1394/2/6 ۰۹:۴۲
استاد شهید آیتالله مطهری در بیان معارف و حقایق اسلامی، زبان گویا و قلم رسای خویش را به كار میگرفت و برتری مكتب اسلام را بر مكاتب قدیم و جدید برملا میساخت. مطلب زیر گواه صادق این مدعاست. استاد شهید در این مطلب، قوّت و استحكام منطق اسلام را در برابر مكتب هندی در موضوع خودسازی و مبارزه با نفس به خوبی نشان داده است. شایان ذكر است كه این مطلب مشتمل بر دو جلسه سخنرانی استاد مطهری در زمستان ١٣٥٠ و بهار ١٣٥١ هجری شمسی است و بخشی از كتاب «انسانشناسی قرآن» را كه توسط انتشارات صدرا به چاپ رسیده است تشكیل میدهد.
سخنرانی منتشر نشده استاد شهید مطهری
نقد عرفان منهای خدا
از قرآن كریم استفاده میشود كه انسان اگر از خدا غافل بماند خود را فراموش میكند، یعنی خود را گم میكند و در واقع مثل این است كه غیر خود را خود میپندارد و خود واقعی او محجوب و مستور و مغفولٌعنه میماند. انسان همیشه برای خود فعالیت میكند و بالضروره و بالفطره طالب سعادت است و سعادت را برای خود میخواهد. این، فرع بر این است كه خود را پیدا كرده و سعادت را هم تشخیص داده باشد. اگر خود را گم كرده باشد و چیز دیگری را به جای خود گرفته و با خود اشتباه كرده باشد، نتیجه این میشود كه هرچه برای سعادت خودش فعالیت میكند، در واقع برای خودش نكرده، برای غیر خودش كرده است. راه اینكه انسان كلید سعادت را كشف كند كه دیگر وقتی كه برای سعادتش فعالیت میكند، برای خودِ واقعیاش كار كرده باشد، این است كه خدا را در یاد داشته باشد و متوجه خدا باشد؛ اخلاص عمل نسبت به خداوند داشته باشد، ملتجی به خدا باشد. باید با خداوند پیوند برقرار كند و به او متصل شود تا خود را پیدا كند و خود را فراموش نكند.
تمثیل مولوی درباره گم كردن خود
مثلی باز از مولوی یادم آمد. او دیگر قهرمان این مطالب است. شعری بسیار عالی دارد در همین زمینه كه انسان وقتی كه خود واقعی را با خود مجازی اشتباه میكند چگونه یك وقت چشم باز میكند و میبیند همه فعالیتهایی كه برای سعادت خودش كرده، برای خودش نبوده بلكه برای كسی دیگر بوده. در ضمن شعری این تشبیه را به كار میبرد كه شخصی زمینی دارد و میخواهد روی این زمین ساختمان بسازد. فرض كنید با مصالح امروزی، میرود آهن تهیه میكند، آجر و سیمان تهیه میكند، مهندس میآورد، پول گزاف به مهندس میدهد، معمار میآورد، لوازم و كابلهای برق تهیه میكند، لوازم نقاشی را فراهم میكند و عمر و سرمایه خودش را خرج میكند كه در زمین خودش خانهای بسازد. همین كه همه كارها را تمام میكند، آن ساعتی كه میخواهد برود در این خانه بنشیند متوجه میشود كه این ساختمان را در زمین شخص دیگری بنا كرده است نه در زمین خودش، و تمام زحماتش هدر رفته است. آن شخص دیگر هم میگوید من كه به تو نگفتم در اینجا ساختمان بساز، از پیش خود در اینجا ساختمان ساختی، میخواستی نكنی، حالا بیا و این آجرها و سیمانها و آهنهایت را از اینجا ببر، كه دیگر بردنش هم صرف نمیكند. میگوید:
در زمیــــن مردمــان خانــه مكن/ كار خود كن، كار بیگانه مكن
كیست بیــگانـــه؟ تن خاكـی تو١ / كز بـرای اوست غمنـــاكی تو
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی/ جوهر جان را نبینــــی فربهی٢
بعد گفتیم ذكر خدا و یاد خدا از اساسیترین برنامههای اسلام است و بعد خواهیم گفت كه شاید هیچ هدف دیگری كه در اسلام هست به اصالت این هدف نباشد كه انسان متذكر خدا باشد، به یاد خدا باشد. یا أیها النّبِی إنّا أرْسلْناك شاهِداً و مُبشِّراً و نذیراً. و داعِیاً إلىالله بِإذْنِهِ و سِراجاً مُنیراً٣؛ این آیه درباره دعوت به سوی خداست.
یك تلقی نادرست از جایگاه یاد خدا در اسلام
گفتیم ممكن است بعضی اشتباه كرده و بگویند خدا كه بینیاز است از اینكه ما به یاد او باشیم یا نباشیم، معرفت او را داشته باشیم یا نداشته باشیم، به سوی او ملتجی باشیم یا نباشیم. خدا ما را برای سعادت خودمان خلق كرده و سعادتمان همین است كه یك زندگی سعادتمندانه مقرون به عدل و اخلاق در این دنیا داشته باشیم. این افراد میگویند اینكه ما خدا را بشناسیم و در یاد خدا باشیم مقدمه است نه ذیالمقدمه. مقدمه بودنش هم از این جهت است كه تا بشر خدا را نشناسد وجدانش در مقابل عدالت و اخلاق و اصول انسانیت خاضع نمیشود. هیچ نیرویی جز نیروی خدا و ایمان به خدا و نیروی ایمان به نظارت الهی، انسان را در مقابل اصول انسانیت خاضع و خاشع نمیكند. مولوی در توضیح حدیث معروف پیغمبر اكرم كه فرمود: مرْحباً بِقوْمٍ قضوُا الْجِهاد اْلأصْغر و بقِی علیهِمُ الْجِهادُ اْلأكْبرُ٤، میگوید:
ای شهـان كشتیـــــم ما خصم برون / ماند خصمـــی زان بتر در اندرون
تا میرسد به آنجا كه میگوید:
كشتن این، كار عقل و هوش نیست / شیر باطن سخره خرگوش نیست٥
تسلط بر نفس امّاره كار عقل و علم نیست. عقل و علم همیشه در استخدام نفس اماره انسان هستند. نفس از نقشههای عقل برای رسیدن به هدفهای خودش استفاده میكند و از راهنماییهای علم هم باز برای وصول به هدفهای خودش استفاده میكند. به همین دلیل است كه علم بشر هر مقدار كه پیشرفت كرده و نیرو و قدرت گرفته، غذای نفس اماره را بیشتر رسانده و نفس اماره را چاق كرده است. نتیجه این شده كه بشرِ عالمتر، یك نفس اماره قویتر و جنایتكارتر از كار درآمده است. در مقدمه [كتاب] محمد خاتم پیامبران این مطلب را نوشتیم كه یگانه قدرتی كه واقعاً میتواند بر نفس حكومت كند، همان قدرت ایمان است. بعضی چنین تصوری دارند كه معرفت خدا و یاد خدا بودن برای این است كه انسان ایمان به خدا داشته باشد به عنوان واضع اصول انسانیت تا به اصول انسانیت احترام بگذارد. گفتیم این تصور غلط است. شك ندارد كه این نتیجه بر ایمان بار میشود و این اثر برای ایمان هست، اما چنین نیست كه اگر فرض كنیم بشر در احترام گذاشتن به اصول انسانیت نیازی به ایمان به خدا نداشته باشد، بگوییم كه ایمان به خدا فلسفه خودش را از دست میدهد. مساله ایمان به خدا و مساله یاد خدا و مساله تقرب به خدا (تقرب به معنی واقعی كه نزدیك شدن به خداست) اصلاً خودش هدف است، بلكه اساسیترین هدفها از نظر تعلیمات اسلامی این است و لهذا فلسفه اصلی عبادات همان تقرب به خداوند است و واقعاً اینكه بندهای از خانه نفس و از بیت ظلمانی طبیعت به سوی خداوند مهاجرت كند، هدف اصلی و اساسی است؛ اما اینكه در اثر این مهاجرت، اصول انسانیت هم نظم بهتری پیدا میكند، قطعاً و قهراً این خاصیت درجه دوم است و به تعبیر حكما اوّلی از قبیل غایت و هدف است و دومی از قبیل فایده و اثر؛ ایمان به خدا اصلا برای تقرب به خداوند است و خضوع در برابر اصول انسانیت اثر و فایدهای است كه بر آن مترتب میشود. بنابراین عبادات برنامههایی است كه برای چنین منظوری ترتیب داده شده است و غیر عبادات هم اگرچه تشریعشان به شكل عبادت نیست ولی انسان موظف است كه خودش عملاً آنها را به صورت عبادت دربیاورد؛ چون هركاری كه انسان میكند، وقتی كه اخلاص در آن كار داشته باشد خودش تبدیل به عبادت میشود. آنچه عبادت است، در ماهیتش اخلاص هست كه اگر اخلاص در آن نباشد اصلا عبادت نیست و ساقط است و باید از نو به جا آورد، مثل نماز و روزه. اما در غیر عبادت، اگر ما قصد قربت هم نداشته باشیم وظیفه خودمان را انجام دادهایم. مثلاً یك پدر وظیفه دارد كه عائله خودش را اداره كند، نفقه زن و بچهاش را بدهد و فرزند خودش را تربیت كند و زن خودش را ارشاد و هدایت كند. یك پدر اگر در انجام این كارها به هیچوجه قصد قربت نداشته باشد، وظیفهاش را انجام داده است. دیگر به او نمیگویند اینها چون به قصد قربت انجام نشده باطل است و برو از نو این كارها را انجام بده. ولی اگر همین كارها را به قصد قربت انجام بدهد، آنها را به عبادت تبدیل كرده است. چنین برنامهای مسلّما در اسلام هست.
ایمان به خدا، مستلزم بریدن از غیر خدا
مساله تقرب به خداوند و حضور قلب نسبت به خداوند كه اتصال و پیوند به اوست، خواه ناخواه مستلزم نوعی قطع از غیر اوست. ما جعلالله لِرجُلٍ مِنْ قلْبینِ فی جوْفِهِ٦ ؛ خدا دو تا دل در داخل بنیآدم نگذاشته است؛ یعنی در آنِ واحد انسان نمیتواند به سوی دو نقطه متضاد توجه داشته باشد، هم آن را بخواهد هم این را؛ چنین چیزی نمیشود. پیوند با خدا مستلزم نوعی قطع پیوند از غیر خداست. رفتن و مهاجرت به سوی خداوند مستلزم بریدن از غیر اوست و لذا همیشه اثبات، ملازم با یك نفی است. خود كلمه توحید از نفی شروع میشود و به اثبات میرسد. اله إلاّالله؛ اول نفی است و بعد اثبات. سلب و ایجاب توأم با یكدیگر است، بلكه كفر و ایمان توام با یكدیگر است: فمنْ یكْفُرْ بِالطّاغُوتِ و یومِنْ بِاللهِ٧... ایمان به خدا در مقدمهاش كفر به طاغوتها و به مظاهر طغیان است. نمیشود ایمان بهالله و ایمان به آنها با هم باشد؛ از اینجا باید بُرید و به آنجا باید پیوند كرد.
اسلام تسلیم است ولی این تسلیم بدون عصیان و تمرد نسبت به غیر آنچه اسلام تقریر كرده امكانپذیر نیست: یا أیها الّذین آمنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ كافّه و لا تتّبِعُوا خُطُواتِ الشّیطانِ إنّهُ لكُمْ عدُوٌّ مُبینٌ٨؛نسبت به این طرفْ سِلم، نسبت به آن طرف تمرد و عصیان.
ألمْ أعْهدْ إِلیكُمْ یا بنیآدم أنْ لا تعْبُدُوا الشّیطان إنّهُ لكُمْ عدُوٌّ مُبینٌ. و أنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتقیمٌ ٩.اول لاتعْبُدُوا شیطان را، بعد أُعْبُدُونی؛ این پیوند بدون آن قطع، امكانپذیر نیست.
دو نوع پیوند با اشیا
اما نكته این است كه از نظر تعلیمات اسلامی در مرحله اول یعنی آنجا كه خدا و غیر خدا با هم بر انسان عرضه میشود، انسان از غیر خدا به هر شكلی هست باید ببُرد و به خداوند پیوند كند و بعد، از طریق خدا با اشیا پیوند كند. پس دوباره پیوندش با اشیا برقرار میشود، اما این، پیوندی است كه با خداست نه بیخدا. چنین پیوندی با اشیاء، دیگر با پیوند با خدا تضاد ندارد و اینجا دیگر تضاد برمیخیزد. در مرحله اول، تضاد است ولی در مرحله ثانی جامعیت است نه تضاد. اینجاست كه به مرحله «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجاره و لا بیعٌ عنْ ذِكْرِالله...»١٠ میرسد؛ یعنی همان تجارت و همان بیع جنبه غیرالهی و ماسوایی را از دست میدهد و همهچیز - البته در جای خودش و در حد خودش - مطابق برنامه الهی [میشود و] جنبه «للّهی» و «فیاللهی»
پیدا میكند. پس یك «بریدنِ ابتدایی» از اشیا هست و یك «پیوند كردن ثانوی» با اشیا؛ كه پیوند كردن ثانوی، لله و فیالله و معالله است. و لهذا گفتیم كه عرفا میگویند «سیر من الخلق الی الحق» سیر از خلق به سوی حق، بریدن از خلق و پیوند به حق. در مرحله دوم میگویند «سیر بالحق فی الحق» كه مقصود، عرفان پیدا كردن نسبت به خداوند و صفات و اسمای حسنای اوست. بعد میگویند انسان دوباره به میان خلق برمیگردد (سیر من الحق الی الخلق) اما این دفعه كه برمیگردد مثل آن دفعه اول، تنها نیست، بیگانه از خدا نیست، با خداست كه برمیگردد و بعد «سیر فی الخلق بالحق». این از نظر طرح و برنامه اسلام خیلی
مشخص است. غالبا افراد یا این طرف را میگیرند یا آن طرف را، كه عرض كردیم نقطه حساس قضیه هم مطابق تعلیمات اسلامی همین است كه انسان نه این طرف بیفتد نه آن طرف؛ نه با اشیا باشد و از خدا بریده باشد و نه به شكلی از اشیاء بریده باشد كه حتی با خدا هم نتواند بهسوی اشیا برگردد.
تفاوت اسلام با مكتب هندی
ما در مرحله اول، مساله بریدن از غیر خدا و پیوند برقرار كردن با خدا را مورد بحث قرار میدهیم. در اینجا مكتب و فلسفه هندی با ما در اصل هدف شریك است، ولی با تفاوتهای اساسی.
نخستین تفاوت اساسی - كه این تفاوت به نظر من فوقالعاده جالب است و انسان در یك تطبیق و مقایسه كاملا متوجه میشود - این است كه اساسا خدای اسلام و در واقع خدای انبیای واقعی با خدای هندیها در یك چیز - نمیگویم در ذات- فرق دارد و آن این است كه در خدای اسلام این صفات قبل از هرچیز جلوه میكند: رحمان است، رحیم است، رئوف است، هادی و راهنماست؛ [لذا] در همان مرحله اول، انسان به خدا متوجه و متمسك میشود كه به سوی او برود. ولی این صفات در خدای فلاسفه و همچنین خدای هندیها بروز و ظهور ندارد. وقتی كه بشر به خدای فیلسوفان توجه میكند مثل این است كه یك منجم دارد درباره سیاره نپتون فكر میكند كه آیا وجود دارد یا وجود ندارد. اگر وجود دارد، كه چیزی در دنیا وجود دارد و اگر هم وجود ندارد، كه وجود ندارد. تازه اگر هم وجود دارد یك شیء بیگانه از ما وجود دارد. ولی در خدای انبیای حقیقی، از همان اول اول، آن چیزی كه به چشم انسان میخورد یگانگیاش با انسان است؛ مقصودم از یگانگی، آن رابطه دوستی و آن رفاقتش با انسان است.
و إذا سألك عِبادی عنِّی فإنِّی قریبٌ اُجیبُ دعْوه الدّاعِ إذا دعانِ فلْیسْتجیبُوا لی و لْیومِنُوا بیلعلّهُمْ یرْشُدُون١١. نماز از اول چنین شروع میشود: بِسْمِالله الرّحْمنِ الرّحیمِ. الْحمْدُ لِلّه ربِّ الْعالمین. الرّحْمنِ الرّحیمِ. مالِكِ یوْمِ الدِّینِ. إیاك نعْبُدُ و إیاك نسْتعینُ. بشر با او یكسره در حال داد و ستد است. اِهْدِنا الصِّراط الْمُسْتقیم١٢.از او هدایت میخواهد.
پاورقی:
١. چون انسان وقتی كه برای تن كار میكند خودش را همان جنبههای جسمانی خودش میبیند.
٢ . مثنوی دفتر دوم.
٣. احزاب/ ٤٥ و ٤٦.
٤ . کافی ج٥ ص١٢.
٥. مثنوی دفتر اول.
٦ . احزاب/٤.
٧ . بقره/ ٢٥٦.
٨. بقره/ ٢٠٨.
٩. یس/ ٦٠ و ٦١.
١٠ . نور/ ٣٧.
١١. بقره/ ١٨٦.
١٢ . فاتحه/١-٦.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید