1394/1/29 ۱۱:۰۵
متن سخنرانى امام موسى صدر، در تاريخ 19 فوريه 1975 (30 بهمن 1353)، در قالب خطبة موعظة آغاز روزه، در كليساى كبوشيين بيروت. در اين مراسم، كه بزرگان مسيحيت لبنان در آن شركت جستند، در بالاترين سطوح سياسى و دينىِ فرقههاي مسيحى، و به عنوان نماد «گفتگو و تعايش» از امام صدر تجليل به عمل آمد. شارل حلو، رئيسجمهور اسبق لبنان، در اين باره مىگويد: «براى نخستين بار در تاريخ مسيحيت يك روحانى غيركاتوليك در يك كليساى كاتوليك و براى جمعى از مؤمنان در جايگاه موعظه سخن مىراند. اين اتفاق نهتنها اعجابانگيز بلكه موجب تأمل و تفكر عميق و درازمدت است.» اقدام بعدى امام دعوت از بزرگان مسيحيت براى ايراد خطبههاى نماز جمعه بود، اما به سبب جنگ داخلى اين برنامه تحقق نيافت.
خدايا، تو را سپاس مىگوييم. پروردگارا، اى خداى ابراهيم و اسماعيل، خداى موسى و عيسى و محمد، خداى مستضعفان و همة آفريدگان.
سپاس خدايى راست كه ترسيدگان را امان دهد، شايستگان را نجات دهد، مستضعفان را برترى دهد، مستكبران را فرونشانَد، شاهانى را نابود سازد، و ديگرانى را بر جايگاه آنان نشانَد. و سپاس خدايى را كه درهمكوبندة جبّاران، نابودكنندة ستمگران، دريابندة گريزندگان، انتقامگيرنده از سركشان و فريادرس دادخواهان است.
خدايا، تو را شكر مىگزاريم كه ما را به عنايتت موفق داشتى و به هدايتت گردآوردى و با مهربانيات دلهای ما را يكى كردى.
ما، هماينك، در پيشگاه تو و در خانهاى از خانههاى تو، در ايامِ روزه، بهخاطر تو، گِرد آمدهايم. دلهای ما به سوى تو پر مىكشد و خردهاى ما نور و هدايت را از تو مىگيرد. تو ما را فراخواندهاى تا در كنار يكديگر در خدمت به خلق گام برداريم و بر كلمة سواء براى خوشبختى بندگانت اتفاق كنيم. به سوى درگاهت روى آوردهايم و در محراب تو نماز گزاردهايم.
براى انسان گرد آمدهايم، انسانی که اديان براى او آمدهاند، اديانى كه يكى بودهاند و هركدام ظهور ديگرى را بشارت مىداده است و يكديگر را تصديق مىكردهاند. خداوند، بهواسطة اين اديان، مردم را از تاریکیها به سوى نور بيرون كشيد و آنان را از اختلافاتِ ويرانگر نجات داد و پيمودن راه صلح و مسالمت آموخت.
اديان يكى بودند، زيرا در خدمتِ هدفى واحد بودند: دعوت به سوى خدا و خدمتِ انسان. و اين دو نمودهاى حقيقتى يگانهاند. و آنگاه كه اديان در پى خدمت به خويشتن برآمدند، ميانشان اختلاف بروز كرد. توجه هر دينى به خود آنقدر شد كه تقریباً به فراموشىِ هدفِ اصلى انجاميد. اختلافات شدت گرفت و رنجهای انسان فزونى يافت.
اديان يكى بودند و هدفى مشترك را پى مىگرفتند: جنگيدن در برابر خدايان زمينى و طاغوتها و يارى مستضعفان و رنجديدگان. و اين دو نيز نمودهاى حقيقتى يگانهاند. و چون اديان پيروز شدند و همراه با آنها مستضعفان نيز پيروز شدند، طاغوتها چهره عوض كردند و براى دستيابى به غنائم پيشى گرفتند و در پى حكم راندن به نام اديان برآمدند و سلاح دین را به دست گرفتند، و اينگونه بود كه رنج و محنت مظلومان مضاعف گشت و اديان دچار مصيبت و اختلاف شدند. هيچ نزاعى نيست مگر براى منافع سودجويان.
اديان يكى بودند، زيرا نقطة آغاز همة آنها، يعنى خدا، يكي است؛ و هدف آنها، يعنى انسان، يكي است؛ و بستر تحولات آنها، يعنى جهان هستى، يكي است؛ و چون هدف را فراموش كرديم و از خدمت انسان دور شديم، خدا هم ما را به حال خود گذاشت و از ما دور شد و ما به راههای گوناگون رفتيم و به پارههاى مختلف بدل گشتيم و جهان یکتا را تقسیم کردیم و در پى خدمت به منافع خاص خود برآمديم و معبودهاى ديگر، غير خدا، را برگزيديم و انسان را به نابودى كشانديم.
اينك به راه درست و انسانِ رنجديده بازگرديم، تا خدا نیز به ما بازآید و از عذابِ الهى نجات يابيم. براى خدمت به انسانِ مستضعفِ پارهپاره شده و رو به نابودى گردِ هم آييم، تا در همهچيز و درمورد خدا يكى شويم، و تا اديان همچنان يكى باشند. قرآن كريم مىفرمايد: «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُم فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُكُمْ.»
در اين لحظه، در كليسا، در ايام روزه، در مراسم وعظ دينى و بنا به دعوت مسئولان متعهد، حاضر شدهام. اينك خود را در میانة راه در كنار شما مىيابم: هم اندرزگو و هم اندرزپذير؛ با زبان خود سخن مىگويم و با قلب خود مىشنوم. تاريخ گواه ماست. بدان گوش فرامىدهيم. و تاريخ شنواى ما نيز هست. تاريخ گواه لبنان است: شهرِ دیدار، شهرِ انسان، وطنِ رنجديدگان و پناهگاه ترسيدگان. در اين احوال و در اين افق بلند، مىتوانيم شنواى پیامهای اصيلِ آسمان باشيم، زيرا ما به سرچشمهها نزديك شدهايم.
اين حضرت مسيح است كه فرياد مىزند: «هرگز هرگز! محبت خدا با دوست نداشتن انسان جمع نمىشود.» و صداى او در جانها مىپيچد و ندايى ديگر از پيامبر رحمت اوج مىگيرد كه: «به من ايمان نياورده است كسى كه سير به بستر خواب رود، اما همسايهاش گرسنه باشد.» و هر دو صدا در بستر زمان همآوا بودهاند، تا آنكه پژواك آنها بر زبان پاپ بزرگ ظاهر مىشود كه به مناسبت روزه مىگويد: «مسيح و انسانِ فقير شخصى واحدند.» و در نامة معروفش به نام «پيشرفت ملل» براى كرامت انسان خشمگين مىشود و مانند مسيح در معبد مىگويد: «اين تجربة سترگى است كه با خشونت، اهانتهایی كه در حق كرامت انسانى روا داشته مىشود، پايان پذيرد» و باز مىگويد: «نظامهای ستمگر منحطترین نظامها از نظر ارزشهای انسانىاند، كه با سوءاستفاده از جايگاه حكومت و پايمال كردن حقوق كارگران و شكستن پیمانها پا گرفتهاند.»
آيا اين نداى پاك، با آنچه دربارة هدف در متون اسلامى آمده است، تفاوت دارد؟ «من ـ يعنى خدا ـ نزد شكستهدلان هستم؛ آنگاه كه مريضى را عيادت، فقيرى را يارى و حاجتِ نيازمندى را روا مىكنى، من نزد آنانم.»
اما دربارة وسيلة نيل به آن مقصود: خدا هر كوششى را براى بهپا داشتن حق و هر فعالیتی را برای يارى ستمديده، تلاشى در راه خود و چونان نماز در محراب عبادتش دانسته است. او خود عهدهدار يارى و نصرت است.
از خلال اين گواهیها به انسان برگرديم تا نيروهاى ويرانگر و متلاشىساز انسان، اين عطية الهى، را بشناسيم؛ انسان، مخلوقى كه در صفات بر صورت خالقش آفريده شده است، خليفة خدا بر روى زمين، غايت هستى، آغاز و هدف جامعه و حركتآفرين تاريخ. این انسان برابر است با مجموع نيروها و تواناییهایش؛ نه از آن رو که فلسفه و فیزیک در قرن ما بر تبادل و امکان تبدیل ماده، هر ماده، به انرژی توافق کردهاند بلکه از آن رو که ادیان و تجربة علمی تأکید میکند که: «و أن لَیَسَ للإنسانِ إلّا ما سَعَی.» براى انسان جز تلاش او چيزى نمىماند و كارها جاودانهاند و اینکه ارزش انسان به شعاعها و پرتوافکنیهایش در زمينهها و افقهای گوناگون است. از اين رو، هر قدر تواناییهای انسان را محترم بداريم و از آنها حفاظت کنیم، به همان اندازه او را تكريم و جاودانه كردهايم.
اگر بُعد آسمانیِ ايمانْ به انسان درك و همّتى نامتناهى و آرزوهای نامتناهی مىدهد، او را در عین ناامیدی اميدوار نگه مىدارد، نگرانىِ او را برطرف مىكند، و او و ديگر انسانها و او و ديگر موجودات را هماهنگ مىسازد، و اگر ایمان با اين بُعدش او را، هم از جلال و شكوهمندى و هم از جمال و زيبندگى بهرهمند مىسازد، بُعد دیگر این ايمان مىكوشد كه از انسان صيانت كند و حفاظت از انسان را واجب میداند و تأكيد دارد كه ايمانِِِ بدون التزام به خدمتِ انسان ایمان نیست.
بايد همة نيروهاى انسان و نيروى همة انسانها را حفظ كرد و توسعه داد. از اين روست كه اصل كمالطلبى، از اولين رسالتها تا پيام اخير پاپ، مورد تأكيد بوده است: «پيشرفت و ترقي اصيل بايد كامل باشد، يعنى همة انسانها و همة خصلتهاي انساني را به کمال برساند و اصلاح کند.» به همين جهت است كه مىبينيم، اديان سرقت را حرام دانستهاند، زیرا سرقت غصب کردن نیروهای انسان و دستاوردهاي این نیروهاست. این سرقت امروز بهصورت استثمار و احتكار درآمده است و در پوشش پيشرفت صنعتى يا تأمين نيازهاى ساختگى و از طریق ابزارهای تولید بر انسان تحمیل میشود تا او اشتهای کاذبی احساس کند و بیشتر مصرف کند. امروزه، نيازها برخاسته از ذات انسانها نيست، بلكه، به يارى تبليغاتِ وابسته به ابزارها و قدرتهای توليدى خلق شدهاند. و اینگونه است که هر روز نیازی نو بر انسان تحمیل میشود و نیرو و توان او را به خود مشغول میکند. این نیازهای ساختگی مانع از آن میشود که انسان این تواناییها را در راهی که خود میخواهد صرف کند. و اينگونه مىبينيم نيروهاى مختلفى كه مانع تواناییهای انساناند و آنها را نابود يا پراكنده مىگردانند، تحولى عميق يافتهاند. با اين حال، اساس و بنياد اين نيروهاى ويرانگر ثابت باقى مانده، هرچند كه شکلها تغيير كرده و تحولاتْ فزونى يافته است.
مثلاً دين با دروغ و دورويى و نيز غرور و تكبر درافتاده است، و چون بهصورت بنيادين به اين خصلتها مىنگريم، ميزان تأثير منفى آنها را بر تواناییهای فرد و جامعه درک میکنیم. دروغ حقايق و نیروهای آمادة تبادل ميان انسانها را دروغین میگرداند، نیروهایی که رشد انسان منوط به بخشش آنها و پذیرش نیروهای دیگران است. دروغ این نیروها را واژگونه و ناشناخته مىگرداند، پس تبادلها و تواناییها مشوه و معطل مىمانند.
كبر و غرور توانایىِ انسان را متوقف و منجمد مىكند، زيرا آدمِ مغرور حس مىكند كه به مرتبة خودكفايى رسيده است، لذا از داد و ستد بازمىايستد و از تكامل بازمىماند و مردم نيز از اقتباس از او و كامل شدن بهواسطة او دست مىكشند، و اين يعنى مرگ تواناییها و ظرفیتها. صفات همردیف دروغ و کبر و غرور نیز چنین است.
اما آزادى فضا و حال و هواى مناسب برای رشد نيروها و ظهور استعدادهای انسان است، اگر فرصتها فراهم باشد. این آزادى همواره در معرض تجاوز قرار داشته است و به بهانههاى مختلف از انسانها سلب مىشده است. از آنجا که آزادی فضای مناسب برای رشد تواناییها و استعدادهای انسان و مواهب انسان اصل و اساس همة تواناییهاست، نزاعها و درگیری تلخ رخ داد. سلب آزادى از انسان، فرد و جامعه را به بندِ محدودیتهای اعمالشده از جانب غاصبان آزادى مىكشد و، در نتيجه، انسانها و جامعه به محدوديت و نقص در تواناییها دچار مىشوند. آنگاه كه انسان بر این محدودیتها میشورد و تلاش میکند و ما بنا به ايمانمان همراه ديگران مىكوشيم كه مانع سركشىِ اين نيروى تفرقهافکن و ويرانگر شويم، در حقيقت، بدون توجه به شکل و قالب نیروهای محدودکننده در طول تاریخ بشری، از توانايى و كرامت انسان دفاع مىكنيم.
قالبهای سلب آزادى و تخریب تواناییها در گذر زمان تغيير يافته است: گاهى بهصورت استبداد، گاهى بهصورت استعمار، گاه بهصورت نظام ارباب و رعيتى، گاه بهصورت تروريسم فكرى و ادعاى قیمومیت بر مردم و نابالغ انگاشتنِ قدرتِ فكرىِ آنان است و گاه بهصورت استعمار نو و گاه بهصورت تحميل مواضع بر افراد يا ملتها از طریق فشارهاى اقتصادى و فرهنگى و فكرى است. سياستِ بیتوجهی و محروم كردن برخى از مردم از فرصتها، نگاه داشتنِ مردم در جهل و بىسوادى و محروم كردن مردم از بهداشت و فرصتهای تحرك و توسعه، همه و همه، از شکلهای مختلف سلب آزادى و در هم كوباندن توانمندىِ انسان است.
همينطور است تمام نيازهاى انسانى، که شهوت مینامیم، اگر به قيمت ناديده گرفتن نيازهاى ديگرِ انسان تقويت شوند. هر نيازى در انسان انگيزهساز و حركتآفرين و عامل حرکت انسان است، ولى اگر به قيمت مغفول ماندن ديگر نيازها رشد يابد، فاجعهآفرين خواهد بود.
و اين، منشأَ مسئوليتِ بزرگ ما در برابر قدرت و ثروت و جاه و مقام و ديگر امكانات بشری است. اگر ايمانى كه ميان خدا و انسان ارتباط و حضورى مستمر پديد مىآورد، مبنا و اساس تمدن جديد نباشد، با تمدنى شكننده روبهرو خواهيم شد. هنگامى كه تاريخ تمدن را مدّ نظر قرار مىدهيم، با رشد یکجانبه و یک بُعدی انسان در تمدن امروزی روبهرو مىشويم. سياست و مديريت و بازار و سازندگی رشدى ناهماهنگ مىيابد، چون بر پایة ایمان نبوده است، ایمانی که مایة اعتدال و همنوایی در راه خدمت به همه است. سیاست و مدیریت و بازار و سازندگی به استعمار و منازعات، بازاریابیهای جديدِ فرصتطلبانه و حاكميتِ صلحِ مسلحانه و مقولاتى از اين دست منتهى مىشود، و زندگى انسان ميان جنگهای سرد و گرم و بین بستن زخمها و صلح مسلح نوسان مىيابد.
حبّ ذات يا خويشتنخواهى كه مايه و پاية كمالخواهى انسان است، آنگاه كه به خودپرستى تبدیل شود، مشكلآفرين مىشود.
جنگها و تبعيض نژادى و تحقير ديگران و نزاع شديد در هستههاى مختلف جامعة، از خانواده تا جامعة بينالملل، همه نزاعهایی هستند كه علتشان يكى و چند و چونشان متفاوت است. اين نزاعها كه جزءِ بنيادين خلقت تلقى شده است، حاصل تبديل خويشتنخواهى به خويشتنپرستى است. انانيت و خودخواهىِ فرد در گروه نيز همين تأثير منفى را دارد. گروهها و جوامع براى خدمت به انسان شكل گرفتهاند. طبع انسان مدنى و اجتماعى است. انسان موجودى است با دو بعد شخصى و اجتماعى. وقتی خودپرستی به جامعه سرایت کند، مشكل انسان در صورتهای مختلفى بروز مىكند: از خودخواهى فردى تا خودخواهى خانوادگى و خودخواهى قبيلهاى تا خودخواهى فرقهاى و مذهبى، كه ارزشهاى آسمانى را به خصوصيات زمينى تبديل و دين و مذهب را از محتوايش تهى مىكند، و علوّ و مدارا را از بين مىبرد، همان فرقهگرايى كه ارزشهای والا را وسيلة سوداگرى قرار مىدهد و، سرانجام، به ملىگرايى خودخواهانه مىرسد.
وطندوستى نيز، كه از شريفترين نیازهای انسانى است، به نژادپرستى بدل میشود؛ تا جايى كه فردْ وطنش را، به جاى خدا، در مقام پرستش قرار مىدهد و حاضر مىشود عظمتِ وطنش را بر ويرانههاى اوطان ديگران، و تمدنش را بر خرابههاى تمدنهای ديگر بنيان نهد، و سطح مردمش را به بهاى فقير شدن ديگر ملتها بالا برد. نازيسم، كه جهان را چند بار به آتش كشيده است، نمونة آشكار نژادپرستى است. اين خودخواهیها، در اصل، احساساتى سازنده بودند، اما به مرور و به دليل رشد ناهماهنگ، ويرانگر شدند. خويشتنخواهى و فاميلدوستی و قبيلهدوستى و وطنخواهى و وابستگیهای قومى، اگر در چارچوب مرزهاى درست خود باقى بمانند، گرایشهای مثبت و سازندهاى در زندگى انسانها خواهند بود.
اكنون به عنوانى كه براى اين سخنرانى برگزيدهايم، بازگرديم: «نیازمندیها و توانمندیهای انسان.»
جامعهای که این انسان را در بر میگیرد باید به مثابة يك كل هماهنگ باشد و فرد نیز باید به مثابة يك فرد سازوار باشد. هر نيازى كه به هزينة ناديده انگاشتن ديگر نيازها تأمين و تقويت شود، وِزر و وَبال خواهد شد. هر فردی كه به بهاى ناديده انگاشتن حقوق ديگر افراد رشد كند، وزر و وبال خواهد شد. هر گروهى كه به بهاى ناديده انگاشتن حقوق ديگر گروهها رشد كند، مصيبت خواهد آفريد.
اعتدال حاصل درک وضعیت دیگران است و باعث میشود که انسان درد دیگران را درد خود بداند. همین تفکر است که دعوت به روزهداری میکند. این اعتدال ضامنِ صحتِ رشدِ هماهنگِ فرد است و ضامنِ رشدِ هماهنگِ جوامع است.
لبنان، سرزمينِ ما؛ سرزمينى كه انسانِ آن اولين و آخرين سرماية آن است؛ انسانى كه عظمت لبنان را با تلاش و هجرت و انديشه و اقداماتش پديد آورده است؛ چنين انسانى را در اين كشور بايد صيانت كرد.
اگر كشورهاى ديگر، پس از انسان، سرمايههاى ديگرى دارند، سرماية ما در لبنان، پس از انسان، باز همان انسان است. از اين رو، تلاش ما در لبنان، از عبادتگاهها تا دانشگاهها و ديگر مراكز، بايد صَرفِ صيانت از انسان در لبنان، همة انسانها و همة ابعادِ انسان با توانمندیهای مختلف و در مناطقِ مختلفِ لبنان گردد.
اگر بخواهيم از لبنان صيانت كنيم، اگر بخواهيم به اقناع حس ملى خود بپردازيم و اگر بخواهيم به حس دينى خود پاسخ دهيم، بايد انسانِ لبنان و همة تواناییهایش را پاس بداريم. در لبنان، ما شاهد محرومیت هستیم، محروميت در لبنان ناشى از سوءِ تدبير است و همگان در اين زمينه مسئولاند. و همانگونه که در سخنان مبارک شنیدیم، سختگيرى در راه انسان، در حد نياز، به شرط هتك نشدن انسانيتِ انسان، مجاز است.
حضار گرامى، مناطقى كه ما و مردم لبنان در آن زندگى مىكنيم، چونان خود مردم لبنان، امانتى هستند در اختيار ما و مسئولان. جنوب و ديگر مناطق امانتهایی هستند كه بنا به فرمان خدا و خواست وطن بايد حفظ شوند. از اين رو، بايد آگاهانه به انديشه و عمل توجه کنیم. اشتباه در انديشه و اشتباه در عمل هر کدام دو خيانت در امانت در پی دارند: خيانتِ ارتكاب مستقیم فساد، و خيانتِ پايمال كردن فرصت ديگران و به هدر دادن اموال و حقوق عمومى. تفاوت گذاشتن به هر شکل و عنوانی که طرح شود باعث تفرقه است.
لبنان كشور انسان و انسانيت است كه واقعيت آن در قياس با دشمن آشكار مىشود، آنگاه كه مىبينيم دشمن جامعة نژادپرستانهای ايجاد كرده است كه به كار ويرانى و تفرقه در همة ابعاد مالی و فرهنگى و سياسى و نظامى آن اشتغال دارد، تا جايى كه به خود گستاخىِ تحريف تاريخ و يهودى كردن شهر قدس و تخريب آثار تاريخى آن را مىدهد. بنابراين، وطنمان را، نهتنها بهخاطر خدا و انسانِ آن، كه براى تمامىِ بشريت و براى نماياندن چهرة مبارزهگرِ حق، در برابر آن چهرة ديگر، بايد حفظ كنيم.
ما اينك خود را در برابر فرصتى طلايى يافتهايم، در برابر فصلى نو كه لبنان آغاز کرده است، و در برابر صحنهاى كه در تاريخ و در پهنة گيتى همتايى ندارد.
اى مردان و زنان مؤمن، بايد براى انسان، همة انسانها، انسانمان در بيروت و جنوب و عكا و حومة بيروت و كرنتينا و حىالسلم، با يكديگر همدل و همنوا شويم. اين انسان جزئى از اين فرصت، بخشى از اين حركت و به دور از هرگونه انزوا و طبقهبندى است. پس انسانِ لبنان را پاس مىداريم، تا نگاهبان اين كشور باشیم، کشوری كه امانت تاريخ و امانت خداوند است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید