حماسه ملی ایران / دکتر محمدعلی سلطانی - بخش هجدهم

1394/4/9 ۰۹:۵۶

حماسه ملی ایران / دکتر محمدعلی سلطانی - بخش هجدهم

تا آنجا که دریافته‌ایم، عطار بزرگ نخستین بار عرفان اسلامی را با هویت ملی ایران پیوند داده است و پس از ابراز مقام بهشتی حکیم طوس در «منطق‌الطیر» از سیمرغ نماد دیگر در معنویت و سیر و سلوک می‌آفریند و نیز در «اسرارنامه» و «الهی‌نامه» شخصیت‌های اسطوره‌ای و پهلوانی شاهنامه را نمود بارز فرهنگ عرفان ایرانی می‌داند. پیر مهنه در الهی‌نامه درباره سگ نفس که پیش از این درباره دیدگاه یارسان نسبت به غرایز جسمانی اشاره شد، می‌فرماید:

 

عطار و عرفان و شاهنامه

تا آنجا که دریافته‌ایم، عطار بزرگ نخستین بار عرفان اسلامی را با هویت ملی ایران پیوند داده است و پس از ابراز مقام بهشتی حکیم طوس در «منطق‌الطیر» از سیمرغ نماد دیگر در معنویت و سیر و سلوک می‌آفریند و نیز در «اسرارنامه» و «الهی‌نامه» شخصیت‌های اسطوره‌ای و پهلوانی شاهنامه را نمود بارز فرهنگ عرفان ایرانی می‌داند. پیر مهنه در الهی‌نامه درباره سگ نفس که پیش از این درباره دیدگاه یارسان نسبت به غرایز جسمانی اشاره شد، می‌فرماید:

(عطار، الهی‌نامه، انتشارات سخن، ۱۳۸۷، ص۱۸۲ـ۱۸۳)

استاد شادروان علامه بدیع‌الزمان فروزانفر در بررسی و کالبدشکافی این منظومه پس از بیان چگونگی داستان می‌فرماید: «… اشارتی به مسخ قلوب و مصور شدن آنها به صورت خُلق غالب می‌کند و از داستانهای شاهنامه، مثالی می‌اندیشد و می‌گوید که افراسیاب نفس تو را بیژن‌وار در چاه طبع زندانی کرده و اکوان دیو سنگی کلان بر سر آن چاه افکنده که کس آن را نتواند جنبانید و رستمی باید تا این سنگ گران را برگیرد و تو را از این چاه ظلمانی به خلوتگاه روحانی برد و از ترکستان مکرانگیز طبیعت به ایران شریعت روی‌آور کند و به کیخسرو روح رهبری نماید تا جام جم بر کفت نهد.

که تا زان جام یک یک ذره جاوید به رأی‌العین می‌بینی چو خورشید…

(فروزانفر، شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار، ص۱۴۵)

مقصود شیخ عطار از رستم در این منظومه به تأیید استاد علامه روانشاد فروزانفر «پیر» است که با نظریه بنیامین و پیر بودن رستم در بینش اعتقادی علویان یارسان تطبیق کامل دارد و در نهایت از این سروده شیخ عطار چنین نتیجه می‌گیرند که: «… مرد به هر شریعت و کیش و مذهب که باشد، باید ثابت‌قدم و استوار باشد و حدود امر و نهی را نگه دارد و همچنین به هر طریقت که هست، باید عمل به شرط پیروی کند و اگرچه آن شریعت یا طریقت کامل و تمام نباشد و حال چنین کسی به صلاح نزدیکتر است از کسی که دودل و بر سر دو راه مانده است و پیرو شریعتی یا طریقتی نیست.» (همان، ص۱۴۵)

هر چند مقصود شیخ عطار در این سرودة رازآلود نوع بشر به معنی عام است و در اینجا افراسیاب نفس امّاره است، اما در آیین علویان (یارسان) «افراسیاب» در ظهور جسمانی «کیخسرو» نفس امارة اوست؛ همچنان که «سهراب» جزئی از وجود «رستم» در ظهور جسمانی او و نفس امارة رستم بود. افراسیاب نیز در تفسیر کلام‌دانان علوی یارسان، نفس اماره کیخسرو در عالم جسم است که جزئی از وجود اوست که به دست وی سرکوب و کشته می‌شود. «بیژن» نفس ناطقه و «چاه»، جسم انسان است.

شیخ عطار ظلمت و تاریکی طبیعت مخوف و وسوسه‌انگیز را به قلمرو نفس اماره که فرّ ایزدی در آن قرار و مداری ندارد، تأویل می‌کند و ایران را که جایگاه ذرة ذات و فر ایزدی است، عالم نور و چشمه شریعت می‌داند و «کیخسرو» شاه (= انسان کامل) است و رستم «پیر»؛ در تعالی مقام روحی پیر و سالک در آیین علویان (یارسان) لازم و ملزوم هستند. یادآوری این نکته ظریف ضروری است که چون «شاه» در ادبیات آیینی علویان یارسان مترادف انسان کامل صاحب فرّ است، به همین علت کتاب مقدس آیینی خود را «شاهنامه» می‌نامند؛ برای مثال «شاهنامه حقیقت» و…

از آنجا که مولانای بلخی پس از سنایی و عطار تجلی فرمود، راز و رمزهای فکری او با علویان (یارسان) در این مختصر نمی‌گنجد؛ به‌ویژه که او را با حاج بکتاش ولی، تجلی سلطان سهاک برزنجی (شیخ اسحاق) در آسیای صغیر سر و سرّی بود و او را گرامی داشت و پرخاش عارفانه و همقدمی می‌فرمود؛ شمس‌الدین احمد افلاکی در مناقب‌العارفین(ج۳، ص۳۱۵) آورده است: «الحکایه: راویان عدل که به اسالیب فضل آراسته و پیراسته بوذند، روایت چنان کردند که حاجی بکتاش خراسانی که خلیفه خاص بابارسول بوذ که در مُلک روم ظهور کرده بوذند و جماعتی او را بابا رسول‌الله می‌گفتند و حاجی بکتاش مردی بوذ عارف‌دل و روشن درون؛ اما در متابعت نبوذ. همانا که نقیب خوذ شیخ اسحاق را با مرید چند به نزد مولانا فرستاذ که: در چه کاری و چه می‌طلبی و این چه غوغاست که در عالم افگنده‌ای؟ و این سؤال مبنی بر آنک چون تمامت اکابر جهان و اصاغر عالم راغب آن حضرت شذند و ذوق همه مشایخ و علما و امرا بذان سخنان بوذ، و بسی مریدان مقلد که از شیوخ‌ مترسمی خوذ اعراض کرده، بنده و مرید این خاندان تحقیق و تصدیق شذند و ایشان را رشک آن حالت به‌غایت می‌خلیذ و از هر جانبی از سر غیرت هر یکی سخنی و نکته‌ای می‌گفتند و طعنه می‌زذند؛ همچنان گفته بوذ که: اگر یافتی، فهُو المطلُوب ساکن باش و اگر نیافتی، این چه غلغله است که در جهان انداختی و خوذ را منظور عالمیان ساختی و دکان چندین خلق را در هم زذی؟ چنانک فرموذه است شعر (رمل):

سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم

عـالمی بر هم زذیم و چست بیرون تاختیم

چــونک در سینور مجنونان آن لیلی شذیم

سرکش آمذ مرکب و از حد مجنون تاختیم

الی آخره… و همچنان گفته بوذ که: جهان را از شیرینی شور خوذ پر کردی و بسا زرّاقان سیه‌کار که از هیبت شور تو، تلخ‌کامه و سیاه‌جامه شذند.

گویند: چون مرید مذکور شیخ اسحاق بر در مدرسه رسیذ، مگر حضرت خذاوندگار در آن حالت در سماع بوذ؛ آستانة مدرسه را بوسیذه، به ادب تمام و حضور درویشانه درآمذ؛ همان دم حضرت مولانا این غزل را سرآغاز فرموذ، شعر (مجتث):

اگر تو یار نداری، چرا طلب نکنی؟

وگر به یار رسیذی، چرا طرب نکنی؟

به کاهلی بنشینی که این عجب کاری‌ست

عجب توئی که هوای چنان عجب نکنی

الی آخره… آن درویش بی‌خوذ گشته، همان غزل را و تاریخ وقت را نبشته، روانه شذ. چون به خدمت حاجی بکتاش رسیذ و قضیه را چنانک دیذه بوذ و شنیذه، کماکان شرح داذ و تاریخ وقت را عرضه داشت، حاجی بکتاش گفت: همان روز بوذ که دیذم که حضرت مولانا چون شیر‌ غرّان از در درآمذ و فرموذ که: «شور‌ ما از سر سور و طرب است، نه از سر سوز و طلب» و گلوی مرا محکم بگرفت، بیم آن بوذ که هلاک شوم؛ سر نهاذم و استغفار کردم و اضطرار و تذلل پیش آوردم، در ساعت از دیذه من غایب شذ. اکنون ای درویشان من! سلطنت و عظمت او در آن مثابت نیست که در تصور مثال امثال ما گنجذ؛ به غیر از امتثال مثال آن صورت‌ معنی مثال صورت نمی‌بندذ. شعر (مجتث):

چنان لطافت و خوبی و حسن و جان‌بخشی

کسی از او بشکیبذ؟ زهی شقا و ضلال!

بجمعهم سر نهاذند و محب مخلص شذند. (مناقب‌العارفین، به کوشش تحسین یازیجی، دنیای کتاب، تهران، ۱۳۸۵، ج۱، ص۳۸۱ ـ ۳۸۳)

مضافاً بر اینکه اهالی حومه قونیه غالباً از علویان هستند و عرفان مولویه که با آن عظمت فکری و فرهنگی و هنری و گنجینه آثار عرفانی به جای مانده که یکی از ارکان اصلی فرهنگ عرفان اسلامی و ایرانی است، جز قُله‌نشینی اندیشه در رأس مخروط زبان، عرفان و اسلام و ایران به سطوح اجتماعی رسوخ نکرد و در مقطعی خاص باقی ماند و تا ابد در اوج خواهد درخشید و امروز ما در ایران حتی یک مرید مولویه نداریم هر چند در سده‌های پیشین خلفای مولویه در ایران تبلیغ تمام داشته‌اند و صاحب دستگاه و خانقاه و سامان و سپرده بوده‌اند.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: