حزب توده و نهضت ملی در گفت‌وگو با مازیار بهروز

1394/5/28 ۰۹:۵۷

حزب توده و نهضت ملی در گفت‌وگو با مازیار بهروز

یكی از مساله‌برانگیزترین موضوعات در بررسی وقایع منجر به كودتای مرداد ١٣٣٢ عملكرد حزب توده است؛ حزبی كه با شروع دهه‌ای پرشور و هیجان آغاز به كار كرد و با وجود كارنامه مناقشه‌برانگیزش تاكنون به لحاظ تجربه تحزب یكی از جدی‌ترین احزاب تاریخ سیاسی معاصر ایران است؛ حزبی با برنامه مشخص، اعضای مشخص، سازماندهی قدرتمند و زیرگروه‌ها و پایگاه اجتماعی معین.

 

توده بعد از كودتا به یك حزب مهاجر تبدیل شد

تحلیل این حزب از كودتا اشتباه بود ؛ كودتاچیان می‌خواستند ریشه حزب توده را بزنند

محسن آزموده: یكی از مساله‌برانگیزترین موضوعات در بررسی وقایع منجر به كودتای مرداد ١٣٣٢ عملكرد حزب توده است؛ حزبی كه با شروع دهه‌ای پرشور و هیجان آغاز به كار كرد و با وجود كارنامه مناقشه‌برانگیزش تاكنون به لحاظ تجربه تحزب یكی از جدی‌ترین احزاب تاریخ سیاسی معاصر ایران است؛ حزبی با برنامه مشخص، اعضای مشخص، سازماندهی قدرتمند و زیرگروه‌ها و پایگاه اجتماعی معین. این تجربه اما در مواجهه با بزنگاه حساس ملی شدن نفت ایران شكست خورد و پس از آن نیز دیگر هیچگاه نتوانست پایگاه اجتماعی خود را بازیابد. چرا چنین شد؟ مشكل از كجا بود؟ اساسا رویكرد حزب توده نسبت به مساله ملی شدن صنعت نفت چه بود؟ با دولت مصدق چه رابطه‌ای داشت؟ آیا می‌توانست تحلیل درستی از شرایط داشته باشد یا خیر؟ سرنوشتش چه شد؟ مازیار بهروز، استاد تاریخ دانشگاه ایالتی سانفرانسیسكو از معدود پژوهشگرانی است كه با رویكردی دانشگاهی و علمی و به دور از حب و بغض‌های رایج سیاسی در كتاب تحسین شده، شورشیان آرمانخواه، به فراز و فرود جنبش‌های چپ در تاریخ معاصر ایران پرداخته است. او در فصل اول این كتاب و بعدا در كتابی جداگانه به طور مفصل به بررسی عملكرد حزب توده در سال‌های دهه ١٣٢٠ پرداخته و با ارایه اسناد و مدارك دقیق نحوه بازیگری این حزب و رابطه‌اش با دولت را بررسی كرده است. در آخرین روزهای اقامت دكتر بهروز به خانه پدر فقید و روزنامه‌نگارش جهانگیر بهروز رفتیم تا با یاری او به بازخوانی عملكرد حزب توده در بستر نهضت ملی شدن صنعت نفت بپردازیم. پدر مازیار بهروز از روزنامه‌نگاران طرفدار حذب توده بوده اما خود وی در كارهای پژوهشی‌اش با نگاه انتقادی به ارزیابی فعالیت‌های این حزب پرداخته است.

محور اساسی پرسش‌های ما این است كه چطور می‌شود یك حزب سیاسی مثل حزب توده كه گفته می‌شود در تاریخ سیاسی معاصر ما قوی‌ترین حزب بوده، در رابطه‌اش با دولت دچار چنان تذبذبی است كه در نهایت باعث می‌شود هم سقوط آن دولت راحت‌تر میسر شود و هم زیر پای خودش خالی شود. اما پیش از پرداختن به این بحث خاص می‌خواستم از شما درباره رابطه حزب توده با نهضت ملی بپرسم. متاسفانه با وجود گرایش زیاد به اندیشه چپ و چپ‌گرایی در ایران، كارهای جدی دانشگاهی درباره این گرایش كمتر صورت گرفته است. در این میان شاید تنها بتوان به كتاب خود شما (شورشیان آرمانخواه) و بخش حزب توده ایران بین دو انقلاب (آبراهامیان) اشاره كرد. عمده نوشته‌ها و آثار عموما یا ژورنالیستی یا سیاسی هستند و آثاری بی‌طرفانه و تحقیقی در این زمینه بسیار كم است. شما در شورشیان آرمانخواه كه بیش از ١٠ سال از زمان انتشارش به فارسی می‌گذرد، در فصل نخست به حزب توده پرداخته‌اید و رابطه‌اش با نهضت ملی را مطرح كرده‌اید. احتمالا در این ١٠ سال در نتیجه بازخوردها و نقدهای متفاوت از یك سو و انتشار گفت‌وگوها و اسناد و اظهارنظرهای تازه از سوی شخصیت‌های تاریخی، برخی از ابهاماتی كه در زمان نگارش برای خودتان به وجود آمده از میان رفته باشد. برای مثال شما تاكید كرده‌اید كه حزب توده سیاست مشخصی نسبت به جبهه ملی نداشت و جناح‌های مختلف آن رویكردهای متفاوتی نسبت به جبهه ملی داشتند یا نكته جالب‌تر آنكه حزب توده با وجود این ادعای مشهور كه مطابق سیاست‌های شوروی گام برمی‌داشته، جایی كه شوروی از ملی شدن دفاع می‌كند، حزب توده علیه نهضت ملی گام برمی‌دارد.

البته پیش از شروع بحث اشاره كنم كه من بعد از شورشیان آرمانخواه كتابی منتشر كردم كه شامل دو مقاله است و تحت عنوان «تاملاتی پیرامون شورشیان آرمانخواه» منتشر شد. در این كتاب مشخصا به حزب توده پیش از ٢٨ مرداد پرداختم. بحثی كه در این كتاب صورت گرفته اندكی مفصل‌تر از شورشیان است، اما چارچوب كلی همان است.

*****

حزب توده چه نسبتی با ماجرای ملی شدن صنعت نفت داشت؟ از ابتدا موضع حزب نسبت به این مساله چه بود؟

حزب توده از ابتدا كه جوانه‌های این نهضت خودش را نشان می‌داد، یعنی در سال ١٣٢٣ و ماجرای قراردادی كه ساعد در زمان اشغال ایران توسط متفقین می‌خواست، امضا كند، سیاست خودش را درباره ملی شدن صنعت نفت آشكار كرد، یعنی حزب توده نشان داد كه سیاستش در این زمینه تابعی از منافع شوروی و رابطه ایران با شوروی است. در همان زمان سفر كافتارادزه به ایران و ماجرای نفت این موضوع مشخص شد. بعدا حزب توده به خودش انتقاد كرد و ١٨٠ درجه موضعش را تغییر داد. اما این رویكرد اولیه را می‌توان پیشقراول یا جوانه یا درآمد رابطه حزب توده با ماجرای ملی كردن صنعت نفت دانست. بعدا كه جبهه ملی تشكیل شد و مساله نفت جدی‌تر شد، سیاست حزب توده بر ملی كردن نفت جنوب قرار گرفت. در آن زمان هنوز بحث نفت شمال جدی نشده بود و وقتی بحث از ملی كردن نفت می‌شد، بحث اصلی نفت جنوب بود. اما حزب توده می‌خواست با تاكید گذاشتن بر نفت جنوب، جریان نفت شمال را باز بگذارد. باز این جا شاهدیم كه منافع شوروی مد نظر حزب توده بود. این یك مشكلی است كه از ابتدا و از نظر تاریخی حزب توده داشت، یعنی سعی می‌كرد سیاست‌های خودش را در داخل ایران با سیاست‌های شوروی همگون كند. نگاه حزب توده هم این بود كه هر كاری با منافع شوروی همگون باشد، در درازمدت به نفع انقلاب پرولتری و در نتیجه ایران خواهد بود.

 

آیا این تحلیل داخلی حزب توده بود كه به این نتیجه رسیده بود باید با شوروی همراهی كند و در آن راستا حركت كند یا اسنادی هست مبنی بر اینكه شوروی مشخصا از سران حزب بخواهد كه مطابق برنامه‌های ایشان برنامه‌ریزی كند؟

من اسنادی در این زمینه ندیده‌ام كه مشخصا از حزب توده چنین درخواستی كنند. رابطه حزب توده با شوروی همواره مورد بحث بوده است. زنده‌یاد خسرو شاكری می‌گوید شوروی‌ها در تشكیل و برنامه‌ریزی حزب نقش موثر داشتند، اما من چنین ادعایی را در حد شایعه می‌دانم، یعنی گفته می‌شود برخی همكاری می‌كردند و برخی نیز ارتباطی نداشتند. برای مثال گفته می‌شود كه رستم علی‌اف حضور داشته است. اما من فكر می‌كنم حزب توده مثل احزاب كمونیست دیگر سعی می‌كرد خودش را با آنچه كه فكر می‌كرد سیاست شوروی است، تطبیق دهد. یعنی این طور نبود كه شوروی مشخصا به روسای حزب دیكته بكند كه امروز این كار را بكن و فردا چنین و پس فردا چنان. شاید مقاطعی این حالت اتفاق می‌افتاده است. برای مثال در زمانی كه فرقه دموكرات تشكیل شد، حزب توده در ابتدا مخالف بود و شوروی مستقیم فشار آورد و از حزب توده خواست كه تمكین بكند و شاخه حزب توده در آذربایجان خودش را منحل كرد و به فرقه پیوست. چنین مواردی هست. اما سایر موارد چنین است كه حزب توده نشریات و جهت‌گیری‌های شوروی را مطالعه و بر اساس آنها تصمیم‌گیری می‌كرد. به همین خاطر در حزب توده انشقاق به وجود می‌آمد، زیرا تفسیرها متفاوت بود. این رابطه با شوروی با رابطه حزب توده با شوروی بعد از ٢٨ مرداد متفاوت است. بعد از ٢٨ مرداد كه حزب توده پایه اجتماعی‌اش را از دست می‌دهد و به یك حزب مهاجر تبدیل می‌شود، تاثیر نفوذ شوروی بیشتر می‌شود. اما قبل از آنكه حزب هنوز در ایران است و پایگاه اجتماعی دارد، حزب هنوز از استقلال نسبی برخوردار است.

 

از استقلال نسبی صحبت می‌كنید؟

زیرا ما می‌دانیم كه منافع شوروی را مد نظر داشته است.

 

شما می‌گویید حزب پایگاه اجتماعی داشته است. در كتاب نیز تاكید كرده‌اید كه حزب مدعی بوده كه ٧٥ درصد كارگران صنعتی را جزو پایگاه اجتماعی خودش می‌دانسته است. به عبارتی گفته‌اید كمیته مركزی حزب توده را می‌توان تنها نوك قله یخی دانست كه بخش اعظم آن زیر آب است. این ادعا چقدر درست است؟ آیا حزب توده این اندازه پایگاه اجتماعی قدرتمندی داشت؟

به نظر می‌آید در چارچوب اجتماعی و سیاسی ایران آن روزگار این ادعا درست است. اما باید توجه كرد كه ایران آن زمان، ایرانی است كه نزدیك به ٨٠-٩٠ درصد جمعیتش روستانشین یا چادرنشین بود. بنابراین حزب توده به عنوان یك حزب فراگیر تنها در میان جمعیت شهری طرفدار داشته است. اما این خود به این معناست كه در یك اقلیتی طرفدار داشته است. زمانی كه آن اكثریت یعنی جمعیت غیرشهری در فعالیت‌های سیاسی شركت نداشته باشند و تمام مسائل ایران در شهرهای ایران رخ بدهد، در نتیجه اهمیت حزب توده نیز مهم می‌شود. در ضمن هیچ حزب دیگری به استثنای جبهه ملی (البته با سازماندهی به مراتب ضعیف تر) به اندازه حزب توده پایگاه اجتماعی نداشته است. این را در تظاهرات‌هایی كه حزب توده برگزار می‌كرد یا در تاثیرش در اتحادیه‌های كارگری و سندیكاها می‌توان حدس زد.

 

بعد از ماجرای فرقه آذربایجان و ناكام ماندن امضای قرارداد نفت شمال و به اصطلاح «كارزار قوام- سادچیكف» به نظر می‌آید حزب توده با مشكلات داخلی مواجه می‌شود؟

بعد از ماجرای فرقه حزب دچار بحرانی می‌شود كه به انشعاب در داخل حزب می‌انجامد. انشعاب خلیل ملكی و نیروی سوم به همین دلیل است. حزب بعد از پشت سر گذاشتن این بحران می‌كوشد خودش را بازسازی كند كه ترور شاه در ٢٧ بهمن ١٣٢٧ اتفاق می‌افتد. ترور شاه منجر به این می‌شود كه حزب غیرقانونی اعلام شود و رهبرانش دستگیر می‌شوند. در واقع مابین ماجرای فرقه (١٣٢٥-١٣٢٤) و ماجرای ترور، حزب می‌كوشد خودش را بازسازی كند و رهبرانش را نجات دهد و یك شبكه زیرزمینی پدید آورد. در این فاصله حزب چندان فرصت نمی‌كند به مساله نفت توجه كند، زیرا باید مسائل دیگری را حل و فصل كند. اما در همان زمانی كه حزب در حال بازسازی خودش است و به مراحل پایانی روند بازسازی رسیده است، كمیسیون نفت تحت رهبری دكتر مصدق در حال تهیه و تدوین لایحه ملی شدن صنعت نفت را بررسی می‌كند. بنابراین این دو ماجرا همزمان هستند. بنابراین نفت ملی شده و مصدق نخست وزیر شده و شاه نیز این فرمان را امضا كرده است و اینجاست كه حزب باید دوباره سیاست‌های خودش را مشخص كند.

 

یعنی حین درگیری‌های سیاسی‌ای كه در مجلس شانزدهم رخ می‌دهد و به ترور رزم آرا و در نهایت ملی شدن صنعت نفت در ٢٩ اسفند سال ١٣٢٩ منجر می‌شود، واكنش مشخصی از حزب توده دیده نمی‌شود؟

دست‌كم من چیزی به خاطر ندارم، زیرا دقیقا چند ماه پیش از آن است كه رهبران حزب از زندان فرار می‌كنند یا آزاد می‌شوند. همچنین حزب علنی نیست و غیرقانونی اعلام شده و در نتیجه نمی‌تواند در مجلس حضور پیدا كند. شبكه‌های نیمه قانونی حزب مثل كبوتر صلح و انجمن‌هایی كه تشكیل داده، حضور دارند، اما همچنان درگیر بازسازی آن شبكه‌ها هستند. اما با نخست وزیر شدن دكتر مصدق است كه حزب آماده شده وارد گود شود.

 

شما نوشته‌اید كه به نظر می‌رسد حزب تحلیل درستی از مناسبات بین‌المللی و ارتباط آنها با مناسبات داخلی نداشته است و عمده چشم‌اندازش مسائل بین‌المللی است، مثل قضیه تشكیل جمعیت ایرانی هواداران صلح كه در واكنش به جنگ كره رخ می‌دهد. آیا این ضعف تاثیری در نگرش حزب توده به مساله نفت نداشته است؟

مسلم است كه چنین است. دوران بعد از جنگ جهانی دوم را دوران آغاز جنگ سرد می‌نامند. یك دولت ضعیف در كشور توسعه نیافته‌ای مثل ایران حركت عجیب و غریب و تاریخی برای ملی كردن نفت آغاز كرده است و این اقدام در معادله جهانی مبارزه میان دو بلوك قدرت كه در حال شكل گرفتن هستند و با جنگ كره شكل مشخص‌تری می‌یابد، اهمیت فراوانی دارد. فراموش نكنیم كه در همین زمان (١٩٤٩) انقلاب چین رخ داده است. این مساله شاید در بدو امر در معادله قدرت‌های جهانی امر كوچكی به نظر‌آید، اما در خود ایران واقعه تاریخ ساز و بزرگی است. اینكه چگونه این واقعه به ظاهر كوچك را به نبرد جهانی بین دو قطب جهانی ربط دهیم و آنها را با هم همگون كنیم و یك سیاست متعادل از آن نتیجه بگیریم، به رهبری با درایت ارتباط می‌یابد كه متاسفانه حزب توده این رهبری را نداشت.

 

یعنی حزب توده نتوانست جمع‌بندی صحیحی از این دو روند داخلی و بین‌المللی داشته باشد؟

بله، برای مثال حزب كمونیست ویتنام یا حزب كمونیست چین را در نظر بگیرید. این احزاب توانستند با توجه به شرایط داخلی خودشان و شرایط بین‌المللی از كمك شوروی استفاده بكنند. اما آن قدر هم زیر سایه شوروی نیفتادند كه این كشور آنها را خفه بكند، یعنی توانستند پروژه خودشان را جلو ببرند، اما زیرپای خودشان را خالی نكردند، توانستند به طور مستمر و پیاپی علیه امپریالیسم اشغالگران مبارزه بكنند ولی در عین حال این باعث نشد كه تبدیل به زایده‌ای از كمپ اتحاد شوروی بشوند. این به رهبری با درایت چهره‌هایی چون هوشه مین و مائوتسه تونگ ارتباط دارد. رهبری حزب توده نتوانست این كار را بكند.

 

چرا به نظر شما نتوانست؟

من سعی كرده‌ام این سوال را توضیح دهم. به نظرم این ناشی از خیانت نبوده است. حزب توده به كسی خیانت نكرد. این تنها نظر من نیست، این را آقای یرواند آبراهامیان در كتابش ایران بین دو انقلاب به خوبی نشان داده است. به بی‌كفایتی رهبری حزب ارتباط داشته است.

 

با انتخاب مصدق به عنوان نخست وزیر دوره‌ای جنجالی و مهم در تاریخ معاصر ایران آغاز می‌شود. حزب توده در این زمان یكی از نیروهای تاثیرگذار حاضر در صحنه سیاسی كشور است. درخود حزب می‌توان دو جناح تندرو و معتدل را از یكدیگر متمایز كرد. رویكردهای هر كدام از این جناح‌ها نسبت به نهضت ملی كردن صنعت نفت چیست؟

برای درك رویكرد حزب توده نسبت به ملی شدن اول باید بعد جهانی قضیه را دید. در بعد جهانی شرایط میان دو بلوك قدرت به تدریج خصمانه‌تر می‌شود. مساله یونان، ایتالیا، فرانسه و چكسلواكی پیش آمده است. مساله آذربایجان كه پیش‌تر اتفاق افتاده بود. بعد جنگ كره در گرفته است. جنگ ویتنام نیز برای اخراج فرانسوی‌ها ادامه دارد. اینجا استالین می‌خواهد بعد از سال‌ها كنگره نوزدهم حزب را تشكیل دهد و بحث‌های متنوعی در می‌گیرد. یكی از تزهای استالین این است كه اصولا در مبارزات ضد امپریالیستی بورژوازی ملی یعنی نهضت‌های غیركمونیستی كه با امپریالیسم مبارزه می‌كنند، پرچم مبارزه را پایین آورده‌اند و اینها نمی‌توانند متحدین قدرتمندی برای كمونیست‌ها در یك جبهه متحد ضدامپریالیستی باشند و در بهترین حالت تنها می‌توانند یك شریك جزء باشند و در نتیجه به طور قطع رهبری مبارزه با امپریالیسم را نمی‌توان به اینها سپرد. وقتی این مباحث مطرح می‌شود، حزب توده نیز در ایران آنها را دنبال می‌كند و بر سر تفسیر این مباحث و تاثیر بعد جهانی در مسائل داخلی ایران میان اعضای اصلی حزب بحث در می‌گیرد. در ابتدا همه‌شان ضد مصدقی هستند، زیرا مشخصا این تز استالین بیانگر آن است كه مصدق ارتجاعی است. مصدق در این نگاه یك فئودال‌زاده قاجاری است كه در بهترین حالت می‌خواهد ایران را از انگلستان جدا كند و به سمت امریكا سوق دهد اما به تدریج شرایط داخلی ایران تاثیراتی در ایشان می‌گذارد. همچنین قرار شد كسانی كه در مخالفت با مصدق تندروتر بودند، به كنگره حزب بروند. بنابراین جناحی كه نسبت به مصدق خصمانه‌تر بود، در مقابل جناح معتدل تضعیف شد. این امر كاملا اتفاقی بود و از پیش تصمیم‌گیری نشده بود، اما شرایط ایران مدام حادتر و فاصله این جناح‌ها از یكدیگر بیشتر می‌شد. در ضمن آدم‌هایی مثل قاسمی كه تندرو هستند، از ایران خارج می‌شوند و جناح تندرو ضعیف می‌شود. ولی همچنان این دو گروه چوب لای چرخ یكدیگر می‌گذاشتند.

 

كدام یك دست بالا را گرفته بود؟

سال اول جناح تندرو یا افراطی دست بالا را داشت اما به ویژه بعد از ٣٠ تیر بر عكس می‌شود.

 

همین جا یك نكته متناقضی پدید می‌آید مبنی بر اینكه شوروی همراستا با ملی شدن صنعت نفت است، اما حزب توده مسیری متفاوت می‌پیماید.

شوروی در مقابل ملی شدن تقریبا ساكت است و نه از آن حمایت و نه آن را محكوم می‌كند. البته رسانه‌های شوروی نسبت به ملی شدن مثبت بودند، اما حزب كمونیست شوروی و سیاست مشخص خود استالین پشتیبانی چندانی از مصدق نمی‌كرد. كما اینكه همیشه ملیون به این قضیه اعتراض می‌كنند كه شوروی طلاهای ما را پس ندادند یعنی در حرف چندان با مصدق خصمانه نبود، اما درعمل كمك چندانی نكرد.

 

نكته دیگری كه منتقدان حزب توده تا پیش از ٣٠ تیر بر آن تاكید دارند، مقالات و كاریكاتورهای تند و گاه توهین علیه مصدق و جبهه ملی است. مثلا در به سوی آینده در تحلیل نهضت ملی سه دسته از یكدیگر متمایز می‌شوند: فرصت‌طلبان، وابستگان و عوامفریبان كه جبهه ملی را در میان دسته سوم قرار می‌دهد.

این همان تحلیلی است كه می‌گوید مصدق تنها می‌خواهد ایران را از انگلیس بگیرد و به امریكا بدهد و آن را عوامفریب می‌خواند.

 

البته مصدق بر موازنه منفی تاكید دارد و این حزب توده است كه از موازنه مثبت دفاع می‌كند. اما در ٣٠ تیر چه اتفاقی می‌افتد كه رویكرد حزب توده تغییر می‌كند؟

در ٣٠ تیر با عزل یا استعفای مصدق یك اتفاق خودانگیخته روی می‌دهد. كنترل از دست حزب توده خارج می‌شود. هوادارانش به طور خودجوش در تظاهرات علیه ارتش شركت كرده‌اند و در كنار طرفداران جبهه ملی و مردم عادی قرار گرفته‌اند. به نظر می‌رسد رهبری حزب توده كه فكر می‌كرد پیشگام و پیشتاز است و یك گام از مردم جلوتر است، دو گام عقب‌تر از ایشان است. این به رهبری حزب شوك وارد كرد. ایشان كه مدعی بودند هر روز جامعه را تحلیل می‌كنند و مقاله می‌نویسند، این جریان را ندیدند و حتی از اعضای خودش عقب ماند. در یك كلام در آن چهار روز ناگهان حزب توده احساس كرد كه از قافله عقب است.

 

آیا این عقب‌افتادگی باعث نشد كه در درون حزب به بازاندیشی علل آن بپردازند؟

آنقدر وقایع با سرعت اتفاق می‌افتاد و آنقدر میان اعضای كمیته مركزی اختلاف وجود داشت كه فرصت این كارها دست نداد. تشكیلات حزب در این شرایط به ملوك‌الطوایف بدل شده بود و هر كدام از آن دو جناح بخشی از تشكیلات را دست خودش داد. مثلا سازمان زنان دست جناح تندرو بود، اما جالب است كه سازمان جوانان كه از قضا خیلی هم تندروی می‌كرد، با جناح میانه‌رو بود. شرمینی، مسوول سازمان جوانان نقش جالبی ایفا می‌كند. او با آنكه با میانه‌روهاست، مساله‌اش نه مصدق است، نه سیاست بلكه مساله‌اش قدرت است و زاویه حمله‌اش نیز به جناح تندرو است. او به نمایندگی از جناح معتدل چنان به جناح تندرو حمله می‌كند كه گویی می‌خواهد به آنها بگوید از شما هم تندروتر هستیم. او از این منظر به مصدق حمله می‌كند، اما بیش از همه به كیانوری و همسرش (مریم فیروز) و قریشی حمله می‌كند و به آنها می‌گوید شما تنها مدعی چپ بودن و رادیكال بودن هستید و ما از شما چپ‌تر هستیم! یعنی می‌كوشد حربه چپ بودن جناح تندرو را از آنها بگیرد و خلع سلاح‌شان كند. در چنین شرایطی نقش سازمان نظامی حزب توده حساس می‌شود و اینكه كدام جناح بر سازمان نظامی كنترل دارند، اهمیت پیدا می‌كند. زمانی كه جناح تندرو هنوز در ایران بود، آنها رهبری سازمان نظامی را داشتند. رهبری سازمان نظامی مثل خسرو روزبه و سیامك مبشری هم بیشتر به جناح تندرو تمایل داشتند. اما آنها در نهایت در درگیری‌های داخل حزب دخالت نمی‌كردند و هر چه می‌گفت را گوش می‌كردند. اما بعد از ٣٠ تیر حسین جودت رابط حزب با سازمان نظامی می‌شود. حسین جودت به جناح معتدل تعلق دارد. در نهایت دعوای ایشان این می‌شود كه چه كسی كتابچه سازمان نظامی را در دست دارد. این كتابچه دست هر جناحی بود، آن جناح احساس قدرت بیشتری می‌كرد.

 

قضیه كتابچه چی بود؟ از كدام كتابچه حرف می‌زنید؟

كتابچه‌ای بود كه در آن اسم اعضای سازمان نظامی، افسران و درجه‌داران به صورت مثلثی و با كد و به صورت رمزی نوشته شده بود و این قرار بود دست هیات اجراییه كمیته مركزی حزب یعنی جودت باشد، اما آنقدر اختلافات در هیات اجراییه زیاد شد كه در نهایت آن را به خود سازمان نظامی پس دادند و گفتند دست خودتان باشد. بعدا به همین طریق است كه وقتی عباسیان را می‌گیرند كل سازمان نظامی لو می‌رود.

 

بعد از ٣٠ تیر با وجود آنكه حزب به تعبیر شما دچار شوك شده است، اما به نظر می‌رسد همچنان یك رویكرد معقول و معتدلی نسبت به دولت مصدق ندارد یعنی از مخالفت سرسخت قبل از آن به سرسپردگی سرسخت حركت می‌كند. بنابراین به نظر می‌رسد كه حزب توده هیچ‌گاه نتوانسته یك رابطه معقول و منطقی با دولت داشته باشد.

این نشان‌دهنده یك كشتی بدون لنگر است كه مدام از یك‌سو به سوی دیگر می‌افتد. حزب توده دقیقا دچار این وضعیت است. در تمام دورانی كه معتدل‌ها می‌كوشند سیاست حزب را تعدیل كنند، به دلیل جنگ‌شان با جناح مقابل مجبورند سازمان جوانان را به صورت افسارگسیخته رها كنند، سازمان جوانان هم تنها به جناح تندرو حمله نمی‌كند، بلكه به مصدق هم حمله می‌كند. بنابراین لحن حزب توده در مورد مصدق كمی بهتر می‌شود و خیلی بهتر نمی‌شود، اما بدون سیاست می‌ماند. مثلا امریكایی‌ها به مصدق فشار می‌آورند كه چرا حزب توده را قلع و قمع نمی‌كنی. او می‌گوید اینها غیرقانونی هستند و كاری نكرده‌اند كه من آنها را

قلع و قمع كنم. در واقع مصدق در برابر این اصرار امریكایی‌ها مقاومت می‌كند. این جریانات تا ماجرای ٩ اسفند در كاخ شاه ادامه می‌یابد و از آنجا وضعیت تا حدودی عوض می‌شود. از اسفندماه تا

٢٨ مرداد حزب توده به كلی سكوت می‌كند و پشت مصدق قرار می‌گیرد و شرمینی (رییس بسیار تندروی سازمان جوانان) نیز بركنار می‌شود.

 

آیا حزب توده مشخصا نسبت به ماجرای ٩ اسفند واكنشی نشان می‌دهد؟

الان به خاطر ندارم. البته گذشته چراغ راه آینده است، شاید بتوان چیزی یافت. اما من فكر می‌كنم حزب توده ماجرای ٩ اسفند را كه در آن می‌خواستند مصدق را بكشند، به عنوان دسیسه دربار می‌داند. اینجاست كه سیاست حزب توده عوض می‌شود، اما به جای تصمیم‌گیری منطقی و معقول و مستقل به دنباله‌روی از مصدق روی می‌آورد.

 

تا این جا عمدتا به حزب توده پرداختیم. اما از سوی دیگر این پرسش پدید می‌آید كه واكنش مصدق در برابر فراز و نشیب‌های عملكرد حزب توده چیست؟

به كاریكاتورهایی كه حزب توده در نشریاتش علیه مصدق چاپ می‌كرد یا مقالاتی كه منتشر می‌كرد و او را نوكر امپریالیسم و فئودال‌زاده می‌خواند، اشاره كردید. اما مصدق با این همه آنها را سركوب نمی‌كند و می‌گوید بگذار هر چه می‌خواهند بگویند، اینها كه كار غیرقانونی نكردند. اما غیر از این رابطه‌ای تشكیلاتی و هماهنگ شده بین آنها نیست. در جریان ٣٠ تیر همچنان كه گفتیم، یك جریان خودانگیخته بود. اصولا مصدق با حزب توده با این حمله‌ها و انتقادها نمی‌توانست هماهنگی داشته باشد. این نكته‌ای قابل توجه است، زیرا وقتی به ٢٨ مرداد می‌رسیم، حزب توده اگر می‌خواست به مصدق كمكی بكند، آن كمكش بستگی به این داشت كه رابطه‌اش با مصدق چگونه است. رابطه حزب توده با مصدق هیچ‌وقت خوب نبود.

 

آیا می‌توان گفت مصدق سیاستمدارانه حزب توده را به عنوان حربه‌ای علیه انگلیس به كار می‌برد و با پررنگ نشان دادن فعالیت‌هایش می‌كوشید همواره این خطر را به امریكا گوشزد كند كه خطر كمونیسم جدی است و نمی‌توان آن را نادیده گرفت؟ یا اینكه خیر، معتقدید این به خاطر منش دموكراتیك مصدق بود كه كاری با ایشان نداشت؟

هر دوی اینها بود. به نظر من مصدق با زرنگی می‌كوشید از خطر كمونیسم به نفع نهضت ملی كمك بگیرد و مساله نفت را با اختلاف انداختن میان بریتانیا و امریكا حل بكند و امریكا را پشت خودش بكشاند. تا زمانی كه دموكرات‌ها در امریكا روی كار بودند (تا پایان سال ١٩٥٢)، امریكاییان با اینكه طرف انگلیس بودند، سعی می‌كردند معتدل‌تر برخورد كنند و در مذاكرات بین ایران و بریتانیا نقش میانجی بازی كنند. اما وقتی جمهوریخواهان بر سر كار آمدند، این نقشه دیگر كاربرد نداشت، زیرا به نظر می‌آید آنها حل شدن مساله نفت را به منافع انگلیس نزدیك می‌دانند و از سوی دیگر فكر می‌كردند اگر این جریان مصدق پیش برود، ایران به ورطه كمونیسم درمی‌غلتد.

 

با شروع سال ١٣٣٢ شاهد اتفاق‌های مهمی در عرصه سیاسی كشور هستیم كه مهم‌ترینش ماجرای قتل تیمسار افشار طوس بود. در این چند ماه حساس و بحرانی حزب توده مشخصا چه می‌كند؟

حزب توده در این چند ماه درگیر جنگ و دعوای خودش است. در كتابم به این موضوع اشاره كردم و چند نامه هم آمد كه بعدا در خارج از كشور چاپ شد و بعدا ضمیمه كتاب خاطرات كیانوری شد. این چهارنامه میان رهبری خارج كشور و داخل كشور حزب توده رد و بدل می‌شود. این نشان می‌دهد كه تا چه اندازه اختلافات ایشان با هم حاد است. از یك سو در هیات اجراییه كیانوری قرار دارد و تیمی كه پشت هیات اجراییه است را افرادی چون مریم فیروز و ریشی و عده زیادی از سازمان نظامی تشكیل می‌دهند. از سوی دیگر اكثریت هیات اجرایی به استثنای علی علوی كه به هیچ كدام تعلق ندارد، حضور دارند. بنابراین حزب توده در این ماه‌ها فلج است و این فلجی به خاطر اختلافات داخلی و چوب لای چرخ یكدیگر گذاشتن است. یعنی حتی در برخی موارد اینها در یك هیات و مجلس می‌نشینند و دو نفر با هم حرف نمی‌زنند!‌یعنی روابط به این سطح نازل رسیده است. بنابراین حزب توده در این دوران نه اقدام اساسی برای آماده‌سازی خودش و نه اقدام اساسی برای آماده‌سازی نیروهای مسلح و شبكه نظامی‌اش می‌كند. حزب توده عملا از یك جریانی كه می‌كوشد مصدق را افشا بكند، به جریانی كه منتظر است ببیند چه می‌شود، بدل می‌شود.

 

دكتر محمدعلی موحد در خواب آشفته یك دلیل دیگر این بی‌عملی حزب توده را مرگ استالین (مارس ١٩٥٣) می‌خواند. این نكته به خصوص با در نظر داشتن این مفروض كه حزب توده بسیاری از سیاست‌های خود را هماهنگ با «برادر بزرگ‌تر» اتخاذ می‌كرد، اهمیت پیدا می‌كند.

بله، به نظر من هم این موضوع اهمیت دارد. وقتی استالین می‌میرد، حزب كمونیست شوروی وارد یك دوره درون‌گرایی می‌شود و می‌كوشند اختلافات درونی خود را حل كنند و این قضیه تا جایی ادامه پیدا می‌كند كه حتی گروهی از افراد درونی حزب كمونیست شوروی كشته می‌شوند. بنابراین شوروی وقت چندانی ندارد كه به مسائل ایران بپردازد، در حالی كه كودتا درست موقعی اتفاق می‌افتد كه این درون‌گرایی اتفاق افتاده است. می‌توان فرض كرد كه اگر استالین زنده بود و مثلا شش یا ١٠ ماه دیرتر سكته مغزی می‌كرد، اتحاد شوروی فعال‌تر به مسائل ایران می‌پرداخت و شاید می‌توانست فعال‌تر به حزب توده دستورالعمل بدهد و آن را راهنمایی كند. اما حقیقت این است كه حزب توده این جا باید روی پای خودش می‌ایستاد. به خاطر دارم در كنفرانسی كسی می‌گفت در آن شرایط به حزب توده گفته شد كه عمل نكن و بی‌عمل باش و از مصدق دفاع نكن. اما اتفاقا كسی به حزب توده هیچ چیزی نگفت و خودش باید تصمیم می‌گرفت و خودش هم نمی‌توانست درست تصمیم‌گیری كند. به خاطر داشته باشید كه در آن زمان ارتباطات مثل حالا اینچنین گسترده نبود و به سادگی مثلا نمی‌شد كسی بگوید آقای كیانوری كه در كرج نشسته‌ای، تصمیم بگیر.

 

اتفاقا در قضیه كودتا مثلا آقای كیانوری ادعا می‌كند كه ما به واسطه همسرم مریم فیروز كه دخترخاله مصدق بود، سه بار با دكتر مصدق تماس گرفتیم و او را از قضیه كودتا آگاه كردیم.

اولا كه مصدق خبر كودتا را از حزب توده می‌گیرد، اما این تنها منبع خبری‌اش نبوده است. خود مصدق هم در خاطراتش اشاره می‌كند كه به اندرونی خانه‌‌مان تلفن و گفته شد كه قرار است كودتا شود. اما خود مصدق هم از قراری به دلیل ارتباط با رییس ستاد و شبكه نظامی آن از ماجرای كودتا خبر داشته است. من با مسوول كمیته تهران حزب توده در این زمینه صحبت كردم. كمیته تهران حزب توده مركز تشكیلات حزب توده می‌شد كه همه در كرج بودند. یعنی هم هیات اجراییه و هم مسوولان هیات تهران و هم خسرو روزبه در كرج بودند. این مربوط به ٢٥ تا ٢٨ مرداد است. بعد از افشای كودتا در ٢٥ مرداد مردم خشمگینانه به خیابان‌ها می‌ریزند و به نمادهای سلطنت حمله می‌كنند. نطق پرشور دكتر فاطمی هم قضیه را حادتر می‌كند. در این میان شعارهای جمهوری مطرح می‌شود. الان به واسطه تحقیقات آقای مارك گازیروفسكی می‌دانیم كه در این ماجرا سیا (CIA) هم نقش داشته است و سیا می‌خواست تظاهرات تقلبی و بدلی انجام شود، به این عنوان كه شعارها را تندتر كنند.

 

هدف‌شان از این كار چه بود؟

می‌خواستند تظاهرات را پرشور كنند تا نشان دهند كه مصدق نمی‌توانسته ماجرا را كنترل كند و قضیه از دستش خارج شده است. بنابراین چند نكته قابل‌توجه است: اولا مردم عصبانی هستند، ثانیا دكتر فاطمی آن نطق پرشور را در بهارستان می‌كند، ثالثا یك‌سری آدم می‌كوشند تظاهرات را رادیكال‌تر كنند. در چنین شرایطی رهبری حزب توده در كرج است و برایش خبر می‌رسانند كه مردم شعار جمهوری می‌دهند. كسی كه من با او مصاحبه كردم، می‌گوید ما از هیات اجراییه كه در اتاق بغلی نشسته بود، می‌پرسیم كه چه باید كرد؟ مردم در حال سر دادن شعار جمهوری و سقوط سلطنت هستند. از هیات اجرایی دستور می‌آید كه شما باید یك قدم از توده‌ها جلوتر باشید و ما نمی‌توانیم از توده‌ها عقب باشیم. باز حزب توده دغدغه جلو افتادن و عقب افتادن از مردم را دارد و به همین خاطر شعار جمهوری دموكراتیك سر می‌دهد. شعار جمهوری دموكراتیك در آن زمان بسیار غلط بود. جمهوری دموكراتیك خلق در آن شرایط دقیقا به معنای اروپای شرقی بود. یعنی گویی حزب توده دقیقا می‌خواست ایران را مثل لهستان و چكسلواكی بكند. این اشتباه بزرگ حزب توده است كه كیانوری نیز در كتابش به آن اعتراف می‌كند. بنابراین رهبری حزب توده به شبكه و اعضای این حزب دستور می‌دهد كه شعار جمهوری دموكراتیك بدهند. یعنی اینكه سیا می‌خواست اعتراضات را رادیكال‌تر كند و باعث اشتباهات شود، موفق شد و حزب توده نیز ناخواسته و از سر اشتباه با آن همراه شد. عده‌ای نزد مصدق می‌آیند و می‌گویند مگر می‌خواهی سلطنت را سرنگون كنی؟ مصدق می‌گوید خیر، اصلا جمهوری دموكراتیك به چه معناست؟!

 

اینجا نكته‌ای كه پیش می‌آید، این است كه بدون هماهنگی با دولت و خودسرانه حزب توده این شعار را مطرح می‌كند.

به هر حال حزب توده در وضعیت هرج و مرجی كه شاه فرار كرده و سلطنت در حال سقوط است و در خیابان مردم در حال جنگ و جدال هستند، این تصمیم را می‌گیرد. در واقع سری نیست كه حزب توده خودسرانه عمل كند!

 

اگر حزب توده نیازی به همراهی با دولت نمی‌بیند، پس چرا بعدازظهر ٢٧ مرداد مصدق از ایشان می‌خواهد دیگر در خیابان نیایید، گوش می‌كند.

جالبی قضیه همین است. در واقع در این شرایط حزب توده به زایده و دنباله‌روی مصدق بدل شده بود.

 

اما در شعار جمهوری دموكراتیك این هماهنگی را نمی‌بینیم.

بله، دقیقا‌این تضاد درونی عملكرد حزب توده را نشان می‌دهد. حزب توده در این دوران به تعبیر مولوی مدام كج می‌شود و مج می‌شود! هرچه شتاب وقایع سریع‌تر می‌شود، حزب توده باید بهتر تصمیم‌گیری كند، اما به قدری اختلافات درونی وجود دارد كه برخوردها باعث اشتباهات بیشتر می‌شود. طرح شعار جمهوری دموكراتیك بدون شك اشتباه بزرگ حزب توده بود. اینكه ما كودتا را به ضد كودتا بدل می‌كنیم، بلوف بود. برای این كار باید آمادگی صورت می‌گرفت. اصلا فرض كنید حزب توده موفق می‌شد و می‌توانست جلوی كودتا را بگیرد، مصدقی كه حزب توده نگهش دارد كه دیگر مصدق نیست. این یك اشكال اساسی است. مصدقی كه وابسته به حزب توده باشد، معنی ندارد. تنها شكلی كه می‌شد كودتا مدیریت شود، این بود كه مصدق خودش آن را مهار كند. او هم كه نتوانست، به هر حال شرایط و رخدادها مثل قتل تیمسار افشار طوس و برنامه‌ریزی سیا و كارشكنی‌ها و اختلافات درون جبهه ملی را باید در این زمینه در نظر داشت.

 

یك نكته‌ای كه همواره در مورد عملكرد حزب توده مورد بحث است، عدم استفاده‌شان از توان نظامی حزب و به كار نگرفتن سازمان نظامی است. البته محققانی چون موحد معتقدند كه در مورد توان نظامی حزب اغراق می‌شود.

این نكته را آبراهامیان نیز متذكر می‌شود. البته افرادی كه حزب توده در ارتش داشت، عمدتا رده متوسط بودند، مثل سرهنگ و سرگرد و افسر.

 

البته برخی می‌گفتند این افراد می‌توانستند دست‌كم سران كودتا مثل زاهدی را ترور كنند.

من فكر نمی‌كنم این تصوری واقعی باشد. نكته‌ای كه آبراهامیان بر آن تاكید می‌كند، به نظرم درست است. او می‌گوید افراد این سازمان نظامی به یگان‌های زرهی و مثلا تانك دسترسی نداشتند. در كودتا بدون یگان زرهی نمی‌توان مقاومت چندانی داشت. این تحلیل درستی است. ایشان عمدتا در پست‌های غیرمسلح بودند، مثلا دكتر، پزشك، خلبان و افسر ستاد بودند ولی در كارهای عملیاتی نبودند. مثلا كیانوری می‌گوید ما می‌توانستیم نارنجك به كار ببریم یا در جاهایی مثل چالوس حاضر شدند با ما همكاری كنند. اما سخن من این است كه حزب توده به هر حال یك سازمان نظامی داشت كه اگر وارد عمل می‌شد، ممكن بود شكست بخورد، ولی در حقیقت آن‌قدر اقدامی نكرد و دست روی دست گذاشت تا آمدند و نابودش كردند. به نظر من پرسش مهم‌تر این است. چرا حزب توده اقدامی نكرد كه بعدا خودش نابود نشود؟ یك دلیل شاید این است كه حزب توده نمی‌توانست برای مصدق كاری بكند، چون رابطه خوبی با مصدق نداشت. مصدق اگر خودش می‌خواست از اینها كمك بگیرد، در زمانی كه در قدرت بود، شاید می‌توانست كاری كرد اما رابطه‌شان آنقدر خراب بود كه با دو تلفن كیانوری به اندرونی مصدق این رابطه بهبود نمی‌یافت. نكته دیگر اینكه امكانات سازمان نظامی در برابر كودتاگران كم بود. البته می‌توانستند بجنگند و شكست بخورند و كشته شوند اما این كار را نكردند. به نظر من تحلیل حزب توده این بود كه مثل ماجرای تیر خوردن شاه (١٣٢٧) ماجرای كودتا را نیز می‌توان مثل توفان از سرگذراند. یعنی اگر سرشان را پایین بگیرند، می‌توانند دوباره رجعت و خودشان را بازسازی كنند. این اشتباه بزرگی بود. زیرا كودتاچیان می‌خواستند ریشه حزب توده را بزنند. درست یك سال بعد سازمان نظامی كشف شد و دیدیم كه چطور قلع و قمع شدند.

 

البته سازمان نظامی تحركاتی می‌كند. مثل ماجرای سفر سه تن از افسران سازمان نظامی در شهریور ١٣٣٢ به میان ایل قشقایی كه نتیجه‌ای نمی‌گیرد.

به هر حال دیگر نمی‌شد كاری كرد. قشقایی‌ها طرفداران مصدق بودند كه می‌خواستند كاری بكنند كه نشد. اما در نهایت حزب توده به این نتیجه رسید كه صبر كنیم تا ببینیم چه می‌شود.

 

در بازنگری آنچه گفته شد، به نظر می‌رسد حزب توده همواره از تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه عقب بوده است و نتوانسته پیشگام یا دست‌كم همراه باشد.

به نظر من این ارزیابی درست است. در جریانات ٢٨ مرداد با تند شدن روند تحولات، حزب توده به دلیل مسائل داخلی‌اش اولا و به دلیل وابستگی‌اش به شوروی ثانیا، دچار مشكلات تشكیلاتی می‌شد كه در عمل به فلج شدن حزب می‌انجامید.

 

یك مشكل دیگر حزب توده فقدان یك رابطه معقول و منطقی با دولت است و نسبت خودش را با دولت مستقر تعریف كند.

البته من معتقدم باید پرونده حزب توده بعد از ٢٨ مرداد را با قبل از آن جدا كنم. بعد از ٢٨ مرداد حزب توده به تدریج به حزبی بدون پایگاه اجتماعی و مهاجرت بدل می‌شود كه خیلی وابسته به شوروی است و در نتیجه تاثیر و نفوذ آلمان شرقی و حزب كمونیسم آذربایجان بر روندهای داخلی حزب بیشتر می‌شود. اما حزب توده قبل از ٢٨ مرداد ماجرای متفاوتی دارد. حزب توده بعد از انقلاب ١٣٥٧ آن حزب مهاجری است كه باز می‌گردد، نه حزب توده قبل از ٢٨ مرداد. حزب توده وقتی بعد از انقلاب به ایران بازمی‌گردد، دیگر پایگاه اجتماعی و قدرت زیادی ندارد و می‌خواهد در ارگان‌های دولتی نفوذ كند و می‌خواهد با احزاب مستقر سازش بكند و خودش را به اپوزیسیون قانونی بدل كند كه موفق نمی‌شود. بنابراین این حزب توده‌ای كه تحت رهبری نورالدین كیانوری چنین تصمیماتی می‌گیرد، آن حزب توده قبل از ٢٨ مرداد نیست.

 

اما در مورد همان حزب توده قبل از ٢٨ مرداد هم شاهدیم بعد از دستگیری سران، عمدتا سران حزب برخلاف بدنه و اعضا در برابر شكنجه‌ها وا می‌دهند. اصلا یكی از مشكلات اساسی كه باعث می‌شود پایگاه اجتماعی حزب توده از دست برود، این است كه شاهدیم بدنه در مقابل شكنجه‌ها مقاومت گسترده‌ای می‌كنند (نمونه وارطان سالاخانیان) و هزینه‌های سنگینی می‌دهند (نمونه مرتضی كیوان) اما سران عمدتا تسلیم می‌شوند و حتی همكاری‌های غیرقابل توجیه می‌كنند (نمونه یزدی) .

متاسفانه در بیشتر جنبش‌های در حال شكست این موضوع دیده می‌شود. وقتی كشتی می‌شكند و دچار فروپاشی و غرق می‌شود، این وضعیت پیش می‌آید. اینكه چرا رهبری حزب توده كمتر مقاومت كرد، البته در مورد همه این طور نبود. مثلا هیچ‌وقت در مورد سرهنگ سیامك و مبشری و حتی خسرو روزبه نمی‌توان این طور گفت. روزبه زمانی همه‌چیز را گفت كه به او گفتند ما همه‌چیز را می‌دانیم. اما به طور كلی فكر می‌كنم این عارضه یك جنبش در حال شكست است. حرف شما درست است. درصد بالایی از بخش رهبری حزب به شكل عجیب و غریب وادادند اما اعضای پایین و میانه مقاومت كردند. شاید دلیلش این بود كه اعضای بالای حزب عمق شكست را بهتر فهمیدند و مقاومت را بیهوده می‌دادند و اعضای پایین این را نمی‌دانستند. شاید یك دلیل این باشد. مثلا با امان‌الله قریشی، رییس شبكه تهران مصاحبه كردم. او را دو سال بعد از كودتا گرفتند. می‌گفت شیرازه كار از هم پاشیده بود. می‌گفت من بارها به دیگر اعضا گفته بودم یك گونی از اسناد حزب در دستم است و كسی آنها را بگیرد. اما كسی گوش نكرد.

 

همچنان در بررسی تاریخ معاصر تجربه حزب توده به عنوان جدی‌ترین تجربه تحزب در ایران معاصر تلقی می‌شود. حزبی كه به لحاظ سازماندهی، تشكیلات، وفاداری اعضا، برنامه‌ریزی و... سطح بالا بود. امروز در شرایطی هستیم كه از تحزب بسیار بحث و گفته می‌شود كه راه توسعه سیاسی از كانال حزب می‌گذرد. به نظر شما از فراز و فرود حزب توده چه درسی می‌توان گرفت؟

باید نكات مثبت و منفی تجربه حزب توده را در نظر گرفت و گوهرش را پیدا كرد و مورد استفاده قرار داد. حزب توده حزبی بود كه پیشقراول به وجود آوردن تشكیلات‌هایی بود كه به مسائل خاص بپردازند، مثل زنان، جوانان و ورزشكاران. حزب توده حتی ورزشگاه درست كرد، باشگاه به وجود آورد و بعد از سال‌ها دیكتاتوری رضا شاه اتحادیه كارگری تشكیل داد. حزب توده جذابیتی برای قشر عظیمی از روشنفكران داشت. حزب توده سازماندهی اجتماعی را در حد فراگیر یاد داد. اما نكات منفی‌اش را نیز باید در نظر گرفت. وابستگی حزب توده نكته بسیار منفی‌ای بود و این حزب خودش هیچ‌وقت نفهمید در كشوری كه در سطح داخلی به ملی‌گرایی بسیار اهمیت می‌دهد، این وابستگی تا چه میزان نقطه منفی را برجسته می‌كند. نكته دیگر این بود كه رهبران حزب توده بسیار تحصیلكرده و فرنگ رفته بودند، اما نتوانستند اختلافات شخصی‌شان را با گفت‌وگو حل كنند و این ضربه بدی به حركت حزب زد. البته این متاسفانه به حزب توده منحصر نمی‌شود و عارضه‌ای است كه عموم ایرانیان به آن دچار هستند، یعنی دو نفر نمی‌توانند سر یك میز با هم كار كنند و وقتی با هم لج می‌كنند و درمی‌افتند، حاضرند كل كشتی را غرق كنند. این در جبهه ملی هم بود.

 

بخشی از این انتقادات در پلنوم چهارم در مسكو بعد از كودتا مطرح شد. این انتقاد از خود چه اندازه جدی بود؟

به نظر من حزب توده در پلنوم چهار هم با اینكه بیشترین انتقادات را مطرح كرد، اما این انتقادات در حد سمبل‌كاری بود و سعی كردند كاسه‌كوزه‌ها را سر شرمینی و چند نفری كه گرفتار بودند، بشكنند. آنهایی كه خودشان فرار یا نجات پیدا كرده بودند، انتقادهای نرمی به حزب كردند و به تعبیر امروزی ما «ماست‌مالی» كردند. در پلنوم چهار اگرچه دریچه‌هایی باز كرد تا ببینیم كه اعضای حزب توده خودشان چگونه فكر می‌كردند، در واقع دو جریان افراطی و معتدل به سازشی رسیدند كه این جریان را مسكوت بگذارند و ریشه‌یابی نكنند وگرنه اگر می‌خواستند ریشه‌یابی كنند، تنها شرمینی و بهرامی و یزدی مقصر نبودند. اتفاقا باید از كیانوری نقد می‌شد. در حالی كه هیچ كس به كیانوری چیزی نگفت.

 

برگردیم به نكته‌ای كه در مقدمه عرض كردم. آیا می‌توان گفت حزب توده به دلیل اینكه نمی‌تواند رابطه خوبی با دولت داشته باشد، عملا پایگاه اجتماعی خودش را نیز از دست می‌دهد؟

به نظرم نمی‌توان این را گفت. به نظر من حزب توده حزبی بود كه در شرایط قانونی یا نیمه قانونی می‌توانست فعالیت كند. برای همین ساخته شده بود. حزب توده برای فعالیت در شرایط دیكتاتوری ساخته نشده بود. حزب كمونیست ویتنام یا حزب كمونیست چین برای كار در شرایط غیرقانونی و زیر سركوب، آبدیده شده بودند و توانستند خودشان را تبدیل به نیروی توانمند و ارتش ملی بكنند تا جایی كه اگر امریكا هم دخالت كند، بتوانند مقاومت كنند. اما تشكیلات حزب توده برای كار در چارچوب مشروطه سلطنتی ایران و فضای باز سیاسی بین سقوط رضا شاه (١٣٢٠) تا كودتای ٢٨ مرداد (١٣٣٢) آمادگی داشت. حزب توده برای این شرایط مناسب بود.

 

اما آرمان حزب توده، انقلابی بود. چطور می‌شود یك حزب شعار انقلاب بدهد و بخواهد در شرایطی قانونی عمل كند؟

حزب توده نمی‌گفت من آرمانم انقلابی است. او می‌گفت در تحلیل نهایی و در درازمدت می‌خواهیم همه دنیا سوسیالیست و سعادتمند شود.

 

اما نمی‌شود حزب توده را یك حزب سوسیال دموكرات خواند؟

من فكر نمی‌كنم چنین اطلاقی درست باشد، اگرچه ادای سوسیال دموكرات‌ها را داشت. اما سوسیال دموكرات نبود. این هم یك دلیل ساده دارد، حزب توده دموكرات نبود. نه ساختارش دموكراتیك بود و نه برنامه‌اش دموكراسی بود. حزب توده سوسیالیست به معنای برقراری عدالت اجتماعی و اصلاحات ارضی بود، اما دموكرات نبود. به خصوص حزب توده بعد از كودتای ٢٨ مرداد و انقلاب اسلامی اهل زد‌و‌بند بود و به تدریج به یك جریانی تبدیل شد كه زایده بلوك شرق است و می‌توان با آن زد‌و‌بند كرد. برای مثال در سال‌های ١٩٧١ و ١٩٧٢ اروپای شرقی كه می‌خواهد با رژیم شاه ارتباط داشته باشد، از حزب توده كمك می‌گیرد. بنابراین در این دوره حزب توده از یك حزب سیاسی و اجتماعی به حد زایده بلوك شرق بدل شده بود. به نظر من حزب توده آرمان‌هایی داشت، اما این آرمان‌ها به سوسیال دموكراسی ربط نداشت و بیشتر به تحولات اجتماعی و سیاسی در بلوك شرق و شوروی ربط داشت و بدون بلوك شرق معنی نداشت.

 

در مورد امروز چه می‌توان گفت؟

باید جلو برویم. وقتی گذشته را چراغ راه آینده در نظر می‌گیریم، به معنای تكرار آن نیست. جنبش چریكی مربوط به گذشته است. امروز دیگر نمی‌توان گذشته را تكرار كرد. به نظر من تاریخ تكرار نمی‌شود. میان وقایع تاریخی می‌توان شباهت‌هایی یافت، اما مثل اثر انگشت افراد، با یكدیگر متفاوت است. انسان‌ها هیچگاه عمل مثل هم انجام نمی‌دهند. به همین خاطر است كه ماركس می‌گوید تاریخ دو بار اتفاق می‌افتد، یك بار تراژدی و یك بار كمدی. كمدی و تراژدی عین هم نیستند. در واقع ماركس می‌گوید تاریخ تكرار نمی‌شود. تاریخ ما هم تكرار نمی‌شود. اما من فكر می‌كنم وظیفه نسل ما این است كه تجربه نسل‌های پیشین را به نسل‌های بعدی منتقل كند. این مهم‌ترین اتفاقی است كه می‌افتد، زیرا نسل بعد پخته‌تر فكر می‌كند.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: