به «زمان» فرصت دادن/ حجت‌الاسلام والمسلمين دكتر محمد مسجدجامعي

1394/4/13 ۰۷:۴۹

به «زمان» فرصت دادن/ حجت‌الاسلام والمسلمين دكتر محمد مسجدجامعي

قبيله قريش در سرزمين وسيع جزيره‌العرب موقعيتي ويژه و منحصر به فرد داشت. آنچه در اين قلمرو وسيع وجود داشت، مرکب بود از قبايل مختلف عرب که به دلايل گوناگون عموماً در جنگ و ستيز بودند و لذا هيچ نوع مرکزيت سياسي و قدرت مرکزيي وجود نداشت؛ اما علي‌رغم اين همه، «مکه» و «مراسم حج» يک نهاد شناخته شده و مورد احترام بود. اين تنها عامل مشترک اجتماعي ـ ديني و اجتماعي ـ سياسي به شمار مي‌آمد؛ عاملي که موجب اهميت يافتن قبيله قريش مي‌گرديد؛ قبيله بزرگي که در مکه سکونت داشت و امور حج را اداره مي‌کرد و کم و بيش همگان برتري و سيادت او را پذيرفته بودند.به «زمان» فرصت دادن/ حجت‌الاسلام والمسلمين دكتر محمد مسجدجامعي

موقعيت قريش در جزيره‌العرب

1ـ قبيله قريش در سرزمين وسيع جزيره‌العرب موقعيتي ويژه و منحصر به فرد داشت. آنچه در اين قلمرو وسيع وجود داشت، مرکب بود از قبايل مختلف عرب که به دلايل گوناگون عموماً در جنگ و ستيز بودند و لذا هيچ نوع مرکزيت سياسي و قدرت مرکزيي وجود نداشت؛ اما علي‌رغم اين همه، «مکه» و «مراسم حج» يک نهاد شناخته شده و مورد احترام بود. اين تنها عامل مشترک اجتماعي ـ ديني و اجتماعي ـ سياسي به شمار مي‌آمد؛ عاملي که موجب اهميت يافتن قبيله قريش مي‌گرديد؛ قبيله بزرگي که در مکه سکونت داشت و امور حج را اداره مي‌کرد و کم و بيش همگان برتري و سيادت او را پذيرفته بودند.

پيامبر(ص) خود از قبيله قريش بود؛ اما پس از ابلاغ رسالتش، قريشيان بيش و پيش از ديگران در برابرش ايستادند. اين ماجرا تا پايان دوران مکه ادامه يافت. هم اينان بودند که هيأتي به حبشه فرستادند تا پادشاه آنجا پناهندگان مسلمان را بازگرداند و اينان بودند که پيامبر و خانواده و اصحابش را تحت محاصره اقتصادي و اجتماعي قرار دادند و بالاخره با ابتکار آنان بود که قبائل مختلف به قصد کشتن پيامبر(ص) گرد آمدند که منجر به مهاجرت حضرتش به مدينه گرديد.

پس از ورود پيامبر(ص) به مدينه، تهديد اصلي و تحريک ديگران براي مقابله با مسلمانان، نيز همچنان از جانب آنان بود؛ جرياني که تا هنگام فتح مکه ادامه يافت. اما از آن پس قريشيان تغيير موضع دادند. منفعت و مصلحت در پذيرش آيين جديد بود. خصوصاً که آيين جديد جامعه‌اي به مراتب نيرومندتر و بلکه ثروتمندتر از جامعه پراکنده و فقير قبلي پي افکنده بود. مضافاً که شرايط به گونه‌اي بود که احتمال نيل به قدرت و ثروت بيشتر را قوّت مي‌بخشيد.

مدتي بعد پيامبر(ص) رحلت فرمود. نظام سياسي جديد نه بر اساس وصيت آن حضرت، که بر اساس موقعيت قبيله قريش در بين اعراب آن زمان شکل گرفت. در داستان سقيفه هنگامي که انصار به رقابت با مهاجرين برخاستند، خليفه دوم گفت که: «اعراب جز به قريشيان سر فرود نخواهند آورد» که اين خود نشاني از جايگاه اين قبيله بود.

در اين ميان، امام علي(ع) در همان وضعيت پيامبر(ص) تا قبل از فتح مکه قرار گرفت. امام بر وصايت پيامبر(ص) تأکيد مي‌فرمود و قريشيان به راه خود مي‌رفتند و البته تودة مردم هم بنا به سنّت تاريخي، از آنان تبعيت مي‌کردند. اگرچه مي‌توان گفت که اصولاً با آنان هم‌انديشه بودند. مسئله بيش از آنکه تبعيت باشد، سنخيت فکري بود. بعدها امام به طور مکرر از رويگرداني قريشيان گلايه و شکايت کرد.

پس از پيامبر(ص)

2ـ قدرت و شبکه قدرت پس از رحلت پيامبر(ص) عملاً در دست قريشيان بود. فرمانداران و فرماندهان نظامي از ميان آنان انتخاب مي‌شدند. اگرچه تا پايان دوران خليفه دوم به دلايل مختلف، تخلفات بزرگ و رفتارهاي لجام‌گسيخته کمتر اتفاق مي‌افتاد؛ اما از آغاز دوران خليفه سوم و مخصوصاً در نيمه دوم آن، اوضاع سخت دگرگون شد. اولاً شاخه بني‌اميه بخش مهمي از قدرت را قبضه کرد که به مراتب کمتر از ساير قريشيان به ضوابط و شعائر ديني اهميت مي‌داد و ثانياً سختگيري و نظارت خليفه قبلي از ميان رفته بود. مضافاً که ثروت بي‌کران ناشي از غنايم جنگي و کثرت اسيران زن و مرد ـ و به‌ويژه زن ـ جامعه بسيط و بدوي آن ايام را در خود غرق ساخته بود. و اين مشکلات عديده‌اي ايجاد کرده بود.

شرايط طاقت‌فرساي جديد اعتراضهاي فراواني را برانگيخت؛ اما گوشي براي شنيدن وجود نداشت. قدرت به‌دستان در پي کامجويي و انتقام گرفتن از فقر و گرسنگي و محروميتهاي دوران گذشته بودند تا آنکه خليفه به قتل رسيد. جامعه از هم پاشيده بود. گويي همگان خود را گم کرده بودند. بحران به وجود آمده صرفاً بحران حاکميت و شبکه حاکميت نبود، بحراني اجتماعي، اخلاقي، فرهنگي و ديني بود. در چنين اوضاع و احوالي، امام علي(ع) را به قدرت برداشتند.

مصائب امام علي(ع)

3ـ اين براي قريشيان قابل قبول و قابل تحمل نبود؛ لذا يا در برابر آن حضرت دست به شمشير بردند و يا پاي در دامن کشيدند و از ياري‌اش بازايستادند؛ بازايستادني که عملاً تأثيرگذار بود و اين به دليل موقعيت اين افراد در نزد توده مردمي بود که حق و باطل را بر اساس گرايش افراد شناخته‌شده قريشي درمي‌يافتند!

نخستين موج مخالفت مسلحانه، به داستان «جنگ جمل» بازمي‌گردد که بخشي از قريشيان صاحب‌نفوذ آن را به راه انداختند که سرانشان در طي جنگ کشته شدند و بقيه به سوي معاويه شتافتند. کشته‌شدگان مدعياني بودند که خود را به مراتب شايسته‌تر از معاويه مي‌انگاشتند و نمي‌توانستند به زير پرچمش درآيند و اگر مخالفتشان با امام نبود، با او مي‌جنگيدند و به احتمال فراوان در جنگ بين آنها و معاويه، توده مردم جانب اينان را مي‌گرفتند؛ چراکه به مراتب خوشنام‌تر و باسابقه‌تر از معاويه و دودمانش بودند.

به هر حال پس از جنگ جمل، شخصيت‌هاي قريشي مخالف با امام، يا کشته شدند و يا از صحنه کنار رفتند و يا به لشكر معاويه پيوستند و او هم مقدمشان را گرامي داشت.

شام، بخشي از امپراتوري روم

4ـ فارغ از اين همه، معاويه امتياز ديگري داشت. او از ابتداي سقوط منطقه شامات، استاندار آن منطقه بود و در دمشق استقرار داشت. ابتدا برادرش يزيد بن ابوسفيان اين سمت را داشت که اندکي بعد زندگي را بدرود گفت و معاويه جانشينش گرديد. به اين ترتيب او پرسابقه‌ترين فرد در مقايسه با فرمانداران ديگر بود. مضافاً که او نه تنها مشمول سختگيري‌هاي خليفه دوم نبود، که نسبت به وي ديدگاهي مثبت داشت و او را «کسراي عرب» مي‌ناميد! طبيعتاً در دوران عثمان دست او براي انجام هر اقدامي باز و کاملاً باز بود.

اما نکته اصلي به خود جامعه شام مربوط مي‌شود. اين منطقه بخشي از امپراتوري روم شرقي بود؛ اما بوميانش عموماً سامي بودند و با زبان و فرهنگ و آداب و رسوم سامي و آرامي مي‌زيستند. از قرن دوم ميلادي به بعد قبايل بزرگي از داخل جزيره‌العرب به اين نواحي کوچيدند که زبان و فرهنگ خود را حفظ کردند و عموماً مسيحيت را پذيرفتند که آيين رسمي امپراتوري بود.

اينان بخشي از امپراتوري متمدن و پيشرفته روم شرقي بودند و طبيعتاً متأثر از آن و در عين حال با زبان و فرهنگ عربي و يا شاخه‌هاي مختلف زبان و فرهنگ سامي که به هر حال به يکديگر نزديک بودند. و البته به دليل منوفيزيت بودن مشکلاتي با دين رسمي امپراتوري داشتند که اين خود عاملي براي استقبال از مسلمانان شد. ورود اسلام به اين منطقه در مواردي با جنگ همراه بود؛ اما مهم اين است که بوميان عرب‌زبان و سامي‌تبار با آيين جديد چندان احساس بيگانگي نمي‌کردند. مضافاً که فاتحان کم و بيش فرهنگي مشابه آنان داشتند و مهمتر آنکه ساختار اجتماعي هر دو قبيله‌اي و عشيره‌اي بود.

همراهي امويان با شاميان

5ـ سياست معاويه همراهي با شاميان بود. اصولاً خاندان اموي از گذشته‌هاي دور با شام ارتباط تجاري داشتند و لذا آنها را خوب مي‌شناختند. شايد به همين علت بود که تعداد فراواني از فرماندهان جنگ با شاميان، از بني‌اميه بودند. خود معاويه فرهنگ شامي را مي‌پسنديد و عميقاً تحت تأثير آن بود؛ فرهنگي به مراتب توسعه‌يافته‌تر از فرهنگ بدوي جزيره‌العرب. همسرش ـ مادر يزيد ـ از مسيحيان شام بود؛ چنان‌که همسر يزيد نيز اين چنين بود و بخش مهمي از مشاورانش همچون سرجون معروف ـ همان فردي که معاويه به وي سفارش کرد و اين که در موارد بحراني به نظراتش گوش فرا دهند و همو بود که استانداري ابن‌زياد بر کوفه را پيشنهاد کرد ـ مسيحي بودند.

متقابلاً اسلام معاويه هم به دلايل متعددي براي شاميان جاذبه بيشتري داشت. مسئله اين نبود که معاويه مبلّغ اسلامي متناسب با منافع خويش بود، اين هم بود که به احتمال فراوان، شاميان هم خواستار چنين اسلامي بودند. اين کنش و واکنش، نيروي عظيم و منظمي فراهم ‌آورد؛ چراکه متکّي به يک جامعه منسجم و توسعه‌يافته بود که آيين جديد به سرعت به بخشي از هويت او تبديل شده بود.

و اين تفاوت مي‌کرد با نيروي نامنظم و ناهمگن و عملاً بدوي و عقب‌مانده‌اي که صرفاً با انگيزشهاي موردي مي‌بايد گرد آيند و وارد کارزار شوند؛ کساني که به تعبير خليفه دوم، «نه اميرشان را تحمل مي‌کردند و نه اميرشان آنها را» و البته اين سخن به دوران او بازمي‌گردد که جامعه کوفه مشکلات به مراتب کمتري داشت. دقيقاً به همين علت بود که نيروي شام براي مدت يک قرن و تا آخرين لحظه از يک دودمان ستمگر و خونريز دفاع کرد.

شکست نهايي امويان نه به دليل ضعف لشكريان شام، که عمدتاً به دليل قوت و کثرت مخالفان بود که ابومسلم خراساني فرماندهي آن را به عهده داشت و بخش مهمي از سپاهيانش ايرانياني بودند که از جور امويان به جان آمده بودند. لشکر او نه از قبايل عراق و مناطق شرقي، بلکه کساني بودند که همچون شاميان مي‌توانستند يک نيروي پايدار و مديريت‌پذير را تشکيل دهند و بعدها عباسيان با تکيه به همين نيرو استقرار يافتند.

كوفيان، قبايل پراكنده

6ـ امام علي بن ابي‌طالب(ع) در جنگ صفين در برابر چنين نيروي منظم و منسجمي قرار داشت که هسته مرکزي سپاه معاويه را تشکيل مي‌داد و او را رهبر ديني و دنيوي خود مي‌دانست و بدان افتخار مي‌کرد. اساساً اسلام آنان هماني بود معاويه تفسير كرده بود و چنان‌که گفتيم، اين تفسير هماهنگ با ذوق و سليقه آنان نيز بود. اگرچه در لشكر معاويه نيز افراد و قبايل پراکنده و غيرمنظم هم کم نبودند که بعدها جنايات فراواني مرتکب شدند.

امام با تکيه بر اصحاب مؤمن و پاکباخته خويش که بسياري از آنان از اصحاب پيامبر(ص) نيز بودند، در برابر معاويه ايستاد. اين افراد توده لشکريان را به حقانيت امام دعوت مي‌کردند و اينکه در کنار حضرتش در برابر معاويه بايستند و البته اين فراخواني بسيار کارگر افتاد؛ اما هنگامي که جنگ به طول انجاميد و عده زيادي کشته شدند و مشکلات ناشي از عدم انسجام لشكر امام پديدار گشت، بهانه‌جويي‌ها آغازيدن گرفت. به ويژه که حضرت جنگ با معاويه و نيز اصحاب جمل را، جنگ با اهل قبله‌اي مي‌دانست که طغيان و سرکشي کرده‌اند و لذا نمي‌توان اموالشان را به غنيمت و يا مردان و زنانشان را به بردگي گرفت. اين براي کساني که تا چندي پيش عموماً جنگ را براي گرفتن غنيمت ـ اعم از مالي و انساني ـ مي‌خواستند و يا اين عامل آنان را به نبرد تشويق مي‌کرد، غيرقابل درک بود!

اما معاويه چنين مشکلاتي نداشت. نه به لحاظ نيرو و انسجام داخلي و نه به لحاظ فکري و عقيدتي و ضرورت رعايت ضوابط شرعي. حتي اگر کار به حکميّت هم نمي‌کشيد و معاويه شکست مي‌خورد، در مجموع لشكر شام توان ترميم خويش را داشت و لشکريان امام حتي در صورت پيروزي، با بهانه‌جويي‌هاي مختلف در برابرش مي‌ايستادند؛ بهانه‌جويي‌هايي که عمدتاً و بلکه کلاً به دليل عقب‌ماندگي فکري و فرهنگي و بدويت اجتماعي و نيز سعه صدر و آزادمنشي امام بود.

داستان حکميّت در نهايت به تولد خوارج و اساساً «فکر خارجي» انجاميد و به دليل سنخيت اين مباني و انديشه‌ها با اوضاع و احوال عمومي بين‌النهرين و شرق اسلامي، تا مدتها يکه‌تاز گرديد و بالاخره نه با اقدامات نظامي، که به دليل دگرگوني شرايط تضعيف شد و از ميان رفت.


امام در برابر خوارج به استدلال و نصيحت پرداخت که به احتمال فراوان براي نخستين بار بود که پس از رحلت پيامبر(ص) چنين اتفاقي مي‌افتاد و اينکه خليفه مستقيماً با معارضانش سخن ‌گويد و صحبت‌هاي آنان را بشنود و استدلال کند. پس از اين گفتگو، بخش مهمي از آنان از مخالفت روي تابيدند و اقليتي پاي فشردند و دست به شمشير بردند که به جز اندکي، همگي کشته شدند.

مدتي بعد معاويه به تحريک پرداخت و گروههايي را فرستاد که به قلمرو خلافت امام تعرض کنند و ناامني بپراکنند و چنين کردند که خطبه‌هاي حضرت در پايان عمر شريفش در آنجا که مردم را به مقاومت در برابر اين دست‌‌اندازي‌ها فرامي‌خواند، ناظر به همين حوادث است.

مصائب امام حسن(ع)

7ـ مدتي بعد حضرت به شهادت رسيد و امام حسن(ع) جانشين پدر شد. نخستين اولويت، دفع شرارتهاي لشكريان شام بود و اين با جنگي که معاويه طالب آن بود، قابل حصول بود. هدف معاويه حاکميت بر تمامي قلمرو اسلامي بود نه صرف منطقه شام. مهمترين معارض، امام مجتبي(ع) بود. او لشكر را براي مقابله آماده کرد. امام هم به اجبار کوشيد تا لشكر خويش را فراهم آورد؛ اما شرايط از دوران پدر هم سخت‌تر شده بود و اين در درجه نخست، به شخصيت و سوابق امام علي(ع) بازمي‌گشت. از نظر ما شيعيان که هر دو را امام معصوم و مفترض‌الطاعه مي‌دانيم، مسئله متفاوت است با ديدگاه لشکريان عراق در آن ايام.

امام علي(ع) حتي در نزد مخالفانش جايگاهي بسيار ويژه در تاريخ اسلام داشت و جز در منطقه شام که عميقاً تحت تأثير تبليغات معاويه بود، ديگران بدان اعتراف داشتند. و طبيعتاً امام حسن(ع) که جوان هم بود، چنين موقعيتي نداشت و نمي‌توانست داشته باشد.

به‌رغم اين همه، امام کوشيد لشكريان را گرد آورد؛ اما از ابتدا معلوم بود که اين لشكر در نهايت فاقد قدرت و حتي انسجام لازم براي رودررويي با شاميان است. مخصوصاً که معاويه مي‌کوشيد از طريق ارتباط با فرماندهان لشكر امام، با تطميع و احياناً تهديد، آنان را به سوي خود جلب کند؛ ابتکاري که بسيار مؤثر افتاد و لشکر از درون پراکندة امام را سخت متشتّت کرد. مخصوصاً که خوارج پس از شهادت امام علي(ع)، قدرتي يافته بودند و امام مجتبي(ع) را تهديد مي‌کردند و حداقل يک بار حضرتش را زخمي مهلک زدند.

به اين ترتيب مقابله‌اي در حال رقم خوردن بود که از ابتدا نتيجه‌اش روشن بود: شکست کامل و بلکه شکستي وهن‌آور که منجر به شکار تمامي هواداران پاکباختة خاندان نبوي و علوي مي‌گشت و معاويه چنان‌که بعدها نشان داد، مصمّم به حذف آنان بود. در نهايت احتمال اينکه اطرافيان خودِ امام، وي را دست‌بسته تحويل معاويه دهند، فراوان بود. مخصوصاً که او چنين مي‌خواست.

چرا صلح؟

8 ـ در چنين موقعيتي چه راه حل قابل حصول و شرافتمندانه‌اي جز صلح باقي مي‌ماند؟ مضافاً که خود معاويه نيز آن را پيشنهاد کرده بود و اين پيشنهاد گروه فراواني از لشکريان امام را که به دلايلي مايل به جنگ نبودند، تحت تأثير قرار داده و بهانه‌جو کرده بود. البته بودند در ميان اصحاب برجسته امام، کساني که صلح با معاويه را برنمي‌تافتند و احياناً سخناني به دور از شأن امام بر زبان مي‌راندند. امام با بردباري به سخنانشان گوش فرا مي‌داد و دلايل خويش را برمي‌شمرد. و اين سنت امامان معصوم بود؛ چنان‌که گفتيم امام علي(ع) هم چنين بود و مي‌کوشيد معترضان را با استدلال عقلي و شرعي مجاب کنند. امام حسين(ع) هم در برابر عموم کساني که چرايي رفتنش به عراق را سؤال مي‌کردند، با همين شيوه رفتار مي‌کرد.

انگيزه‌هاي مختلفي موجبات اعتراض اصحاب امام حسن(ع) را فراهم مي‌آورد؛ اما احتمالاً مهمترين انگيزه، عدم تمايل عميق شخصيت‌هاي برجستة خزرجي و يمني به پذيرش امارت و سروري بني‌اميه و معاويه به دليل گرايشهاي قبيله‌اي بود. معترضان عموماً خزرجي و يا از قبايل بزرگ يمن بودند که به عراق کوچيده بودند و تسلط شاميان را برنمي‌تابيدند.

اين رقابت و خصومت دوجانبه بود. يزيد به هنگام ورود اهل بيت امام حسين(ع) به مجلس خويش پس از داستان کربلا، ضمن شعري چنين گفت: «اي کاش پدران و بزرگانم که در جنگ بدر حضور داشتند، مي‌بودند و مي‌ديدند که چگونه خزرجيان در برابر شمشير ما به فغان و زاري درآمده‌اند!» سختگيري شخصي خود معاويه نسبت به کوفه و مردم کوفه، تا مقدار زيادي به همين دلايل بود و نه صرفاً به دليل علاقه‌مندي‌شان به اهل بيت. واقعيت اين است که روابط بين قبيله‌اي و دوستي‌ها و دشمني‌هايش به مراتب بيش از آنچه انگاشته مي‌شود، در شکل‌دهي تاريخ صدر اسلام مؤثر بوده است.

شرايط قيام و قعود

9ـ گرايش به افکار و روشهاي انقلابي در بين شيعيان در دهه‌هاي اخير موجب شده که عموماً مسئله صلح امام حسن(ع) با توجه به قيام امام حسين(ع) بازخواني و تحليل شود. حال آنکه اين دو جريان به لحاظ زماني دو دهه فاصله دارند و در طي اين مدت، شرايط اجتماعي و فکري و حتي اقتصادي جامعه مسلمان بسيار تفاوت کرده است. آنها مي‌کوشند با اصل قرار دادن «قيام»، «قعود» امام حسن(ع) را تفسير و حتي توجيه کنند. حال آنکه اين جريان مي‌بايد در پرتو شرايط دوران پاياني امام علي(ع) دريافت شود و نه واقعه عاشورا که بيست سال بعد اتفاق افتاده است.

براي روشن شدن حق و حقيقت، گاهي مي‌بايد به «زمان» فرصت دهيد. البته هميشه چنين نيست و غالباً لازم است اقداماتي صورت پذيرد؛ اما گاهي شرايط به گونه‌اي است که دست‌يازيدن به هر نوع اقدامي جهت نيل به هدف، عملاً شما را از هدف دور مي‌کند. بايد صبر کرد و بردباري داشت. يکي از مشکلاتي که ائمه خصوصاً از دوران امام پنجم به بعد با شيعيان عجول خود داشتند، به همين نکته بازمي‌گردد. آنان مي‌انديشيدند که با سرعت و شتاب و احياناً فداکاري و جانفشاني، قادر خواهند بود به اهداف خود نايل آيند و فراموش کرده بودند که چنين اقداماتي حتي ممکن است آنها را به نتايجي کاملاً متفاوت و بلکه متضاد برساند!

امام حسن(ع) به «زمان» فرصت داد. فرصت داد تا معاويه مکنونات قلبي‌اش را ظاهر کند و صريحاً به کوفيان بگويد که براي اقامه نماز و شعائر ديني ديگر با آنان نجنگيده است. جنگيده تا بر آنان حکومت کند و به هيچ يک از بندهاي توافقنامه صلح هم، ملتزم نخواهد بود! اين نخستين مرحله بود. او در مراحل بعدي مکنوناتش را بيشتر نشان داد و بالاخره پايه‌گذار وراثتي در امر قدرت و سياست شد که به حکومت جائرانه بني‌اميه انجاميد که همگان و از جمله مخالفان اهل بيت را هم به جان آورد.

البته سياست «به زمان فرصت دادن» را نتايجي بيش از اين است؛ موضوعي که از جانب شيعيان دوران ما هم بعضاً مورد غفلت قرار مي‌گيرد. آنها همچون اصحاب امام حسن(ع) تصور مي کنند با صرف فداکاري و ناديده گرفتن مقتضيات ديگر، مي‌توانند به اهداف خود نايل آيند. مسئله اين نيست که «مبارزه و مقابله» به هر قيمتي انجام شود. اين نوعي تلقي «خارجي‌گونه» است. مي‌بايد مسائل را در مجموع لحاظ کرد و سنجيد. و در اين ميان مسئلة به زمان فرصت دادن نيز از ياد نرود. گاهي اوقات زمان بهترين عامل «حل» و بلکه «منحل» شدن مشکلات است، در صورتي که مقدمات به‌خوبي و درستي فراهم آيد.

اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: