گذارهای تاریخ‌نگاری در قرن‌بیستم

1393/10/1 ۰۸:۱۹

گذارهای تاریخ‌نگاری در قرن‌بیستم

نقد و بررسی «گذر از عصر باستان به فئودالیسم» با حضور هاشم آقاجری و حسینعلی نوذری جلسه نقدوبررسی کتاب «گذر از عصر باستان به فئودالیسم» در پژوهشکده تاریخ اسلام بدون حضور حسن مرتضوی، مترجم کتاب و همچنین دیگر مدعو از پیش اعلام‌شده داریوش رحمانیان با سخنرانی دونفر از منتقدان برگزار شد؛ هاشم آقاجری و حسینعلی نوذری. پری اندرسون نویسنده این کتاب با بررسی تاریخ‌نگاری سده‌های میانه اروپا به سیر مادی تکوین، رشد و فروپاشی نهادهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جوامع متکی بر کار برده‌های یونان باستان، روم، تهاجم اقوام ژرمنی، جامعه کوچ‌نشین و الگوهای متفاوت فئودالیسم در شمال، شرق و غرب و منطقه مدیترانه‌ای اروپا تا رفرماسیون می‌پردازد.

 

نقد و بررسی «گذر از عصر باستان به فئودالیسم» با حضور هاشم آقاجری و حسینعلی نوذری

جلسه نقدوبررسی کتاب «گذر از عصر باستان به فئودالیسم» در پژوهشکده تاریخ اسلام بدون حضور حسن مرتضوی، مترجم کتاب و همچنین دیگر مدعو از پیش اعلام‌شده داریوش رحمانیان با سخنرانی دونفر از منتقدان برگزار شد؛ هاشم آقاجری و حسینعلی نوذری. پری اندرسون نویسنده این کتاب با بررسی تاریخ‌نگاری سده‌های میانه اروپا به سیر مادی تکوین، رشد و فروپاشی نهادهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جوامع متکی بر کار برده‌های یونان باستان، روم، تهاجم اقوام ژرمنی، جامعه کوچ‌نشین و الگوهای متفاوت فئودالیسم در شمال، شرق و غرب و منطقه مدیترانه‌ای اروپا تا رفرماسیون می‌پردازد. این کتاب مقدمه‌ای بر کتاب مهم اندرسون یعنی «تبارهای دولت مطلقه» است که پیش از این با ترجمه حسن مرتضوی منتشر شده است. نویسنده در هر دواثر کوشیده با مطالعه دوعصر باستان و فئودالیسم از سویی و استبداد از سوی دیگر، ارتباط میان این دودوره را در چارچوب نظریه «ماتریالیسم تاریخی» نشان دهد. اندرسون با ارجاع به نظریات مارکسیسم کلاسیک و کاستی‌های آن در تحلیل تاریخی نظریات نویی را در این آثار مطرح می‌کند.

هاشم آقاجری در سخنان خود به صورت اجمالی به بررسی آثار اندرسون و روند انشعاب نحله‌های مختلف فکری در «سنت مارکسی» پرداخت؛ از مارکسیسم ارتدوکس و سنتی، مارکسیسم هگلی لوکاچ، جریان‌های مارکسیسم فرانسوی و ساختارگرا، چپ نو و جریان مجله نیولفت‌ریویو تا پری اندرسون و‌ای.‌پی.تامپسون که دیگر خود را نه مارکسیست که ماتریالیستی تاریخی می‌دانند. سپس حسینعلی نوذری به ذکر نکات انتقادی حول صحبت‌های آقاجری پرداخت و درباره تاثیر پر‌رنگ تاریخ‌نگاری مارکسیستی اندرسون بر دیگر مورخان غیرمارکسیست صحبت کرد. هردو منتقد با اذعان به ترجمه ارزشمند و پرزحمت این کتاب معتقد بودند عنوان کتاب به جای «گذار» باید «گذارها» ترجمه می‌شده و این نه ایرادی ملانقطی که اتفاقا مرتبط با هسته اصلی تفکر اندرسون است؛ یعنی نگاه انتقادی او به روند خطی تاریخ در نظر مورخان مارکسیسم روسی. از این‌رو تاکید او بر کلمه جمع «گذارها» در عنوان کتاب بی‌مورد نبوده. آنچه در ادامه می‌آید، گزیده سخنان هاشم آقاجری و حسینعلی نوذری در این نشست است:

 

هاشم آقاجری: ماتریالیسم تاریخی؛ مبنای کار اندرسون

پری اندرسون مورخ و نظریه‌پرداز مارکسیست است. مارکسیسم به‌عنوان یک‌نظریه و مکتب در قرن‌بیستم تا به امروز شاهد قرائت‌های مختلفی بوده است. در یک‌تقسیم‌بندی کلی می‌توان مارکسیسم حزبی، دولتی و شورویایی را از مارکسیسم علمی‌ تفکیک کرد؛ یعنی مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی رسمی ‌دولت‌های بلوک شرق به سرکردگی شوروی در برابر مارکسیسم محافل روشنفکری غرب اروپایی. خود مارکسیسم آکادمیک و روشنفکرانه نیز یکدست نبوده و بعد از جنگ‌جهانی دوم و حتی قبل از آن از اختلافات بین‌الملل دوم به نحله‌های مختلفی تقسیم شده است. در بین‌الملل دوم مارکسیسم لنینیستی از مارکسیسم غربی و سوسیال‌دموکراسی جدا شد و کائوتسکی و برنشتاین این جدایی را در پیوند با سوسیال‌دموکراسی امروزی که در احزاب اروپایی به وجود آمد، ادامه دادند. مارکسیسم حزبی و لنینیستی نیز به علت اختلافات سیاسی و تئوریک در انقلاب اکتبر هیچ‌گاه یکدست نبود و از ابتدا محل نزاع بود. تروتسکیسم خود را از استالینیسم جدا کرد. مارکسیسم سنتی معتقد به فرماسیون‌های پنج‌گانه تاریخ و سیر خطی جوامع بشری از جوامع اشتراکی، کمون اولیه، برده‌داری، فئودالیسم، سرمایه‌داری و سرانجام تحول به سوسیالیسم و جامعه بدون طبقه بود. در برابر این قرائت تک‌خطی از مارکس، قرائت‌های دیگری نیز وجود دارد. یکی شیوه تولید آسیایی است که در آثار مارکس به‌صورت پررنگ مطرح نشده بود. این موضوع تمایز بین غرب و شرق را پررنگ می‌کند. اما تحولات بعد از جنگ جهانی‌دوم اختلافات ایدئولوژیک را بین مارکسیست‌ها شدیدتر و غنای ایدئولوژیک آن را بیش از همیشه کرد؛ از مارکسیسم انگلیسی و مورخان حزب کمونیست بریتانیا تا مارکسیسم هگلی لوکاچ، مارکسیسم ساختارگرا و فرانسوی لویی آلتوسر تا جریان‌های چپ نو. لوکاچ مارکس جوان و مارکس پیر را از یکدیگر تفکیک کرد و به‌این وسیله کوشید مارکسیسم را از پوزیتیویسم انگلیسی جدا و به سنت فلسفی آلمان وصل کند. در بین گروه مورخان مارکسیست حزب کمونیست بریتانیا نیز انسجام و یکدستی ادامه پیدا نکرد. کریستوفر هیل و اریک‌هابسبام به چارچوب‌های راست‌کیشی مارکسیسم وفادارتر بودند اما افراد دیگری با توجه به تضادهای تئوری مارکسیستی (از جمله در تئوری خطی تاریخ) به‌تدریج نسخه‌های دیگری از نظریه مارکس را ارایه دادند که دونفر از معروف‌ترین آنها ‌ای.پی.تامپسون با کتاب معروف «ساختن طبقه کارگر انگلیس» و دیگری پری اندرسن است. نظریه تامپسون در زمینه طبقه کارگر و تاریخ با واکنش همفکران او همچون پری اندرسن مواجه شد و مجادله جدی و گرمی ‌بین این‌دو و همچنین بین تامپسون و مارکسیسم آلتوسری درگرفت. تامپسون در کتاب «فقر نظریه» که هنوز به فارسی ترجمه نشده، علیه نظریات آلتوسر موضع گرفت. در این کتاب چهارمقاله وجود دارد. مقاله ٢٠٠صفحه‌ای کتاب در نقد مارکسیسم ساختاری آلتوسری بود. او در مقالات دیگر این کتاب مطالعات اندرسون را نیز به نقد کشید که البته اندرسون نیز مفصل به این نقدها پاسخ گفته است.

اندرسون خوشبختانه هنوز زنده و در ٧٦سالگی مشغول تحقیق در دانشگاه کالیفرنیاست. آخرین مقاله‌ای او نوشته مربوط به جنبش‌های بهارعربی است. او ٢٠‌سال سردبیر مجله نیولفت‌ریویو بوده و اولین مقاله خود را در١٩٦٤ نوشته است. در آن دوره و در زمان کنگره‌بیستم حزب کمونیست شوروی، افشاگری‌های خروشچف علیه استالینیسم از یک‌سو و تجربه بهار پراگ و حمله ارتش شوروی به مجارستان در فضای مارکسیسم غربی انعکاس زیادی داشت و به بحث‌ها و انشعابات فراوانی منجر شد. تامپسون و اندرسون هم از این قضیه مصون نبودند. اولین مقاله او با عنوان «ریشه‌های بحران کنونی» معطوف به مشکلات جنبش کارگری و انقلاب سوسیالیستی در بریتانیا بود؛ کشوری که با پیش‌بینی‌های مارکس در کنار آلمان انتظار می‌رفت نخستین انقلاب‌های کمونیستی در آنها اتفاق بیفتد. او برای پروراندن بحث دوکتاب نوشت که در واقع دوجلد از یک کتاب هستند؛ یکی کتاب «گذارها از عصر باستان به فئودالیسم» و دومی «تبارهای دولت مطلقه». در سال١٩٧٦ مقاله‌ای در ارتباط با ناسازگاری‌های نظریه متفکر ایتالیایی آنتونیو گرامشی نوشت که بر چپ نو غربی تاثر زیادی گذاشت. در سال١٩٧٤ کتاب «ملاحظاتی در باب مارکسیسم غربی» را نوشت که چالشی علیه تامپسون بود. در آنجا اندرسون کوشید فراتر از حجاب استالینیسم سیر تحولات مارکسیسم را در غرب مطالعه کند. در١٩٨٠ «بحث‌هایی درون مارکسیسم انگلیسی» را نوشت و به جنگ تامپسون رفت. مجموعه مقالات «پرسش‌های انگلیسی» را پس از آن و در سال١٩٩٢ «منطقه درگیری» را نوشت که آقای‌مرتضوی آن را به «منطقه تعهد» ترجمه کرده که به‌نظر می‌آید منطقه درگیری ترجمه درست‌تر و رساتری باشد. در ٢٠٠٩ «جهان قدیم و جهان جدید» و در سال٢٠١٢ «ایده‌های هندی» را نوشت. اندرسون وقتی مقاله «ریشه‌های بحران» را نوشت، هدفش حل مشکل تحلیل و استراتژی جامعه معاصر و مساله جنبش کارگری در بریتانیا بود. وقتی دوجلد «گذارها از فئودالیسم» و «تبارهای دولت مطلقه» را نوشت قاعدتا گام بعدی او باید درباره انقلاب‌های بورژوایی و جلدچهارم نیز درباره تحلیل و فعلیت سرمایه‌داری کنونی و مسایل آن و راه‌های به‌چالش‌کشیدن آن و هموار کردن انقلاب پرولتری می‌بود.

ترجمه خوب چیزی از تالیف خوب کم ندارد و به غنای زبان فارسی کمک می‌کند اما متاسفانه در بوروکراسی دانشگاهی و به‌خصوص بیرون از دانشگاه در ایران به این موضوعات اهمیتی داده نمی‌شود. به لطف انتحال کتابی را ترجمه و به نام خود منتشر می‌کنند. متاسفانه در هفته‌های اخیر در دانشگاه و بیرون از دانشگاه تعدادی از این سرقت‌ها مشخص شده است. در این فضا باید از زحمت ترجمه آقای‌مرتضوی و نتیجه آن قدردانی کامل کرد. اما در عین‌حال ترجمه و کار خوب را نیز می‌توان نقد کرد تا نقطه‌های ضعف آن مشخص شود. اندرسون عمدا اسم کتاب را گذارها گذاشته و نه گذار. چرا گذارها؟ به دلیل ویژگی اصلی تفکر اندرسون. او بر خلاف مارکسیست‌های ارتدوکس حزبی و رسمی ‌و دولتی نمی‌خواهد چارچوب‌های رسمی ‌مارکس را به جزمیت تبدیل کند و به صورت مکانیکی به کار ببرد. او گذار از فئودالیسم را خطی نمی‌داند. جوامع مختلفی که وارد فئودالیسم شده‌اند، هرکدام یک نوع گذار داشته‌اند. واژه «گذار» که آقای‌مرتضوی ترجمه کرده، یک منطق تک‌خطی را در ذهن تداعی می‌کند در حالی‌که کتاب اندرسون کاملا خلاف این نگاه است. تفاوت دوم این است که اندرسون ثنویت‌هایی که در مارکسیسم رسمی ‌وجود دارد و هنوز محل مناقشه است را تغییر می‌دهد. در مارکسیسم اکونومیستی که در کشور ما نیز رایج بود، گفته می‌شد زیربنای اقتصاد است. روبنا هم امور حقوقی، ایدئولوژیکی، مذهبی، فرهنگی و... . رابطه این‌دو دترمینیسم اقتصادی است و بنابراین تحول چیزی جز تغییر پایه اقتصادی و به دنبال آن تغییر روبنا نیست. اما این ثنویت امروز رابطه جزمی‌ خود را از دست داده، برخی حتی از تاثیر روبنا بر زیربنا می‌گویند. برخی برای روبنا خودمختاری قایلند. در کتاب «تبارهای دولت مطلقه» نهاد دولت و حیطه سیاست برجسته شده و بر آن تاکید گذارده شده اما در مارکسیسم جزمی ‌و سنتی و اکونومیستی این مساله مورد توجه قرار نمی‌گیرد و مقام آن پایین آمده است. این بحث در آثار اندرسون نیز مهم می‌شود و روی اقتصاد تاثیر می‌گذارد. در بخشی از همین کتاب، اندرسون تحولات اروپا را بررسی می‌کند. او اروپای شرقی و غربی را مقایسه می‌کند. هرکدام از اروپای‌شرقی و غربی را به جنوبی و شمالی تقسیم و در مورد هرکدام جداگانه بحث می‌کند، مثلا فرانسه، اسپانیا، انگلیس و پرتغال در اروپای غربی با یکدیگر تفاوت دارند. در اروپای‌شرقی نیز به همین‌گونه است. البته هرچه جلوتر می‌رویم، در سرمایه‌داری از تنوع‌ها کاسته می‌شود و نوعی فرماسیون اجتماعی سیطره خود را بر کل گیتی پهن کرده است. به قول امانوئل والرشتاین ما با «جهان نظام» سرمایه‌داری مواجهیم. برخی متفکران نیز از اصطلاح جهان نظام اسلام سخن می‌گویند. امپراتوری‌های هخامنشی، رومی ‌و چینی هیچ‌کدام حوزه گسترده اسلام را نداشته است. اما سرمایه‌داری از اسلام هم فراتر رفته و هیچ‌جایی را مصون نگذاشته و در هرنقطه از عالم وجود دارد. در جلداول کار اندرسون تنوع بیشتری می‌بینیم ولی در «تبارهای دولت مطلقه» این جنس تنوع‌ها کمتر می‌شود. اندرسون شرایط امروز جوامع را دارای تفاوت‌هایی تاریخی می‌داند. او فرانسه را مدل معیار می‌گیرد و انگلیس را با آنجا مقایسه می‌کند. او فئودالیسم فرانسه را سنخ‌نما و تنها نمونه کامل فئودالیسم می‌داند. اما در انگلیس و هیچ‌جای دیگر از نظر او فئودالیسم سنخ‌نما و معمول وجود نداشته است. در مقاله «ریشه‌های بحران کنونی» نیز همین را می‌گوید. او از این نظر انگلستان را عقب‌مانده و نتیجه را ضعف جنبش کارگری انگلستان می‌داند. البته انتقادهای زیادی در این زمینه بر او وارد است. او بدون دلیل فرانسه را قاعده می‌داند و بقیه کشورها را تبدیل به استثنا می‌کند. قاعده‌ای که یک‌نمونه داشته باشد، در واقع قاعده نیست. من فکر می‌کنم دلیل اینکه او جلدسوم و چهارم کتاب خود را ننوشت همین موضوع بود. او نیاز به یک انقلاب بورژوایی عادی داشت تا بتواند گذر از فئودالیسم به سرمایه‌داری را توضیح دهد. در مارکسیسم نو گاه مناسبات تولیدی از نیروهای تولید پیشی می‌گیرند و گاه مبارزه طبقه کارگر نقش مهم‌تری می‌گیرد. تامپسون و اندرسون در عین‌حال مارکس و انگلس را با نگاهی انتقادی قرائت می‌کردند و تامپسون حتی در اعتراض به مذهبی‌کردن مارکسیسم گفت من دیگر مارکسیست (به عنوان یک سنت) نیستم و ماتریالیست تاریخی هستم. مبنای کار اندرسون هم ماتریالیسم تاریخی بود. اما معنا و مفهوم این اصطلاح باید تبیین و روشن می‌شد.

 

حسینعلی نوذری: منطق پویای درونی مارکسیسم در آثار اندرسون

داعیه جدایی پری اندرسون از مارکسیسم صحیح نیست. او در تاریخ‌نگاری مارکسیستی تحول بزرگی ایجاد کرد و نظریه او، فارغ از تعصبات ایدئولوژیک، برای همه تاریخ‌نگاران ارزشمند است. انتقادهایی که تاریخ‌نگاران غیر‌مارکسیست به او وارد کرده‌اند، همدلانه‌تر از انتقاد مارکسیست‌ها بوده است. او به جز تاریخ در حوزه پست‌مدرنیسم و نقد ادبی نیز فعالیت داشته است. بی‌گمان مارکس متوجه تفاوت‌های اساسی در صورت‌بندی‌های اجتماعی در غرب و نواحی مختلف جغرافیایی در اروپا و شرق بوده و در نتیجه قایل به تفاوت تحلیل‌هاست، مثلا او به بحث اختلاف فئودالیسم اروپایی و فئودالیسم ژاپنی می‌پردازد. او با طرح نظریه شیوه تولید آسیایی و برخلاف نظر عامه معتقد به سیر خطی و مراحل پنج‌گانه تحول تاریخی نبود و در هیچ‌یک از آثارش چنین تحلیلی وجود ندارد. پس نمی‌توان نظر تحلیلگران بعدی برای ارتباط جغرافیایی با نظریه مارکس و سازگاری آنها را در آثار خود مارکس نادیده گرفت. مارکس با بررسی شواهد تاریخی تحول در جوامع اروپایی را با مراحل پنج‌گانه توضیح می‌دهد اما در مورد روسیه و اروپای‌شرقی نظر دیگری دارد. این به این معنا نیست که در نظریه مارکس احکام جزمی وجود ندارد. او در ابتدای «مانیفست کمونیسم» می‌گوید: «تاریخ همه جوامع تاکنون موجود تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است.» اما این به این معنا نیست که همه اشکال مبارزه یکسان و معین است.

اگر بخواهیم تحت‌تاثیر تصورات رایج سراغ اندرسون برویم، دچار توهم نسبت به نظریه ماتریالیسم تاریخی خواهیم شد. چنین نیست که همه جریان‌ها خود را در پیوند با این نظریه هویت‌یابی کنند. اگر از رویکرد روش‌شناختی به تاریخ نگاه کنیم در ارتباط با مارکسیسم نیز قضیه روشن خواهد شد. آیا می‌توان رویکردهای مارکسیستی را (مثلا در تاریخ‌نگاری) از قید عنوان «ماتریالیسم تاریخی» جدا کرد و به روش‌شناختی خاصی پیوند زد تا بتوان معیاری برای ماتریالیسم تاریخی یافت؟ بله. پنج‌رویکرد روش‌شناسانه در تحلیل وجود دارد؛ رویکردهای تجربه‌گرا و فرد‌گرا، رویکردهای سیستم کارکردی، رویکردهای تفسیرگرا، رویکردهای ساختار‌گرا و پسا‌ساختار‌گرا و رویکردهای ساختاری رابطه‌ای. هرکدام از این رویکردها مبنای آنتولوژیک و فلسفی نیز دارند. دیدگاه‌های مارکسیستی نیز به‌لحاظ فلسفی و آنتولوژیک مبانی ساختارگرایانه دارند. اندرسون به سنت جامعه‌شناسی تاریخی مارکسیستی تعلق دارد.

کتاب «گذار از عهد باستان به فئودالیسم» دوبخش اساسی دارد؛ یک بخش بررسی عصر باستان و عهد عتیق و دوران کلاسیک و صورت‌بندی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و دینی این دوره است. اندرسون وجه متمایز این عصر و همچنین وجه عام و همه‌شمول آن که در همه مناطق جغرافیایی یکسان است را فرماسیون «برده‌داری» می‌داند. این شیوه تولید البته یکدست نیست. وقتی به آثار پیگولوسکایا یا دیاکونوف یا دیگر مورخانی که درباره عصر باستان تحقیق کرده‌اند توجه کنیم، این وجه را می‌بینیم. این مورخان با وجود اینکه متعلق به سنت مارکسیسم روسی بودند، اما کارهایی اساسی را به مخاطبان ارایه داده‌اند که خوشبختانه به فارسی نیز ترجمه شده است. آنها در مورد صورت‌بندی تاریخی معتقد بودند از نظم و قاعده کلی پیروی می‌کنند و قاعده رخداد مشخص بر آنها حاکم است، یعنی همه نظام‌های عهد باستان به صورتی دترمینیستی این مسیر را طی می‌کردند. در حالی‌که اندرسون این بحث را قبول نمی‌کند و می‌گوید در بخش‌هایی از خود یونان و رم با افتراق‌ها و گسست‌هایی سروکار داریم که با هم همخوانی ندارند. او در مرحله دوم به دوران گذار می‌رسد و سابقه و دیرینه اقوام ژرمن را بر اساس مجموعه‌ای از مولفه‌های فرهنگی و اجتماعی توضیح می‌دهد. این اقوام را با ویژگی تهاجم بررسی می‌کند و آن را سبب گسترش صورت‌بندی‌های شمال‌اروپا به بخش‌های دیگر می‌داند. این اقدام‌ها لزوما بر مبنای ضرورت‌های اقتصادی بوده یا امکان‌ها و احتمال‌ها؟ او دوقطبی‌گری مبتنی‌بر زیر‌بنا و روبنا را به طور جزمی نمی‌پذیرد و آن را جرح و تعدیل می‌کند. از جمله او در مکانیسم مورد اشاره قایل است در روند تحول در پاره‌ای موارد همان‌طور که مارکس اشاره کرده، ضرورت‌ها تاثیر‌گذار بوده‌اند و در بسیاری موارد نه‌تنها با ضرورت‌ها به‌عنوان عامل پیش‌برنده که به‌عنوان عامل بازدارنده سروکار داریم و امکان و رخداد مهم است. شرایط و مقتضاهای جغرافیایی، فرهنگی و اجتماعی، هجوم ژرمن‌ها به سایر حوزه‌ها را رقم می‌زند و همین موضوع سبب می‌شود که ما شاهد عقب‌نشینی در صورت‌بندی برده‌داری و برآمدن تدریجی صورت‌بندی فئودالیسم شویم. در بخش‌دوم دوره گذار، روند تاخت‌و‌تاز و تهاجم و تجاوز از شمال به جنوب، شرق و غرب بررسی می‌شود. بخش دوم کتاب به اروپای غربی و شیوه‌ها و مناسبات فئودالی می‌پردازد. او فرماسیون‌های مختلف را در قالب فئودالیته بررسی می‌کند. در کنار پارامترهای تاثیر‌گذار در شکل‌گیری، تکوین و تحول فرماسیون فئودالیته عنصر بسیار مهمی وجود دارد که در دوران عتیق وجود نداشت و در دوران گذار از فئودالیته به سرمایه‌داری هم این عنصر روبه‌افول بود. در این دوره فئودالیته به‌عنوان یک‌مفهوم اساسی می‌بالد و اگر این عنصر را نادیده بگیریم، تصویر و قرائت از فئودالیسم اروپایی ناقص خواهد بود. این عنصر «سیطره حکومت کلیسا» از قرن‌چهارم و پنجم تا قرن‌پانزدهم و حتی تا قرن‌هفدهم و دوره رفرماسیون است. این عنصر مبانی حقوقی و قضایی و رابطه آن با مالکیت خصوصی مطلقه را به‌وجود می‌آورد. با رسمیت‌یافتن مسیحیت به‌عنوان دین رسمی امپراتوری، مفهوم مالکیت خصوصی مطلق مجوزهای حقوقی و ایدئولوژیک و شرعی پیدا می‌کند. به موازات آن شاهد شکل‌گیری نظام فکری و آموزه‌های فلسفی نظام حوزوی هستیم و این به‌عنوان یکی از منابع مهم مشروعیت‌بخشی، تداوم‌بخشی و نهادینه‌سازی صورت‌بندی فئودالیته عمل می‌کند چراکه کلیسا و اصحاب آن، خود به‌عنوان ذی‌نفع اساسی در این فرماسیون ایفای نقش می‌کنند.

روزنامه شرق

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: