1394/1/29 ۱۱:۳۵
سالها پیش سیمین بهبهانی، دوست عزیز من و همسرم ایران، سفر کوتاهی به فرانسه کرده و لذت میزبانی خود را به ما بخشیده بود. سیمین، این بزرگبانوی شعر فارسی را همه میشناسیم. خورشید آسمان ادب بود؛ خورشیدی که دل ما را روشن میکرد و گرم میداشت. صد دریغ که رفت، ولی یادش همیشه برای ایرانیان زنده خواهد بود. باری میهمان ما بود و مسلم است دوستدارانش میل بسیار داشتند دورش جمع شوند.
با یاد و خاطره «شاهرخ مسکوب» ١٠ سال پس از او
سالها پیش سیمین بهبهانی، دوست عزیز من و همسرم ایران، سفر کوتاهی به فرانسه کرده و لذت میزبانی خود را به ما بخشیده بود. سیمین، این بزرگبانوی شعر فارسی را همه میشناسیم. خورشید آسمان ادب بود؛ خورشیدی که دل ما را روشن میکرد و گرم میداشت. صد دریغ که رفت، ولی یادش همیشه برای ایرانیان زنده خواهد بود. باری میهمان ما بود و مسلم است دوستدارانش میل بسیار داشتند دورش جمع شوند. یکروز سرژ استپانیان را، که او نیز نیازی به معرفی ندارد، بهاتفاق چندنفر از دوستان دیگر با همسرانشان برای دیدار سیمین به منزلمان دعوت کرده بودیم. سرژ تلفن کرد و خبر داد که میهمان دیگری را هم که میخواهد مرا ببیند با خود میآورد. اما هرچه کردم حاضر نشد اسمش را فاش کند. گفت خودت خواهی دید. البته گفتم دوست تو دوست من است و خانه من هم خانه خودت. قدمش روی چشم. باری ساعت هفت آمدند و این دوست ناشناس شاهرخ مسکوب بود. سیمین از دیدن این مشتاقانش بسیار خوشحال شد. با مسکوب روبوسی و چاقسلامتی کردیم. او، که علاوهبر زبان فرانسه و انگلیسی به زبان آلمانی هم تسلط بسیار داشت، هنوز ننشسته شروع کرد بابت کتاب نارتسیس و گلدموند، اثر بزرگ هرمان هسه، که من چندینسال پیش از انقلاب ترجمه کرده بودم به من تبریکگفتن و از آن تعریفکردن و من از اینکه او آن را خوانده و پسندیده، بسیار خوشحال شدم. تعریف مسکوب کم چیزی نبود. همانطور که گفتم اولبار بود که از نزدیک شاهرخ را میدیدم. وقتی جوان بودم و آثارش را میخواندم، هرگز تصور نمیکردم که روزی از نزدیک با او آشنا شوم و میزبانش باشم. اولبار با نام او بهمناسبت میزگردی که سالها پیش در همان دوران جوانی من، به پیشنهاد دوست دانشمندم نجف دریابندری از طرف مؤسسه انتشارات فرانکلین با شرکت خودش و ناصر پاکدامن، که امیدوارم عمرشان دراز باشد و زندهیادان مهرداد بهار و کریم امامی و امیرحسین جهانبگلو و چندنفر دیگر از بزرگان ادب آنروز و البته خود مسکوب در منزل نجف تشکیل و شرح آن در مجله کتاب امروز چاپ شده بود، آشنا شده بودم. اینها بهمناسبت «سوگ سیاوش» و «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» شاهرخ برای بحث در اطراف آنها دور این میزگرد آمده بودند. من این کتابها را خوانده بودم و مشتاق بودم که روزی با خود شاهرخ آشنا شوم، زیرا مثل بسیاری از ایرانیان به مطالعه جدی شاهنامه اشتیاق بسیار داشتم. باری میتوانید تصور کنید که از این نعمت نامنتظر چقدر خوشحال شدم. اتفاقا شاهرخ و سیمین هم اولبار بود که از نزدیک با هم آشنا میشدند، گرچه هردو یکدیگر را از طریق آثارشان خوب میشناختند. مجلس انس و اشتیاق بود و نقطه آغاز دوستی عمیقی شد که تا روز بخوابرفتنش ادامه داشت. ناگفته پیداست که تا زندهام شاهرخ در دل من جای خاصی دارد که منبع شوق است. یادش برای همه کتابخوانها و ایراندوستان عزیز و زنده است.
بدیهی است که شرایط غربت اجازه نمیداد دوستان هرقدر که میخواهند میهمانی بدهند و دور هم جمع شوند. ولی هر طور بود، هر دو، سه هفته یکبار در منزل یکی جمع میشدیم. جمشید بهنام هم وقتی نوبت ما بود با ویدا همسر دانشمندش میآمدند، چون آنها هم شاهرخ را خیلی دوست داشتند. در این مجالس گفتوگو بود و بگو و بخند و البته بحث درباره ادب و مخصوصا شاهنامه و حافظ و گاهی هم درباره ادب یونان باستان و تراژدیهای سوفوکلس، که شاهرخ یکی، دو تا از آنها را ترجمه کرده بود. ولی من اقلا هفتهای یکبار در پاریس به منزلش میرفتم و اگر هوا خوب بود قدمزنان به باغ لوگزامبورگ که خانهاش نزدیک آن بود، میرفتیم و تعلیم بود از یکسو و تعلم از سوی دیگر و بحث بیشتر در اطراف دو کتاب بالا بود و در کوی دوست (درباره حافظ) و «ارمغان مور» (درباره شاهنامه). این باغ لوگزامبورگ باغ بسیار بزرگی است و کاخ بزرگی در آنست که سنای فرانسه است. این کاخ در اوایل قرن هفدهم برای ماری دو مدیسیس، ملکه فرانسه، ساخته و با پردههای روبنس آراسته شده است، ولی در حال حاضر سنای فرانسه در آنست. البته مسلم است که اصل کاخ است و این باغ، پارکِ دور آن. در جلوخان کاخ هم حوض بزرگ و باصفایی هست با فوارههایی و دور آن صندلیهایی گذاشتهاند که گردشکنندگان میتوانند روی آنها رفع خستگی کنند. در این باغ عمارت بزرگی هم به نمایشگاهها اختصاص داده شده و ما یک روز با هم بهتماشای نمایشگاه آثار جوزپه آرچیمبولدو، نقاش معروف ایتالیایی، رفتیم. این نقاش شیوه خاص و یگانهای دارد و آن اینست که با ترکیب عناصری که هیچ کاری با صورت آدم ندارند، مثل میوهها یا چیزهای دیگر صورتگری میکند. البته نمایشگاههایی که در این باغ برپا میشود فقط در قصرگونهای که آثار آرچیمبولدو را در آن دیدیم، نیست. بلکه نمایشگاههای بسیاری در هوای آزاد، خصوصا نمایشگاه عکس اغلب در آن ترتیب داده میشود. دسته موزیکی هم روزهای یکشنبه یا در جشنها میکوشند فضای باغ را آهنگین کنند. ما مدتی در این باغ قدم میزدیم و بحث میکردیم درباره حافظ و شاهنامه و اساطیر ایرانی و هندی یا کتاب مفصلی که مسکوب در دو جلد نوشته بود، درباره زندگی خودش در غربت به نام «روزها در راه» که در پاریس چاپ شده است. در کافهای که در باغ هست قهوهای میخوردیم، بعد من او را تا خانهاش مشایعت میکردم و خودم به خانه، که در ١٠کیلومتری جنوب پاریس است، برمیگشتم. شاهرخ تنها زندگی میکرد. آپارتمانش کوچک بود اما پر از کتاب. به تاریخ و فرهنگ ایران بسیار علاقهمند بود و به هنر اروپا هم. اغلب به موزه میرفت. میدانید پاریس از حیث موزههای هنری در جهان یگانه است. به موزه لوور و موزه دورسه، که میشود گفت به آثار نقاشی امپرسیونیسم اختصاص دارد، زیاد میرفت و ساعتها جلو پردههای نقاشی میماند و محو تماشای آنها میشد. هر وقت من با او بودم توضیحاتی درباره آنها میداد که حظ میکردم و در دل به عمق اطلاعات و قوه تشخیص و تمییز هنریاش آفرین میگفتم. شبهای نوروز و یلدا را، نه هر سال، ولی بیشتر با هم بودیم. ایرانیان در پاریس انجمنهای فرهنگی متعددی دارند. ما هم در یکی از این انجمنها عضویم و البته نوروز و یلدا را جشن میگیریم و درد غربت را بهقدر چندساعتی در کنار ایرانیان از وطن دورافتاده دیگر و کنار سفره هفت سین یا سفره شبچره از یاد میبریم.
در این اواخر جمعی از شاهنامهدوستان او را ترغیب کرده بودند که هفتهای یکبار ساعتکی درباره شاهنامه حرف بزند. بحث بر سر زبان شاهنامه و ریشههای افسانهها و داستانهای حماسی آن و آیینهای باستانی بود. تقریبا در همان زمینهای که خانم مهری بهفر بهتازگی کار میکنند و شاهنامه را بیت به بیت معنی و ریشه واژههای آن را تشریح میکنند و درباره افسانههای آن توضیح میدهند. بحث شاهرخ البته نمیتوانست دامنه و ژرفای کار خانم بهفر را داشته باشد اما در جای خود بسیار مغتنم و مفید بود. اینجا لازم میبینم به کار و همت این بانوی فرزانه آفرین و به خودشان درود بگویم و آرزو کنم که توفیق یابند کار بسیار پرارزششان را به پایان برسانند.
شاهرخ آزادهای شریف بود، با دلی به وسعت دریا که با توفان عشق به ایران میتپید. روحش شاد باد.
روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید