1394/5/6 ۰۹:۲۸
انحطاط و فروپاشی ایرانیان در زمینههای فکری و نظامی با آغاز پیشرفت بریتانیا و روسها همزمان شد. از دیدگاه روسیه، ایران هرچه ناتوانتر باشد برای آنان بهتر خواهد بود. ایران قدرتمند حتی در زمان پتر کبیر هم مانع و سد بزرگی در راه توسعهطلبی روسها بود. پتر کبیر همیشه در آرزوی دستیافتن به خلیجفارس بود؛ آرزویی که از طریق سرزمین ایران میتوانست برای او آسانتر محقق شود.
هرچند در ابتدا بریتانیا از اینکه ثروتمندترین و پرجمعیتترین مستعمره خود، هند را از تهدید روسها در امان نگاه داشته است، خشنود به نظر میرسید، اما پیدایش نفت در پهنة دریای خزر در میانة قرن نوزدهم، ابعاد تازهای در محاسبات سیاسی آنها و اهمیت ایران، به وجود آورد. انگلیس نیز مانند روسیه اندیشة یک ایران مدرن، قدرتمند، و توسعهیافته را برنمیتابید.
انگلیس و روسیه برای نفوذ هرچه بیشتر در شخص شاه و طبقة حاکمة ایران، و هر کدام در جهت حفظ و توسعه منافع خود، همیشه با یکدیگر در رقابت بودند. برای نیل به اهداف خود، روسها اساساً به نیروی نظامی خود متکی بودند، اما انگلیسیها هم از توان دیپلماسی و هم از نیروهای نظامی خود بهره میگرفتند. کمکهای مالی به صورت آشکار و رشوه دادنهای پنهانی در مواقع نیاز، از اهرمهایی بود که انگلیسیها در مستعمرات خود در ازای خوشخدمتی دریافتکنندگان این کمکها به کار میگرفتند. این دقیقاً همان روش کارسازی بود که آنها به دنبال درک اهمیت پیاده کردن سیاستهای خود در ایران، از آن بهره گرفتند.
در حالی که انگلیس و روسیه سیاستهای یکدیگر را کاملاً زیر نظر داشتند، و برای مطمئن شدن از اینکه سوداگری یکی به زیان دیگری تمام نشود، اغلب تلاش میکردند که با اتخاذ سیاستهای مناسب به تعاملی بین خود دست یابند و از برخورد بپرهیزند و از آنجایی که مهمترین فرد در صحنة سیاسی ایران شخص شاه بود، یکی از نخستین سازشها بین روس و انگلیس، مسئله جانشینی پادشاه و رسیدن به سلطنت بود. و باز هم از آنجایی که در زمان حکومت دودمان قاجار «هیچ قانون مشخص و قابل قبولی برای جانشینی شاه وجود نداشت»، انگلیس و روس برای فراهم کردن «زمینة به سلطنت رسیدن محمدشاه در سال ۱۸۳۴ (۱۸۳۴ تا ۱۸۴۸مر۱۲۱۳ تا ۱۲۲۳خ) و پس از آن در به قدرت رساندن ناصرالدین شاه در سال ۱۸۴۸ (۱۸۴۸ تا ۱۸۹۶مر۱۲۲۳ تا ۱۲۷۵خ) مداخله کردند. در چنین شرایطی مدعیان تاج و تخت سلطنت چشم به کمکهای خارجی دوخته بودند و این واقعیت بیشک تا حدی در تضعیف دولت مؤثر بود.»
پس از مرگ فتحعلی شاه در سال ۱۸۳۴، دو تن از پسرانش: فرمانفرما ـ حکمران فارس ـ و ظلالسلطان که حکومت تهران را در اختیار داشت، برای جانشینی پدر به تکاپو افتادند. روس و انگلیس که قبلاً در مورد محمدمیرزا به توافق رسیده بودند، برای اطمینان خاطر از اینکه نامزد آنها محمدمیرزا تاج و تخت سلطنت را تصاحب خواهد کرد، «وزیر مختار انگلیس و روسیه در حالی که محمدمیرزا را همراهی میکردند و در پیشاپیش آنها سپاه بزرگی به فرماندهی سِر هنری لیندزی بتون (Sir Henry Lindsay Bethune) در حرکت بود، رهسپار تهران شدند.»
در نیمه دوم قرن هجدهم، ایران تسلط و اقتدار خود را از دست داده و به کشوری ضعیف و از هم پاشیده تبدیل شده بود و در پایان همین قرن زیر فشار عثمانی، روسیه و انگلیس قرار گرفته بود. انگلیسیها در حالی که اشغال و تسلط خودشان را بر هند تکمیل میکردند، نگران این بودند که روسها نه تنها ممکن است از سرزمین ایران برای دست یافتن به خلیجفارس بهره بگیرند، بلکه به تهدیدی جدی برای منافع آنها در شبهقارة هند نیز تبدیل شوند.
روسها با زیر پا گذاشتن تمامیت ارضی ایران به سمت جنوب و جنوب باختری پیش میرفتند. در سال ۱۸۰۱ (۱۱۸۰خ) روسیه گرجستان را که برای قرنهای متمادی بخشی از قلمرو ایران بود، ضمیمة خاک خود کرد. روسیه منطقة قفقاز را در زمانی که رخوت ایران را فرا گرفته بود، به زور از آنِ خود کرد و با تحمیل عهدنامههای «گلستان» در سال ۱۸۱۳ (۱۱۹۲خ) و «ترکمنچای» در سال ۱۸۲۸ (۱۲۰۷خ)، ایران را از شهرهای ثروتمند قفقاز محروم کردند.
به گفته فیروز کاظمزاده، یکی از زیانبارترین بندهای مندرج در عهدنامه گلستان در پنجمین ماده آن نهفته است. براساس این ماده، «روسیه شاهزاده عباس میرزا را وارث بر حق تاج و تخت ایران به رسمیت میشناسد و متعهد میشود که در صورت بروز جدال و مناقشه برای کسب قدرت، از یاری رساندن به او کوتاهی نکند. به این ترتیب روسیه موفق میشود تا با به دست گرفتن ابزاری مؤثر مستقیماً در امور داخلی ایران مداخله کند.» از پیامدهای (شوم) عهدنامه ترکمنچای این بود که ایران شهرهای شروان و نخجوان را از دست داد. و به این ترتیب راه برای ورود روسیه به ایران باز و دستاوردهای تجاری و ایجاد نمایندگی میسر شد که این خود موجب تشدید رقابتهای سیاسی بین روسیه و بریتانیا در ایران میشود.
تا نیمه دوم قرن نوزدهم، روسیه مناطق وسیعی ازخاک ایران و از آن جمله شهرهای بخارا و خوارزم (خیوه) و نیز ترکمن صحرا (جلگه پهناور ترکمن) را که بخشی از امپراتوری ایران بودند، به تصرف خود درآورده بود. در سال ۱۸۸۱ شاه «ناگزیر به پذیرفتن پیمان دیگری به نام عهدنامة آخال (آخال ـ خراسان) شد که به موجب آن ایران از حق حاکمیت خود بر شهر مرو (در کشور ترکمنستان امروز، مترجم) صرف نظر میکرد.»به این ترتیب «روسها دامنة تسلط خود را در ماورای دریای خزر تکمیل کردند. دو سال پس از امضای عهدنامه آخال، یعنی در سال ۱۸۸۳ (۱۲۶۲خ) روسها، رشته کوههای بسیار مهم شمال خاوری ایران، به نام «دامنة کوه» را که از اهمیت دفاعی فراوانی برخوردار بود، مطالبه و نهایتاً آن را از ایران جدا کردند.»
واپسین تلاش ایرانیان برای بازپس گرفتن هرات در سال ۱۸۵۶(۱۲۳۵خ) صورت گرفت. به دنبال این تلاش، انگلیس به ایران اعلام جنگ داد و ایران را وادار به امضای پیمانی کرد که به موجب آن، ایران از ادعای خود بر مالکیت افغانستان دست برمیدارد. ایران هم از مرزهای شمالی و هم از مرزهای خاوری خود مرتب عقبنشینی میکرد و کوچک و کوچکتر میشد.
عثمانی که یک ایران نیرومند را به مدت تقریباً سه قرن مانع توسعهطلبی خود به طرف شرق میدید، تقریباً از هیچ فرصتی برای دستاندازی و تجاوز به خاک ایران دریغ نداشت؛ اما انگلیس و روسیه از بازیگران عمده صحنة سیاسی ایران شده بودند و بنابراین در اغلب مواقع کارها با ارادة آنها انجام میگرفت.
همزمان با افزایش مداخلات خارجی در امور ایران، بیداری اجتماعی و سیاسی در کشور نیز آغاز شده بود، به طوری که مردم مشروعیت رژیم حاکم را به چالش میکشیدند و آن را مسئول ناهنجاری وضعیت زندگی خود و نابسامانی کشور میدانستند؛ بنابراین قرن نوزدهم نه تنها به عنوان یکی از زشتترین دوران تاریخ دراز و پرتلاطم و آشفتة کشور محسوب میشود، بلکه در همین دوران است که رهبران و نخبگان کشور و به تدریج سایر قشرهای مردم نارضایتی خود را از وضعیت اسفبار ملت و هرج و مرجی که مداخلات خارجی در امور کشور به وجود آورده بود، زبان به اعتراض گشوده بودند.
تکاپوی ایرانیان برای عدالت و آزادی
بنجامین ـ نخستین سفیر آمریکا در ایران ـ از زمستان ۸۳ر۱۸۸۲ تا ۱۸۸۵، رقابتهای همیشگی انگلیس و روسیه و به ویژه مداخلات فعال روسها در تمامی جنبشهای پیشرو و ترقیخواهانه در ایران را «یکی از موانع بازدارنده تلاشهای ایرانیان در راه پیشرفت و شکوفایی میداند.» سفیر آمریکا مداخلات همهجانبه انگلیسیها در جنبشهای ترقیخواهانه ایرانیان را مصلحتاً نادیده میگیرد؛ اما اگر هم میزان مداخلات زیانبخش بریتانیا در امور ایرانیان را بیشتر از روسیه نپنداریم، این مداخلات در همان مقیاس میتواند قابل ارزیابی باشد. «یکی از عوامل ادعایی بازدارنده پیشرفت و شکوفایی ایرانیان را همیشه به مداخلات خارجی نسبت دادهاند.» یاپ (Yapp) به ادعایی اشاره میکند که براساس آن «روسیه و بریتانیا با یک نوع توافق ضمنی میان خود، به این نتیجه رسیده بودند که نگاه داشتن ایران در ضعف و رخوت، بهتر میتواند منافع آنها را تأمین کند. روس و انگلیس با دخالتهای پی در پی و مداوم خود و با همراهی کردن با گروههای محافظهکار و واپسگرا موجب سرنگونی اصلاحطلبان میشدند و ایران را از پیشرفت و شکوفایی بازمیداشتند.» بنا به گفتة یاپ: «پر واضح است که تأثیر بیچون و چرای عملکرد این دو قدرت، ایستادگی در مقابل هر دگرگونی در ایران بوده است.»
بررسی رویدادهای سیاسی دویست سال گذشته در ایران به روشنی نشان میدهد که دخالتهای خارجی، به راستی در بازداشتن توسعه و شکوفایی ایرانیان، از طریق مخالفت با اصلاحات، پیشرفت و برقراری یک نظام مردمسالار سهیم بودهاند. بنجامین با زبان بیزبانی بر این نکته تأکید میکند که در سالهای دهة ۱۸۸۰ (۱۲۷۰خ) ایرانیان «قلباً از هر دو کشور روسیه و انگلیس نفرت داشتند.»
امیرکبیر، صدراعظم باتدبیر و کفایت
همزمان با تکاپو و مبارزه اروپاییان برای پیادهکردن برنامههای اصلاح نظام سیاسی و گام نهادن در راه پیشرفت و رفرم، در سال ۱۸۴۸ (۱۲۲۷خ) که به عنوان یک سال تاریخی و شاخص از آن یاد میشود، در رأس دولت ایران، میرزاتقیخان امیرکبیر، نخستوزیری باتدبیر و کفایت بود که زمینههای اصلاحات و پیشرفت را مهیا میکرد. ناصرالدینشاه بلافاصله پس از تصاحب تاج و تخت سلطنت، امیرکبیر را که از خانوادهای فرودین برخاسته بود، به نخستوزیری برگزید (او بعداً شوهرخواهر شاه شد) و میرزاتقیخان بیدرنگ مبارزه خود را با ظلم، فساد و سوءمدیریت آغاز کرد و به یک سلسله اصلاحات در زمینههای اداری و حوزه قضایی دست زد. و برای تربیت یک کادر کارآزموده، دستور تأسیس دارالفنون را در سال ۱۸۵۱(۱۲۳۰خ) صادر کرد. از اهداف مشخص این نهاد علمی، آموزش و تربیت افسران ارتش و کادر مدیریتی برای ادارات دولتی بود. «بخشی از کادر آموزشی دارالفنون را استادان اتریشی و دیگر کشورهای خارجی، تشکیل میدادند.»
تلاشهای سخت امیرکبیر برای برچیدن بساط سوءاستفادهها و پافشاری او برای یک ارزیابی واقعی در مورد املاک به منظور وضع مالیاتها و برنامة او برای کاستن حقوق و نیز عزم راسخ او به برقراری یک دولت مرکزی مقتدر، با مخالفتهای شدید روبرو شد. امیرکبیر عزم کرده بود تا کارهای متعددی را در زمانی اندک به انجام برساند و به این منظور مهارکردن قدرت تعداد بیشماری از افراد متنفذ را در دستور کار خود قرار داده بود. امیرکبیر در سال ۱۸۵۱ (۱۲۳۰خ) از قدرت برکنار و چندی بعد به دستور شاه (ناصرالدینشاه) به قتل رسید.
نمایندگی سیاسی بریتانیا در تهران به حمایت از حاج عبدالکریم نامی به این بهانه که این شخص تابعیت انگلیسی دارد، برخاسته بود و «برای بازپس گرفتن مطالبات ایشان مداخله میکرد.» در این دعوای جنجال برانگیز، میرزاتقیخان ادعای تابعیت این شخص و دخالت بریتانیا را مردود میدانست. امیرکبیر «مصمم بود تا با سوء استفادههای گوناگونی از قبیل فروش مشاغل و مناسب دولتی، حقوقهای گزاف که به افراد نالایق پرداخت میشد و دزدی افسران از حق و حقوق سربازان، چارهای بیندیشد.» او «مردی فسادناپذیر و صادق بود… و با پشتیبانی افکار عمومی توانسته بود سوءاستفادهها را یکی پس از دیگری از میان بردارد و به وضعیت مالی مملکت سر و سامان مناسب و شایستهای بدهد.»
قتل امیرکبیر «به راستی یک فاجعه برای ایران بود؛ چرا که آن پیشرفت و شکوفایی که با زحمت به دست آمده بود، متوقف شد و دیری نپایید که تأثیرات فاجعهبار از میان بردن امیرکبیر بر روابط خارجی ایران، آشکار گردید.»
نقشی را که روس و انگلیس در سرنگونی میرزاتقیخان امیرکبیر بازی کردند، کاملاً روشن نیست. آنچه مسلم است، روس و انگلیس نمیتوانستند به اقدامات میرزاتقیخان برای اجرایی کردن اصلاحات در حوزههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و به ویژه تلاشهای ایشان برای پایهگذاری یک ارتش مدرن، روی خوش نشان دهند و موافق این تحولات در ایران باشند.
در اینجا لازم است به عمل وقیحانهای که به روسها نسبت داده میشود و مجری آن شخصی سؤالبرانگیز به نام میرزایعقوب است اشاره کرد. برخورداری میرزاتقیخان از یک وجهه ملی در میان تودههای ستمدیده، سربازان و اصلاحطلبان و تلاش او برای پیاده کردن اصلاحات در کشور، اتحاد حریفان قدرتمندی را به دنبال داشت که منافع خود را در تداوم نظام فاسد موجود میدانستند. این حریفان در نهایت ناصرالدین شاه را متقاعد کردند که صدراعظمش، امیرکبیر، ممکن است یک خطر بالقوه برای فرمانروایی او باشد.
میرزایعقوب به جهت آشنایی به زبان فرانسه، در سفارت روسیه در تهران رسماً مشغول کار بود. این شخص متهم به مشارکت و فراهم آوردن «ابزار» لازم برای سرنگونی امیرکبیر است. این خوشخدمتی را جهت جلب توجه جانشین او، میرزا آقاخان نوری به انجام رسانیده است. میرزاآقاخان جانشینی بود که حتی انفصال و مغضوبیت حریف خود، میرزا تقیخان را کافی نمیدانست. روسها امیرکبیر را به جانشین او ـ نوری ـ که طرفدار انگلیس بود، ترجیح میدادند و سخت دلواپس حفظ جان امیرکبیر و تثبیت قدرت او بودند. به همین جهت سفیر روسیه در تهران از تزار (نیکلاس اول، امپراتور روسیه از ۱۸۲۵ تا ۱۸۵۵، مترجم) خواهش کرد تا برای حفظ جان امیرکبیر به ناصرالدینشاه نامهای بنویسد و از شاه عفو میرزا تقیخان را تقاضا کند. «مشهور است که میرزایعقوب این اخبار را به میرزا آقاخان نوری منتقل میکند و او نیز با همکاری دیگر همدستان خود موفق میشود تا پیش از رسیدن نامة شفاعت تزار به ناصرالدین شاه، قتل امیرکبیر را شتاب ببخشد.»
برکناری میرزا تقیخان از قدرت و متعاقباً از بین بردن او بهراستی یک فاجعه برای ایران بود؛ اما به هر حال شکوفایی و تجلی یکی از برنامههای او، یک نسل بعد به بار نشست و عده چشمگیری از نخبگان ایرانی در دارالفنون، نخستین دانشگاه پلیتکنیک که در آن علوم جدید تدریس میشد، آموزش دیدند.
پس از حذف میرزا تقیخان، کلیة برنامههای اصلاحی او متوقف و وضعیت کلی ایران رو به وخامت گذاشت. ارتش و خزانة مملکت از نهادهایی بودند که بیشترین زیان را متحمل شدند. پس از آن، شکستهای پیدرپی نظامی ایران رقم خورد و وسعت کشور باز هم رو به کاهش نهاد. خزانه مملکت تهی شد و قادر به پاسخگویی به نیازها و تعهدات کشور بهویژه نسبت به طبقات فرودست جامعه نبود. مسافرتهای شاه و ملتزمان رکابش به اروپا نیزخود فشاری مضاعف بر خزانه تهی مملکت میآورد. استقراض و یا فروش منابع و واگذاری حقانحصار بخشهای اقتصادی کشور به دولتهای خارجی و اتباع غیرایرانی، تقریباً به هر قیمتی برای دستیابی به پول نقد، به آسانترین راه برای پاسخگویی به نیازهای فوری مالی دربار تبدیل شده بود که به این ترتیب، نه تنها ایران را در یک موقعیت هرج و مرج مالی فرو میبرد، بلکه منابع ثروت ایرانیان را نیز به خارجیها واگذار میکرد. گستاخی و بیشرمی عملکرد مقامات عالیرتبه دولتی در فساد و اقدامات سرکوبگرانه آنان کشور را به وضعی مخاطرهآمیز سوق میداد.
بیتوجهی به خواستهای مردمی که خواهان پیشرفت، عدالت و آزادی بودند، نهایتاً ایرانیانی را که به آگاهی (سیاسی) دست یافته بودند، به مخالفان دولت تبدیل کرد و در سال ۱۸۹۰ (۱۲۷۹خ) جنبش برقراری یک نظام قانونمند در کشور، راه خود را پیدا کرده بود. هرچند که در آغاز فقط بخش کوچکی از نخبگان، درکی نظری از یک دولت منتخب و پیشرفت داشتند، «اما صمیمانه به دنبال مدرنیزه کردن مملکت بودند، در واقع بزرگترین حامی برقراری یک نظام قانونمند را مجتهدان و روحانیان و نیز رؤسای قبایل، بازرگانان و به طور کلی تودههای مظلوم تشکیل میدادند.»
عاملی که مایه به هم پیوستن طیف گستردهای از ایرانیان را موجب شد، نه تنها ماهیت فاسد، ظالمانه و تمامیتخواه و استبدادی نظام بود، بلکه دخالتهای مفرط، نامحدود و مداوم خارجیها در امور داخلی ایرانیان نیز در این اتحاد نقش مهمی داشت؛ مداخلاتی که مرتباً رو به افزایش بود و با واگذاری امتیازها و تضمین آنها از طرف دولت بیشتر عینیت مییافت.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید