جهاد اسلامى و آزادى عقیده / استاد شهید آیت‌الله مرتضى مطهرى ـ بخش نهم و پایانی

1394/3/4 ۰۸:۴۷

جهاد اسلامى و آزادى عقیده / استاد شهید آیت‌الله مرتضى مطهرى ـ بخش نهم و پایانی

در دنیاى اروپا در قرن هفدهم و هجدهم روى‏ مسئله آزادى فردى فوق‏العاده تکیه مى‏شد. فلاسفه‏اى که ‏در آن عهدها پیدا شده بودند، عجیب تکیه‏شان روى مسئله‏ آزادى فرد بود، به طورى که معتقد بودند اساساً آزادى فرد را هیچ چیزى نمى‏تواند محدود کند؛ آزادى یعنى نبودن ‏مانع براى حرکتها و جنبش‌هاى انسانى، به هر شکل بخواهد باشد. این البته عکس‏العملى بود در مقابل اختناقهاى ‏شدید سیاسى و مذهبى که وجود داشت.

 

 

 

تغییر تعریف آزادى در دوره اخیر

در دنیاى اروپا در قرن هفدهم و هجدهم روى‏ مسئله آزادى فردى فوق‏العاده تکیه مى‏شد. فلاسفه‏اى که ‏در آن عهدها پیدا شده بودند، عجیب تکیه‏شان روى مسئله‏ آزادى فرد بود، به طورى که معتقد بودند اساساً آزادى فرد را هیچ چیزى نمى‏تواند محدود کند؛ آزادى یعنى نبودن ‏مانع براى حرکتها و جنبش‌هاى انسانى، به هر شکل بخواهد باشد. این البته عکس‏العملى بود در مقابل اختناقهاى ‏شدید سیاسى و مذهبى که وجود داشت.

قهراً دایره‏ محدودیت‏پذیرى بشر را کوچک گرفته بودند و مى‏گفتند آزادى فرد را فقط آزادى دیگرى محدود مى‏کند. اگر آزادى من به آزادى فرد دیگرى ضربه مى‏زند، محدود مى‏شود، غیر از این چیز دیگر نمى‏تواند آن را محدود کند؛ چون در آن صورت ترجیح بلامرجّح است. آزادى من به ‏آزادى شما صدمه بزند، باز آزادى آسیب دیده، چیز دیگرآسیب ندیده است. آزادى را فقط آزادى محدود مى‏کند، غیر از آزادى هیچ چیز دیگر نمى‏تواند محدود کند. آن‌چنان‏تقدس و اصالتى براى آزادى قائل شدند که حد نداشت؛ آن هم آزادى چه؟ آزادى میل و اراده، اینکه آدم ‏آقابالاسر نداشته باشد، آزادى خواست، یعنى در سطح‏خواسته‏ها و تمایلات. اما این یک عکس‏العمل افراطى [در مقابل اختناقهاى شدید سیاسى و مذهبى] بود. شاید در انگلستان هم که تا همین اواخر هنوز از همان روش ‏قدیم پیروى مى‏کرد، در حدودى هم دولت آزادى رامحدود مى‏کند که کمتر محدودیت قائل مى‏شود.

ولى از وقتى که مسلک، ایده و عقیده پیدا شد وافرادى خودشان را موظف دیدند که باید جامعه را اصلاح ‏کنند و یک ایده و عقیده‏اى را براى اصلاح اجتماع پیاده‏ کنند، دیگر آن فکرهاى آزادى فردى به آن شکل در میان‏ آنها هم از بین رفت. شما امروز کدام طبقه‏اى را مى‏توانید در دنیا سراغ بگیرید که تابع یک مسلک عمومى ‏اجتماعى باشد ـ نظیر آنچه مذاهب براى خودشان قائل ‏بودند؛ یعنى براى خودش در بشریت رسالتى قائل باشد و خوشبختى جامعه بشریت را در آن رسالت بداند ـ و معتقد نباشد که باید محدودیتهایى براى افراد به وجود آورد؛ ولى ‏این محدودیت افراد محدودیت خواست و میل او هست ‏ولى محدودیت سعادت او نیست. او خودش نمى‏داند، عقلش نمى‏رسد که صلاح او و صلاح بشریت و خوشبختى آینده بشریت در این است.

لهذا تعریفهاى آزادى در دوره‏هاى بعد فرق کرد؛ دیگر نگفتند نبودن مانع براى جنبش‌ها، نبودن مانع در مقابل‏خواستها؛ گفتند نبودن مانع براى شرایطى که آن شرایط درخوشبختى فرداى بشر مؤثر است. مگر همه افراد میل وخواستشان بر اساس خوشبختى آینده بشریت است؟ این‏طور نیست. نبودن مانع براى به وجود آوردن شرایطى که ‏وجود آن شرایط در امروز سبب سعادت آینده بشریت ‏است. شما مى‏توانید خودتان روى این قضیه مطالعه ‏بفرمایید که آنجا که امروز مسلک و عقیده، آنهم عقیده‏عمومى و بشرى، و رسالت تاریخى و بشرى وجود دارد (به دین هم کارى نداریم) آیا باز درباره آزادى عقاید همان حرف را مى‏زنند که در قرن هفده و هجده که از اختناقهاى سیاسى و مذهبى به ستوه آمده بودند، مى‏گفتند؟ یا ما امروز داریم حرفهاى آنها را منعکس مى‏کنیم؟ امروز شما مى‏بینید در کشورهایى که رسالتى براى خودشان ‏قائل هستند، در عین اینکه آزادیهایى مى‏دهند، ولى همه‏ چیز را تحت نظارت مى‏گیرند، سینماهایشان تحت ‏نظارت است، موسیقى‏شان تحت نظارت است. آنهایى که‏ خیرخواهند، مى‏گویند نمایش و موسیقى و کتاب و مانند اینها در جهت مصالح خلق باشد. ما اگر مسلک‌شان را هم ‏قبول نداشته باشیم، این حرفشان را قبول مى‏کنیم.

بچه هجده‌ساله‏اى که مى‏خواهد برود سینما یا کتاب‏ بخواند، چه مى‏فهمد که چه فیلم یا کتابى را براى خودش ‏انتخاب کند. بنابراین رهبران اجتماع براى خودشان این ‏مقدار ـ به اصطلاح فقهى ـ ولایت قائل هستند، قیمومت قائل‏ هستند، قیمومتى در مسیر مصالح بشریت. حالا اگر یک‏ مسلک بشرى که براى خودش رسالت [قائل] است، تا این ‏مقدار ولایت و قیمومت براى خودش قائل باشد، آیا یک ‏مسلک الهى حق ندارد این مقدار براى خودش قیمومت ‏قائل باشد؟ حق ندارد براى سازندگى بشر، حقى براى ‏خودش قائل باشد، این مقدار که بشر را آن گونه باید ساخت و من باید بسازم که مصلحت او ایجاب مى‏کند نه ‏آن گونه که هرچه دل خودش مى‏خواهد، به دلیل اینکه‏ آزاد است؟

 

پرسش و پاسخ

خرافاتى که در هر اجتماعى هست باعث ‏گمراهى افراد مى‏شود. آیا آن دسته از خرافاتى که‏ به دست عده‏اى از مسلمانها نوشته شده است و نوشته مى‏شود جزء کتب ضلال است؟ و حفظ آنها اشکالى دارد یا نه؟

استاد: جواب این سؤال روشن است. «کلى» که شما گفتید با «کلى» که ما گفتیم، هیچ فرق نمى‏کند. هر کتابى که سبب ‏گمراهى از فکر اصیل اسلامى باشد، کتاب ضلال است، خواه در چهره مخالفت با اسلام نوشته شده باشد یا در چهره موافقت با اسلام، و بلکه گاهى کتابهایى که در چهره ‏موافقت نوشته شده ولى بر ضد تعلیمات اسلامى است، اثر لغزانندگى و گمراه کردنش بیشتر است از کتابهایى که درچهره مخالفت نوشته شده؛ هیچ فرقى قائل نیستیم. منتها جمله معروفى است که: «تعیین موضوع،۱شأن فقیه نیست» ‏که دست روى کتاب معینى بگذارد و بگوید این کتاب از آنهاست یا از آنها نیست؛ و اساساً فقیه حق ندارد تعیین ‏موضوع کند. تعیین موضوعش به عهده آن کسى است که‏ آن جهت را خوب مى‏شناسد؛ ولى حکمى که فقیه به طور کلى مى‏کند، همین است: هر کتاب لغزاننده‏اى [کتاب ضلال ‏است، خواه] به نیت خیر نوشته شده باشد یا به نیت شر، خواه در چهره طرفدارى نوشته شده باشد یا در چهره ‏مخالفت؛ همه آنها مشمول این حکم هست.

سؤال: از مجموع صحبت شما این جور فهمیدیم که دلایل نقلى ‏صریحى بر حرمت حفظ کتب ضلال نیست؛ ولى‏ دلایل عقلى حکم مى‏کند چیزى که مضر به حال اجتماع است، از آن جلوگیرى شود. تمام دعوا در مرز مضر بودن است که چه چیزى ‏مضر است و مضر به حال کیست؟ معمول این است‏ که حکومتها تا موقعى که مى‏خواهند حکومت را به‏ دست بگیرند، طرفدار آزادى هستند و بعد از به‏ دست‏گیرى حکومت، تدریجاً این اعتقاد را از دست ‏مى‏دهند و معتقدند که چون خودشان حق‏اند و مخالفانشان باطل، بنابراین باطلها مضرند و باید از نشر افکارشان جلوگیرى کرد و هر قدر دیکتاتورترمى‏شوند، شدت عمل بیشترى نشان مى‏دهند؛ مثل ‏رفتار کلیسا در قرون وسطى. خلاصه: ملاک را حفظ منافع خودشان قرار مى‏دهند. به نظر من باید همه در بیان افکارشان آزاد باشند و براى مبارزه بافکر باطل باید با منطق صحیح با آن روبرو شد نه با جلوگیرى از نشرش.

استاد: من درست نفهمیدم که بیانات آقاى مهندس [کتیرایى]کجایش با کجاى بیان من مخالف بود! این‏ مسئله که حکومتها چنین هستند یا چنان نیستند، چه ربطى ‏به بحث ما دارد؟ این که افرادى تا خودشان در اقلیت‏ هستند و حکومت دست دیگرى است، به دروغ دم از عدالت و آزادى مى‏زنند، ولى بعد که حکومت را به دست ‏مى‏گیرند، همانها دشمن درجه اول آزادى و عدالت هستند، این مسئله‏اى است که ما هم قبول داریم؛ ولى به بحث ما ارتباطى ندارد. بحث ما بحث دینى است.

بحث دینى ‏سر و کارش با وجدان است. ما مى‏خواهیم ببینیم که از نظر وجدان دینى خود ما مطلب چگونه است. این طور فرض ‏کنیم که اگر روزى ما خودمان صاحب قدرت شدیم و خواستیم بر اساس وجدان دینى خودمان کار کنیم، چگونه ‏کار کنیم یا همین امروز در حدودى که قدرت داریم روى‏ میزان وجدان دینى خودمان چگونه کار کنیم؟ اما اگر خودمان مى‏دانیم که ما هم دروغ داریم مى‏گوییم، حالا این حرفها را عنوان مى‏کنیم و به آن اعتقاد نداریم و فردا اگر کارى دستمان را گرفت، برخلاف رفتار مى‏کنیم، در این ‏صورت اصلاً این بحث، دینى نیست.

و اما آن قسمت دیگرى که ایشان گفتند، من عرض‏ کردم که ما باید در میان این دو حالت یعنى حالت‏ هرج و مرج فکرى و حالت جلوگیرى مطلق از آزادى ‏اظهار عقیده، راهى انتخاب کنیم که از طرفى جلو عقیده ‏مخالف را نگیریم [و از طرف دیگر از هرج و مرج فکرى‏جلوگیرى کنیم.] در جلسات پیش هم عرض کردم من‏پُرى به آزادى به عنوان یک حق فردى آنچنانى، آن هم ‏حق آزادى عمل و خواست، معتقد نیستم؛ به حق آزادى ‏معتقد هستم؛ ولى به حق آزادى استعدادها براى مجال‏یافتن جهت تجلى و تکامل، که اینجا احیاناً راهها جدا مى‏شود. گاهى آزاد بودن استعدادها براى پیشرفت و تجلى و تکامل، راهش منحصر است به مبارزه کردن با آزادیهاى فردى و شخصى و اعتقادهاى فردى. این‏اعتقادهایى که به شکل زنجیر دست و پاى افراد را گرفته، باید این زنجیرها را پاره کرد تا استعدادش آزاد شود.

 

 

حد وسط

ما باید در میان این دو حالت، یعنى حالت‏ هرج و مرج فکرى و حالت جلوگیرى مطلق از آزادى ‏اظهار عقیده، راهى انتخاب کنیم که از طرفى جلوی عقیده ‏مخالف را نگیریم [و از طرف دیگر از هرج و مرج فکرى ‏جلوگیرى کنیم.] در جلسات پیش هم عرض کردم به آزادى به عنوان یک حق فردى آنچنانى، آن هم ‏حق آزادى عمل و خواست، معتقد نیستم؛ به حق آزادى ‏معتقد هستم؛ ولى به حق آزادى استعدادها براى مجال‏یافتن جهت تجلى و تکامل، که اینجا احیاناً راهها جدا مى‏شود. گاهى آزاد بودن استعدادها براى پیشرفت و تجلى و تکامل، راهش منحصر است به مبارزه کردن با آزادیهاى فردى و شخصى و اعتقادهاى فردى. این ‏اعتقادهایى که به شکل زنجیر دست و پاى افراد را گرفته، باید این زنجیرها را پاره کرد تا استعدادش آزاد شود.

 

من‏ به مسئله آزادى به آن معنا [یعنى آزادى فرد در میل و اراده و خواست] اعتقاد ندارم و اصالت اجتماعى هستم و معقتدم آزادى در مسیر مصالح کلى اجتماع و در مسیر بروز کردن شخصیت‌ها صحیح است، نه اینکه بگوییم من ‏بشرم، حیثیت انسانى ایجاب مى‏کند هرچه من دلم‏ مى‏خواهد، چون من دلم مى‏خواهد، باید آزاد باشد؛ این‏ حرف چرند است. «من در محدوده خواست خودم باید آزاد باشم» درست نیست؛ بلکه در راه تکامل خودم وتکامل انسانیت باید آزاد باشم. آزادى خواست و اراده هم ‏در همین مسیر باید باشد. اینکه یک نفر این حرفها را بهانه مى‏کند یا نمى‏کند، از بحث ما خارج است.

 

ما روى ‏مسائل وجدانى خودمان داریم صحبت مى‏کنیم. مى‏خواهیم به اصطلاح طلبه‏ها «مقام ثبوت» قضیه را به دست ‏بیاوریم نه «مقام اثبات» که کسى که این حرفها را مى‏گوید، آیا راست مى‏گوید یا دروغ مى‏گوید. ما مى‏خواهیم ببینیم‏اصلاً حقیقت مطلب چیست. آنچه که بشر باید در آن آزادباشد چیست؟ اگر ما بخواهیم از وجدان خودمان الهام ‏بگیریم و به بشر آزادى واقعى بدهیم، چگونه باید بدهیم؟ ما مى‏گوییم در مسیر مصالح عالى بشریت و در مسیر مصالح فردى باید آزادى داد. مصلحت فرد آزادى او را محدود مى‏کند؛ تنها آزادى افراد دیگر نیست [که آزادى ‏فرد را محدود مى‏کند،] مصالح اجتماع هم آزادى افراد را محدود مى‏کند. حتى مصالح نسل آینده آزادى این نسل را مى‏تواند محدود کند.

 

بعضى حرفى مى‏گویند که در مسائل دینى درست ‏نیست. مى‏گویند: «تو که این حرف را مى‏زنى درست، ولى از کجا که تو خطا نکرده باشى؛ بشر جایزالخطاست؛ تو که به‏ حقیقت مطلق دست نیافته‏اى.» بنده هم مى‏گویم: در مسلکهاى بشرى همین طور است. این که چیزى به فکر خود من رسیده، یکمرتبه بگویم من مصالح بشریت را از اول عالم تا آخر عالم کشف کردم و باید هم این جور باشد، شما حق دارید نپذیرید؛ ولى من مى‏خواهم بگویم: ‏آیا یک دین آسمانى مِن جانب‌الله که حق است چون من ‏جانب‌الله است، با این حقیقـت که آزادیها باید محفوظ باشد، چگونه باید رفتار کند؟ آیا او آن وقت حق و من ‏جانب‌الله است که به افراد آزادى فردى بدهد یا آن وقت ‏من جانب‌الله است که مصالح عام بشریت حاضر و آینده ‏را در نظر بگیرد؟

 

من مى‏گویم در حالت دوم من جانب‌الله ‏است. او اگر من جانب‌الله باشد، نباید براى خواسته‏ها واراده‏ها آزادى مطلق قائل باشد، باید آزادى را در مسیر تکامل بشریت بخواهد ولو احیاناً برخلاف خواستها باشد.

 

 

وجود قطب مخالف در اجتماع ضرورى است

 

این که من عرض کردم وجود قطب مخالف در اجتماع ضرورى است، نه فقط به خاطر «حق فردى» است ‏که او هم یک فردى است و حق دارد حرفش را بزند، بلکه‏ حتى به خاطر مصالح بشریت هم وجود قطب مخالف در اجتماع ضرورى است؛ همان طور که قرآن اختلاف و تنوع ‏را به رسمیت مى‏شناسد، و مى‏گویند فلسفه‏اش همین ‏است. قرآن روى مسئله اختلاف تکیه مى‏کند که اختلاف ‏باید وجود داشته باشد، اگر اختلاف نباشد، تضاد و برخورد و اصطکاک و زد و خورد عقاید نیست و تا زد و خورد عقاید نباشد، عقاید پیشرفت نمى‏کند و حداقل سالم ‏نمى‏ماند.

 

من این را به طور قاطع عرض مى‏کنم: هر زمانى‏که قطب مخالف از عقیده حق گرفته شود، خود عقیده حق ‏طبعاً به سوى فساد مى‏گراید؛ یعنى عوام‏الناس مى‏آیند در اطراف این عقیده حق آنچنان مى‏بافند و مخلوط مى‏کنند و آنقدر چرند به آن اضافه مى‏کنند که عقیده حق به دست ‏طرفدارها زیان مى‏بیند و همیشه زیانهایى که عقیده حق ‏به دست طرفدارانش دیده، به دست مخالفانش ندیده. این ‏مطلب را من در مقالات «زن در حقوق اسلامى»2هم نوشتم‏ و مکرر هم این حرف را گفته‏ام.

 

پس حتى از جنبه مصالح کلى هم وجود قطب مخالف ‏ضرورى است؛ اما در عین حال ما که خودمان پیغمبر نیستیم، اگر به رسالت پیغمبر صلى الله علیه وآله ایمان داریم و او را واقعاً حق مى‏دانیم، باید در همین حدود محدودیت هم ‏قائل باشیم.

 

پی‌نوشت:

۱٫ [و به تعبیر دیگر مصداق.]

2٫ [این مقالات در زمان حیات استاد شهید به صورت کتاب «‏نظام حقوق زن در اسلام» درآمده است.]

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: