1394/1/18 ۰۹:۰۸
هر آینه شاهدیم كه همچنان دستفروشها در كنار كتابفروشیها از فروش مقاله علمی -پژوهشی(!)، پایان نامه در مقاطع كارشناسی ارشد و دكترا و... سخن میرانند. بیمعنایی این مساله اینجا رخ نمون میشود كه اصولا چه دلیلی دارد كه فردی «درس» بخواند تا مدرك «كارشناسی ارشد» و «دكترا» بگیرد؟!
تاملی بر وضعیت نظام آموزش عالی
خنده و گریه و بهطور عامتر شادی و غم از احساسات بشری هستند كه معمولا در لحظههایی خاص و نه همیشه بر انسان عارض میشوند و در مواردی كه صورتی افراطی مییابند، یعنی خنده شدید یا گریه تلخ میتوانند به یكدیگر نزدیك شوند و موجد هم باشند. بسیار دیدهایم انسانهایی را كه در اوج خنده اشك ریختهاند كه معمولا از آن با نام گریه شادی یاد میكنند یا آدمهایی را كه در نهایت افسردگی و غم به مسالهای به ظاهر غیر مهم میخندند. در حالات روانی نیز معمولا گفته میشود كه مانیا (شیدایی) روی دیگر سكه مالیخولیا (افسردگی) است. البته كار روانشناسان و پزشكان و حتی فیلسوفان است كه درباره منشأ این احساسات در انسان بحث كنند، اما بهطور كلی میتوان گفت كه یك موضوع خندهآور در عمق خود میتواند بهوجودآورنده گریه نیز باشد یا یك امر ناراحتكننده در نهایت میتواند باعث خنده و استهزا نیز واقع شود، چرا كه آنچه در هر دو حالت مشترك است و باعث شادی یا غم انسان میشود، غیرطبیعی بودن و خارقالعاده بودن وضع است. به عبارت دیگر وقتی موضوعی هر روز تكرار شود، دیگر نه خندهدار است و نه گریهآور، مثل زمانی كه انسانی در وضعیت فاجعه قرار میگیرد، یعنی به یكباره مصایب سنگین و ناگواری برایش رخ دهد، این انسان دیگر توان گریه كردن یا حتی خندیدن به وضعیت بحرانی را از دست میدهد، معروف است كه چنین فردی خیره میشود یعنی نگاهش دیگر بیاحساس است، گویی تارهای احساسش آنقدر دچار كشش شدهاند كه پاره شدهاند تا جایی كه فرد نمیتواند- حتی اگر بخواهد- واكنشی در برابر امر خارقالعاده بروز دهد.
این مقدمه شبه روانشناختی را از آن رو آوردیم تا توضیحی باشد درباره وضعیتی كه ایرانیان در مواجهه با نظام آموزشی بهطور كلی و سیستم آموزش عالی بهطور خاص بدان دچار شدهاند، به عبارت روشنتر وضعیت آموزش عالی در ایران با توجه به اخبار و شنیدههایی كه میشنویم و میخوانیم و هر روزه نیز بر تعداد آنها افزوده میشود، به حدی رسیده كه دیگر به واقع نمیتوان نه گریست و نه خندید. گویی وضعیت چنان اسفبار شده كه وجدان جمعی از واكنش به آنها ناتوان شده و به اصطلاح عمومی عضو حسگر «سر» و «بیحس» شده است. برای نمونه به این یك مورد به نقل از خبرگزاری دانا به شماره خبر ١١٦٩٠٩١ بنگرید: «چندی پیش دانشیار دانشگاه آزاد همدان، در كلاس درسی خود دانشجویان را به فرستادن مقاله برای سومین كنفرانس بینالمللی علوم رفتاری دعوت كرد. چند نفر از دانشجویان او ضمن پذیرش این دعوت استاد و ارسال چكیده مقاله برای كنفرانس، چكیده خود را برای اصلانی هم ارسال میكند. این استاد دانشگاه به خبرنگار دانا خبر میگوید: «پیش از اینكه چكیدهها را بخوانم و بتوانم برای برخی از آنها بنویسم كه اصول علمی چكیدهنویسی در آن رعایت نشده است. دانشجویان به من خبر دادند كه چكیدهشان در همایش پذیرفته شده است. » این استاد دانشگاه آزاد همدان پس از این شك میكند و چون پیش از آن با نام اصلی خود مقالهای به كنفرانس ارسال كرده بود، با نام مستعار و ایمیل دیگری، یك چكیده طنز برای این همایش ارسال میكند. البته او در قسمت عنوان هم نام دانشگاه علامه طباطبایی را ذكر میكند. او میگوید كه چنین كاری را كرده تا ثابت كند چكیدهها بدون مطالعه مورد پذیرش قرار میگیرد. چكیده طنز اصلانی به این شرح است: «تاثیر همنوایی گروهی بر تصمیمگیری دانشجویان: هدف پژوهش حاضر بررسی تاثیر همنوایی گروهی بر تصمیمگیری دانشجویان بود. بدین منظور از میان كلیه دانشجویان دانشگاه بوعلی سینای همدان به صورت در دسترس ١٠٠ دانشجو انتخاب و بر اساس وضعیت اقتصادی و میانگین در دو گروه ٥٠ نفری همتا شدند. ابزارهای پژوهش شامل مقیاس همنوایی منوچهر و محمود و همچنین پرسشنامه چندوجهی سنجش تصمیمگیری مش مراد و همسرش هستند. نتایج تحلیل كواریانس چند متغیری نشان داد كه قهر بودن مش مراد با برادر بزرگترش میتواند به صورت معناداری كاهش محصول ذرت را به دنبال داشته باشد (٠١/٠> P و ٢٧/٥ = F٢, ٩٨) . بر اساس یافتههای این پژوهش میتوان این گونه نتیجهگیری كرد كه چنانچه این مقاله پذیرش بگیرد نشان دهندة این است كه شما هدفی جز كلاه گذاشتن بر سر دانشجویان بختبرگشته ندارید. همچنین نشاندهنده به ثمر نشستن زحمات چند سال اخیر وزارت علوم است. باید گریست به حال این وضعیت كه چنگیز و تیمور هم به این عمق، زخمی بر پیكره این مرز و بوم نزدند. پس از مدت مشابه آن وقتی كه برای تایید چكیده قبلی این فرد و نیز دانشجویانش لازم بود، ایمیلی برای او ارسال میشود و وضعیت چكیده را پذیرش برای بررسی در هیات داوران میخواند و بعد از مدتی هم مقاله پذیرش نهایی میشود.» (منبع خبرگزاری دانا شماره: ١١٦٩٠٩١)
چنان كه در متن چكیده كذایی میخوانیم، این استاد دانشگاه در پایان از اندوه عمیق خود در مواجهه با این شرایط یاد میكند و میگوید «باید گریست»! اما چنان كه در متن خبر هم ذكر شد، این چكیده در واقع «طنز» است و معمولا «لینك» خبر برای مزاح و شوخی در فضای مجازی دست به دست میشود. اما توصیف دقیقتر این وضعیت شاید «بیمعنایی» (Absurdity) باشد، حالتی مطلقا و شدیدا غیرمنطقی و غیرعقلانی كه به بلاهت تنه میزند و هیچ توضیحی برای آن نمیتوان یافت. شاید این توصیف در وهله نخست و با تاكید بر یك خبری كه آن را بهطور كامل ذكر كردیم، كمی افراطی به نظر برسد، اما برای تایید این وضعیت كافی است سری به پیادهروی معروف روبهروی سر در دانشگاه تهران در خیابان انقلاب بزنیم. با وجود اینكه بارها درباره برخورد با این وضعیت ناگوار سخن رانده شده، اما هر آینه شاهدیم كه همچنان دستفروشها در كنار كتابفروشیها از فروش مقاله علمی-پژوهشی (!)، پایان نامه در مقاطع كارشناسی ارشد و دكترا و... سخن میرانند. بیمعنایی این مساله اینجا رخ نمون میشود كه اصولا چه دلیلی دارد كه فردی «درس» بخواند تا مدرك «كارشناسی ارشد» و «دكترا» بگیرد؟! البته ممكن است به این پرسش سقراطی ما پاسخ دهند كه این وضعیت ناشی از جامعهای مدركگراست و بعد در مذمت مدركگرایی سخن برانند و بگویند كه نقد جدیتر باید معطوف به شرایطی شود كه در آن مدركگرایی امكان بروز و ظهور یافته است. به تعبیر دیگر ایشان به درستی پدیدههای به وقوع پیوسته را نشانههای ظهور یك عارضه یا بیماری اجتماعی و فرهنگی میدانند كه باید منشا آن را شناخت و سببیابی كرد. اما آنچه كل ماجرا را به تعبیر ما بیمعنا یا همان ابزورد میكند، این است كه بالفرض جامعه مدركگرا شده است و همه به دلایلی ناگزیر از آن شدهاند كه برای خود به ضرب و زور عناوین دكتر و مهندس جعل كنند، جنبه ابزورد ماجرا این است كه اصولا چرا خود مدرك جعل نمیشود؟! چرا باید مقالهای «علمی-پژوهشی» نوشته شود؟ چرا باید پایاننامهای در كار باشد؟ آیا همان طور كه مقاله خرید و فروش میشود، نمیشود مدرك هم خرید و فروخت؟ دیگر چه نیازی است كه مبالغ كلان پول و سرمایه انسانی و امكانات دولتی و خصوصی صرف شود تا دانشگاهی ساخته شود و كلاسی بر پا شود و استادی استخدام شود و سالهایی از عمر بگذرد تا فردی به واسطه زحماتی كه دیگران كشیدهاند و با مقالههای جعلی و پایاننامههای قلابی به دروغ دكتر یا مهندس خوانده شود؟!
این وضعیت را مقایسه كنید با شرایطی كه در آن بسیاری از چهرههای شناخته شده با پول و امكانات مالی و با اتكا به جایگاه و شان سیاسی و اجتماعی خود دست به «تالیف» (!) و انتشار و چاپ كتابها و آثاری «فاخر» میزنند كه خودشان هیچ نقشی ولو در حد خواندن از سر تا ته آنها را ندارند و تنها به این افتخار میكنند كه با دبدبه و كبكبهای توخالی به حك شدن نام شأن بر مجلداتی قطور و حجیم و بیمایه بنازند. افرادی كه ممكن است در جایگاه واقعی خودشان خدمات ارزندهای ارایه داده باشند و كارهای ارزشمندی كرده باشند، اما هیچ ضرورتی ندارد كه از ایشان به عنوان انسانهایی فرهیخته و اهل شعر و ادب و تاریخ و هنر و فلسفه و علم یاد شود.
«اما حرف آخر»، زندهیاد ابراهیم باستانی پاریزی استاد فقید تاریخ دانشگاه تهران كه عمر خود را در راستای اعتلای دانش و فرهنگ در دانشگاه گذراند در نوشتاری كوتاه به امضای تابستان سال ١٣٨٥ (٢٠٠٦) نوشت: «اگر امیدی در ترقی این مملكت باشد- به همین چاردیواری دانشگاه بسته است- كه اتفاقا در طرح توسعه فیزیكی هم هست. متاسفانه هیچ جای دیگر سراغ ندارم كه این امید را برآورده كند. رسیدهام به همان مرحله كه خاقانی میفرمود: با همه ناامیدیام رو سوی آسمان كنم/ آه- كه قبله دگر، نیست ورای آسمان» امروز متاسفانه با شرایط پیش آمده میتوان با كمال ناامیدی گفت كه حتی چاردیواری دانشگاه نیز از دست تطاول نااهلان به دور نمانده است. اهل نظر میگویند پیامدهای ناگوار این وضع را كه بیشباهت به بحران زیست محیطی فعلی نیست، در درازمدت باید جست. راه چاره را نیز چنان كه هایدگر میگفت، باید همان جا جست كه خطری از آن برخاسته است، یعنی در سیاق بحث ما دانشگاه.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید