نقش جهان در ذهن بشر/ ادیسون الیس - ترجمه علی پیرحیاتی

1393/7/16 ۰۷:۵۰

نقش جهان در ذهن بشر/ ادیسون الیس - ترجمه علی پیرحیاتی

ادیسون الیس(Addison Ellis) دانشجوی دکترای فلسفه در دانشگاه ایلینوی امریکاست. او دوره کارشناسی ارشد فلسفه را در دانشگاه کلرادو و کارشناسی فلسفه و روان‌شناسی را در دانشگاه ایلینوی گذرانده‌است. الیس آثاری در حوزه فلسفه ذهن (بخصوص مسائل مربوط به حیث التفاتی)، معرفت‌شناسی (بویژه نقش شهود فلسفی در کار فلسفی)، فلسفه کانت و فلسفه پساکانتی دارد. او در سه مقاله مجزا به مسأله «ایده‌آلیسم فلسفی» پرداخته‌است که مقاله حاضر یکی از این سه گانه است.

 

مروری بر فلسفه جورج بارکلی و ایده‌آلیسم ذهنی او

ادیسون الیس(Addison Ellis) دانشجوی دکترای فلسفه در دانشگاه ایلینوی امریکاست. او دوره کارشناسی ارشد فلسفه را در دانشگاه کلرادو و کارشناسی فلسفه و روان‌شناسی را در دانشگاه ایلینوی گذرانده‌است. الیس آثاری در حوزه فلسفه ذهن (بخصوص مسائل مربوط به حیث التفاتی)، معرفت‌شناسی (بویژه نقش شهود فلسفی در کار فلسفی)، فلسفه کانت و فلسفه پساکانتی دارد. او در سه مقاله مجزا به مسأله «ایده‌آلیسم فلسفی» پرداخته‌است که مقاله حاضر یکی از این سه گانه است.

***

اغلب ما این مسأله را که نوعی شناخت درباره واقعیت و مناسبات آن داریم، مسلم می‌پنداریم. مثلاً برای من، ناگفته پیداست که می‌دانم صفحه کامپیوتر مستقیماً پیش رویم قرار دارد و به نظرم کاملاً واضح است که می‌دانم چگونه از جایی که اکنون قرار دارم، به سمت یخچال بروم. اما ماهیت صفحه کامپیوتر یا یخچال چیست؟ عقل متعارف به ما می‌گوید که این اشیا مجموعه‌ای از مواد فیزیکی هستند و ذهن ما به گونه‌ای تنظیم شده (مثلاً از طریق فرایندی مانند تکامل) که می‌تواند این اشیا را بشناسد و نسبت به آن‌ها کنش و واکنش داشته باشد. دقیقاً در نقطه مقابل این دیدگاه، ایده‌آلیسم قرار دارد که طبق آن، واقعیت به نحوه کار ذهن، وابسته است. ایده‌آلیسم چند گونه متمایز در تاریخ فلسفه دارد و ما در سه نوشته مختلف، سه گونه متفاوتِ ایده‌آلیسم را به بحث می‌گذاریم: ایده‌آلیسم ذهنی بارکلی، ایده‌آلیسم استعلایی کانت و ایده‌آلیسم مطلق هگل. این بازنگری را با ایده‌آلیسم ذهنی جورج بارکلی (۱۷۵۳- ۱۶۸۵)، فیلسوف و کشیش ایرلندی قرن هجدهم آغاز می‌کنیم.

 

 استدلال‌های بارکلی

جورج بارکلی معتقد بود «بودن، ادراک شدن است». طبق نظر بسیاری از فیلسوفانِ متقدم دوره جدید، من وقتی یک سگ سیاه را ادراک می‌کنم، از نوعی حالت بازنمایی، برخوردار هستم- یعنی ذهن من تحت تأثیر یک شیء فیزیکی یا همان سگ قرار گرفته که به این ترتیب باعث شده ذهنم یک بازنمود ذهنی از سگ تولید کند. پس آنچه درمی‌یابم، در واقع تنها یک بازنمایی است که از روی آن، وجودِ شیءِ بازنمایی‌شده را نتیجه می‌گیرم. چنین دیدگاهی، «واقع‌گرایی غیرمستقیم» نامیده می‌شود.

بارکلی با استدلال‌هایی که در پی می‌آید، این تصویر سنتی را زیر سؤال برد. اول اینکه، ما وقتی می‌گوییم که بازنمودِ مورد نظرمان، دقیقاً شیء موجود در جهان واقعی را بازمی‌نمایاند، این فرض را داریم که بازنمود شبیه به خود شیء است. اما بارکلی استدلال می‌کند که ما اساساً در موقعیتی نیستیم که بتوانیم بگوییم ایده‌های ما شبیهِ چیزی هستند و تنها می‌توانیم آن‌ها را با ایده‌های دیگر مقایسه کنیم. بنا به نظر بارکلی، ما نمی‌توانیم ایده‌هایمان را با اشیای مادی مقایسه کنیم، زیرا معرفت داشتن نسبت به یک شیء مادی مستلزم آن است که ما به واسطه یک ایده، آن را بشناسیم. پس همواره، تمام آنچه با آن مواجه می‌شویم، خود ایده‌ها هستند و هرگز با هیچ چیز مادی روبه‌رو نیستیم.

اگر حق با بارکلی باشد، ما هیچ‌گاه هیچ‌گونه شناختی از هیچ چیز مادی نداریم؛ ما همواره با ایده‌های ذهنی خودمان مواجه هستیم. بارکلی پا را از این نیز فراتر می‌گذارد و می‌گوید ما اساساً نمی‌توانیم معتقد باشیم که ماده وجود دارد و به این ترتیب، تمام آنچه وجود دارد، عبارت است از ذهن‌ها، ایده‌ها و خدا. در واقع، بارکلی دیدگاهی را مطرح می‌کند که گاهی ایده‌آلیسم ذهنی یا سوبژکتیو نامیده می‌شود، زیرا او مدعی است تنها چیزهایی که می‌توان ادعای وجود آن‌ها را داشت، ایده‌هایی هستند که ادراک شده‌اند. بنابراین، سگ سیاه من تنها هنگامی وجود دارد که من در حال حاضر صاحب ‌ایده سگ سیاه باشم. اگر سگم را بیرون مغازه‌ای بگذارم و به داخل مغازه بروم، سگ دیگر وجود ندارد و بنابراین وجود آن صرفاً مبتنی بر ادراک آن توسط سوژه است.

بارکلی برای محکم کردن مخالفتش با واقع‌گرایی و ماده‌گرایی، علاوه بر ارائه استدلال مبتنی بر شباهت، دلیل می‌آورد که ماده اساساً ناممکن یا ممتنع است.

استدلال بارکلی به این صورت است: ماده طبق تعریف، ماهیتی فیزیکی است که می‌تواند مستقل از اذهان ما وجود داشته باشد. ما معمولاً ماده را همان چیزی می‌دانیم که واقعیت را تشکیل می‌دهد و از قرار، صرفنظر از اینکه ما آن را ادراک کنیم یا خیر، کماکان وجود دارد. پس ماده طبق تعریفی که از آن داریم، چیزی است که می‌تواند بدون ادراک شدن، وجود داشته باشد. اما ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم درکی از ماده داشته باشیم، مگر به واسطه یک ایده. به این ترتیب، نمی‌توانیم درکی از ماده به مثابه چیزی که ادراک نشده‌است، داشته باشیم. اصلاً اینکه بگوییم «درکی از ماده ادراک‌نشده داریم»، بی‌معناست، زیرا درک ماده لزوماً به معنای درک یک ایده است و قطعاً نمی‌توانیم ایده‌ای را درک کنیم که ادراک نشده‌است. اگر این روند استدلال صحیح باشد، به اعتقاد بارکلی، ماده طبق تعریف ناممکن یا ممتنع است. اگر ماده ممتنع باشد، هیچ شیء مادی وجود ندارد و تنها ذهن‌ها، ایده‌ها و خداوند امکان وجود دارند.

 

 اشکالات ایده‌آلیسم ذهنی

اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، بارکلی واقع‌گرایی مستقیم و غیرمستقیم را هر دو رد می‌کند. در سنت فلسفی، واقع‌گرایی به گونه‌ای تعریف می‌شود که طبق آن، واقعیتی مستقل از ذهن وجود دارد. اگر معنای واقع‌گرایی این باشد، آنگاه هیچ ایده‌آلیستی نمی‌تواند واقع‌گرا باشد. (نکته جالب اینکه چنانکه در ایده‌آلیسم استعلایی کانت خواهیم دید، می‌توان میان واقع‌گرایی استعلایی و واقع‌گرایی تجربی تمایز قائل شد. کانت معتقد است که می‌تواند واقع‌گرای تجربی و در عین حال، ایده‌آلیست استعلایی باشد.)

به هر حال، اگر استدلال بارکلی درست باشد و تنها آنچه به شکل ایده توسط ذهن ادراک می‌شود، وجود داشته باشد، پس قبل از آنکه ذهنِ قادر به شناخت (یعنی ذهنی مثل ذهن ما) به وجود بیاید، هیچ‌گاه اشیای فیزیکی مثل کوه‌ها و جانوران وجود نداشته‌اند.

 از آنجا که به نظر بارکلی، تنها آنچه ادراک شود، وجود دارد و هیچ ذهنی میلیون‌ها سال قبل، در حال ادراک چیزی نبوده‌است، پس اگر حق با بارکلی باشد، در آن زمان، هیچ چیز وجود نداشته‌است. چنین اندیشه‌ای، آشفته و عجیب و غریب به نظر می‌رسد، زیرا به وضوح، با عقل متعارف و نیز هر گونه جهان‌بینی علمی در تضاد است.

البته بارکلی می‌تواند چنین اشکالی را اینطور توجیه کند که وقتی ایده‌ای و بخصوص ایده ادراکی به ذهن ما می‌آید، ظاهراً حالتی منفعل نسبت به ذهن‌مان دارد. یعنی هنگامی که ادراک روی می‌دهد، ما اختیار چندانی در تعیین ایده‌هایی که به ذهن‌مان می‌رسد، نداریم. از آنجا که ایده‌ها منفعل هستند، پس خودشان علت و منشأ نیستند. علاوه بر این، از آنجا که ایده‌ها همواره در یک ذهن قرار دارند و به نظر نمی‌رسد که ذهن‌های ما ایده‌های مربوط به خود را تولید کرده باشد (چون ما منفعلانه ایده‌ها را دریافت می‌کنیم)، پس باید ایده‌ها را ذهن دیگری به ما داده باشد. به همین دلیل، بارکلی معتقد است که اولاً خدا هست و ثانیاً منشأ ایده‌های ما، همان خداست. پس مطابق این استدلال، چنین نیست که به محض آنکه من سگ را ادراک نکنم، سگ از عرصه وجود پاک شود، زیرا همه ایده‌های ما نهایتاً در ذهن خدا حفظ می‌شوند. البته بحث در اینجا تمام نمی‌شود و کانت استدلال‌های دیگری نیز در مقابل دیدگاه بارکلی ارائه می‌دهد.

 

 نتیجه‌گیری

ما سه نکته مهم را در این مقاله به بحث گذاشتیم.

اولاً ایده‌آلیسم دیدگاهی است که طبق آن، واقعیت و شرایط آن، مبتنی بر ذهن و مناسبات آن است.

 ثانیاً در یک شاخه از ایده‌آلیسم یعنی ایده‌آلیسم ذهنی بارکلی، تمام آنچه وجود دارد، عبارت است از ایده‌ها، ذهن‌هایی که صاحب آن ایده‌ها هستند و خدا.

 سوم اینکه اشکالاتی در برابر این دیدگاه مطرح شده، اما استدلال بارکلی از نوعی اقناع برخوردار است و باید به شکل جدی به استدلال او پاسخ داد.

روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: