از كوچه كتاب تا كتاب كوچه/ یادداشت بها‌ءالدین خرمشاهی

1393/5/4 ۱۱:۱۵

از كوچه كتاب تا كتاب كوچه/ یادداشت بها‌ءالدین خرمشاهی

خواندن شعرهای شاملو نخستین برخورد من با ذهن و زبان مردی بود كه از مفتول كلمات، زره داودی می‌بافت و شعرش سراسر جریحه و عصب بود. كلمه‌ها جا افتاده و خوش نشسته‌اند،اما رام و آرام نیستند. مثل دو رشته سیم لخت‌اند كه دائماً جرقه می‌پراكنند. شاملو دو مشت كلمه را مانند دو گلّه ابر پربار و پرباران [باران‌زا] به هم می‌كوبد و هرگز هیچ جای شعرش بی‌نبض و بی‌ضربان نیست. شعر او از دوردست حافظه جمعی مردم می‌آید و تاریخ مجروح و خونین و مالینی را به دنبال می‌كشد.

 

خواندن شعرهای شاملو نخستین برخورد من با ذهن و زبان مردی بود كه از مفتول كلمات، زره داودی می‌بافت و شعرش سراسر جریحه و عصب بود. كلمه‌ها جا افتاده و خوش نشسته‌اند،اما رام و آرام نیستند. مثل دو رشته سیم لخت‌اند كه دائماً جرقه می‌پراكنند. شاملو دو مشت كلمه را مانند دو گلّه ابر پربار و پرباران [باران‌زا] به هم می‌كوبد و هرگز هیچ جای شعرش بی‌نبض و بی‌ضربان نیست. شعر او از دوردست حافظه جمعی مردم می‌آید و تاریخ مجروح و خونین و مالینی را به دنبال می‌كشد. شعر شاملو سرشار از شفقت است؛ ولی مهربانی‌اش مهربان نیست؛ مهربانی‌اش خشماگین است، همچنانكه خشمش مهر‌‌‌آگین است... [از نقد نویسنده این سطور بر دفتر ارجمند «ابراهیم در آتش» او كه نخست‌بار در حدود سی سال پیش در شماره دوم یا سوم كتاب [ادواری] «الفبا»ی شادروان دكتر غلامحسین ساعدی، منتشره از سوی انتشاراتی امیركبیر، چاپ شد، و سپس در یكی از مجموعه‌های مقالاتم كه «در خاطره شط» نام دارد، تجدید طبع یافت، و شاید در همین نوشته، برای نقل خاطره یا نیم‌خاطره‌ای دوباره به آن بازگردم.] در خواندن هوای تازه بود؛ كه ذهن كهنه مرا [نسبت به هنر و فرهنگ نو، نه گذشته بس درخشانی كه داشته‌ایم و بحمدالله وارث دو فرهنگ و تمدن بزرگ جهانی بوده‌ایم كه امروزه هزاران اسلامشناس و ایرانشناس از آن نسیم حیات می‌جویند] تكان داد. و بی‌شك صدها و هزارها ذهن دیگر را كه در گیرودار غبارانگیز جنگ و ستیز و آورد و آویز شعر نو و شعر كهنه سرگشته مانده بودند و بیش از نیم قرن ـ از افسانه نیما هشتاد سال می‌گذرد ـ كشید تا آنان كه احتمالاً هوشیاری تاریخی ـ فرهنگی (یا تاریخ فرهنگی) بهتری داشتند، دریافتند كه پسران همواره در برابر پدران می‌ایستند، تا به كمالی دست یابند كه بتواند در كنار همدیگر بنشینند. آنجا بود كه دریافتم اگر قرار بود گذشته به آینده باخته باشد... هنوز ارابه به خودرو تبدیل نشده بود. دوست هنرمند بزرگم منوچهر آتشی چند سالی بعد،ـ اواخر دهه سی ـ آهنگی دیگر سركرد و شعر نو با همت بزرگانی چون نیما، شاملو، اخوان ثالث، سپهری و چند تن دیگر در سرمای زمستان و آن ستیزه كه نیك انجام شد، تولدی دیگر یافت تا به خطی ز سرعت و از آتش برسد، چنین بود كه سیاه مشقهایش از زرورق، به ورق زر تبدیل شد. و غبار كه فرو نشست به قول حافظ، كه او هم بازیابی و بازخوانی و تجدید حیات یافته بود:

بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش

كه به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد

آن همه ناز و تنعم كه خزان می‌فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

و همزیستی مسالمت‌آمیز، و رقابت سازنده، و بده ـ بستان افزاینده شعر كهن با نمایندگی والامقام چون شادروانان ملك‌الشعراءبهار، محمدحسین شهریار و امیر فیروزكوهی و دهها سخنور هنرور، و حتی شاعرانی كه در هر دو شیوه دست داشتند، آغاز شد و دهه‌هاست كه قصیده‌ها،‌غزلها، قطعه‌ها و رباعیاتی چندان نو و با طرز كهن و طراز نوین سروده می‌شود كه در آنها تحول اساسی و جوهری كه نگاه نو به مسائل كهن است (ساده‌ترین تعریفی كه بنده برای هنر داشته‌ام) صورت گرفته است.

و به قول مولوی: «چون بیفزاید می‌توفیق را/ قدرت می‌بشكند ابریق را» ‌همین است كه بنده اخیراً در نقد ناقابلی كه به واقع سزاوار شأن شامخ سركار خانم سیمین بهبهانی نیست داشتم می‌نوشتم كه در غزل ایشان دنباله همان انقلابی كه حافظ در غزل ایجاد كرد و شرحش در مقاله‌ای به همین معنی (انقلاب حافظ در غزل) و مقاله‌های حافظ‌پژوهانه دیگرم آمده است، تداوم و تعمیق یافته و هم صدا گفته/ نوشته‌ایم كه این‌گونه غزل، دیگر ژانر (قالب/ نوع/ طرز)ی از شعر نو است، به ویژه كه در جنب تحول عظیم معنایی/ محتوایی، از نظر قالب و صورت و لفظ هم بسیار دیگرگونه است. یك فقره از این نمونه درباره هفتاد وزن/ زحاف جدید و بی‌سابقه و غالباً در عین غرابت، مطبوع به شمار می‌آید كه در مجموعه غزلهای ایشان به عرصه آمده است.

این كمترین، با فاصله سنی حدوداً بیست ساله كه می‌توان گفت یك نسل ادبی‌ـ‌فرهنگی با روانشاد استاد احمد شاملو دارم و یك جوان یك‌لاقبای كمتر از بیست ساله با اندیشه‌های قدیمی [به شرحی كه گفته شد] و پرورده محیط بسته و محدود شهرستان، به خاطر انسی كه از نه سالگی با شعر حافظ داشتم و به یك حساب ساده، بدون شائبه و سابقه فرهنگی تراشیدن برای خود، به واقع اولین شعرك/ تكان زیبایی شناختی عمرم را، در سال چهارم ابتدایی كه به كمك خواهر بزرگتر از خودم (ششم ابتدایی) نوشتم و توانستم با كمال حیرت و ناباوری دریابم (بی‌آنكه بفهمم) كه از كلمه‌ها، موسیقی بلند می‌شود و نخستین وجد و سماع و بی‌خویشی مخاطب شعر را امتحان (یا به قول امروز: تجربه) كنم، هوای تازه را مثل محبوسی نمور و مكور (بخوانیم كم نور) بلعیدم و از بیراهه جزم‌اندیشی به راه آمدم و سیر بی‌سلوكم (سیر بی‌سلوك نام واقع‌گرایانه ولو ظنزآمیز نمای یكی از كتابهای من است‌ـ‌ و خود را نمك‌گیر یا نمك‌پرورده او می‌دانم، اگرچه ممكن است با بیان واقعه/ خاطره بعدی این تصور پیش آید كه گویی نمكدان‌شكنی كرده‌ام.]

مرادم كه شما و خوانندگان حدس می‌زنید، نوشتن نقدی بود منفی امّا تا آنجا كه ادب و اخلاق شهرستانی حوالی سی سالگی‌ام اقتضا می‌كرد، لحنش یا مؤدبانه بود یا غیرمؤدبانه نبود. و نظر به اهمیت مقام فرهنگی هنری شاملو، و به طرزی متناقض‌نما، همچنین نظر به نوقلمی من كه نه دنیای فرهنگ و نه فرهنگ دنیا، مرا به بازی نمی‌گرفت «قبل از آن فقط یك نقد بر كتاب/ داستان كریستین و كید شادروان هوشنگ گلشیری نوشته بودم كه در مجله سخن به پایمردی جناب قاسم صنعوی مترجم مشهور چاپ شده، تا حدودی به ویژه در محفل جنگ اصفهان جلب نظر كرده بود. و آن مقاله نخستین مقاله من بود و سپس در سال 1352 كه از دوستی من و رفیق خانه و گرمابه و گلستانم كامران فانی‌ـ كه حق پیشكسوتی و استادی‌اش را بر خود در زندگینامه‌ام نوشتم «فرار از فلسفه»، به تفصیل آورده‌ام، و با آنكه فقط یك سال از من بزرگتر است، حقوق معنوی فراوانی بر گردن من دارد و از جوانی، پیر طریقت فرهنگی من بود‌ـ ده سالی، و از دوستی عمیق و صمیمانه‌مان‌ـ در مورد من شاگردانه‌ام‌ـ با زنده یاد دكتر غلامحسین ساعدی 4-5 سالی می‌گذشت و به پیشگامی او «الفبا» تأسیس شده بود، و حق تشویق او هم بر من بسیار است، به گمانم در هر 6 شماره «الفبا» كه از 1352 تا 1356 در تهران منتشر شد، در هر شماره یك و گاهی دو مقاله عرضه كرده بودم كه آخرینش «حافظ شاملو» نام داشت كه روایت ساده و بی‌استناد و كوتاهش در سال 1354 در نامه انجمن كتابداران و روایت اصلی بلندش كه چهار ماه كار شبانه‌روزی برد، در «الفبا»ی شماره 6 در 40 صفحه چاپ شد. چون از آغاز تا انجام آن «روایت» (تصحیح ذوقی) را با دو نسخه تصحیح مهم آن زمان یعنی دیوان حافظ به تصحیح مرحومان علامه قزوینی و دكتر قاسم غنی، و دیگری تصحیح استاد عالیمقام جناب آقای دكتر سیدرضا جلالی نایینی (كه سایه‌اش بر سرفرهنگ ما سال‌های سال از این پس هم پاینده باد) و استاد نذیر احمد مقابله كرده بودم (با یاد و سپاس از برادر هنرمند خوشنویسم قوام‌الدین خرمشاهی كه در كار دشوار مقابله و استخراج اختلافها به من یاری شایانی كرد) و چه بسیار غزل‌های مهم (30‌ـ تا 40 تا در آن دو نسخه) یافته بودم كه در روایت شاملو نبود. برعكس چه بسیار (حدوداً همانقدر) غزلهای مشكوك و كم اعتبا در روایت آن هنرمند بزرگ یافته بودم كه در آن دو نسخه معتبر نبود. و همینطور 30-40 (عددها را تقریبی می‌گویم) بیت نازل كه در این یك بود و در آن دو نبود. به اضافه مقادیری تصحیف‌خوانی كه معروفترینش صلاحكار بود و به جای صلاحِ كار كجا و منِ خراب كجا (كه هم منصفانه این مورد و بعضی موارد را كه درست و ایراد را وادار می‌دانست در چاپهای بعدی اصلاح كرده است). با ایرادگیریهای بسیاری كه در مورد نقطه‌گذاری/ سجاوندی یافته بودم از جمله نقطه در وسط مصراع، یا پرانتز نالازم. یا از همه عجیب‌تر صدها مورد كاربرد مشكل‌ساز و نابجای علامت گیومه كه در بعضی موارد به نحوی درآمده بود كه گویی حافظ از خودش نقل قول می‌كند، یا راوی نمی‌دانست كه علامت نقل قول را باید در پایان كدام بیت بیاورد. و گاه مهم این بود كه گویی حافظ از دیگران تضمین و اقتباس كرده است.

اما همان نمك‌گیری دیده‌گشا و هوای تازه‌ای كه در روح دهها امثال من دمیده بود همواره در خاطرم بود و لااقل دو نشانه‌اش در نقد حضور داشت. یكی این كه او را به حق در آغاز مقاله «شاعر بزرگ معاصر» خوانده بودم. دیگر این كه در پایان آورده بودم: من دیوان حافظ را همچنان از نسخه قزوینی‌ـ غنی می‌خوانم، و شعرهای شاملو را هم در دفترها و دیوانهایش [یا هرجا چاپ شود]. بعدها چون اندكی نقاری پیش آمد. (و چندین تن دیگر هم نقد منفی نوشتند و بلندترین نقد را كه حدوداً 14-15 سال پیش دیدم، به قلم استاد دكتر جلال متینی بود) به هرحال آن نقد به قول معروف سروصدا كرد. و چنانكه عرض شد نقاری پیش آمد. یعنی به صورت اشارات قلمی منفی یا درهمین حدود و گاهی حادتر. من استاد شاملو را در تمام عمرم سه بار دیدم كه فقط بار آخر همكلام شدیم. بار اول در دفتر «الفبا» در امیركبیر (خیابان سعدی) بود، كه به گمانم دكتر ساعدی فقط یك معرفی بر وفق آداب و رسوم كرد و طبعاً ایشان مرا نمی‌شناخت مگر در مورد نقدی مثبت‌ـ كه شما را به خدا حمل بر خودستایی نكنید كه بگویم آن نقد كه همان نقد بر «ابراهیم در آتش» بود، چنانكه راویان ثقه نقل كردند مطبوع طبع استاد قرار گرفته بود، و با آنكه دهها نقد (و سپس یا همان زمانها هم رساله و كتاب) درباره شعرش منتشر شده بود، به یكی از دوستان مشترك كه از رجال نامدار و شعرشناسان و نقادان بلندآوازه شعر در روزگار ماست و در حق من عنایتها كرده، كه خدایش به سلامت دارد، گفته بود: درست‌ترین (یا عبارتی در همین حدود) حرف درباره شعر من را او (بنده) زده است و من در عجبم كه چرا خودم (شاملو) پیش از این به این نكته/ خصیصه در شعر خودم فكر نكرده‌ام. و آن حرف این بود كه مفصل‌تر نقل می‌كنم، ولی مراد اصلی او سطور یا جملاتی است كه با حروف سیاه درج شده است: «شاملو یك‌تنه می‌خواهد همه نگفته‌های بعد از حافظ را بگوید. و مثل حافظ‌ـ با همه تفاوتهایی كه با حافظ دارد‌ـ یك سخن را همیشه به تكرار می‌گوید و با طراوت. اصیل‌ترین محك و معیار هنر این است كه بتواند در مقابل تكرار مقاومت كند. یعنی تكرار (چه از درون و چه از بیرون: از جانب مخاطب هنر) رمقش را نگیرد. به قول مشهور شاعر بزرگ فقط یك شعر (یعنی یك سخن) را همیشه باز می‌گوید: «یكّه سخن» شاملو، «وهن»ی است كه بر انسان امروز می‌رود، و او خود كمر به كین خواهی این وهن بسته است.»

اما بار اول گویا سال‌های 1344-1345 بود كه من و فانی و دكتر حمیدیان و بسیاری از ادیبان امروز، دانشجوی سال دوم‌ـ سوم رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران بودیم. فانی از رشته پزشكی همان دانشگاه به سوی ادبیات بیرون آمده بود و من بی‌اطلاع از سلوك یا طغیان او، به طرز مشابهی از سال اول رشته پزشكی دانشگاه ملی آن زمان «شهید بهشتی امروز» به ادبیات دانشگاه تهران پناهنده شده بودم كه نشان می‌داد ُبن فكری مشابهی داریم. باری، كانون دانشجویان دانشگاه ساختمان كوچكی روبروی دانشگاه بود، و یك شب استاد بزرگ شعر نو، در آنجا شعرخوانی كرد. به اصطلاح «شب شعر» برایش گذاشته بودند و ما در آن ازدحام و تنگنا به هر زور و زحمت برای خود جا باز كرده بودیم. جوانی بود خوش‌سیما و خوش‌صدا حدوداً چهل ساله‌ـ هم خوب شعر می‌خواند و هم شعرهای خوب، با ایهامات و تلمیحات پیدا و پنهان سیاسی و اجتماعی. هنوز لذت آن دیدار را در دلم احساس می‌كنم.

بار آخر، وقتی بود كه استاد شاملو، بیماریش بالا گرفته بود و كارش به بستری شدن و ممنوع‌الملاقات شدن كشیده بود. این بار، بار ماقبل آخر ما بود. دلم تاریك شده بود. از جدال قلمی 15-16 ساله وجدان‌ـ درد گرفته بودم. یك روز به بیمارستان مهر زنگ زدم، به همسر فرزانه فداكار، و یار مددكارش در شیرین كامیهای جوانی و تلخكامیهای پیری و بیماری (سركار خانم آیدا سركیسیان) كه چه بسا بی‌همت و همكاری جانانه او این 11 و بلكه 12 جلد از شاهكار تحقیقی او «كتاب كوچه» همچنان انبوه و انباشته و نامرتب و نامدون می‌ماند و به چاپ نمی‌رسید. با عرض سلام، پس از معرفی كوتاه خود، درخواست یك ملاقات بسیار كوتاه (در حدود 5-6) دقیقه كردم و گفتم لطفاً قبل از پاسخ‌دادن با خود استاد مشورت فرمایید. می‌دانم كه ممنوع‌الملاقات هستند، اما وظیفه اخلاقی سنگینی دارم. پس از نیم دقیقه مشورت گفتند: فردا ساعت 4 یا 5 (درست یادم نیست). بسیار شاد شدم كه می‌توانم از رنج روحی سالیان خود، و نیز تا آنجا كه از دست و توان ناتوانم بر‌می‌آید‌ـ هرچه مقدور باشد و هرچه بیشتر بهترـ از ملال و آزردگی او نه فقط از من ناقابل، بلكه از وضع تراژیك بشری، بكاهم. دو شعر برایش سرودم. یكی به سبك خودش شاملویی (كه همان را خواندم) و یكی قدمایی. بعداً و جمعاً سه چهار مقاله و دست كم 4-5 شعر برای او سروده‌ام كه در مطبوعات مختلف درج شده و مشروحتر در گفت‌و‌گویی كوتاه آورده‌ام.

یكی از مقالات كه شعرهایی هم در پایانش هست «كجا چگونه دگر مثل شاملو داریم» نام دارد. بعد از چاپ در نشریه‌ای كه به خاطر ندارم در مجموعه دیگری از مقالاتم به نام فرصت سبزحیات (قطره، 1379) تجدید چاپ شده است.

پیش از درگذشت آن بزرگمرد بی‌همتا، كه به چندین هنر آراسته بود، نیز یك دو مقاله كوتاه به درخواست نشریات مختلف نوشتم و دست كم 6 وجه از هنروكار و كاردانی‌وهنر او را شرح دادم.

در فیلمی هم كه براداران هنرمندم دكتر بیژن و مهندس بهروز مقصودلو، در زمان حیاتش شاید 4-5 سال پیش ساختند، به اشارت آنان شركت كردم. ولی حرف‌های من به دلایلی حذف شد. و شاید صلاح‌اندیشی دوستان بهتر و اصلح از انتظار من بوده است.

طبعاً بعد از اشاره به ترجمه‌های بسیار خوشخوان او از جمله «پابرهنه‌ها» و «دن‌آرام» شولو خوف و كارهای مربوط به زمینه ادبیات كودكان و نوجوانان، و كار و بار مطبوعاتی او در نشریه خوشه و تأسیس كتاب جمعه و نشریات دیگر، باید سخنی در باب كار كارستان او «كتاب كوچه» ولو به اجمال بگویم.

بیم آن دارم كه به علت اندكی خستگی‌ـ اگرچه مطبوع كه از یكسره نوشتن این مقاله و به عادت همیشگی‌ام بدون پیش‌نویس‌ـ پاكنویس نوشته‌ام، نتوانم ولو دو پاراگراف حرف سنجیده در این باب بزنم. به قول حافظ «غالباً اینقدرم عقل و كفایت باشد» كه بدانم نمی‌توان در این تنگنای وقت، حقّ و حاقّ مطلب را ادا كرد. فقط به این دو جمله اكتفا می‌كنم. شاید نخستین كسی از كسانی كه با فرهنگ‌نگاری عادی و عامیانه سروكار دارند (بنده تجربه‌ای حدوداً ده ساله در جنب پركاریها و پراكنده‌كاریهای دیگر دارم) نخست كسی كه گفت این فرهنگ‌ـ دانشنامه عظیم با دامنه وسیعش: امثال و حكم، تمثیلات، باورهای توده، آیین‌ها، چیستان، خوابگزاری، دوا درمان، قصّه و متل، احكام، بازی و ترانه، تصنیف، نفرین‌ها، دعاها، سوگند، نوحه، اذكار و اوراد، تفأل دشنام، و حتی توضیحات دستوری زبانی/ زبانشناختی (از جمله جأت در جلد یازدهم)، فرهنگ عامیانه نیست، بلكه فرهنگ عامه است، اینجانب بودم، كه این حرف سه فایده (با عرض معذرت) داشت. 1) بیان واقعی محتویات و مصداق این اثر مرجع بزرگ ـ 2) دفع دخل مقدر كه منتقدان نگویند چرا این مسائل كه خارج از فرهنگ عامیانه است، در آن هست ـ 3) تصحیح دید همگان نسبت به این اثر كه تا امروز با این محتویات و وسعت درونمایه (ولو با چندین و چند ایراد و اشكال صوری/ ساختاری/ شكلی) نظیر نداشته است.

پیشنهاد می‌كنم همكاران اندك‌شمار این فرهنگ/ دانشنامه را بیشتر و تعداد متخصصان فرهنگ‌نگاری و مرجع‌پژوهی/ نویسی و اطلاع‌رسانی را چندچندان كنند. و یا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، یا كانون نویسندگان، یا حامیان آزاد و داوطلب بخش خصوصی و افراد فرهنگپرور، به تكمیل، پیشبرد، بهسازی و تسریع این كار یاری كنند. و سركار خانم سركیسیان سرپرست اصلی این اثر هم برای حفظ سلامت خود و به ثمر رسیدن/ رساندن این فرهنگ بی‌همتا، چند دستیار صاحب صلاحیت برگزییند، كه در صورت برآورده شدن همه این پیشنهادها، و رفع همه موانع علمی و عقلی، هنوز یك پنجم/ یك ششم این كار سامان یافته، و بقیه كار به 15 تا 20 سال زمان نیاز دارد.

خبرگزاری ایبنا

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: