چگونه می‌‏توان ایرانى بود؟ چگونه می‌‏توان ایرانى نبود؟ / دكتر عبدالحسین زرین‌‏كوب‌

1393/6/24 ۰۷:۵۷

چگونه می‌‏توان ایرانى بود؟ چگونه می‌‏توان ایرانى نبود؟ / دكتر عبدالحسین زرین‌‏كوب‌

تقریباً دویست سال پیش در اروپاى عهد روشنگرى، منتسكیو ـ نویسنده و فیلسوف فرانسوى ـ با لحنى طنزآمیز و پركنایه كه در سراسر «نامه‌‏هاى ایرانى» او جلوه دارد، سؤالى تفكرانگیز در دهان از حیرت باز مانده پاریسی‌‏هاى كنجكاوى گذاشت كه درباره شكل غریب و قصه‌‏هاى حرمسراى دو مسافر ایرانى ـ ریكا و ازبك ـ از روى تعجب و فضولى پچ‌‏‌‏‌‏پچ می‌‏كردند و با هیجان تمام می‌‏پرسیدند: «چگونه می‌‏توان ایرانى بود؟!»

 

 

تقریباً دویست سال پیش در اروپاى عهد روشنگرى، منتسكیو ـ نویسنده و فیلسوف فرانسوى ـ با لحنى طنزآمیز و پركنایه كه در سراسر «نامه‌‏هاى ایرانى» او جلوه دارد، سؤالى تفكرانگیز در دهان از حیرت باز مانده پاریسی‌‏هاى كنجكاوى گذاشت كه درباره شكل غریب و قصه‌‏هاى حرمسراى دو مسافر ایرانى ـ ریكا و ازبك ـ از روى تعجب و فضولى پچ‌‏‌‏‌‏پچ می‌‏كردند و با هیجان تمام می‌‏پرسیدند: «چگونه می‌‏توان ایرانى بود؟!»

البته پاریسی‌‏هاى بی‌‏خیال وقتى كتاب منتسكیو را كنار نهادند، كنجكاوى خود را هم كه در این مورد شاید خیالى بود، از خاطر بردند و منتسكیو هم در میان هزار و یك سؤال بی‌‏جواب كه درباره نابسامانی‌هاى زمانه خویش داشت، این سؤال را دیگر فراموش كرد؛ اما من از وقتى همچون یك دانش‌‏آموز در درس ادبیات فرانسه با این سؤال آشنا شدم، غالباً آن را مثل یك نشانه استفهام پیش نظر داشته‌‏ام و بارها درباره آن ‌‏اندیشه كرده‌‏ام.

چگونه می‌‏توان ایرانى بود؟ بدون شك خون و نژاد در این مورد عامل اساسى نیست؛ چرا كه از دوران هخامنشى تا امروز آنقدر اقوام مختلف ـ از پارسى و سكایى و تورانى و یونانى و عرب و تاتار ـ در این سرزمین به هم آمیخته‌‏اند كه تصور خون و نژاد خالص كودكانه است و با این همه، نسلهایى كه از برخورد این اقوام در این سرزمین به وجود آمده‌‏اند، همواره در ایران و براى ایران زیسته‌‏اند و اگر از یك نژاد خالص هم می‌‏بودند، بیشتر از این ایرانى به شمار نمی‌‏آمدند.

زبان هم اگرچه بی‌‏تردید در تكوین شخصیت ایرانى نقش اصلى دارد، اما تصور آنكه تنها با یك زبان خالص و مخصوصاً خالى از لغات غیر ایرانى است كه ایرانى می‌‏تواند ایرانى باشد، چیزى جز یك رؤیاى شیرین نیست و وسوسه‌‏اى كه امروز بعضى دوستان ما را وامی‌‏دارد كه نسبت به عناصر غیرایرانى زبان فارسى روى ترش كنند، هرچند ناشى از غیرت ملى است، اما اصرار و ابرام در آن، زبان ما را محدود می‌‏كند و فرهنگ ما را از آنچه طى قرنها تاریخ خویش به غنیمت یافته است، محروم می‌‏دارد.

حقیقت آن است كه فرهنگ اسلامى در درخشانترین ادوار خویش كه دوره قبل از مغول است، بیش از هر چیز ایرانى است و نمی‌‏توان تأثیرى را كه این فرهنگ ایرانى در زبان اخلاف سعدى و حافظ گذاشته است، تنها به این بهانه كه از نفوذ یك زبان غیرایرانى هم نشانهایى دارد، درخور تأسف یافت.

در سراسر این دوره طولانى آنچه در فرهنگ اسلامى به عنوان یك عنصر فایق درخشیده است، فرهنگ ایرانى است و وجود پاره‌‏اى لغات مربوط به زبان قرآن، در واقع برگه‌‏هایى است كه از نفوذ معنوى فرهنگ ایرانى در دنیاى اسلام حاكى است و ممكن نبود این نفوذ ایرانى تمام دنیاى اسلام را از قلمرو عثمانى تا سرزمین بنگاله تحت سیطره خویش درآورد و از قبول پاره‌‏اى لغات عربى كه در واقع لغات قرآن بود، بركنار بماند.

به علاوه در دنیا كدام زبان هست كه مثل زبان ما با فرهنگ و نژادهاى گوناگون از مهاجم و مهاجر برخورد كند و یكدست و خالص مانده باشد؟

در تمام آنچه «میراث ایرانى» خوانده می‌‏شود، فرهنگ ایرانى البته چیزهایى هم از تأثیر اقوام دیگر هست؛ اما این نكته به وحدت و تمامیت آن به عنوان یك میراث ایرانى لطمه‌‏اى نمی‌‏زند.

 

وام تمدن جهانی به ایران

در حقیقت آنچه تمدن دنیا به ایران مدیون است، آن ‌‏اندازه هست كه اصالت فرهنگ ایرانى را خواه در دوره پیش از اسلام و خواه در دوره اسلامى كه ادامه دوره پیش از اسلام وى نیز محسوب است، وراى هرگونه تردید قرار دهد، مخصوصاً كه تاریخ و انسانیت از لحاظ ادب و هنر، همچنین از لحاظ دین و اخلاق به فرهنگ ایرانى بسیار مدیون است.

ازجمله در ادب نه فقط «فابل» و «قصه» به ادب ایرانى مرهون است، بلكه از گوته تا آندره‌‏ژید، از رمانتیسم تا پارناسیسم، كمتر نویسنده نام‌‏آور در مكتب‌‏هاى گوناگون اروپایى هست كه در شعر، قصه، یا درام چیزى مدیون ایران نباشد.

ایران در هنر موسیقى از راه موسیقى عربى به‌‏ طور غیرمستقیم در موسیقى قرون وسطاى اروپا تأثیر گذاشت و در هنر معمارى، تأثیر آن در به‌‏هم آمیختن رؤیاهاى شرق و غرب حتى از دوره قبل از اسلام محسوس بود؛ چنان كه محققان تردید دارند كه معمارى بیزانس بدون تأثیر و نفوذ معمارى ایرانى ممكن بود به توسعه و كمالى كه بدان دست یافت، برسد.1 حتى در دوره اسلامى این رؤیاى مرمرین كه «تاج‌‏ محل» نام دارد و در اگره هند عالیترین تجسم ذوق معمارى را عرضه می‌‏كند، از قریحه معمارانى كه تربیت ایرانى داشتند، الهام گرفت.

در دین و اخلاق هم آنچه ایرانى به دنیا داده است، قابل اهمیت است. تصور نزاع دائم بین نیكى و بدى كه گرایش انسان به نیكى را در حكم همكارى در بناى دنیاى اهورایى می‌‏كند، در جهانى كه ایده‌آل اخلاقى آشور و بابل درنده‌‏خویى را بر آن حاكم كرده بود، یك انقلاب اخلاقى براى تمام انسانیت بود.

قرنها پیش از مسیحیت، «مهرپرستى» ایرانى فكر برادرى بین افراد انسانى را حلقه پیوند بین پیروان خویش ساخت؛ چنان كه فكر تلفیق بین ادیان بزرگ را كه حتى در زمانهاى نزدیك به عصر ما امثال نادرشاه و اكبرشاه آرزویى دسترس‌‏ناپذیر یافته بودند، تعلیم مانى تا حد زیادى به تحقق نزدیك كرد.

در توسعه و نشر اسلام نیز ایرانیها كمتر از سایر مسلمین نكوشیده‌‏اند و عرفان اسلامى هم در ادب هیچ قوم اسلامى بهتر از آنچه در آثار عطار و جلال‌‏الدین مولوى و حافظ آمده است، تجلى نیافت. بدین‌‏گونه سرمایه‌‏گذارى ایرانى در بازار فرهنگ جهان آن ‌‏اندازه بود كه در داد وستد معنوى بین‌‏المللى براى وى اعتبار كم‌‏نظیر تأمین كند. در هرحال درست است كه آنچه ایرانى در مجموع میراث خویش به دنیا مدیون است چشمگیر است، اما آنچه نیز وى به دنیا داده است، ‌‏اندك نیست و اگر آن را از دنیا بازستاند، در بسیارى چیزها هست كه كار دنیا لنگ خواهد شد.

 

از خیال تا واقعیت

شك نیست كه در جامعه جهانى هم مثل جامعه شهرى و كشورى، هیچ قومى نمی‌‏تواند نقش خیالى یك ربنسون كروسوئه واقعى را بازى كند: هم كشاورز، هم صنعتگر و هم اهل جنگل باشد و در همه چیز خود را از اقوام دیگر بی‌‏نیاز یابد! ایرانى هم در دنیایى كه تمام ملتها را با رشته‌‏هایى مرئى و نامرئى به هم پیوسته است، نمی‌‏تواند خود را محدود به زندگى گذشته خویش بدارد و تا هست، خواب تجدید حیات عهد هخامنشى و ساسانى را ببیند.

در گذشته، فرهنگ ایرانى عناصر مثبت و زنده فرهنگهاى دیگر را گرفته است و چیزهاى ارزنده‌‏اى هم به این فرهنگها داده است و این داد وستد كه در عین حال معرّف شوق حیاتى و روح انعطاف‌‏پذیر اوست، به فرهنگ وى جنبه تلفیقى می‌‏دهد و آن را با فرهنگهاى شرق و غرب مرتبط می‌‏دارد.

اما فرهنگ ایرانى در عین حال یك عنصر اصیل انسانى دارد كه معرف روح خود اوست و فقط با این روح است كه وى در فرهنگ اقوام دیگر نفوذ می‌‏كند و حتى در برخورد با اقوام مهاجم، آنها را نرم و در خود حل می‌‏كند. این عنصر انسانى در جزو جزو تمام آداب و اطوار ایرانى چنان نفوذى دارد كه آن را به آسانى نه تعریف می‌‏تواند كرد و نه تعیین.

البته ایرانى بدون آنكه مثل «ازبكِ» منتسكیو حرمسرایى آكنده از رشك و دسیسه داشته باشد، بدون آنكه مثل «حاجی‌‏بابا»ى جیمز موریه وجودش معجونى از زبونى و زیركى باشد، و بدون آنكه مثل «جعفرخان از فرنگ آمدة» خودمان در همه چیز به جاذبه غرب‌زدگى تسلیم باشد، ایرانى است و حتى ایرانی‌‏تر است؛ اما دیگر بدون ادب و ظرافت طبع و بدون انعطاف‌‏پذیرى و تسامح فكرى خویش و بدون عدالت‌‏جویى تاریخى خویش ایرانى نخواهد بود.

درست است كه ادب و ظرافت وى ممكن است گاه تا حد ریا و تملق تنزل كند و از نوع چیزى باشد كه مصداق اخلاق بردگى است، اما بی‌‏شرمى و دریدگى و بی‌‏بند و بارى هم كه همراه غرب‌زدگى به دیار ما می‌‏آید، شاید از جهت مورفولوژیك چیزى نباشد جز بازمانده‌‏اى از طعمه‌‏ربایی‌ها و ستیزه‌‏جویی‌هاى انسان عهد غار! تسامح‌‏جویى هم گویا با روح توتالیتر كه امروز در بسیارى از جوامع مدرن غلبه دارد، سازگار نباشد؛ اما در گذشته امپراتورى عظیمى براى كوروش به وجود آورده است كه انهدام و تجزیه آن در غلبه اسكندر، بی‌‏شك حاصل عدول از آن بود.

 

دادگری و تسامح

تسامح و عدالت دو بال قوى بود كه فرهنگ ایرانى را در گذشته به اوج انسانیت رسانید. عدالت نه فقط امرى بود كه به روایت هرودوت، فرمانروایى دیااكو ـ مؤسس اولین سلطنت ایرانى ـ به‌‏خاطر تأمین آن به‌‏وجود آمد، بلكه حتى در عقاید دینى نیز عدالت اهمیت داشت و اهوره‌مزدا، هم خودش داور و دادگر بود و هم روز رستاخیزش را به‌‏ خاطر تأمین عدالت مقرر كرده بود. دو مظهر بیدادى هم كه از عدالت اهورایى منحرف بوده‌‏اند، در اساطیر و حماسه‌‏هاى ما به دنیاى انیران منسوب شده‌‏اند: ضحاك و افراسیاب كه در واقع به سبب همین بیدادی‌‏شان در اذهان سازندگان حماسه‌‏ها نمی‌‏توانسته‌‏اند ایرانى تلقى شوند. عدالت و تسامح كه فرمانروایى ضحاك و افراسیاب تجاوز به آن محسوب می‌‏شد، جوهر واقعى فرهنگ ایرانى بود.

اولین امپراتورى ایرانى كه به وسیله كوروش تأسیس شد، یك قانون اساسى داشت كه عبارت بود از تسامح نسبت به ‌‏‌‏‌‏عقاید دیگران و من آن را مكرر «تسامح كوروشى» خوانده‌‏ام. همین تسامح كوروشى بود كه اتباع یونانى را در قلمرو هخامنشی‌‏ها فرصت‌‏اندیشه و عمل می‌‏داد. حتى در ولایت ایونیا كه زادگاه اولین آثار فلسفه یونان و جزو قلمرو هخامنشى بود، چنان كه یك مورخ معروف فلسفه یونانى می‌‏گوید،2 آنچه را تنگ‌‏نظرى آتنى اجازه نمی‌‏داد، تسامح معروف ایرانى در ظهور و توسعه فلسفه تحقق بخشید.

این روح عدالت و تسامح، با آنكه مكرر به سبب حوادث اجتناب‌‏ناپذیر از تجلی‌ باز ماند، حتى در دوره اسلامى نیز جوهر واقعى فرهنگ ایرانى باقى بود. عدالت نزد معتزله و شیعه مایة اختلاف «اهل عدل» با عامه اهل سنت شد. به علاوه كتابهاى ادب و اخلاق و حتى سیاست آن را همچون عالیترین آرمان انسانى ستودند. در مورد تسامح نیز تأثیر میراث قومى تا جایى رسید كه عرفا اختلاف ادیان را لفظى شمردند و حافظ «جنگ هفتاد و دو ملت را» عذر نهاد كه «چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند». چنان كه قرنها قبل از سارتر و راسل هم عرفاى ما به جنایات جنگ اعتراض كردند و در دنیایى كه صلیب مسیح با اژدهاى مغول بر قتل مسلمانان شرق هم پیمان بود، سعدى بانگ در داد كه: «بنى آدم اعضاى یكدیگرند»!

اگر ایرانى در طى تاریخ دراز خویش بارها فرصت یافته است كه چیزهاى سودمند به دنیا هدیه كند، غالباً در مواقعى بوده كه تسامح و عدالت در محیط حیاتش غلبه كافى داشته است؛ چنان كه از ادبیات عظیم گذشته ما آنچه در محیط بی‌‏تسامح و عارى از عدالت تاتار قرون وسطایى عرضه شد، تملق‌هاى رنگ‌‏آمیز ابله‌‏فریبى است كه در قصاید امثال فرخى و انورى و ظهیر انعكاس دارد. معانى عرفانى و عمیقى كه شعر گذشته ما را از هواى تازه افقهاى پاك انسانیت سرشار می‌‏كند، در دنیاى خانقاهها و مجامع اهل علم به وجود آمده است كه عدالت و تسامح در دورانهاى سختى فقط در چهار دیوار آنها پناهگاه می‌‏یافته است.

درست است كه در بعضى مواقع مثل آنچه در عهدخسرو انوشیروان در مبارزه با پیروان مزدك انجام شد، این تسامح و عدالت قدرى فراموش شد، اما نه فقط آن تندروی‌ها با روح ایرانى توافق نداشت و خردمندان گذشته هم آن گونه خامیها و بیدادها را هرگز از روى میل و رضا نستودند، بلكه این هیجانها در قیاس با تعادل بالنسبه پایدار و مستمر روح ایرانى، اصلاً لحظه‌‏اى كوتاه بیش نیست و آنها كه در درامهاى بزرگ با ورطه‌‏هاى روح انسان آشنایى دارند، قطعاً برخورده‌‏اند به اینكه متعادلترین روحها هم لحظه‌‏هاى بحرانى دارند و البته همان گونه كه هیجانهاى ناگهانى و بی‌‏لگام یك روح متعادل، وصف تعادل را از او سلب نمی‌‏كند، چند هیجان زودگذر و بی‌‏دوام هم در تاریخ دراز یك قوم نمی‌‏تواند نشانى باشد بر بی‌‏تعادلى روحى آن قوم و بى تسامحى او.

وقتى صحبت از فرهنگ ایرانى است، زبان این فرهنگ را كه آمیزش پاره‌‏اى لغات غیرایرانى با لغات درى به آن قدرت حیاتى معتنابهى بخشیده است، نمی‌‏توان از خاطر برد. درست است كه این زبان خالص نیست، اما وجود خون تازى یا تاتار در امثال ابومسلم، شاه عباس و نادرشاه هم آیا ما را در ایرانى بودن آنها باید به شك بیندازد؟

زبان حافظ و سعدى و خیام و مولوى زبان واقعى فرهنگ ایرانى است و وجود پاره‌‏اى لغتهاى غیرایرانى در این زبان نمی‌‏تواند علاقه ما را نسبت به آن كم كند. می‌‏گویند ادوارد براون انگلیسى وقتى با دانشمندانى برخورد می‌‏كرد كه می‌‏توانستند به فارسى تكلم كنند، هر زبان دیگر را كنار می‌‏گذاشت و می‌‏گفت: «باید فارسى حرف زد؛ چرا كه وقتى انسان فارسى حرف می‌‏زند، احساس مى كند زبانش انسانی‌‏تر است.» نمی‌‏دانم آیا ایرانیهایى كه در خانه خود با فرزندان ایرانى خویش به زبان فرنگى حرف می‌‏زنند یا در ادارات، كارگاهها و بیمارستانها مطالب خود را به زبان انگلیسى تقریر می‌‏نمایند، از این كلام براون احساس شرمسارى می‌‏كنند؟

 

تأمل در گذشته ایران

من وقتى در باب گذشته ایران تأمل می‌‏كنم، از اینكه ایرانیها دنیا را به نام دین یا به نام آزادى به آتش و خون نكشیده‌‏اند، از اینكه مردم سرزمینهاى فتح شده را قتل عام نكرده‌‏اند و دشمنان خود را گروه گروه به اسارت نبرده‌‏اند، از اینكه در روزگار قدیم یونانیهاى مطرود را پناه داده‌‏اند؛ ارامنه را در داخل خانه خویش پذیرفته‌‏اند؛ جهودان و پیغمبرانشان را از اسارت بابل نجات داده‌‏اند؛ از اینكه در قرنهاى گذشته جنگ صلیبى بر ضد دنیا راه نینداخته‌‏اند و محكمه تفتیش عقاید درست نكرده‌‏اند؛ از اینكه ماجراى سن بارتلمى نداشته‌‏اند و با گیوتین سر مخالفان را درو نكرده‌‏اند؛ از اینكه جنگ گلادیاتورها و بازیهاى خونین با گاو خشم‌‏آگین را وسیله تفریح نشمرده‌‏اند؛ از اینكه سرخپوست‌ها را ریشه كن نكرده‌‏اند و بوئرها را به نابودى نكشانیده‌‏اند؛ از اینكه براى آزار مخالفان ماشینهاى شیطانى شكنجه اختراع نكرده‌‏اند و اگر هم بعضى عقوبتهاى هولناك در بین مجازاتهاى عهد ساسانیان بوده، آن را همواره به چشم یك پدیده اهریمنى نگریسته‌‏اند، و از اینكه روى هم رفته ایرانیها به اندازه سایر اقوام كهنسال دنیا نقطه ضعف اخلاقى نشان نداده‌‏اند، احساس آرامش و غرور می‌‏كنم.

 

چگونه می‌‏توان ایرانى نبود؟

و در این احوال اگر سؤال سمج و تأمل‌‏انگیز منتسكیو و پاریسی‌‏هاى كنجكاوش یقه‌ام را بگیرد و باز از من بپرسد: «چگونه می‌‏توان ایرانى بود؟» جواب روشنى براى آن آماده دارم؛ جوابى كه خود سؤالى دیگر است: «چگونه می‌‏توان ایرانى نبود؟» گمان دارم نسل تازه‌‏اى كه حالا دارد به عرصه می‌‏آید و حتى نسلهایى كه می‌‏بایست شاهد استمرار تاریخ و فرهنگ ایران باشند نیز می‌‏خواهند همین جواب غرورانگیز را در برابر سؤال منتسكیو داشته باشند. در این‌‏صورت می‌‏بایست نه فقط خودشان این عنصر اخلاقى و انسانى را كه در فرهنگ ایران هست حفظ كنند، بلكه از طرف ما نیز باید این اندازه سعى شود كه با ایجاد تزلزل در این آرمانهاى انسانى، امید آنكه در آینده هم ایرانى مثل ایرانى گذشته ملامت‌‏ناپذیر بماند، از بین نرود.

با این همه هرگاه روزى بیاید كه زبان ما از دخالتهاى هوسناكانه امروزینگان لطمه ببیند و محدود شود، هرگاه ظرافت و ادب سنتى ما به خشونت و وقاحت عارى از گذشت بگراید، هرگاه روح عدالت‌‏جویى در نزد ما به درنده‌‏خویى انتقامجویانه منتهى شود، هرگاه به‌‏‌‏جاى تسامح فرخندة كوروشى، سانسور عقاید در فرهنگ ما رواج پیدا كند و علاقه به خیر در بین ما جاى خود را به خودپرستی‌ها بدهد، درآینده بسا كه دنیاى انسانیت با كنجكاوى پاریسی‌‏هاى عهد منتسكیو اما با ناخرسندى و نفرتى كه در خور روح تهذیب‌یافتة انسان كامل خواهد بود، از روى تلخى و انكار خواهد پرسید: «ایرانى؟... چگونه می‌‏توان ایرانى بود؟»

امید من آن است كه در آینده نیز لحن این سؤال هرگز از شور و شوق ستایشگرانه دوستداران ایران خالی نباشد.

 

پی‌نوشتها:

1. Talbot Rice, "Persia And Byzantium" In Legaoy of Persia, 85.

2. Zeller, Outlines of the History of Greek philosophy, 1955/23.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: