1396/3/23 ۱۰:۲۳
میشل فوكو (1984-1926) فیلسوف، تاریخنگار اندیشه، نظریه پرداز اجتماعی و منتقد ادبی فرانسوی را پیش از هر چیز با عنوان نظریهپرداز رابطه میان معرفت و قدرت میشناسند، متفكری كه به تعبیر كولین كوپمن میتوان اندیشه او را گرد مفهوم قدرت خلاصه كرد. به عبارت دیگر اگر بخواهیم اندیشه فیلسوفان بزرگ تاریخ را تنها در یك كلمه خلاصه كنیم، مطمئنا این كلمه برای میشل فوكو «قدرت» خواهد بود.
میشل فوكو فهم ما را از قدرت دگرگون كرده است میشل فوكو (1984-1926) فیلسوف، تاریخنگار اندیشه، نظریه پرداز اجتماعی و منتقد ادبی فرانسوی را پیش از هر چیز با عنوان نظریهپرداز رابطه میان معرفت و قدرت میشناسند، متفكری كه به تعبیر كولین كوپمن میتوان اندیشه او را گرد مفهوم قدرت خلاصه كرد. به عبارت دیگر اگر بخواهیم اندیشه فیلسوفان بزرگ تاریخ را تنها در یك كلمه خلاصه كنیم، مطمئنا این كلمه برای میشل فوكو «قدرت» خواهد بود. فوكو در طول سالهای متمادی، بسیار به قدرت اندیشید، تعریفهای قدیمی ما از این مفهوم را درهمشكست و شیوههای زیركانه و بسیار پنهانِ عملكرد قدرت در جامعه را مریی كرد. با آنكه سیسال از مرگ او میگذرد، اما این صورتبندیها امروز هم به همان اندازه تازه و كاربردیاند. كولین كوپمن اخیرا در تاریخ 15 مارس 2017 در یادداشتی با عنوان «The power thinker» در وبسایت ایان به دیدگاه فوكو درباره قدرت پرداخته است. كولین كوپمن (Colin Koopman) نویسنده كتابی درباره فوكو و تعداد زیادی مقاله در نیویورك تایمز، كریتیكال اینكوآیری و مجلات و سایتهای دیگر است. او در حال حاضر مشغول نوشتن یك تبارشناسی از سیاستِ دادهها است. كوپمن، استاد فلسفه در دانشگاه آرگون است. این مطلب را امیر قاجارگر ترجمه و وبسایت ترجمان آن را منتشر كرده است.
قدرت خلاصه تفكر فوكو تصور كنید از شما خواستهاند تاریخچهای بسیار كوتاه از فلسفه بنویسید. شاید برای گنجاندن تنوع بیحد و حصر فلسفه در چند جمله كوتاه به چالش كشیده شوید. یكی از كارهایی كه میتوانید انجام دهید این است كه به دنبال واژهای باشید كه به بهترین شكل اندیشههای هر فیلسوف بزرگی را در بر داشته باشد. افلاطون «مُثُل» را داشت، رنه دكارت «ذهن» را و جان لاك «ایدهها» را، بعدها جان استوارت میل «آزادی» را آورد. در فلسفه متاخر كلمه ژاك دریدا «متن»، كلمه جان رالز «عدالت» و جودیت باتلر «جنسیت» بود. طبقِ این بازی كوچك خانوادگی، كلمه میشل فوكو قطعا «قدرت» خواهد بود. فوكو یكی از مهمترین اندیشمندان قرن بیستم است و طبق برخی فهرستها، مهمترین چهره در علوم انسانی و علوم اجتماعی است. دو كتاب بسیار برجسته او یعنی «مراقبت و تنبیه: تولد زندان» (۱۹۷۵) و «اراده به دانستن» (۱۹۷۶) منابع اصلی تحلیلهای او از قدرت است. اگرچه، جالب است بدانیم كه فوكو را همیشه به خاطر كلمه خاصش نمیشناختند. او تاثیر چشمگیر خود را ابتدا در سال ۱۹۶۶ و با انتشار كتاب نظم اشیا به دست آورد. عنوان فرانسوی و اصلی كتاب حس محیط روشنفكریای را كه كتاب در آن نوشته شده بهتر منتقل میكند: «كلمهها و چیزها». فلسفه در دهه ۱۹۶۰، خصوصا در میان معاصران فوكو، تماما حول كلمهها میچرخید. در دیگر بخشهای پاریس، دریدا مشغول دفاع از این نظریه بود كه «هیچ چیز خارج از متن وجود ندارد»، و ژاكلكان با این ادعا كه «ساختار ضمیر ناخودآگاه همچون زبان است» روانكاوی را به زبانشناسی تغییر میداد. این روش تنها مخصوص فرانسویها نبود. در سال ۱۹۶۷، ریچارد رورتی، كه قطعا بدنامترین فیلسوف امریكایی در نسل خود است، این جنبش جدید را در عنوان مجموعه مقالات خود چرخش زبانی خلاصه كرد. در همان سال، یورگن هابرماس، كه در آینده به فیلسوف اصلی آلمان تبدیل شد، كتاب خود با عنوان بنیان نهادن علوم اجتماعی در نظریه زبان را منتشر كرد.
فوكو فراسوی زبان معاصرین فوكو علاقه خود به زبان را حداقل برای چند دهه دیگر ادامه دادند. شاهكار هابرماس باعنوان «نظریه كنش ارتباطی» به بررسی شرایط زبانی عقلانیت اختصاص داده شد. فلسفه انگلیسی و امریكایی نیز همین راه را پیش گرفت، همین طور بیشتر فیلسوفان فرانسوی (با این تفاوت كه آنها به طبیعت زبانی خردگریزی گرایش داشتند.) باوجوداین، فوكو در میان نسل خود به شكلی تقریبا نامتعارف به راه خود ادامه داد. فوكو به جای اینكه در جهان كلمات باقی بماند در دهه ۱۹۷۰ توجه فلسفی خود را به قدرت معطوف كرد. ایدهای كه انتظار میرفت توضیح دهد كلمات، یا هر چیز دیگری، چگونه به چیزها نظم میدهد. اما اهمیت ماندگار فوكو در این نیست كه یك مفهوم جامع یافته كه میتواند تمام مفاهیم دیگر را شرح دهد. قدرت در نگاه فوكو یك موجود برتر فلسفی دیگر نیست. زیرا مهمترین ادعای فوكو درباره قدرت این است كه ما نباید با آن چنانكه فلاسفه دیگر با مفاهیم كلیدی رفتار كردند، رفتار كنیم، یعنی به عنوان چیزی واحد و یكپارچه كه چنان جامع است كه میتواند تمام چیزهای دیگر را شرح دهد. فوكو تلاش نكرد قلعهای فلسفی پیرامون مفهوم خاص خود بسازد. او مستقیما شاهد این بود كه استدلالهای فلاسفه چرخش زبانی به محض آنكه كه بیشتر و بیشتر بر پایه زبان بنیان نهاده شد چطور شكننده و بیدوام شد. بنابراین فوكو خود آشكارا از پروردن یك نظریه فراگیر قدرت اجتناب كرد. مصاحبهكنندگان گاهی او را تحت فشار قرار میدادند تا نظریهای واحد به آنها ارایه كند، اما او همواره مخالفت میكرد. او میگفت هدف او به هیچوجه ارایه چنین نظریهای نیست. فوكو بیش از هرچیز، به خاطر تحلیلهایش از قدرت معروف است، به طور حتم نام او برای بیشتر اندیشمندان تقریبا مترادف با واژه قدرت است. باوجوداین، او خود فلسفهای برای قدرت ارایه نداد. چنین چیزی چطور ممكن است؟ غنا و چالش كار فوكو همینجاست. رویكرد او رویكردی فلسفی به قدرت است كه از ویژگیهای معرف آن خلاقانه بودن، دقیق بودن، گاهی ناامیدكننده بودن و تلاشهای درخشان برای سیاسیكردن خود قدرت است. فوكو به جای اینكه از فلسفه برای تبدیل كردن قدرت به یك ذات ابدی استفاده كند و سپس آن ذات را به منظور درك تمام جلوههای قدرت در جهان به كار گیرد، تلاش كرد تا فلسفه را از نگاه خیرهای كه به دنبال ذاتهاست رهایی بخشد. او میخواست فلسفه را از دنبالكردن جنبشهای قدرت و هیجان آنها برای تعریف نظم چیزها آزاد كند.
قدرت ذات نیست برای درك اصالت رویكرد فوكو، قراردادن آن در مقابل فلسفه سیاسی پیش از آن مفید خواهد بود. پیش از فوكو، فلاسفه سیاسی گمان میكردند قدرت یك ذات دارد: خواه آن ذات حاكمیت باشد یا برتری یا كنترل یكپارچه. ماكس وبر، جامعهشناس آلمانی به شكلی مستحكم استدلال كرد كه قدرت دولت مبتنی بر حق استفاده مشروع از زور است. توماس هابز، فیلسوف انگلیسی و نخستین نظریهپرداز قدرت دولت، ذات قدرت را حاكمیت دولت میدانست. هابز معتقد بود قدرت در بهترین و خالصترین شكل از موقعیت منحصر به فرد حاكمیت اعمال میشود. او این حكومت را «لویاتان» مینامد. فوكو هرگز حقیقت قدرت دولت در معنای هابزی آن را انكار نكرد. اما فلسفه سیاسی او از شكاكیت او نسبت به این فرض سرچشمه میگیرد (و این فرض تا زمانی كه فوكو در آن تردید كند مفروض بود) كه تنها قدرت حقیقی، قدرت حاكمه است. فوكو پذیرفت كه نیروهای واقعی خشونت در جهان وجود دارند كه فقط به خشونت دولت منحصر نمیشوند. به دلیل انباشت كلان سرمایه خشونت شركتی وجود دارد، خشونت جنسیتی به شكل پدرسالاری آشكار میشود و خشونتهای آشكار و پنهان برتری سفیدپوستان در شكلهایی نظیر بردهداری، عدم خدماترسانی به مناطق خاص و اكنون كشتار جمعی بروز میكند. اینها دیگر انواع خشونت هستند. تلاش فوكو اثبات كرد كه چنین استفادههایی از زور شیوههای مختلف بروز قدرت حاكمه هستند، چیزی شبیه به لویاتان. آنچه او دربارهاش تردید داشت این فرض بود كه ما میتوانیم از این مشاهده ساده به نتیجه پیچیدهتری برسیم، اینكه قدرت تنها در شكل لویاتانی آن ظاهر میشود. فوكو وقتی از خلال این تكینگی فرضی قدرت به آن نگریست، توانست تصور كند كه چنین قدرتی در مقابل خود خود قرار میگیرد. او این فرضیه را در نظر گرفت كه ممكن است قدرت همیشه تنها یك فرم به خود نگیرد، بنابراین محتمل است كه فرم ازپیشدادهشدهای از قدرت با دیگر فرمهای قدرت همزیستی پیدا كند و حتی با آنها در تعارض باشد. او توانست این فرضیه را مطالعه كند. البته چنین همزیستی و تعارضهایی صرفا معماهایی نظری نیستند، بلكه مسائلی هستند كه باید برای فهمیدن آنها به شكلی تجربی تحلیل شوند.
سوژههای سر به راه بنابراین فرض شكاكانه فوكو به او اجازه داد تحقیقاتی دقیق درباره كاركردهای واقعی قدرت انجام دهد. آنچه این مطالعات آشكار میكند این است كه قدرت، كه خیلی راحت موجب وحشت ما میشود، از قرار معلوم، بسیار زیركتر است، زیرا فرمهای بنیادین عملیاتش میتواند در واكنش به تلاشهای جاری ما در جهت آزادسازی خودمان از چنگ آن تغییر كند. به عنوان مثال، فوكو درباره روشی نوشت كه در آن یك فضای حاكمه كلاسیك همچون دادگاه قضایی پذیرفت تا در جلسات خود شهادت پزشكان و روانپزشكان را بپذیرد، افرادی كه قدرت و نفوذشان بدون رویآوردن به خشونت حاكمه اعمال میشد. امروز تشخیص جنون و صد سال پیش تشخیص فساد توسط یك متخصص، میتوانست یك حكم قضایی را شدت بخشیده یا در ملایم شدن آن تاثیر داشته باشد. فوكو نشان داد قدرت حاكمه لویاتان (مثلا دادگاه، كنگره و سرمایه) چطور در طول 200 سال گذشته در مقابل دو شكل جدید از قدرت قرار گرفته است: قدرت انضباطی (كه او آن را به خاطر توجه مبسوط به تربیت بدن انسان سیاست كالبدی نیز مینامید) و زیستسیاست. قدرت زیستی موضوع بحث فوكو در اراده به دانستن بود. در حالی كه قدرت انضباطی یا سیاست كالبدی موضوع بحث مراقبت و تنبیه بود. در «مراقبت و تنبیه» است كه فوكو بیش از هر كتاب دیگری، سبك خاص و دقیقش در تحقیق درباره عملكردهای واقعی قدرت را بنا مینهد. چاپ اخیر درسگفتارهای فوكو در كلژدوفرانس (احتمالا معتبرترین موسسه آكادمیك در جهان و جایی كه فوكو از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۴ در آن مشغول به تدریس بود) كه اكنون تقریبا به مجموعهای كامل تبدیل شده است، نشان میدهد كه مراقبت و تنبیه حاصل حداقل پنج سال تحقیق آرشیوی فشرده بوده است. زمانی كه فوكو روی این كتاب كار میكرد، عمیقا درگیر مطالب تشكیلدهنده آن بود، سمینارهای تحقیقاتی و سخنرانیهای بزرگ عمومی برگزار میكرد كه امروز تحت عناوینی چون «جامعه تنبیهی و قدرت روانی» به چاپ رسیدهاند. مطالبی كه او به آنها پرداخته است طیف وسیعی را در بر میگیرد، از زایش جرمشناسی مدرن گرفته تا ساخت و ساز جنسیتی جنون. این سخنرانیها رشد تفكر فوكو را نشان میدهد و بنابراین به شناخت فلسفه او در خلال دگرگونی افكارش كمك میكنند. وقتی او بالاخره منابع تحقیقاتی خود را در یك كتاب سازماندهی كرد، حاصل، یك گفتوگوی تلفیقی و كارآمد درباره مراقبت و تنبیه بود. براساس تحلیلهای فلسفی و تاریخی فوكو، مراقبت شكلی از قدرت است كه به وسیله ترغیب كردن مردم به تطبیق دادن خودشان با آنچه «طبیعی» است، به آنها میگوید چطور رفتار كنند. این قدرت در شكل آموزش صحیح ظاهر میشود. مراقبت همچون استیلا سوژه خود را به زمین نمیزند. مراقبت به شیوهای ظریفتر و با دقتی بینقص عمل میكند تا مردمی مطیع تولید كند. فوكو به شكلی بسیار عالی محصولات عادی و مطیع مراقبت را «سوژههای سربهراه» نامید.
زندان سراسر بین گونهای از تجلی قدرت مراقبتی یا انضباطی، زندان است. برای فوكو، موضوع مهم درباره این نهاد كه فراگیرترین مكان تنبیهی در جهان مدرن است (و قبل از قرن هجدهم عملا به عنوان شكلی از مجازات وجود نداشت)، شیوه به زنجیركشیدن زندانیان به وسیله زور نیست. این عنصر قاهرانه است كه در زندانهای جدید باقی میماند و اساسا تفاوتی با قدیمیترین شكلهای قدرت حاكمه ندارد، شكلهایی از قدرت كه در برابر مجرمان، افراد تبعیدی، بردگان و اسرا از خشونت استفاده میكرد. فوكو ازین آشكارترین عنصر فراتر رفت تا نگاهی عمیقتر به نهاد پیچیده زندان بیندازد. چرا روشهای نسبتا ارزان شكنجه و اعدام به تدریج در مدرنیته جای خود را به مجموعه گرانقیمت زندان دادند؟ آیا آن طور كه ما دوست داریم باور كنیم، چنین تغییری به این دلیل بود كه ما در قرن هجدهم راه انسانیتری را آغاز كردیم؟ فوكو معتقد بود چنین تبیینی قطعا شیوه بنیادینی را كه قدرت در آن تغییر میكند نادیده میگیرد، آن همزمانی كه مناظر تماشایی شكنجه جای خود را به هزارتوهای زندان میدهند. فوكو میگفت اگر به شیوه اداره زندانها، یعنی سازوكار آنها، نگاه كنید، آشكار میشود كه آنها آنقدر كه برای مطیع ساختن وسر به راه كردن مجرمان طراحی شدهاند برای حبسكردن آنها به وجود نیامدهاند. زندانها در درجه اول و بیش از هرچیز نه بازداشتگاه كه دپارتمانهای اصلاح هستند. بخش اصلی این نهاد سلول زندان نیست، بلكه روال عادی برنامههایی است كه زندگی روزانه زندانیان را كنترل میكند. آنچه زندانیان را تربیت میكند بازرسیهای صبحگاهی تحت نظارت، وعدههای غذایی كنترلشده، شیفتهای كاری و حتی وقتهای آزادی است كه توسط مجموعهای از متصدیان، از جمله نگهبانان مسلح و روانشناسان تختهشاسی به دست، تحت نظارت است. اساسا، تمام عناصر نظارات زندان بهطور مدام قابل دیدن شدهاند. به همین دلیل است كه عنوان كتاب فوكو، «مراقبت و تنبیه»، حایز اهمیت است. باید به زندانیان فهمانده شود كه به طور مداوم تحت نظارت هستند. هدف از نظارت مداوم ترساندن زندانیانی نیست كه فكر فرار در سر دارند، بلكه بیشتر واداشتن آنها به این است كه خود را موضوع اصلاح و تربیت در نظر بگیرند. از لحظه بیدارباش صبح تا خاموشی شب، زندانیان تحت نظارت رفتاری مداوم هستند. حركت اصلی زندان ترغیب كردن زندانیان است تا یاد بگیرند چگونه خود را وارسی، مدیریت و اصلاح كنند. اگر نظارت بر زندانیان به درستی طراحی شود، باعث میشود آنها دیگر نیازی به ناظر نداشته باشند. زیرا آنها خود ناظر خود خواهند شد و این یعنی سر به راهی و تعلیمپذیری. فوكو به منظور شرح این شكل جدید از قدرت، از تصویری در مراقبت و تنبیه استفاده كرد كه بسیار معروف شده است. فوكو از آرشیوهای تاریخ طرحی تقریبا فراموششده متعلق به فیلسوف اخلاق انگلیسی، جرمی بنتام، را بازیابی كرد. بنتام زندانی با نظارت حداكثری طراحی كرده بود كه آن را سراسربین نام نهاده بود. طرح اصلی او متعلق به بنایی بود كه برای اصلاح طراحی شده بود. در سراسربین، مصالح خشنی چون سنگهای سنگین و میلههای فلزی زندان فیزیكی نسبت به عناصر بیوزن نور و هوا از اهمیت كمتری برخوردارند. عناصری كه از طریق آنها تمام حركات زندانی توسط ناظر دیده میشود. طرح سراسربین ساده بود. حلقهای از سلولها كه پیرامون یك برج دیدبانی مركزی قرار دارند. تمام سلولها در مقابل برج قرار گرفتهاند و به وسیله پنجره بزرگی كه در پشت سلول قرار دارد روشن میشوند به طوری كه هركسی داخل برج دیدبانی باشد میتواند داخل سلول را ببیند تا به راحتی از فعالیتهای زندانی در آن مطلع شود. برج دیدبانی بهشدت در معرض دید زندانیان است اما به خاطر ساختار دقیق پنجرههای كور، زندانیان نمیتوانند داخل برج را ببینند تا متوجه شوند آیا كسی آنها را نگاه میكند یا خیر. این طرحی از یك نظارت مداوم و بیوقفه است. این بنا چندان به بنای یك زندان شبیه نیست و همانطور كه بنتام میگوید «آسیابی است كه انسانهای پست را آسیاب كرده و به انسانهای درست تبدیل میكند.» ممكن است سراسربین در حد نوعی رویا باقی مانده باشد. هیچگاه زندانی بر اساس مشخصات دقیق طرح بنتام ساخته نشد، اگرچه بنای چند زندان معدود به ساختار آن نزدیك شد. یك مورد مشابه زندان استیتویل در ایلینویز است كه در سال ۱۹۲۲ شروع به كار كرد و سرانجام در اواخر نوامبر ۲۰۱۶ تعطیل شد. اما نكته مهم در مورد سراسربین این بود كه این زندان رویایی عمومی بود. لازم نیست یك شخص در سلول یك زندان به زنجیر كشیده شود تا در معرض درساژ تادیبی قرار گیرد. تكاندهندهترین عبارت مراقبت و تنبیه آخرین جمله بخش سراسربینگرایی است، جایی كه فوكو به طعنه میپرسد: آیا عجیب است كه زندانها شبیه به كارخانهها، مدارس، پادگانها و بیمارستانهاست؟ مكانهایی كه همگی به زندان شباهت دارند؟ اگر حق با فوكو باشد، ما هرجا باشیم در معرض قدرت آموزش صحیح قرار داریم، چه پشت میز مدرسه، چه در خط مونتاژ كارخانه و شاید بیش از هرچیز در زمانه ما، در اتاقهای كار به دقت سازماندهیشده و دفترهای پلان باز كه امروز محیطهای كار بسیار محبوبی هستند.
قدرت زیست سیاست قطعا آموزش تادیبی شكلی از خشونت حاكمه نیست. اما شكلی از قدرت است. به طور كلاسیك، قدرت شكل زور و اجبار به خود گرفت و چنین پنداشته شد كه خالصترین شكل قدرت در اعمال خشونتآمیز فیزیكی خواهد بود. مراقبت برعكس این عمل میكند. مراقبت به شیوهای متفاوت با ما ارتباط برقرار میكند. مراقبت بدنهای ما را توقیف نمیكند تا به ورطه نابودی بكشد، كاری كه لویاتان همواره بدان تهدید میكرد. مراقبت بیشتر تربیت میكند، آموزش میدهد و به صورت عادی و معمولی در میآورد. فوكو متوجه شد كه تمام اینها برابر با شكلی متفاوت، سنگدلانه و زیركانه از قدرت است. سر باز زدن از پذیرش چنین نظارت و مراقبتی به عنوان شكلی از قدرت ردی است بر چگونگی زیستهشدن و شكلگرفتن زندگی انسان. اثر فوكو نشان میدهد كه قدرت تادیبی تنها یكی از شكلهای متعددی بوده كه قدرت در چند قرن گذشته به خود گرفته است. سیاست كالبدی تادیبی نیز همچون قدرت زیست سیاست در كنار قدرت حاكمه حضور دارد. فوكو در كتاب بعدی خود، اراده به دانستن، استدلال كرد كه زیستسیاست به ما كمك میكند تا بفهمیم شور و حرارت چگونه در فرهنگی كه مرتبا به خود میگوید جنسیت حقیقیاش سركوب شده باقی میماند. قدرت زیستی، میل را ممنوع نمیكند، بلكه آن را در جهت منافع حداكثری مفاهیم بسیار خاصی از تولید مثل، خانواده و سلامت سازماندهی میكند. این قدرت زیستی روانپزشكان و پزشكان بود كه در قرن نوزدهم شیوههای نامتعارف رفتار را به این خاطر كه نمیتوانست فعالیت را بر خانواده تولید مثل كننده سالم متمركز كند، نابهنجاری و انحراف میدانست. دست یافتن به چنین چیزی به وسیله اعمال حاكمانه و اجبار فیزیكی، اگر نگوییم غیرممكن، نامحتمل بود. بسیار كاراتر، ارتش پزشكانی بود كه به خاطر منافع شخصی خود به دگركردن بیماران خود كمك كردند. شكلهای دیگری از قدرت نیز در میان ما وجود دارد. برخی قدرت داده، یعنی قدرت اطلاعاتی رسانه اجتماعی، تحلیل داده و سنجش الگوریتمی بیوقفه را مهمترین شكل از قدرت میدانند كه از مرگ فوكو به این سو به وجود آمده است. فوكو به خاطر تعریف و همچنین تحلیل ماهرانه عملكردهای قدرت مدرن و در عین حال گسترش ندادن آن به نظریهای واحد درباب ذات قدرت، اهمیت خود را از لحاظ فلسفی حفظ میكند. شكاكیت فلسفی مصرانهای كه تفكرات او در آن ریشه دوانده علیه استفاده از فلسفه به منظور تحلیل قدرت هدایت نشده است، بلكه به تهور مخفی در پس این ایده مشكوك است كه فلسفه میتواند و باید ذات پنهان چیزها را آشكار كند. این بدین معنی است كه كلمه كلیدی فوكو، قدرت، نام یك ذات نیست كه او تلخیص كرده باشد بلكه بیشتر اشارهای به یك زمینه تحلیلی است كه كار فلسفه باید به صورت پیوسته در آن ادامه داشته باشد.
علیه تعریفهای ثابت كسانی كه فكر میكنند فلسفه همچنان باید به تعریف ذاتهای ابدی بپردازد، نظرگاه فوكو را كاملا غیرمتقاعدكننده خواهند یافت. اما كسانی كه فكر میكنند آنچه از نظر هركدام از ما ابدی است ممكن است در میان نسلها و مناطق مختلف متفاوت باشد، احتمالا بیشتر تحت تاثیر دیدگاه فوكو قرار خواهند گرفت. با توجه به مفاهیم اصلی فلسفه سیاسی، از جمله جفت مفهومی قدرت و آزادی، نظر فوكو این بود كه مردم با سر باز زدن از تعریف تمام شكلهایی كه آزادی میتواند به خود بگیرد احتمالا آزادی بیشتری به دست میآورند. این یعنی تعریفهای ثابت از قدرت را نپذیریم. تنها با به دنبال قدرت رفتن در تمام جاهایی كه قدرت فعالیت دارد آزادی شانس شكوفا شدن پیدا میكند. تنها با تحلیل قدرت و كثرت آن شانس این را داریم تا به كثرت آزادیها برسیم، آزادیهایی كه در مقابل تمام شیوههای متفاوتی میایستند كه قدرت در آنها میرود تا حدود آنچه میتوانیم باشیم، تعریف كند. آیرونی فلسفهای كه قدرت را یكبار و برای همیشه تعریف میكند این است كه بدین وسیله ذات آزادی را محدود میكند. چنین فلسفهای آزادی را كاملا در بند میسازد. كسانی كه از پیشبینیناپذیری آزادی هراس دارند فوكو را بسیار خطرناك مییابند. اما كسانی كه نمیخواهند امروز تصمیم بگیرند آزادی در آینده چه خواهد بود فوكو را، حداقل با توجه به چشماندازهای فلسفی ما، آزادیبخش خواهند یافت. بنابراین رویكرد فوكو به قدرت و آزادی نه تنها برای فلسفه مهم است، بلكه از آن مهمتر برای نقشی كه فلسفه میتواند در تغییر نظم چیزها ایفا كند نیز حایزاهمیت است؛ چیزهایی كه ما خود را در آنها پیدا میكنیم.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید