1393/12/2 ۱۲:۴۹
سازها یادگار رفاقتهای هنرمند با مصایب، شادیها، تاریخ سرزمین خود و گاهی نیز جدای از همه اینها، بیان انتزاعی از دنیا، سرنوشت نامعلومی در سرزمین خود دارند. برخی از سازها با احداث موزه موسیقی و موزه صبا حفظ و نگهداری شدند، اما گفته میشود مکانی شده است برای پذیرفتن سازهای اهدایی. سازمانها دسترویدست گذاشتند، نهادها و وزارتخانهها نیز به امور جاری پرداختند، هنرمند خوندل خورد و نواخت، تاریخ به آن بالید و اما بهای هنر را فقط بخشی از مردم پرداختند.
سرنوشت ساز بیصاحب!
مژده نوروزی: سرنوشت سازها پس از هنرمندان عموما نامعلوم است. قرار بود مسایل مختلف هنرمندان در طی سالیان برطرف و بهای هنر پرداخت شود، موسیقی میراثی شود برای حال و آینده! گفته میشود با مرگ هنرمندان سازها نیز میمیرند و بهای هنر را تنها بخشی از مردم میپردازند. در برخی موارد نیز به دلیل نبود قوانین، موسیقی در معرض استفادههای نابجا قرار میگیرد و مسوولان دست روی دست گذاشته اند! شاید بقیه سازهای ایران نیز به سرنوشت تار دچار شوند!
علی اکبر شکارچی موسیقیدان، نوازنده و خواننده منطقه لرستان که نواختن کمانچه را از کودکی و تحت تاثیر نوازندگان محلی آغاز کرد و پس از اخذ دیپلم و سربازی در سن 24 سالگی به تهران آمد در سال 1350 از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و برای فراگیری ردیف های سازی و آوازی و قطعات ضربی در کلاس های داریوش صفوت، نورعلی خان برونمد ، محمود کریمی، یوسف فروتن، سعید هرمزی و جلال ذوالفنون بهره برد. شکارچی در طی سالیان آموزش، تدریس و اجراهای خود در زمان حیات استاداش؛ علی اصغر بهاری همواره در کنار او بود. وی در واپسین سال قبل از انقلاب 57 در نخستین آزمون موسیقی باربد نفر اول رشته نوازندگی کمانچه شد. «خلق لر» اجرایی بود که با همکاری «حسین علیزاده» در تیرماه سال 58 انجام شد تحت عنوان آلبوم موسیقی خلق لر به بازار آمد و بعد از مدت کوتاهی توقیف شد. آلبوم های جرس، کوهسار، بیست ترانه کهن لری، کاروانه، خونین شهر(کار مشترک با عطا جنگوک)، قطعاتی از موسیقی لری، بهارباد (با صدای ایرج رحمانپور)، خواب شقایق، کارهای پژوهشی آلبوم ردیف میرزا عبدالله با کمانچه از جمله کارهای اوست. موسیقی فیلم خون بس را نیز او نوشته است. عاشقاه و ایل بانگ نیز دو آلبومی هستند که حاصل همکاری علی اکبر شکارچی با دختر اش آساره است. وی در گفتگو با CHN به بیان نظرات و دیدگاه های خود در مورد سازها و نگه داری از آنها و .... پرداخته است که می خوانید:
***
خیلیها معتقدند که ساز بعد از مرگ هنرمند سرنوشت نامعلومی دارد، چقدر به این مساله باور دارید؟
گرچه سازها شاهد و گواه گفتگوی نوازنده با مخاطب اش است و رازدار هنرمند، با این وجود سازها وسیله هستند. به وسیله آن هنرمند غم و شادی، پیروزیها، شکستها و تمامی مسایلی که در حیطه اجتماع و ارتباط مردم با یکدیگر هست را بیان می کند. زمانیکه هنرمند میمیرد آنچه که از وی باقی میماند صدای ساز و آواز اوست. صداهایی که یادآور روزهای دورند، روزهایی که مردم با آنها خاطره دارند. به بیان دیگر موسیقیدان با موسیقی و ساز اش بخصوص در شرایط دشوار نگهبان روح و روان مردم است.
درکل ساز وسیله است که در دست یک هنرمند سالها هم از نظر ظاهری و هم از عمر و قدمت اعتبار شکل و قوام میگیرد. سازها به واسطه اهمیت، ارزش و اعتباری که هنرمند دارد ارزش و اعتبار مییابند. سالها و دههها هنرمند ساز را به دست گرفته و مسایل و مصائب، شادی ها و غم های زمانه و..... را با ساز و تسلط خود بر نوازندگی به گوش مخاطب رسانده به همین دلیل ساز نمادی است از موسیقیدان، مردم، تاریخ و کائنات. مولانا می گوید: «خشک چوبی، خشک تاری خشک پوست/ از کجـــــا می آیـد این آوای دوســــــــت؟»
شاید به همین خاطر است که ساز و نگه داری از آن اهمیت دارد. زیرا یادگاری است از سالهای همزیستی هنرمند با ساز و یادآوری از پیوندی که با مسایل اجتماعی و مردم ایجاد کرده است، هنری که با کلام و بیکلام به گوش مخاطب در طی سالیان رسیده و از جامعه خود البته مجزا نبوده است.سازها بوسیله استادکار به یک شکل ساخته می شوند ولی در دست هنرمندان با شیوه های مختلف به صدا درمی آیند و هریک نوایی رنگین و متفاوت می نوازند.
همه سازها این ارزش را دارند که مثلا در موزه موسیقی نگهداری شوند؟
تمام سازهایی که در موسیقی ایرانی و موسیقی محلی هر قوم به عنوان سازهای محلی و شهری از آنها نام می بریم، سازهایی هستند که قدمت منطقه خود را و تغییر و تحولاتی که در طی سالیان ایجاد شده گواهی می کنند. سازها سند تاریخی یک سرزمین اند. در واقع میراثی هستند که تاریخ فرهنگ و هنر یک سرزمین را با صوت ثبت می کنند و نمایش می دهند. به همین خاطر هم از اهمیت ویژهای برخوردارند. بنابراین همه کسانی که موسیقی، ساز و اقوام مختلف را می شناسند همه میدانند که سازها میراث کهن این سرزمیناند. چه بسا تاریخ نگاران با استناد بر سازها، تکامل اجتماعی جوامع مختلف را مینگارند.
این مسالهای شخصی نیست بلکه مسالهای ملی و دارای اهمیت است. سازها متعلق به یک دوره، یک طیف نیستند بلکه دست به دست میچرخند و به واقع جزو میراث سرزمینی هستند که همه مردم در آن سهیماند. به همین خاطر هم هر سازی که ریشه در تاریخ دارد خود به خود ماندگار میماند. مسوولان حکومتی میتوانند سامانگر, پاسدار, نگهبان و قدرشناس عناصر فرهنگی باشند.
با غفلتی که در حراست از ساز تار ایرانی شد، آذربایجان آن را به نام کشور خود ثبت کرد. شک ندارم مالکیت ساز کمانچه را که از حدود هزار سال پیش در اشعار حافظ؛ در مسجد و میخانه خیالت اگر آید/ محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم یا نظامی؛ کمانچه آه موسی وار میزد/مغنی راه موسیقار میزد و.... آمده است را نیز زیر زبان زمزمه میکنند.
ارزشگذاری سازها به چه سبک و سیاقی قابل قبول است؟ مسوولان دولتی یا هنرمندانی که از دل مردم برخاستهاند یا....
ارزشگذاری سازها بخشی به صنعت ساز مربوط است و سازندگان ساز باید در این مورد نظر بدهند. همچنین در ارزش گذاری یک ساز موسیقیدانان و هنرمندان و پژوهشگران هستند که به ارزش سازها واقف اند و به سازها اعتبار می بخشند. تاریخی که بر ساز گذشته است، درنظر گرفتن قومیت هایی که ساز از آنجا امده است و در نهایت هنرمندی که ساز را یک عمر نواخته است، همگی می توانند در ارزش گذاری سازها تاثیر بگذارند. همچنین قدمت یک ساز یعنی اینکه ساز باید عمری را در دست یک نوازنده باتجربه گذرانده باشد. این ویژگی ها در کنار هم هستند که به سازها ارزش می دهند و آنها را از دیگر سازها متمایز می کنند. به طور مثال ساز کریم خانی سازنده کمانچه در دوران قاجار 150تا 200 سال در دستان استاد بهاری بود که استاد به آن قدمت بخشید. بنابراین بخش مهمی از اهمیت ساز به نوازنده آن مربوط است و نباید این مساله را از نظر دور داشت. ممکن است ساز خیلی قدمت نداشته باشد ولی به این دلیل که در دستان نوازنده ای باتجربه است خود به خود ارزش و اعتبار پیدا میکند. یادم میآید که استاد «بهاری» در دهه هفتاد از زندگیاش میگفت: «او می گفت که در زمان تاجگذاری احمدشاه کمانچه نواخته است.»
بی شک علاوه بر خود استاد و موسیقی اش ساز او دارای ارزش میشود.
از صبحتهای شما اینطور برداشت میشود که استادان موسیقی و سازندگان ساز میتوانند بر روی ساز ارزش بگذارند نه صرفا مسوول دولتی که شاید آشنایی چندانی هم با سازها ندارد؟
میتواند اینطور هم باشد. معتقدم کسی که بر روی سازها، فرآیند ساختشان، آشنایی با نوازندگان، شیوه نواختن و هزاران رمز و راز بین ساز و هنرمندان تسلط داشته باشد میتواند این ارزشگذاریها را انجام دهد. حالا چه مسوول آگاه حکومتی باشد چه غیرحکومتی، مهم این است که کسی از دل فرهنگ و هنر و موسیقی این سرزمین برآمده باشد.
چطور میشود که موزه موسیقی بعد از سال ها احداث و برخی از دغدغه های هنرمندان برطرف می شود و در عین حال سازهایی که در این موزه نگهداری میشوند عموما اهدایی اند؟! آیا می توان به راهکارهایی هم فکر کرد تا سازها که میراث هنرمندان در دوره های مختلف تاریخی هستند هنرمند و خانواده های آنها را در زمان حیات و حتی پس از مرگ، منتفع کند؟
متاسفانه بخش ساز و صوت موسیقی را مردم دارند حمایت میکنند و تا امروز همین مردم هم از آن نگهداری کردهاند. در بخش هنرمندان و سازها نیز همین ویژگی وجود دارد یعنی بیش از حمایتهای دولتی این مردم هستند که حامی اصلی هنر موسیقی و حتی سازها به شمار میآیند. من نمیتوانم دستورالعملی ارایه بدهم که ای دولتمردان و ای مردم کاری کنید!
چه پیشنهاداتی در این زمینه دارید؟
به نظرم میرسد که باید نگاه وزارتخانههای مربوطه و بخصوص سازمان میراث فرهنگی به مقوله هنر تغییر کند. مسوولان و دستاندرکاران باید ارزشگذاری صداها (سازی و آوازی)، ساز و هنرمند را مدنظر قرار دهند و برای هر کدام از آنها هزینه کنند. باید سوبسید بدهند. اما وقتی اینکار را انجام نمیدهند باز هم این مردم هستند که هنرمند را حمایت میکنند. مردم آلبوم ها را میخرند، مردم با هزینه خود کنسرت برگزار می کنند، مردم از سازها حمایت و سازها را به موزه ها اهدا میکنند. فکر کنم در هیچ کجای دنیا نمیتوان مردمی با این همه عشق به مملکت و هنر پیدا شود.
هنرمند و نوازندهای که عموما هم از سطح زندگی متوسطی برخوردار است سرمایاش را در اوج وطنپرستی اهدا میکند و این از خودگذشتگی از دید مسوولان پنهان بماند تاریخ آنان را نخواهد بخشید. خوش به حال دولتمرد، وزارتخانه، مسوول و سازمانی که بتواند این همه فداکاری را ببیند. باید دست چنین افرادی را که از سرمایه خود ، جانی و مالی دریغ نمی کنند، بوسید.
بنابراین باید نگاه دولتمردان، وزارتخانهها، مسوولان و سازمانها تغییر کند. وقتی سازها اهدا میشوند و دستاندرکاران از کنار آن فقط رد میشوند این بدین معناست که بر روی احساسات، عواطف و هنر و مهمتر از همه وطن پرستی یک هنرمند، پا گذاشتهاند. باید خانواده های هنرمندان که در شرایط دشوار در کنار هنرمند بوده اند مورد حمایت قرار بگیرند این قاعده کار است. پول و اقتصاد دست دولت است و موسیقی و فرهنگ نیز در دست مردم. به رغم صحبت دولتمردان در گفتار ولی دست موسیقیدانان کوتاه است و خرما بر نخیل!
فکر میکنید ساز و هنرمند فارغ از همه وعدهها و شعارهای مسوولان باید در طول حیات خود از بیمه برخوردار باشند؟ با توجه به اینکه نهادهای زیادی زیرمجموعه وزارتخانهها و سازمانها در این زمینه فعالیت دارند و در عینحال بسیاری از هنرمندان به رغم توانمندی تحت حمایت نیستند؟
وقتی خود هنرمندان در این زمینه عددی به حساب نمیآیند طرح بحث بیمه سازها خنده آور است. البته در جواب سوال شما، اولویت با هنرمند است و البته قوانینی که برای بیمه وجود دارد قوانینی نیست که بتواند نیازهای هنرمندان را برطرف کند. سازمان تامین اجتماعی می گوید که بالای 50 سال هنرمند بیمه نمیشود، پایین 50 سال هم که هنرمند هنوز به آن پختگی نرسیده. بعد از سالها زحمات هنرمندان به بار مینشیند و از دید مسوولان بیمه، هنرمند در سن پختگی هنری، سن اش از بیمهشدن گذشته است! وقتی افراد زنده و هنرمندان ارزشمند ایرانی خود به حساب نمیآیند چطور می شود از بیمه سازها سخن گفت؟!
سازها و موسیقیدانان سنتی و موسیقی علمی بایستی مطابق شماره گذاری بر روی درختان که توسط شهرداری انجام می شود تحت مراقبت قرار بگیرند. شهرداری مراقب است که کدام دارد خشک می شود، کدام زنده است و کدام نیاز به مراقبت دارد! معتقدم وقتی هنرمند نزد مسوولان ارشد اهمیت پیدا کند و تحت حمایتهای بیمه و.... قرار بگیرد ساز اش نیز خود به خود از این حمایت ها برخوردار می شود. مسلما هنرمند از اولویت برخوردار است. در درجه اول باید به فکر هنرمندان بود.
کاش این همه موسسهای که تشکیل شده و همگی نیز در پی کفن و دفن هنرمندان، پیام تسلیت و شرکت در مراسم ترحیم فعالیت دارند در زمینه برگزاری تور، برنامهریزی برای برگزاری کنسرت، حمایت از آثار آنان، اجرای کپی رایت، چاپ آثار صوتی و نوشتاری پیشکسوتان در نقاط مختلف و حتی خارج از کشور فعال بود، چون حیات هنر با اجراهای بیشتر ممکن است.
چندسالی است که موسسه هنرمندان پیشکسوت تحمت حمایت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تاسیس شده که در این کار هم میراث فرهنگی جا مانده است! من تاسیس این موسسه را به فال نیک می گیرم شاید در کمتر از دوره ای از تاریخ نهادی به این گستردگی حامی هنرمندان تشکیل شده باشد. همانطور که از نام موسسه برمی آید هنرمندان پیشکسوت همه سن و سالی را گذرانده اند، نیاز به مراقبت، نوازش، حمایت معنوی و مادی دارند. بخشی از این حمایت ها هم در ارتباط با تولید آثاری هنری شان است. در این راستا می بینیم که قانون حمایت از خالق اثر (کپی رایت) رعایت نمی شود. انتظار می رود که موسسه علاوه بر کمک های مالی در زمان بیماری، مرگ و میر و حمایت از خانواده پس از فوت او شرایطی را فراهم آورد تا آثار دوران کهولت هنرمندان بدون دغدغه بیشتر منتشر شود.
و سخن آخر...
من گفتگوی خود را با شعری از فردوسی به پایان می برم که؛ الا ای برآورده چرخ بلند, چه داریی به پیری مرا مستمند/ چو بودم جوان در برم داشتی, به پیری چرا خوار بگذاشتی
میراث فرهنگی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید