ادبيات مشروطه / دكتر محمدجعفر ياحقي

1394/5/7 ۰۷:۲۷

ادبيات مشروطه / دكتر محمدجعفر ياحقي

در اينكه تقسيم‌بندي‌ دوره‌هاي ادبي، دوره مشروطه را بايد دنباله ادبيات كلاسيك فارسي به شمار آوريم يا آن را به مثابه درآمدي بر ادبيات معاصر فارسي قلمداد كنيم، يا اينكه از اساس براي آن حساب جداگانه‌اي باز كنيم، ميان ادبيات‌شناسان توافقي نيست.


 


در اينكه تقسيم‌بندي‌ دوره‌هاي ادبي، دوره مشروطه را بايد دنباله ادبيات كلاسيك فارسي به شمار آوريم يا آن را به مثابه درآمدي بر ادبيات معاصر فارسي قلمداد كنيم، يا اينكه از اساس براي آن حساب جداگانه‌اي باز كنيم، ميان ادبيات‌شناسان توافقي نيست. در اينجا بحث بر سر استقلال يا عدم استقلال ادبيات مشروطه نيست، بيشتر بايد به اين امر بپردازيم كه ادبيات دهه‌هاي آخر حكومت ناصرالدين‌شاه تا اوايل عصر پهلوي، يعني سالهاي تكوين مباني فكري مشروطه تا دو دهه پس از آن و مجموعاً حدود كمتر از نيم قرن ادب نزديك به معاصر فارسي را به طور جداگانه بررسي كنيم. آغاز اين ادبيات را زماني بايد به حساب آورد كه جامعه ايراني در پي آشنايي با فرهنگ و تمدن مغرب زمين، به فكر احياي حقوق از دست‌رفته خود در زمينه اجتماعي برآمد و به دنبال يك رشته قانون‌خواهي‌ها و كشمكش‌هاي سياسي، سرانجام موفق شد نوع حكومت دلخواه خود را كه در آن دوره، حكومت مشروطه بود، برگزيند.

ادبيات منسوب به اين دوران كه «ادبيات مشروطه» خوانده مي‌شود، متعاقب آشنايي پيشگامان تجددخواه با مظاهر تمدن جديد و با افكار و آثار نويسندگان و متفكران سده‌هاي 18 و 19 مغرب‌زمين، تدريجاً شكل گرفت و با آزادي‌خواهي و قانون‌طلبي پابه‌پا پيش رفت. آشنايي با غرب و مظاهر تمدن نوين كه از زمان جنگهاي روسيه تزاري با ايران در عهد حكومت فتحعلي شاه آغاز شده بود، تا اواسط حكومت ناصرالدين‌ شاه پيامد ادبي خاصي كه حاكي از تحولي عمده باشد، به همراه نداشت؛ اما پس از آن، پديده‌هاي فرهنگي تازه‌اي مانند چاپ و روزنامه‌نگاري كه پيش از آن بروز و نمودي جدي نداشت، در روشن كردن اذهان اديبان و ايجاد تقاضاهاي جديد مانند آزادي و قانون مؤثر بود.

با انتشار روزنامه و تأسيس دارالفنون

(1268ق / 1851م) روند آشنايي ايران با جهان نوين رو به شتاب نهاد. رواج ترجمه به عنوان يك امر فرهنگي مهم و ترجمه آثار مهمي چون تاريخ «پطركبير»، «شارل دوازدهم» و «اسكندر مقدوني» همگي از ولتر، و رمانهاي تاريخي و علمي مانند «سه تفنگدار»، «كنت مونت كريستو» و «لويي چهاردهم» از الكساندر دوما، «تلماك» از فنلن، «روبنسون كروزوئه» از دانيل دوفو، «مسافرتهاي گاليور» از جاناتان سويفت و بالاخره «سرگذشت حاجي باباي اصفهاني» اثر جيمز موريه به ترجمه ميرزاحبيب اصفهاني، راه را براي آشنايي با بسياري از مسائل مربوط به زندگي مغرب زمين باز كرد و سرانجام به شكل‌گيري حلقه‌هاي روشنفكري در ايران منتهي شد.

از دهه‌هاي پاياني سده سيزدهم/ نوزدهم پاي تجددخواهي به ادبيات هم باز شد و نويسندگان پيشگام با نقد سنتي‌هاي ادبي گذشته، ضرورت تحول در ادبيات ديرين فارسي را خاطرنشان مي‌كردند و ادبيات نوين مشروطه با ايده‌‌ها و نظريه‌هاي متفاوت با گذشته، از اينجا شكل گرفت. در اين مسير از كوششهاي نويسندگاني مانند ميرزافتحعلي آخوندزاده (متوفاي 1295/1878)، ميرزا ملكم خان (م1326/1908)، ميرزا آقاخان كرماني (م1314/1896)، زين‌العابدين مراغه‌اي (م 1328/1910) و عبدالرحيم طالبوف بايد ياد كرد كه در واقع با نظريه نويني كه در ادبيات مطرح كردند، با تكيه بر دو اصل ساده‌نويسي، بر ورود تفكر فلسفه اثباتي غرب در ادب فارسي نيز تأكيد داشتند. به اين ترتيب مقارن با اوج‌گيري نهضت مشروطه در ايران، ادبيات نويني پا به عرصه وجود گذاشت كه به دليل مشخصه‌هايي كه داشت، بعدها به «ادبيات مشروطه» نامبردار شد.

اهميت نثر

در ادبيات مشروطه نثر هم مانند شعر و شايد بيشتر از آن اهميت پيدا كرد. پيدا شدن انواع جديد نثر مثل متون ترجمه، داستان، ادبيات روزنامه‌اي، رمانهاي تاريخي و مانند اينها، اهميت نثر را در اين دوره بيشتر كرد. شيوه‌اي كه در نثر سنتي فارسي به قائم‌مقام فراهاني (1252/1836) ختم مي‌شد، يعني نثر منشيانه و ادبي تقريباً با «منشآت» قائم‌مقام راه تازه‌اي در پيش گرفت كه بناي آن بر سادگي و پرهيز از پيرايه‌هاي ادبي بود. اين خصلت با فن ترجمه و روزنامه‌نويسي سازگاري بيشتري داشت و به علت حجم بالاي اين آثار در دوره قاجاري، با سرعت رو به گسترش نهاد و در آثار كساني مانند محمدتقي خان سپهر ملقب به «لسان‌الملك» (1297/1880) و رضاقلي‌خان هدايت (1288/1871) دنبال شد. با اين حال نثر امثال سپهر و هدايت را شايد نتوان به دوره مشروطه نسبت داد، هرچند كه به عنوان بستر و زمينه پيدايي نثر اين دوره قابل ذكر است.

سادگي زبان و نزديكي آن به گفتار، از طريق راهيابي اصطلاحات و واژگان گفتاري به نثر ـ كه روزنامه‌نويسي و ترجمه مروج آن بودند ـ از ويژگيهاي بارز اين نثر به حساب آمده است. رواج مقاله و گزارش‌نويسي به شيوه فرنگي آن، بر اين جريان تأثير گذاشت و ساده‌نويسي را بيش از پيش ترويج كرد. به اين ترتيب راه بر نثر ساده آثار و نوشته‌هايي از قبيل: «مسالك المحسنين» و «كتاب احمد طالبوف» يا «سياحتنامه ابراهيم‌بيك» اثر حاج زين‌العابدين مراغه‌اي ـ كه هر سه از كتابهاي تأثيرگذار در انديشه و زبان عصر مشروطه بودند ـ هموار شد؛ به ويژه كه پيش از آن زبان نرم و داستاني فارسي در كتابهاي ديگري از قبيل: «هزار و يك شب» عبداللطيف طسوجي و «امير ارسلان نامدار» اثر نقيب‌الممالك نيز تجربه شده بود.

سفرنامه و خاطره‌نويسي هم از رهاوردهاي ادبي دوره قاجاري و آستانه ادبيات مشروطه است. سفرنامه‌هاي ناصر‌الدين‌شاه يعني «سفرنامه فرنگستان» و همچنين «سرگذشت سفر مكه» امين‌الدوله، روزنامه «خاطرات اعتماد‌السلطنه» و «خاطرات حاج سياح» از اين قبيل است.

از رهاوردهاي ديگر ادبي اين دوره، نمايشنامه‌نويسي به شيوه جديد است كه پيش از آن با ترجمه آثار مولير (م1673) و كارهاي ميرزافتحعلي آخوندزاده آغاز شد و با آثاري نظير «بقال بازي در حضور» منسوب به اعتمادالسلطنه و نمايشنامه‌هاي ميرزاآقا تبريزي و ملكم‌خان دنبال گرديد. نمايشنامه‌نويسي كه در اين دوره با اقبال مواجه شده بود، پس از استقرار مشروطه با آثار كساني مانند مرتضي قليخان مؤيدالممالك فكري (1337/1919) و احمد كمال‌الوزراء (1309/1892) ادامه پيدا مي‌كرد و زمينه براي پديدآمدن آثار جدي‌تر و فني‌تري نظير «جعفرخان از فرنگ آمده» حسن مقدم كه در واقع بايد در زمره نخستين آثار نمايشي فارسي به سبك كاملاً جديد و در زمرة‌ ادبيات معاصر فارسي بررسي شود، فراهم آمد.

از ديگر رهاوردهاي ادبي اين دوره، رو آمدن هنر طنزنويسي و گسترش آن است. اين فن كه از گذشته‌هاي دور در ادب فارسي به شكلي كاملاً فني و تخصصي براي خواص ادامه داشت، در اين دوره به هنري عام و مردمي بدل شد و سر از روزنامه‌ها درآورد و به همين دليل توانست تأثير شگرفي بر جريانهاي سياسي و فرهنگي عصر مشروطه بگذارد. بي‌گمان در اين هنر بايد «چرند و پرند» دهخدا را كه در روزنامة «صوراسرافيل» منتشر مي‌شد و همچنين طنزهاي منظوم سيد اشرف‌الدين گيلاني را كه در روزنامة «نسيم شمال» رشت انتشار مي‌يافت، در صدر همه مورد توجه قرار داد.

با گسترش اقدامات ادبي و فرهنگي كه در آستانة نهضت مشروطه صورت گرفت و حركتهاي ترقي‌خواهانه‌اي كه اميركبير آغاز كرده بود، چهرة فرهنگي جامعة ايراني كاملاً تغيير كرد و براي تحول به يك مرحلة نوين اجتماعي آماده شد؛ به‌ويژه كه گروهي از تحصيل‌كردگان دارالفنون و فرنگ‌رفتگان به صورتهاي مختلف به جريان نوگرايي اجتماعي و فرهنگي دامن مي‌زدند و ضرورت آشنايي مردم را با پديد‌ه‌هاي نو و مظاهر فرهنگ جهاني كه با شتاب رو در ترقي داشت، بيش از پيش يادآوري مي‌كردند.

روشنفكران و علما

گروه روشنگران به دو دستة كوشندگان داخل و خارج تقسيم مي‌شدند: از گروه كوشندگان داخلي رضا قلي‌خان هدايت، محمدحسن خان اعتماد‌السلطنه (معروف به صنيع‌الدوله)، محمدطاهر ميرزا، ميرزا علي اصغرخان امين‌الدوله، يوسف خان مستشارالدوله و از گروه كوشندگان خارج از كشور كه اغلب ناگزير از جلاي وطن شده بودند و فعاليتهاي سياسي و روشنگرانة خود را در خارج از مرزهاي ايران ادامه مي‌دادند، از عبدالرحيم طالبوف، حاج زين‌العابدين مراغه‌‌اي، ميرزا ملك خان صاحب رساله‌هاي انتقادي و مديران روزنامة قانون، آخوندزاده نمايشنامه‌نويس و انتقادگر معروف و بالاخره سيد جمال‌الدين اسدآبادي و شاگردش ميرزا آقاخان كرماني بايد نام برد.

تأثير علماي شيعه در حركتهاي اجتماعي عصر اول قاجاري به‌ويژه با نظارتي كه بر جناحهاي مذهبي و توده‌هاي مردم از جمله بازاريان به عنوان گردانندگان چرخ اقتصاد كشور داشتند، تقريباً مسلم بود. اگر كوششهاي كساني مثل سيدجمال، با پيام فراگيري كه در جهت دعوت كلية ملتهاي مسلمان به اتحاد اسلامي داشت، و مقاومت ميرزاي شيرازي در واقعة رژي (تحريم تنباكو) در زمان ناصرالدين شاه را هم بر اين بيفزاييم، مي‌توان به تأثير نيروهاي مذهبي بيشتر پي برد. با اين همه به نظر مي‌رسد نهضت مشروطه پيش از آنكه پختگي لازم را پيدا كند، قدري زودتر از موعد به ثمر رسيد و از همان آغاز با تندباد استبداد روبرو گرديد. مظفرالدين شاه كمي پس از امضاي فرمان مشروطه (1324ق/ 1906) به سال 1326 درگذشت و پسر مستبدش محمدعلي شاه كه به حكومت روسيه وابسته بود، به جاي وي نشست و اندكي بعد با مشروطه سر ناسازگاري گذاشت، به ‌طوري كه انقلابيون ناگزير شدند با وي به معارضه برخيزند و او را از سلطنت خلع كنند و پسر نوجوانش احمدميرزا را به جاي او به حكومت بردارند. عصر كشاكش سياسي و زورآزمايي ملت با دولت براي رسيدن به آزادي و قانون را بعدها «عصربيداري» نام نهادند.

ادبيات عصر بيداري

مرحلة تحولي كه شعر و ادب عصربيداري پشت سر گذاشت، در همة دوره‌هاي تاريخ ادبيات فارسي بي‌سابقه بود. پيش از آن تغييراتي در همة شئون فرهنگي و اجتماعي روي داده بود. مردم به پاره‌اي آزاديها دست يافته بودند، سواد و دانش اجتماعي عموميت يافته و مردم حقوق سياسي و اجتماعي خود را درك كرده بودند. اين اصل هم براي اكثريت مردم و هم براي حاكميت سياسي جامعه پذيرفته شده بود كه لازم است مردم بر سرنوشت خود حاكم باشند؛ از اين پس همه چيز به نوعي با جامعه و مردم ارتباط پيدا مي‌كرد. بنابراين ادبيات هم مثل ديگر مظاهر انديشه و فرهنگ به مردم روي آورد و انعكاس ارزشهاي اجتماعي را وجهة همت قرار داد. روي اين اصل از شعر و ادب اين دوره ديگر نه به عنوان پديده‌اي تجملي و منحصر به گروههاي بالاي حاكم و افراد محدود، بلكه همچون امري مردمي و متعلق به گروههاي وسيع جامعه بايد سخن گفت كه به جاي ارتباط مستقيم با دربار و گروههاي بالاي اجتماع، از طريق مطبوعات متعدد و رنگارنگ با محتواي سياسي و انقلابي مورد علاقة همگان، مخاطبان خود را در گوشه و كنار شهرستانها و حتي روستاهاي كشور پيدا كرد.

ويژگيهاي ادبيات دورة بيداري را در چند مورد زير مي‌توان خلاصه كرد:

ـ از نظر كاركرد و دايرة شمول، ادب اين دوره عموميت يافته و به عنوان زبان برندة نهضت در اختيار مطبوعات قرار گرفته است.

ـ جهان‌شناسي اديبان با الهام از مقتضيات جهاني دگرگون شده و از كلي‌نگري و ذهنيت، به جزئي‌بيني و عينيت گراييده است.

ـ از نظر ساخت فني، يعني زبان و موسيقي، مخصوصاً شعر بيداري دو مسير مجزا و نسبتاً متفاوت را در پيش گرفته است: گروهي مانند اديب‌الممالك فراهاني و محمدتقي ملك‌الشعرا بهار با آگاهي لازم پيوند تام و تمام خود را با سنتهاي ادبي گذشته استوار نگه داشتند و گروهي مانند ميرزادة عشقي، سيد اشرف‌الدين گيلاني و عارف قزويني كه ذاتاً با ادب ديرين فارسي انس چنداني نداشتند، زبان كوچه و بازار را برگزيدند و با صميميتي كه در اين طريق از خود نشان دادند، از قبول موقت همگاني هم برخوردار شدند.

ـ زبان كوچه و بازار، واژگان خاص خود را طلب مي‌كرد. از اين رو به‌ويژه در شعر گروه دوم، واژه‌ها و تعبيرات و آهنگ و موسيقي عوامانه‌اي راه يافت كه پيش از آن، يا حتي در بخش مهمي از اشعار گروه اول، تصور آن چندان آسان به نظر نمي‌آمد. اين گرايش راه را براي ورود واژه‌هاي مستحدث اروپايي به زبان فارسي هموار كرد.

ـ تخيل و قالبهاي شعري بيش و كم بي‌تغيير ماند. نمونة تخيل‌هاي تازه را در پاره‌اي از اشعار عشقي مانند «سه تابلو مريم»، تا حدي مي‌توان ديد. تقيد به قالبهاي كهن در شعر اديب و بهار بيشتر و در گروه دوم كمتر به چشم مي‌خورد.

ـ تغييرات محتوايي و درونمايه‌اي هم پا به پاي زمان پيش رفت. آن روزها ديگر نه تنها روزگار ستايش و توصيف قراردادي پديده‌هاي اجتماعي به سر آمده بود، بلكه مضامين كلي و ذهني و اخلاقيات انتزاعي و عارفانه‌سرايي و غزل‌گويي هم خريداري نداشت و به موازات حضور روزافزون مردم در صحنة سياست و اجتماع، در عرصه ادب نيز مضامين و انديشه‌هاي تازه‌اي رخ مي‌نمود كه بيشتر از تحولات و دستاوردهاي اجتماعي نهضت مشروطه الهام مي‌گرفت.

از نظر درونمايه نيز در شعر فارسي عصر بيداري تحولاتي رخ نموده بود كه مي‌توان در چند مورد زير خلاصه كرد:

1ـ آزادي، كه در اينجا تقريباً به مفهوم دمكراسي غربي نزديك مي‌شد. كلمه «آزادي» در فرهنگ گذشته ايران به اين معني به كار نمي‌رفت و بيشتر مرادف با «حريّت» و «اختيار» و يا نقيض جبر و اسارت بود.

2ـ قانون، كه همه تلاش مشروطه‌خواهان براي استقرار و حاكميت قانون بود. بنا بر اين اصل، يكي از عمده‌ترين مطالبات مردم و اديبان در روزگار مشروطه همين قانون‌خواهي بود.

3ـ وطن، به معناي سرزميني كه مردماني با مشتركات قومي، زباني و فرهنگي در آن زندگي مي‌كنند، مفهوم تازه‌اي بود كه از عصر مشروطه براي مردم ايران معني پيدا كرد. قبل از آن، وطن بيشتر به معني زادبوم و سرزميني بود كه شخص در آن پرورش يافته بود.

4ـ تعليم و تربيت نوين و لزوم تعميم آن به زن و مرد، موضوعي بود كه در ادبيات اين دوره مطرح شده است و به‌ويژه با ظهور صنعت چاپ و نشر و همگاني شدن مطبوعات، نياز به آن بيشتر احساس مي‌شد.

5 ـ توجه به علوم و فنون جديد، كه در واقع از ضرورتهاي اجتماعي و فرهنگي دوره‌هاي پيشين نشأت مي‌گرفت.

6ـ تأثير فرهنگ غربي، كه بسيار كم‌رنگ و در آغاز به واگوكردن واژه‌ها و الفاظ محدود بود، بعدها پررنگ‌تر شد و كم‌كم به مرحله اخذ و اقتباس از مفاهيم فرهنگي غرب و واژه‌ها و اصطلاحات مرتبط با مسيحيت هم نزديك گرديد.

7ـ فقدان علاقه و اعتقاد به مفاهيم ذهني، و از آن جمله كلي‌نگري اخلاقي كه تا حدودي ناشي از نوع نگاه غربي بود. بنابراين از توجه به مضامين عرفاني و باورهاي متافيزيكي و مفاهيم ديني كم‌كم كاسته شد و جاي آن را توجه به مفاهيم اين جهاني و غيرديني (سكولار) گرفت

توجه به مردم و توده‌هاي اجتماعي يكي از ويژگيهاي شعر و ادب عصر مشروطه بود؛ بدين‌سان شعر هم از نظر مفهوم و هم از نظر زبان و قالب و حتي تخيل به صورتي درآمد كه مي‌توانست پيام شاعر را به عامة مردم منتقل كند. هرچند اين ويژگي در شعر گروه ادبا و سنت‌گرايان مانند بهار و اديب و برخي ديگر از اديبان دوره قبل مانند اديب پيشاوري و اديب نيشابوري، ميرزاحبيب خراساني و شوريده شيرازي كمتر محسوس است. اين امر و اشتياق برخي از شاعران براي انعكاس خواسته‌ها و نيازهاي توده‌هاي مردم و آشنايي و ارتباط گروهي از ايرانيان با جريانهاي ادبي و اجتماعي در آستانه انقلاب اكتبر 1917 روسيه، سبب شد كه شاخه‌اي از ادبيات به ويژه در شعر فارسي عصر بيداري، نيازها و محروميتهاي توده‌هاي مردم را موضوع اصلي خود قرار دهد و به دفاع از حقوق محرومان و رنجبران برخيزد. از اين ويژگي، يا به عبارت بهتر، از شاخه‌اي كه اين ويژگي‌ را بيشتر در خود منعكس مي‌كرد، به «ادبيات كارگري» ياد مي‌كنيم كه به خصوص كساني مانند فرخي يزدي، ابوالقاسم لاهوتي و محمدعلي افراشته علاقه و اعتقاد بيشتري بدان نشان داده‌اند.

شهرها و مراكز مهم ادبي شعر ملي مشروطه كه با طرفداري از آزادي و با چهره‌اي ضد استبدادي به ميدان آمد، از طريق مطبوعات و روزنامه‌ها در خدمت مردم قرار گرفت و به انعكاس آرمانهاي ملي آنان روي آورد. تقريباً از همان آغاز روي كار آمدن دولت قاجار، تهران به عنوان پايتخت به صورت مهمترين مركز جنب و جوش ادبي مملكت درآمده بود. در عصر بيداري هم، به دليل آنكه بيشترين فعاليتهاي سياسي و مطبوعاتي در تهران متمركز شده بود، شعر و ادب هم حوزه جغرافيايي خود را بيشتر به تهران منحصر مي‌ديد؛ بهتر بگوييم، از آنجا به شهرستانها منعكس مي‌شد. حتي بيشتر خوانندگان روزنامه معروف نسيم شمال كه در رشت منتشر مي‌شد، اهالي پايتخت بودند.

بعد از تهران، بازار سياست و مطبوعات در تبريز از همه جا گرمتر بود، بيشتر شايد به اين دليل كه اولاً تبريز بر سر راه اروپا قرار داشت و تازه‌ترين اخبار و اطلاعات كه از استانبول و كشورهاي غربي مي‌رسيد، ابتدا در اين شهر و بعد در تهران منتشر مي‌شد؛ ثانياً موقعيت جغرافيايي و وضعيت اين شهر به لحاظ همسايه بودن با ترك‌زبانان كشورهاي تركيه و جمهوري آذربايجان، به عنوان مقر وليعهدان قاجاري و در واقع به عنوان پايتخت دوم كشور انتخاب شده بود و همين امر سبب گرديده بود كه در اين شهر جنب و جوش فكري و سياسي بيشتري پديد آيد، كما اينكه وقتي محمدعلي شاه بر تهران مسلط شد و دوران استبداد صغير آغاز گرديد، تبريزيان به رهبري ستارخان و باقرخان و با ياري مجاهدان گيلان و بختياري توانستند موجبات رهايي پايتخت را از چنگال استبداد فراهم آورند. بعد از تبريز، رشت و اصفهان و مشهد و شيراز هم در مرتبه‌هاي بعدي به عنوان مراكز جنب و جوش ادبي مطرح بودند.

*كليات تاريخ ادبيات فارسي (انتشارات سمت)

اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: