1394/2/22 ۰۹:۴۷
از نیمه قرن نوزدهم، به تدریج تحولی در دل فلسفه رخداد. تا پیش از آن، فلسفه تا حد زیادی یکپارچه بهنظر میرسید و پس از آن به تدریج بسترهای شکلگیری «فلسفههای مضاف» مهیا شد و در این زمان بود که فلسفه اخلاق نیز خود را از بدنه فلسفه جداکرد. این در حالی است که اگر تاریخچه حوزههای دیگری همچون فلسفههنر، فلسفهسیاست، فلسفهدین، فلسفه علم و... را مرور کنیم، ردپای شکلگیری آنها را میتوان در نیمه دوم قرن نوزدهم دنبالکرد. به تدریج با پیشرفت علومانسانی و به کمک آن، این فلسفهها، مستقل از بدنه اصلی، سادهتر مسیر تکاملشان را طی کردند و فلسفه در آثار برخی از فلاسفه، مجموعهای از این علوم را در برگرفت.
«زبان» از چه زمانی به مرکز بحثهای فلسفی وارد شد؟
در این میان، داستان رابطه «فلسفه» و «زبان» قدمت بسیار دارد. ارسطو، بزرگترین فیلسوف تاریخ فلسفه، یکی از مهمترین مباحثاش را در رابطه با زبان مطرح کردهاست. پیش از او، استادش افلاطون مباحث بسیار دقیقی را پیرامون زبان پیش کشیدهبود که برخی از آرای آن، امروز پذیرفته شدهاست و برخی همچنان موضوعی مورد بحث باقی ماندهاست.
از این رو، رویکرد فلسفیای که در قرن نوزدهم شکل گرفت، عمدتاً در بحثهای زبانی نیز مطرحاست و شاید بزرگترین فیلسوف در قلمرو «فلسفهزبان» نیچه بود که در زمینه «زبانشناسیتاریخی» یا «هرمنوتیکی» کار میکرد و بارها در آثار متعددی که به ریشهشناسی برمیگشت، حرفی برای گفتن داشت و اغلب از او به عنوان فیلسوفی که میان فلسفه و مباحث زبانی پلی ایجاد کردهاست، نام میبرند. آن زمان، همچون امروز، مباحث دقیق و علمی نبود و هنوز آثار سوسور منتشر نشدهبود و مابقی بزرگان زبان آن عصر، هنوز آثاری منتشر نکردهبودند و زبانشناسی همچنان درگیر مباحث کهنه بود. تا اینکه انقلاب سوسوری شکل گرفت و بنیان تفکرات پیشینی در باره زبان را برهم ریخت. با این حال، جایگاه فلسفه و آن هم فلسفه نیچه در دوران ماقبل سوسوری آن قدر چشمگیر بود که ارجاع به آن همچنان موضوعیت دارد.
تقریبا از دکارت به بعد بود که «زبان» بهطور جدی خود را به مرکز بحثهای فلسفی کشاند و تا آنجا پیشرفت که برخی به این باور رسیدهبودند که گویی همهچیز «زبانی» است. دلیلی که میتوان برای گسترش مباحث زبانی در دنیای فلسفه ارائهکرد را میتوان در گسترش مناسبات بینالمللی، امکانات و تسهیلاتی که فراهم کرد، دانست؛ چراکه به دنبال این امور بود که به تدریج شناخت فرهنگهای دیگر و توجه به زبان و آثارشان، ضرورتیافت. این امر امکان درک فرهنگهای دیگر را فراهم کرد و باعث شد نگاه مطلقانگارانه به فرهنگ خودی تا حدی تعدیل شود. رویکرد فلسفی به زبان در قرن بیستم گسترش قابل تأملی یافت و دو تن از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم؛ هایدگر و ویتگنشتاین، زبان را به مرکز مباحث فلسفی خود وارد کردند. در واقع، برای هایدگر در مرحله نخست مطالعاتش، زبان چندان مهم نبود و در مرحله دوم بود که زبان در تفکر او نقشی کلیدی یافت. ویتگنشتاین نیز ابتدا در «رساله منطقی- فلسفی»، زبان را «بیان امر واقع» دانست و پس از آن در کتاب «پژوهشهای فلسفی»، درک ما از امر واقع را «زبانی» تلقیکرد.
بدین ترتیب از قرن بیستم به بعد بود که به فلسفه زبان به شکل جدیتری توجه شد و علم زبانشناسی با همه اهمیتی که داشت با فلسفه گرهخورد.
٭ مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی بابک احمدی با عنوان «فلسفه زبان در اروپای قارهای سده بیستم» است که 16 اردیبهشت ماه در پژوهشگاه علومانسانی و مطالعاتفرهنگی ارائه شد.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید