خشت زیر سر و بر تارك هفت اختر پای! / دکتر علی فردوسی

1393/6/8 ۰۸:۲۴

خشت زیر سر و بر تارك هفت اختر پای! / دکتر علی فردوسی

دكتر فردوسی در پیشگفتاری كوتاه چنین توضیح داده است:«در اوایل سال ۱۳۸۵، یک رشته جشن‌ها در دانشگاه‌هایِ آمریکا و کانادا (یو سی‌ اِل ا، برکلی، شیکاگو، ویرجینیا، در آمریکا و تورونتو و مک‌گیل، در کانادا) به همّتِ بخش‌هایِ مطالعات خاورمیانه‌ این دانشگاه‌ها، و دیگر نهادهای عمومی مانند «بنیاد فرهنگی ایرانیان در کالیفرنیا»، به مناسبتِ هشتادمین سال‌روز تولّد سیمین بهبهانی برپا شد که در آن استادان و هنرمندانِ سرشناسی در ارج شعر و زندگانی سیمین دادِ سخن دادند. سیمین در این جشن‌ها حضور داشت. در جلسه‌ دانشگاه برکلی، از من نیز خواستند تا چند کلمه‌ ای در این باب صحبت کنم. آنچه می‌خوانید، متن این صحبت است خطاب به سیمین، که آن را با اندکی دستکاری ناگزیر، در اینجا و به مناسبتِ درگذشت سیمین نقل می‌کنم. »

 

چند کلمه به یاد سیمین بهبهانی

دكتر فردوسی در پیشگفتاری كوتاه چنین توضیح داده است:«در اوایل سال ۱۳۸۵، یک رشته جشن‌ها در دانشگاه‌هایِ آمریکا و کانادا (یو سی‌ اِل ا، برکلی، شیکاگو، ویرجینیا، در آمریکا و تورونتو و مک‌گیل، در کانادا) به همّتِ بخش‌هایِ مطالعات خاورمیانه‌ این دانشگاه‌ها، و دیگر نهادهای عمومی مانند «بنیاد فرهنگی ایرانیان در کالیفرنیا»، به مناسبتِ هشتادمین سال‌روز تولّد سیمین بهبهانی برپا شد که در آن استادان و هنرمندانِ سرشناسی در ارج شعر و زندگانی سیمین دادِ سخن دادند. سیمین در این جشن‌ها حضور داشت. در جلسه‌ دانشگاه برکلی، از من نیز خواستند تا چند کلمه‌ ای در این باب صحبت کنم. آنچه می‌خوانید، متن این صحبت است خطاب به سیمین، که آن را با اندکی دستکاری ناگزیر، در اینجا و به مناسبتِ درگذشت سیمین نقل می‌کنم. »

***

[اكنون منتخبی یا به عبارت دیگر، چند كلمه ای از آن چند كلمه(!) كه دكترفردوسی گفته است،به عنوان نمونه در این صفحه آورده می شود،تا شاید یادی از شاعران تاریخ گذشته و معاصر ـ هرچند كوتاه ـ در میان آمده باشد. و البته ناگزیری ها را به چشم اغماض نگریستن،شاید!... آنهم در زمانه ای كه دنیای فراتر از سال دوهزارمان،به وی‍ژه دنیای خاورمیانه ای مان،پر یا نیمه پر(!)است از سلطۀ جور و جفا و بلاهت و بیداد. - توضیح وادی ادبیات]

***

دستِ قدرت: شعر و شهریاری در آگاهی نوین ملّی

بنده را دیر صدا زدند، ولی اصلاً چرا صدا زدند: دلیل اولش باید قاعدتاً پارتی‌بازی زعیمانِ عالی‌قدرم آقای دکتر صدرالدّین الهی و خانم دکتر پیرنظر باشد. و این که مطّلع از عشقِ من به شعرِ سیمین، و ارادتم به خانم بهبهانی، نخواسته‌اند که کمینه را از این فیض محروم کنند؛ و گرنه بنده از شعر و شاعری فقط همین اسمِ غلط ‌اندازِ خانوادگی را مثلِ برگِ انجیرِ حضرتِ آدم بر خود دارم و بس. این احتمال هم هست که شغلِ من به عنوانِ معلّمِ تاریخ و علومِ سیاسی در یکی از مدرسه‌هایِ محل در دادنِ این فرصت به من دخیل بوده است. هر چه که هست حالا که این فرصت را به من تفویض فرموده‌اید، در واقع، این طور حس می‌کنم که به بنده این وظیفه را محوّل کرده‌اید که از جانبِ شما و بر پایه‌ حرفه و شغلم مطلبی مناسب این موقعیّت خدمتتان عرض کنم.

البته هرچه بگویم در این محفلی که استادان بزرگم مثل آقای دکتر یارشاطر، خانم دکتر یاوری، خانم لعبت والا، خانم هما سرشار حضور دارند؛ حکمِ درس پس دادن را خواهد داشت. به قول حافظ، خطاب به کسی مثل بنده:

ای مگس عرصه‌ سیمرغ نه جولانگه تُست

عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری

ظاهراً در میان ایرانیان روزگارِ ما، یا دستکم نسلِ ما، همه‌ راهها و بیراهه‌هایِ سخن یا به حافظ ختم می‌شوند و یا از حافظ شروع. امّا سخن از حافظ در حضورِ سیمین و به مناسبتِ جشنِ تولّد او از مقوله‌ کلیّات نیست. آنان که شعرشناس و سخن‌سنج‌اند، او را با حافظ مقایسه کرده‌اند و می‌گویند که سیمین بزرگترین غزلسرایِ نئوکلاسیک زبانِ ماست. این قضاوت چندان دلنشین و دلچسب است که فقط با یک کج‌سلیقگی خنده‌آور می‌توان آن را رد کرد. از حافظ تا کنون، غزلِ فارسی هرگز چنین رسایشِ معنایی وسیعی نداشته و این‌گونه با جوهرِ زبانیِ ما مماس نشده است.

عبدالحسین هژیر که مدت کوتاهی نخست وزیر ایران شد ـ و نفر دوّمی بود که به دست سیّد حسین امامی از فدائیان اسلام، به قتل رسید. مثلِ کسروی ـ مشارکتش در بحثِ حافظ‌شناسی مشهور است. او از حافظ‌پژوهان بزرگِ ایران است، و صاحبِ کتابِ درخشان، امّا نه چندان مشهوری است در این باب با عنوانِ زودرسِ «حافظ ‌تشریح»، که فکر می‌کنم نخستین کوشش باشد برای چسباندنِ پسوندی از جنسِ «پژوهی» یا «شناسی» به حافظ یا هر شاعر یا نخبه‌ دیگری، پیش از این که سررشته‌ این‌گونه واژه‌پردازی‌ها به خوبی به دست آمده باشد. جالب و پندآموز این است که یکی از کسانی که کسروی در آثارِ خود، به ویژه در آنچه در بابِ حافظ نوشته، به آنان می‌تازد و آنان را «کمپانی بدخواهان» می‌نامد، همین هم‌قربانی‌اش هژیر است. فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصَارِ!

تا جایی که من می دانم، حافظ ‌تشریح، که نخست بار در سال ۱۳۰۷ شمسی (یک سال پس از تولّد سیمین) توسط هژیر جوان (۲۶ ساله) به طبع رسیده، اوّلین تک‌ نگاریِ مفصّل به روشِ مدرن در زبانِ فارسی و توسطِ یک ایرانی است که میانِ شعرِ کلاسیکِ فارسی و ملّتِ ایران در اوانِ شکل‌گیریِ آن به صورتِ یک کشورِ مدرن نسبتِ جدیدی تبیین می‌کند که سنجشِ تاریخِ ادبیاتِ ایران هنوز در پرتو آن صورت می‌گیرد (گرچه سرمنشاءِ این بازچینی برمی‌گردد به شاهکارِ ادوارد براون که آن‌گونه که از عنوان کتابش پیدا است، A Literary History of Persia ، برایِ نحستین بار ادبیاتِ فارسی را به ایران، و نه زبانِ فارسی، نسبت داد. لازم به تذکّر است که جلدِ چهارمِ این کتاب شش-هفت سالی پیشتر از حافظ‌تشریح منتشر شده بود).

این نسبتِ جدید میان شعر و ملّت، وجه‌هایِ متعددی دارد که پرداختنِ به آنها از حوصله‌ این وقت و این مجلس بیرون است. در این میان من فقط به یکی از این وجه‌ها می پردازم، و آن کشف یا دقیق‌تر، بستِن میثاقِ جدیدی است میانِ شاعرِ ایرانی و ملّتِ ایران. با این میثاق، شاعرِ ایرانی و ملّتِ ایران در سپهرِ نوینی توامان زاده و هم‌تاریخ می‌شوند. شعرِ فارسی آن گشایشگاهی می‌شود که ایران در آن «فرا-هم» می‌آید. بنا به این میثاق، وحدتِ تاریخی ما یک وحدتِ «سرایشی» است(و نه روایی). بی شعرِ فارسی ما به گسیختگیِ پیش‌تاریخی، به آشوبِ پیش‌زمانی، واپاش می‌شویم.

این است متن این میثاق به گفته‌ هژیر، که آن را درچرخشی اندرباشانه و خلّاق به گذشته فرامی‌فکند:

«به برکتِ وجودِ شعر، یک‌جا، رشته‌هایِ ازهم‌گسیخته‌ دوره‌هایِ پرآشوبِ تاریخِ این مملکت، و یک‌جا، تکّه‌پاره‌هایِ جوربه‌جورِ این خاک، با هم مربوط و متّصل شده، وحدتِ ملّی و پیوستگیِ تاریخِ ایران تکمیل می‌گردد؛ به طوری که می‌توان گفت در مدّتِ هزار سال، شعرا در ایران حکومتِ معنوی کرده و در قلبِ آحاد و افرادِ ایرانی جا داشته‌اند. در برابرِ بارگاهِ مجللِ سلاطینِ با عزّ و تمکین همیشه به محقّر خیمه‌ ای ساخته‌اند، ولی حکمِ تقدیر هیچ‌وقت بر خِلافِ بزرگیِ ایشان صادر نشده، دوره‌ حکومتشان تا کنون به سر نرسیده و دنباله‌اش قطع نگردیده، و هیچ واقعه‌ ای حتّی حمله‌ تاتار، توفیقی به خالی کردن زیرِ پایِ ایشان نیافته است.»

و می افزاید: «همین کشورستانیِ بی تیغ و شمشیر است که حافظ را واداشته بگوید:

خشت زیرِ سر و بر تارکِ هفت اختر پای!

دستِ قدرت نگر و منصبِ صاحب‌جاهی»

بنا به این میثاق، در ذهنِ تاریخیِ ما، شاعران بیش از شهریاران و موبدان بر تاریخِ ما ولایت دارند. شاعرانِ ما پاسدارانِ آن امانتی هستند که آتشِ باشندگیِ ویژه‌ ای است که سرشتنده‌ انسانیّتِ ایرانی است.

چون تاریخِ ما و تاریخِ شاعرِ ایرانی تاریخی توأمان است، حکمِ این تاریخ در قضاوتی متقابل بر ما جاری می شود. و چون این در شعرِ دری است که تاریخِ ما به خودآگاهی می‌رسد و از موضوع به واضع (از ابژه به سوژه)، از بی‌وجودیِ مادونِ تاریخی به سپهرِ نمود و حضورِ تاریخی، برکشیده می‌شود؛ این شاعرانِ مایند که از جایگاهِ ویژه‌ شان در بلندیِ تاریخ، روزگارانِ مایِ ایرانی را داوری می‌کنند. این است کارکرد و وظیفه‌ شاعر ایرانی در این میثاقِ ملّت‌ساز.

من اگر شاعر بودم—که خوشبختانه برای ایران، نیستم—هرگز، به هیچ بهایی، بارِ این «امانت»، مشقّتِ این مسؤولیّتِ پرمخاطره و کمرشکن و شب‌هایِ ناگزیرِ بی‌خوابی و اضطرابِ آن را نمی‌پذیرفتم. پذیرشِ آنچه آسمان زیر بارِ آن نمی‌رود، دیوانگیِ محض است. امّا چاره چیست؟ این حکمی است ازلی نسبت به هستی ملّی. به گفته‌یِ سمین:

شب که بر بالین نهم سر، آتش‌انگیزم ز بستر

با گداز و سوز و سازِ مادرانِ داغدارت

به این ترتیب است که در ذهنِ تاریخی ملّتی به نام ایران این شاعران بزرگ‌اند، شاعرانی که جایگاهِ راستین خود را احراز کرده‌اند، و آن‌گونه که پیشتر گفتم نه موبدان و حتّی فیلسوفان، که به مثابه‌یِ قوّه‌یِ داوریِ ملّی، و نه تنها «سخنگویِ وجدانِ ملّی» بلکه فراهم‌گاه و برآمدگاهِ آن، با اعطا یا دریغِ موهبتِ شعری به نظام‌هایِ اجتماعی-سیاسی به آنها حقانیّت می‌بخشند یا آنها را از حقّانیّت محروم می‌کنند.

یکی از معناهایِ این کارکرد می‌تواند این باشد که در این زمانه‌ حیرت‌انگیزِ حیرانیِ ما،... . این جثّه‌ شکننده شاعرِ ما —و به معنایِ فراختر هنرمندِ ایرانی— است که لاجرم می‌شود تنها گرانیگاهِ همه‌ دردهایِ ناگفته‌مانده‌ ما؛... .وای بر ما و روزگارِ ما؛ چه بارِ سنگینی در این میثاق بر شاعرانِ خود تحمیل کرده‌ایم!

دراین ذهنیّتِ تاریخی، زمانه‌ غنج‌انگیزِ رو به آفتاب زمانه ا‌ی است که شاعر و شهریارش دریک چرخه‌ اصالت‌آفرین ما را به آن همصحبتیِ شورانگیزی می‌خوانند که استعاره‌ غالبِ آن در شعرِ فارسی «بزم» است. برعکس، زمانه‌ ای که شاعران و شهریاران ما در آن به هم پشت کنند، در ذهنِ تاریخی ما به عنوان زمانه‌ ای نکبت‌بار و «شبی دیجور» ثبت می‌شود.

تا جایی که به جوهرِ تاریخی مربوط می‌شود، این حکمِ ملّی چنان تخطّی‌ناپذیر است که دیگر واقعیّت‌هایِ تاریخی، یارایِ بطلان آن را ندارند.

در تقویمِ سرزمین‌هایِ ما عصرِ سلطان محمود شاید از صلح‌آمیزترین و پُررفاه‌ترینِ سال‌ها باشد، امّا چون فردوسیِ بزرگ در آن به سلطان پشت کرده است، خاطره‌ تاریخیِ ما از آن زمانه خاطره‌ ای است تلخ و دردبار.

برفت شوکتِ محمود و، در زمانه نماند

جز این فسانه که: نشناخت قدرِ فردوسی

شاید تفاوتِ چندانی میان شاه شیخ ابواسحق و امیر مبارزالدین محمد نباشد، امّا نگون‌بخت امیر مبارز هرچند مسجدها و مدرسه‌ها و دارالسیاده‌ها و دارالشّفاها و باغ‌هایِ عمومی محکم و ماندگار بسازد و به معین‌الدین محمدیزدی‌ها منصب و مستمرّی بدهد—یا به قول امروزی‌ها «رانت»– چون حافظِ بزرگ بر او چارتکبیر انکار زده است، و او را «محتسب» یا به زبانِ معاصر فاشیست خوانده است، خاطره‌ تاریخی ما از دورانِ او هولناکیِ کابوسی را دارد که دور از کابوسِ هیتلر و استالین نیست.

اینها را مقایسه کنید با خاطره‌ دلگشایِ تاریخی ما از روزگار ابوعبدالله رودکی و آل سامان (و چه پژواکِ تسلّی‌بخشی است در نامِ این خاندان). شاعرِ ما – که شاید ما چشمانش را بر دنیایِ ظاهری بسته‌ایم تا هرچه محض‌تر روشندلی او را یادآور شویم – شاعری که به گفته‌ عروضی «نبضِ» امیر نصر در میان دوانگشتش بود، در بزمِ صبوحیِ امیر چنگ بر می‌دارد و در پرده‌ عشّاق هجرانی‌ترین غزلِ فارسی را، پیش از به خودآییِ این صورتِ شعری، می‌خواند:

بادِ جویِ مولیان آید همی

بویِ یارِ مهربان آید همی

تا شهریارِ ما بی‌تاب بر خنگِ نوبتی خود برجهد و تا «بخارا عنان هیچ باز» نگیرد.

در این فراخواندِن شهریار به خویشکاریِ شهریاری در استعاره‌ بازگشت به خانمان —در مقابل هوس‌کاری و آوارگی— و در اجابتِ این صلایِ شاعرانه —و خوب است یادآور شویم كه در یک نیابتِ گروهی— است که مثلثِ شاعری، شهریاری و شهروندی، شکلِ هندسی آرمانشهری می شود که در حسرتِ آن از دلِ ما خون می‌چکد.

ای کاش به مشفقانه‌هایِ شاعرانِ ما گوش می‌کردند تا همه با هم به مثابه‌ یک ملّت به سرِ خانمان بازمی‌گشتیم. و اینک در چه زمانه‌ ای به‌سر می‌کنیم؟ و اگر اجازه بدهید که من از جایگاهِ شغلی‌ام پرسشی بکنم: آیندگان در باره‌ این روزگار، به تقویمِ ایران، چه قضاوتی خواهند کرد؟

این است حکم تاریخی در باب این زمانه، از زبان حافظِ این زمانه، سیمین:

ماه کو؟ خورشید کو؟ ناهیدِ چنگی نیست پیدا!

چشمِ روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت

شاعران بزرگِ ما، به راستی که همگیِ هنرمندانِ بزرگِ ما، از آنجا که نسبتی «الستی» با حضورِ ما به مثابه‌ ملّت دارند، از هم‌اکنون قضاوتِ تاریخ از روزگارِ ما را اعلام کرده‌اند.

پاسخی که فقط بلاهتی ضدتاریخی می‌تواند ما را از شنیدنِ به‌هنگامِ آن محروم کند.صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ.

سیمینِ عزیز! تو محقّانه، و به نامِ یک میثاقِ ملّی، و نه سرسری و از رویِ بدخواهی و کین‌توزی، در شعرِ سرپیچی‌ناپذیرت، دردِ ما را بر دردهایِ خود افزودی.

... .از تو سپاسگزاریم، و اگر بیان نادرستِ مرا به نیّتِ درستِ من ببخشایی، آرزو می‌کنیم که تندرست بمانی تا به فراخوانِ تو همگی... به افتخارت دسته جمعی بخوانیم.

خشت زیرِ سر و بر تارکِ هفت اختر پای

دستِ قدرت نگر و منصبِ صاحب‌جاهی!

* مدیر و استاد گروه تاریخ دانشگاه نتردام، آمریکا

 

روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: