲۱۹و۲۶۶؛ انعام،۵۰؛ روم، ۸؛ اعراف، ۱۷۶؛ نحل،۴۴؛ حشر،۲۱٫
۱۰ـ به عنوان نمونه رک: ص، ۲۹؛ نساء، ۸۲؛ مؤمنون، ۶۸٫
۱۱ـ بحوث فى الملل والنحل، ج۲، ص۱۹۱٫
۱۲ـ جعفر سبحانى، الالهیات، ج۱، ص۳۱۹٫
۱۳ـ المیزان، ج۱۵، ص۱۷۲٫
۱۴ـ الالهیات، ج۱، ص۸۹٫
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید