1394/3/4 ۰۸:۴۷
در دنیاى اروپا در قرن هفدهم و هجدهم روى مسئله آزادى فردى فوقالعاده تکیه مىشد. فلاسفهاى که در آن عهدها پیدا شده بودند، عجیب تکیهشان روى مسئله آزادى فرد بود، به طورى که معتقد بودند اساساً آزادى فرد را هیچ چیزى نمىتواند محدود کند؛ آزادى یعنى نبودن مانع براى حرکتها و جنبشهاى انسانى، به هر شکل بخواهد باشد. این البته عکسالعملى بود در مقابل اختناقهاى شدید سیاسى و مذهبى که وجود داشت.
تغییر تعریف آزادى در دوره اخیر
قهراً دایره محدودیتپذیرى بشر را کوچک گرفته بودند و مىگفتند آزادى فرد را فقط آزادى دیگرى محدود مىکند. اگر آزادى من به آزادى فرد دیگرى ضربه مىزند، محدود مىشود، غیر از این چیز دیگر نمىتواند آن را محدود کند؛ چون در آن صورت ترجیح بلامرجّح است. آزادى من به آزادى شما صدمه بزند، باز آزادى آسیب دیده، چیز دیگرآسیب ندیده است. آزادى را فقط آزادى محدود مىکند، غیر از آزادى هیچ چیز دیگر نمىتواند محدود کند. آنچنانتقدس و اصالتى براى آزادى قائل شدند که حد نداشت؛ آن هم آزادى چه؟ آزادى میل و اراده، اینکه آدم آقابالاسر نداشته باشد، آزادى خواست، یعنى در سطحخواستهها و تمایلات. اما این یک عکسالعمل افراطى [در مقابل اختناقهاى شدید سیاسى و مذهبى] بود. شاید در انگلستان هم که تا همین اواخر هنوز از همان روش قدیم پیروى مىکرد، در حدودى هم دولت آزادى رامحدود مىکند که کمتر محدودیت قائل مىشود.
ولى از وقتى که مسلک، ایده و عقیده پیدا شد وافرادى خودشان را موظف دیدند که باید جامعه را اصلاح کنند و یک ایده و عقیدهاى را براى اصلاح اجتماع پیاده کنند، دیگر آن فکرهاى آزادى فردى به آن شکل در میان آنها هم از بین رفت. شما امروز کدام طبقهاى را مىتوانید در دنیا سراغ بگیرید که تابع یک مسلک عمومى اجتماعى باشد ـ نظیر آنچه مذاهب براى خودشان قائل بودند؛ یعنى براى خودش در بشریت رسالتى قائل باشد و خوشبختى جامعه بشریت را در آن رسالت بداند ـ و معتقد نباشد که باید محدودیتهایى براى افراد به وجود آورد؛ ولى این محدودیت افراد محدودیت خواست و میل او هست ولى محدودیت سعادت او نیست. او خودش نمىداند، عقلش نمىرسد که صلاح او و صلاح بشریت و خوشبختى آینده بشریت در این است.
لهذا تعریفهاى آزادى در دورههاى بعد فرق کرد؛ دیگر نگفتند نبودن مانع براى جنبشها، نبودن مانع در مقابلخواستها؛ گفتند نبودن مانع براى شرایطى که آن شرایط درخوشبختى فرداى بشر مؤثر است. مگر همه افراد میل وخواستشان بر اساس خوشبختى آینده بشریت است؟ اینطور نیست. نبودن مانع براى به وجود آوردن شرایطى که وجود آن شرایط در امروز سبب سعادت آینده بشریت است. شما مىتوانید خودتان روى این قضیه مطالعه بفرمایید که آنجا که امروز مسلک و عقیده، آنهم عقیدهعمومى و بشرى، و رسالت تاریخى و بشرى وجود دارد (به دین هم کارى نداریم) آیا باز درباره آزادى عقاید همان حرف را مىزنند که در قرن هفده و هجده که از اختناقهاى سیاسى و مذهبى به ستوه آمده بودند، مىگفتند؟ یا ما امروز داریم حرفهاى آنها را منعکس مىکنیم؟ امروز شما مىبینید در کشورهایى که رسالتى براى خودشان قائل هستند، در عین اینکه آزادیهایى مىدهند، ولى همه چیز را تحت نظارت مىگیرند، سینماهایشان تحت نظارت است، موسیقىشان تحت نظارت است. آنهایى که خیرخواهند، مىگویند نمایش و موسیقى و کتاب و مانند اینها در جهت مصالح خلق باشد. ما اگر مسلکشان را هم قبول نداشته باشیم، این حرفشان را قبول مىکنیم.
بچه هجدهسالهاى که مىخواهد برود سینما یا کتاب بخواند، چه مىفهمد که چه فیلم یا کتابى را براى خودش انتخاب کند. بنابراین رهبران اجتماع براى خودشان این مقدار ـ به اصطلاح فقهى ـ ولایت قائل هستند، قیمومت قائل هستند، قیمومتى در مسیر مصالح بشریت. حالا اگر یک مسلک بشرى که براى خودش رسالت [قائل] است، تا این مقدار ولایت و قیمومت براى خودش قائل باشد، آیا یک مسلک الهى حق ندارد این مقدار براى خودش قیمومت قائل باشد؟ حق ندارد براى سازندگى بشر، حقى براى خودش قائل باشد، این مقدار که بشر را آن گونه باید ساخت و من باید بسازم که مصلحت او ایجاب مىکند نه آن گونه که هرچه دل خودش مىخواهد، به دلیل اینکه آزاد است؟
پرسش و پاسخ
خرافاتى که در هر اجتماعى هست باعث گمراهى افراد مىشود. آیا آن دسته از خرافاتى که به دست عدهاى از مسلمانها نوشته شده است و نوشته مىشود جزء کتب ضلال است؟ و حفظ آنها اشکالى دارد یا نه؟
استاد: جواب این سؤال روشن است. «کلى» که شما گفتید با «کلى» که ما گفتیم، هیچ فرق نمىکند. هر کتابى که سبب گمراهى از فکر اصیل اسلامى باشد، کتاب ضلال است، خواه در چهره مخالفت با اسلام نوشته شده باشد یا در چهره موافقت با اسلام، و بلکه گاهى کتابهایى که در چهره موافقت نوشته شده ولى بر ضد تعلیمات اسلامى است، اثر لغزانندگى و گمراه کردنش بیشتر است از کتابهایى که درچهره مخالفت نوشته شده؛ هیچ فرقى قائل نیستیم. منتها جمله معروفى است که: «تعیین موضوع،۱شأن فقیه نیست» که دست روى کتاب معینى بگذارد و بگوید این کتاب از آنهاست یا از آنها نیست؛ و اساساً فقیه حق ندارد تعیین موضوع کند. تعیین موضوعش به عهده آن کسى است که آن جهت را خوب مىشناسد؛ ولى حکمى که فقیه به طور کلى مىکند، همین است: هر کتاب لغزانندهاى [کتاب ضلال است، خواه] به نیت خیر نوشته شده باشد یا به نیت شر، خواه در چهره طرفدارى نوشته شده باشد یا در چهره مخالفت؛ همه آنها مشمول این حکم هست.
سؤال: از مجموع صحبت شما این جور فهمیدیم که دلایل نقلى صریحى بر حرمت حفظ کتب ضلال نیست؛ ولى دلایل عقلى حکم مىکند چیزى که مضر به حال اجتماع است، از آن جلوگیرى شود. تمام دعوا در مرز مضر بودن است که چه چیزى مضر است و مضر به حال کیست؟ معمول این است که حکومتها تا موقعى که مىخواهند حکومت را به دست بگیرند، طرفدار آزادى هستند و بعد از به دستگیرى حکومت، تدریجاً این اعتقاد را از دست مىدهند و معتقدند که چون خودشان حقاند و مخالفانشان باطل، بنابراین باطلها مضرند و باید از نشر افکارشان جلوگیرى کرد و هر قدر دیکتاتورترمىشوند، شدت عمل بیشترى نشان مىدهند؛ مثل رفتار کلیسا در قرون وسطى. خلاصه: ملاک را حفظ منافع خودشان قرار مىدهند. به نظر من باید همه در بیان افکارشان آزاد باشند و براى مبارزه بافکر باطل باید با منطق صحیح با آن روبرو شد نه با جلوگیرى از نشرش.
استاد: من درست نفهمیدم که بیانات آقاى مهندس [کتیرایى]کجایش با کجاى بیان من مخالف بود! این مسئله که حکومتها چنین هستند یا چنان نیستند، چه ربطى به بحث ما دارد؟ این که افرادى تا خودشان در اقلیت هستند و حکومت دست دیگرى است، به دروغ دم از عدالت و آزادى مىزنند، ولى بعد که حکومت را به دست مىگیرند، همانها دشمن درجه اول آزادى و عدالت هستند، این مسئلهاى است که ما هم قبول داریم؛ ولى به بحث ما ارتباطى ندارد. بحث ما بحث دینى است.
بحث دینى سر و کارش با وجدان است. ما مىخواهیم ببینیم که از نظر وجدان دینى خود ما مطلب چگونه است. این طور فرض کنیم که اگر روزى ما خودمان صاحب قدرت شدیم و خواستیم بر اساس وجدان دینى خودمان کار کنیم، چگونه کار کنیم یا همین امروز در حدودى که قدرت داریم روى میزان وجدان دینى خودمان چگونه کار کنیم؟ اما اگر خودمان مىدانیم که ما هم دروغ داریم مىگوییم، حالا این حرفها را عنوان مىکنیم و به آن اعتقاد نداریم و فردا اگر کارى دستمان را گرفت، برخلاف رفتار مىکنیم، در این صورت اصلاً این بحث، دینى نیست.
و اما آن قسمت دیگرى که ایشان گفتند، من عرض کردم که ما باید در میان این دو حالت یعنى حالت هرج و مرج فکرى و حالت جلوگیرى مطلق از آزادى اظهار عقیده، راهى انتخاب کنیم که از طرفى جلو عقیده مخالف را نگیریم [و از طرف دیگر از هرج و مرج فکرىجلوگیرى کنیم.] در جلسات پیش هم عرض کردم منپُرى به آزادى به عنوان یک حق فردى آنچنانى، آن هم حق آزادى عمل و خواست، معتقد نیستم؛ به حق آزادى معتقد هستم؛ ولى به حق آزادى استعدادها براى مجالیافتن جهت تجلى و تکامل، که اینجا احیاناً راهها جدا مىشود. گاهى آزاد بودن استعدادها براى پیشرفت و تجلى و تکامل، راهش منحصر است به مبارزه کردن با آزادیهاى فردى و شخصى و اعتقادهاى فردى. ایناعتقادهایى که به شکل زنجیر دست و پاى افراد را گرفته، باید این زنجیرها را پاره کرد تا استعدادش آزاد شود.
حد وسط
ما باید در میان این دو حالت، یعنى حالت هرج و مرج فکرى و حالت جلوگیرى مطلق از آزادى اظهار عقیده، راهى انتخاب کنیم که از طرفى جلوی عقیده مخالف را نگیریم [و از طرف دیگر از هرج و مرج فکرى جلوگیرى کنیم.] در جلسات پیش هم عرض کردم به آزادى به عنوان یک حق فردى آنچنانى، آن هم حق آزادى عمل و خواست، معتقد نیستم؛ به حق آزادى معتقد هستم؛ ولى به حق آزادى استعدادها براى مجالیافتن جهت تجلى و تکامل، که اینجا احیاناً راهها جدا مىشود. گاهى آزاد بودن استعدادها براى پیشرفت و تجلى و تکامل، راهش منحصر است به مبارزه کردن با آزادیهاى فردى و شخصى و اعتقادهاى فردى. این اعتقادهایى که به شکل زنجیر دست و پاى افراد را گرفته، باید این زنجیرها را پاره کرد تا استعدادش آزاد شود.
من به مسئله آزادى به آن معنا [یعنى آزادى فرد در میل و اراده و خواست] اعتقاد ندارم و اصالت اجتماعى هستم و معقتدم آزادى در مسیر مصالح کلى اجتماع و در مسیر بروز کردن شخصیتها صحیح است، نه اینکه بگوییم من بشرم، حیثیت انسانى ایجاب مىکند هرچه من دلم مىخواهد، چون من دلم مىخواهد، باید آزاد باشد؛ این حرف چرند است. «من در محدوده خواست خودم باید آزاد باشم» درست نیست؛ بلکه در راه تکامل خودم وتکامل انسانیت باید آزاد باشم. آزادى خواست و اراده هم در همین مسیر باید باشد. اینکه یک نفر این حرفها را بهانه مىکند یا نمىکند، از بحث ما خارج است.
ما روى مسائل وجدانى خودمان داریم صحبت مىکنیم. مىخواهیم به اصطلاح طلبهها «مقام ثبوت» قضیه را به دست بیاوریم نه «مقام اثبات» که کسى که این حرفها را مىگوید، آیا راست مىگوید یا دروغ مىگوید. ما مىخواهیم ببینیماصلاً حقیقت مطلب چیست. آنچه که بشر باید در آن آزادباشد چیست؟ اگر ما بخواهیم از وجدان خودمان الهام بگیریم و به بشر آزادى واقعى بدهیم، چگونه باید بدهیم؟ ما مىگوییم در مسیر مصالح عالى بشریت و در مسیر مصالح فردى باید آزادى داد. مصلحت فرد آزادى او را محدود مىکند؛ تنها آزادى افراد دیگر نیست [که آزادى فرد را محدود مىکند،] مصالح اجتماع هم آزادى افراد را محدود مىکند. حتى مصالح نسل آینده آزادى این نسل را مىتواند محدود کند.
بعضى حرفى مىگویند که در مسائل دینى درست نیست. مىگویند: «تو که این حرف را مىزنى درست، ولى از کجا که تو خطا نکرده باشى؛ بشر جایزالخطاست؛ تو که به حقیقت مطلق دست نیافتهاى.» بنده هم مىگویم: در مسلکهاى بشرى همین طور است. این که چیزى به فکر خود من رسیده، یکمرتبه بگویم من مصالح بشریت را از اول عالم تا آخر عالم کشف کردم و باید هم این جور باشد، شما حق دارید نپذیرید؛ ولى من مىخواهم بگویم: آیا یک دین آسمانى مِن جانبالله که حق است چون من جانبالله است، با این حقیقـت که آزادیها باید محفوظ باشد، چگونه باید رفتار کند؟ آیا او آن وقت حق و من جانبالله است که به افراد آزادى فردى بدهد یا آن وقت من جانبالله است که مصالح عام بشریت حاضر و آینده را در نظر بگیرد؟
من مىگویم در حالت دوم من جانبالله است. او اگر من جانبالله باشد، نباید براى خواستهها وارادهها آزادى مطلق قائل باشد، باید آزادى را در مسیر تکامل بشریت بخواهد ولو احیاناً برخلاف خواستها باشد.
وجود قطب مخالف در اجتماع ضرورى است
این که من عرض کردم وجود قطب مخالف در اجتماع ضرورى است، نه فقط به خاطر «حق فردى» است که او هم یک فردى است و حق دارد حرفش را بزند، بلکه حتى به خاطر مصالح بشریت هم وجود قطب مخالف در اجتماع ضرورى است؛ همان طور که قرآن اختلاف و تنوع را به رسمیت مىشناسد، و مىگویند فلسفهاش همین است. قرآن روى مسئله اختلاف تکیه مىکند که اختلاف باید وجود داشته باشد، اگر اختلاف نباشد، تضاد و برخورد و اصطکاک و زد و خورد عقاید نیست و تا زد و خورد عقاید نباشد، عقاید پیشرفت نمىکند و حداقل سالم نمىماند.
من این را به طور قاطع عرض مىکنم: هر زمانىکه قطب مخالف از عقیده حق گرفته شود، خود عقیده حق طبعاً به سوى فساد مىگراید؛ یعنى عوامالناس مىآیند در اطراف این عقیده حق آنچنان مىبافند و مخلوط مىکنند و آنقدر چرند به آن اضافه مىکنند که عقیده حق به دست طرفدارها زیان مىبیند و همیشه زیانهایى که عقیده حق به دست طرفدارانش دیده، به دست مخالفانش ندیده. این مطلب را من در مقالات «زن در حقوق اسلامى»2هم نوشتم و مکرر هم این حرف را گفتهام.
پس حتى از جنبه مصالح کلى هم وجود قطب مخالف ضرورى است؛ اما در عین حال ما که خودمان پیغمبر نیستیم، اگر به رسالت پیغمبر صلى الله علیه وآله ایمان داریم و او را واقعاً حق مىدانیم، باید در همین حدود محدودیت هم قائل باشیم.
پینوشت:
۱٫ [و به تعبیر دیگر مصداق.]
2٫ [این مقالات در زمان حیات استاد شهید به صورت کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» درآمده است.]
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید