1393/12/10 ۰۹:۳۵
با کمی تامل به تنوع سوگنوشتههای اصحاب رکن چهارم و هنر هفتم درمییابیم که افزون بر مقامات رسمی، طیف وسیعی از نویسنده، خواننده، نقاش، گرافیست، موسیقیدان، هنرپیشه و شاعر هر کس به زبانی در فقدان دکتر طباطبایی احساس تألم و ابراز تسلی کردهاند.
شخصیت «آقا صادق» (نام خودمانی و مورد خطاب مرحوم امام) در چشم و دل همنسلان من فقط به صورت و سیرت زیبا محدود نمیشد؛ چراکه همانطور که حضرت هاشمی رفسنجانی در پیام تسلیتش به بیوت معزّا از نقش مؤثر دکتر در سالهای دفاع ـ با توجه به مقام نمایندگی امام در اتاق فکر جنگ ـ به میان آورده، مخلص نیز به عنوان یکی از راهپیمایان ایام شکوهمند انقلاب و مصدوم ـ مخدوم بیعنایت آن ایام ـ هرگز نقش کلیدی و بیبدیل دکتر طباطبایی در کشف و خنثیسازی توطئه و دسایس چپهای آمریکایی (که قصد داشتند غائله گنبد را فجیعتر از غائله کردستان رقم بزنند) از خاطرش زدوده نشده و نمیشود. همانطور اولین و اساسیترین انتخابات انقلاب و اولین رئیس و کارگردانش را که کاندیدای محجوب و محبوبمان نیز بود در اولین دور ریاست جمهوری.
باشد که روح پاک آن که «جمال چهره او حجت موجه ما» بود، به سان جسمش آرام باد.
***
این جانب به اعتبار سی سال مؤانست و مجالست با شمس آلاحمد ـ در حضر و سفرها ـ معتقد است که چنانچه آقاشمس از قید حیات نرسته و به حق نپیوسته بود، در دو حادثه مؤلمة اخیر خاندان سیدین شریفین «خاتمی» و «طباطبایی» به واسطه فقدان آقاصادق و همشیره مکرمه و امالشهید جناب خاتمی همدردانه شرکت میجست و به یادگار امام و سخنگوی معظم بیت، حاج حسنآقا و والدة عارفهشان خانم دکتر طباطبایی و ایضاً آقاعدنان تسلیت میگفت.
کما اینکه به مجرد اینکه دریافت اولین سالگشت ارتحال یادگار امام در گرگان پررنگتر از دگر بلاد برگزار میشود، خود را به گرگان رساند و در منتهیالیه صفالنعال جای گرفت و به سخن سخنرانان گوش فرا میدهد که با تأمل در دستنوشتهای که به تقاضای یکی از حضار ناشناس مرقوم نموده، به میزان اشتیاق و احترامش به مراسم بزرگداشت حاج احمدآقا و سخنران مراسم پی برد.
مستان سلامت میکنند
ناهارخوران منطقهای است ییلاقی در مرتفعترین بخش شهرستان گرگان. در آن محیط، آلاچیقهای دوطبقهای تعبیه شده که خلقالله اوقات فراغت را با صرف ناهار میگذرانند.
در یکی از شبهای پاییزی و پرستاره استرآباد که با اصحابی صدیق به آنجا رفتیم و مشغول شبچره و اختلاط بودیم که هاتف خوشخبر (تلفن دستی بنده)به صدا درآمد و آن سوی خط یکی از آشنایان مشترک من و دکتر طباطبایی و رفقای قدیمی او ـ جناب رزاقی ـ نوید داد که «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست» از سفر بازگشته و تفقداً احوالپرس گمراهان ناکرده سلوکی چون مخلص گشته است. ما که در طول ۳۳ سال انقلاب، بهرغم نسبت خونین سببی و نسبی با نهضت، نه شنیده و نه دیده بودیم کسی از سریال وزرا، وکلا، مدیران کل و حتی جزءشان از این فقره از فقرای ساکن در صفالنعال هم احوالی گرفته و گفته باشند «خالو خرت به چند؟» بدیهی است آنگاه که صدای گوشنواز وصوت داوودی دکتر را که بشنوم، با این تفقّد، تفقد کسی که اسماً و رسماً صادق است و سید، سید است و سالار، صورتاً و سیرتاً زیبا، و آخرالامر هم که درویش است و دولتمرد، به قول شیخ بهایی «اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه!» رو آن ربابی را بگو: مستان سلامت میکنند.
بر، بر و بچههای فرهیختة اهل قلم و دوات و دود چراغ خوردة روزنامه پوشیده نیست که این مستی، نه مستی ناشی از نبیذ، بل از زمره مستی کسانی است که بیباده مست آمده و در آن حال خوش، نقوش را در خشت خام دیده و انجام را، از خط جام میخوانند.
درویش ناصر بخاری عارف و سالکی که در مصرف اطعمه و اشربه حلال نیز، احتیاط زیادی به خرج میداد، روزی در بازار بخارا یکی از صاحبمنصبان ذوالفنون در عالم ناسوت و لاهوت تا چشمش به او میافتد، از مرکب پیاده میشود و تعظیم و تکریم غرایی در برابرش بهجا میآورد. با توجه به بیخودی و بیاعتنایی درویش به اطراف، یاران آن محتشم گله و اعتراض آغاز میکنند که: «روا نیست برای این ژندهپوش مست که تعادل ندارد و چون کشتی بیلنگر کژ میشه و مژ میشه، اینگونه خفص جناح و حرمت بهجا آورید.» جواب میشنوند که: «ای یاران، شما فقط به کلاه پاره بر سر، دفتر کهنه در بغل و ردای ژنده در بر او مینگرید. حال اینکه او مست نبیذ یا دنیا نیست، که اجلّ از گیتی و مافیهاست و آنقدر مرتبه دارد که هفتاد بار به او تکلیف ولایت شده، اما سر باز زده، چون فراتر از این سرچشمههای فیاض را متوقع بوده و متمتع هم!»
غروب و طلوع مهر و ماه
حال بعد از رثا و غروب مهر (شمس آل احمد) ورود میکنیم به مبحث طلوع ماه (امام موسی صدر). نوروز پارسال بعد از گلگشت در یزد و کرمان، گذارم به شهر گل و بلبل و شعر، شیراز افتاد. سحرگاه یکی از ایام، نوشته پرمحتوایی منقوش بر دیوار مقابل اقامتگاه، مدتها فکرم را به خود مشغول داشت. از کلمات قصار مولا(ع) بود و بدین مضمون: «شرم، حیا و پاکدامنی، زکات خوبرویی و زیبایی است.» چه همان دم و چه هم اینک، جز به چهار نفر نه عقلم قد داد و نه قلبم گواهی. و آن چهار مخلوق زیبا، که آفریدة آفریدگاریاند جمیل و یحب الجمال، به ترتیب سن و زمان حیات: ۱ـ حضرت یوسف(ع)، ۲ ـ حضرت عباس(ع) [قمر بنیهاشم] ۳ـ امام موسی صدر [قمر بنی «صدر»] و ۴ـ دکتر سید صادق طباطبایی.
گویا یک روز قبل از رفتن بنده به نمایشگاه و دو روز پس از آن، جناب دکتر و خواهرش خانم دکتر طباطبایی (عروس عارفة امام(ره)، مؤلف اقلیم خاطرات) به نمایشگاه کتاب رفته و این بیت حافظ را زبان حال ما گردانده بودند: «من نمییابم مجال ای دوستانر گرچه دارد او جمالی بس جمیل. و دست آخر نیز، دست ما کوتاه و خرما بر نخیل) «الولد الحلال یشبه بالخال» الحق و الانصاف نه فقط حقیر که خیل مصاحبان و معاشرانش ـ اعم از روحانی، علمی، سیاسی و هنری و… ـ در لطف و صنع خدای جل جلاله حیرانند. لابد شما هم جایی خواندهاید که حضرت پیر (رهبر کبیر) در ایام تبعید به پاریس، پس از آنکه دکتر با سینی چای وارد میشود، آیتالله صدوقی به امام میگوید: «در زمانی که خدمت آیتالله صدر بودم، بابت هر استکان چای که این کودک شیرینچهر میآورد، دوپران به آقاصادق میداده» و امام هم با شهید صدوقی مطایبه نموده و میگوید: «یزدی و اینقدر ولخرجی! از نظربازی ما بیخبران حیرانند!» که مهر تأییدی بر پاکی، یکرنگی و زیبایی ظاهر و باطن شادروان طباطبایی از مهد تا لحد است. حلالزاده به داییاش میرود، بلکه انشاءالله خبر خوشی عنقریباً راجع به مسیح شیعیان لبنان داشته باشیم. جای آن دارد حالا که صحبت از آن عزیز نهان از نظرها به میان آمده، مطلبی را که از قول خانم سیمین دانشور خوانده و از زبان شمس آلاحمد شنیدهام، بازگو نمایم. ناگفته نماند که در کتاب خاطرات سیاسی دکتر طباطبایی نیز اشاراتی به اعتماد و ارتباط جلال آلاحمد با آقازادههای آیتالله سید صدرالدین صدر ـ به ویژه آقارضا و آقاموسی ـ شده است که قضیة رونویسی شبانه و مخفیانه کتاب امانی «در خدمت و خیانت روشنفکرانِ» جلال، توسط مرحوم احمدآقا خمینی و ارسال قاچاقی آن در جوف جعبه پسته به اروپا بخش کوچکی از آن مقوله است.
اما پس از واقعه خونین ۱۵ خرداد، سر و سرّی ما بین هواداران نهضت ـ اعم از روحانی، روشنفکر، بازاری و اداری ـ پدید آمد که در سطح عالی، ارتباط و مراودة جلال و امام موسی صدر با سلسلهجنبان نهضت (امام(ره)) از طرق محارم خانهزاد بیت، و آمدن امام صدر به منزل جلال و دقالباب کردنش، از آن دست بود که توصیف شاعرانهاش را از زبان سیمین و شمس میخوانیم.
گفتن ندارد که خانم دانشور، دانشآموختة رشته زیباییشناسی و ادبیات تا مرحله دکتری بوده که پس از ازدواج با جلال، به جهت تکمیل تخصص خود به دانشگاه استنفرد آمریکا میرود و رسالهای نیز در آن باب مینویسد که چندان بیصدا نبوده: «علم الجمال و جمال در ادبیات فارسی در قرن…». یک همچو آدمی به سان آن بنده خدایی که گذارش از راستة دباغان به کوچه عطاران افتاده بود، تا چشمش به جمال و قامت آقای صدر میافتد، نه عقل میماند و نه هوشش. در اظهارات و احساساتش تأمل بفرمایید:
ـ نیما یوشیج به آقاموسی صدر حسودیش میشد! طاهباز از قول من (سیمین) جایی گفته و نوشته که محو جمال «صدر» شده، به شاعر «نیما» توجه نکردهام. نیما خیلی وسواسی بود. باید خودم چای میریختم. سرش اینقدر خالی باشد، تفاله هم نداشته باشد و چای را هم خودم بهش میدادم. آقاموسی صدر که آمد، غروب بود، در زد. یکی از زیباترین مردهای خاورمیانه: چشمها خاکستری، درشت و زیبا، لباس روحانیتش نیز شیک از این سینه کفتریها؛ گفتم: «این عدالت نیست که خدا همه خوبیها را یکجا به یک نفر بدهد و تو حق نداری اینقدر خوشکل و زیبا باشی!» لبخندی زد و گفت: «جلال هست؟» گفتم: «آره آره، بیا تو» و نیما هم که همیشه اینجا بود، لذا من نرسیدم به او چای بدم و… من محو جمال صدر شدم و او را همینطور نگاه میکردم. آخر خیلی زیبا بود و او ما را به قم دعوت کرد و حیف که منزلشان اندرونیر بیرونی داشت و فقط سر سفره ناهار همدیگر را میدیدیم!
شایان ذکر است که چهار سال قبل هنگام شرکت در سمینار «شکوه شمع» با سخنرانی دکتر طباطبایی قبل از ترک مبدأ (منزل آقا شمس) ایشان با توجه به اظهارات سیمین راجع به امام موسی صدر با دلخوری و البته ملایمت اظهار داشت: «اگر دستت رسید به چرخ گردون (دیدار و گفتگو با طباطبایی)، اولاً بگو بزنم به تخته آقاصادق خوب جوان مانده؛ و ثانیاً در اینکه در خلق مخلوقاتی چون سیرة صدر و تیرة طباطبایی قلم صنع و آفرینش جز بر مدار جمال و کمال نچرخیده حرفی نیست و تنها خرج و هزینهاش گفتن تبارکالله احسنالخالقین است و بس؛ ولی حرف من این است: سیمین که زیباییشناسی خوانده و در کنار جلال، زیبا هم زندگی کرده، چرا با دیدن آقاموسی صدر، آنگونه ندیدبدید بازی درآورده؟ (و رو به بنده:)آیا تو تاکنون در خاندان آلاحمد بدگل یا حتی بیگِل دیدهای؟»
به نظر شما بنده در جواب شمس چه میتوانستم گفت جز «نه والله، نه بالله» و حتی موقع بستن در منزل و خداحافظی مجدد گفت: «چرا با وجود جلال، به مهمانش گفته که تو امامی یا پیغمبری و اصلاً چرا اینقدر خوشگلی؟!»
آنگاه که تمبر شخصی مزیّن به تمثالش را به رؤیتش رساندم، پیش خود گفتم الان است که دکتر بگوید از این همه بیذوقی و کجسلیقگی دلم گرفت؛ اما لبخند ملیحی زد و ضمن دادن قول نوشتن مقدمه بر مجموعه خاطراتم از ایام انقلاب، بر پیشانی سفرنامه مکه چنین نگاشت: «انشاءالله که دستاورد این سفر توشة راه نهضت شما باشد. مهرماه ۱۳۹۳ـ تهران، طباطبایی»
سرسلامتی شمس فقید
قطعاً به ملاقات و سرسلامتی خاتمی میآمد اگر «شمس آلاحمد از قید حیات نرسته و به حق نپیوسته بود». راوی این سطور توفیق زیارت فقید سعید شادروان دکتر صادقی را از نزدیک نداشت، لکن ذکر محامد آن مرحوم را از زبان دکتر صادق طباطبایی شنیده بود. اینکه مدعی شدهام عمده و لبّ حرف شمس آلاحمد «خاتمی سرت سلامت» میبود، چنانچه شمس راحل زنده بود به استناد و اقتضای سه عکسالعمل و موضعگیری شفاهی و کتبی نویسنده فقید نسبت به این سید عزیز و معزّا بود. در راستای گردش و دورهای شمسی و قمری با شمس در دامغان، مشتاقان استاد آلاحمد خواستار عکس یادگاری شدند که مشارالیه با نیم نگاهی به کادر و محوطه عکسبرداری، با لطایفالحیل به طالبان عکس فهماند که در کنار پوستر رهبر راحل(ره) و رهبر حاضر (سلمهالله) و سردار سازندگی، جای عکس رئیس جمهور جدید ـ سید خاتمی ـ خالی است و خلاصه عکسی از آن بزرگوار ملبس به لباس روحانیت و مزین به چفیه رزمندگی مهیا و مآلاً نظر شمس تأمین گشت و در عکسی که استاد با یکی از فرزندان شهدای دامغانی عملیات مرصاد به یادگار انداخته، کاملاً مشهود است.
ب) دومین شاهد مدعایم را اظهار و اذعان کتبی شخص آقا شمس قرار میدهم که اتفاقاً در کتاب سیر و سلوک نویسنده چاپ مؤسسه اطلاعات آمده است و شامل مواردی است استثنا و ورای آنچه کراراً خود را بابت «القاببخشی» و «بزرگنمایی»هایی که در حق برخی افراد در این کتاب ـ در کنار اعاظم و بزرگانی چون امام و احمدآقا ـ سرزنش میکرد کراراً میگفت و به گفتهاش اعتقاد داشت که خاتمی ازجمله نجبایی است که سیادتش اجل از بده بستانهای مرسوم مینماید و… اگر موافق باشید، گذر و نظری داشته باشیم به اظهارات مکتوب و دستخط شمس و تکریم و تجلیل از آن سید جلیلالقدر: «در همان نخستین و تنها دیدار، خاتمی را مردی دیدم خوشمحضر. اضافه بر اجتهادش در مسایل و فرهنگ اسلامی، با فرهنگ مغرب زمین نیز آشنا. و مآلاً هم متخلّق به خلقی محمدی و آنطور که میگفت، مشتاق زیارت سیمین دانشور ـ یادگار برادرم جلال ـ که با خواندن «غربزدگی» و «روشنفکران» او تکان خورده است و سمت و جهت یافته است. طبیعی است که برای من، تعارف خوشایندی بود. و او را نه تنها بنیعمّ خویش، که برادرم پنداشتم و بگذارید که به زبان لری اقرار کنم که: در همان جلسه یکدو ساعته ـ که بیشتر در اختیار او بود تا من ـ مرا خر خودش کرد. آمادة هر خدمتی که از این بیوجود ساخته است. و آرزو کردم ای کاش امثال او، در بین مدیران انقلاب اسلامی ما هر روز بیشتر شوند.»
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید