1395/12/8 ۰۹:۳۶
زمان در گذر است و سالها به سرعت سپری میشوند و آدم متوجه نیست که باید کارهایش را تنظیم کند و آماده رفتن باشد. آن موقع در اداره اطلاعات شرکت نفت که به نوعی روابط عمومی شرکت نفت و بعدها شرکتهای عامل نفت ایران بود، نویسندگان زبدهای کار میکردند از جمله آقای ابراهیم گلستان. دکتر محمدعلی موحد که سردبیر روزنامه معروف «خبرهای روز» بود.
گفتوگو با صفدر تقیزاده نویسنده، مترجم و منتقد ادبی
نیم نگاه
زمان در گذر است و سالها به سرعت سپری میشوند و آدم متوجه نیست که باید کارهایش را تنظیم کند و آماده رفتن باشد. آن موقع در اداره اطلاعات شرکت نفت که به نوعی روابط عمومی شرکت نفت و بعدها شرکتهای عامل نفت ایران بود، نویسندگان زبدهای کار میکردند از جمله آقای ابراهیم گلستان. دکتر محمدعلی موحد که سردبیر روزنامه معروف «خبرهای روز» بود. در عرصه رمان، درست است نمیتوانیم با نویسندگان بزرگ جهان رقابت کنیم ولی در عرصه داستان کوتاه یکی از بهترین کتابها در زبان فارسی کتاب صادق چوبک بود. اگر یادتان باشد آن کتاب «خیمه شب بازی» است که در این کتاب داستانهای واقعاً اصیل و ایرانی وجود دارد. دریابندری خدمات زیادی کرد به فرهنگ وادبیات این سرزمین. ما از آبادان با هم دوست بودیم.حالا هم هرجمعه به اتفاق چند نفر از دوستان به منزلش میرویم و دیداری داریم و درباره ادبیات حرف میزنیم. ایشان در این مباحث شرکت نمیکند اما گوش میکند.
سایر محمدی: صفدر تقیزاده پنج – شش سال قبل برای ادامه درمان خود (عمل غده مننژیوما در سر) نزد دخترش به امریکا رفت و پنج سال تمام را دور از کشور گذراند اما سرانجام طاقت نیاورد و برگشت. خودش میگوید: «این پنج سال نمیدانم چگونه گذشت؟ دل و دماغ ترجمه نداشتم فقط میتوانستم مطالعه کنم.» تقیزاده از نسل نویسندگان و مترجمانی است که ادبیات اقلیمی را پدید آوردند و به نوعی در تاریخ ادبیات ما به «مکتب جنوب» معروف شدند. چهرههایی چون نجف دریابندری، ابراهیم گلستان، محمدعلی موحد، محمدعلی صفریان، ابوالقاسم حالت و بعدها ناصر تقوایی و چند نفر دیگر. کتاب «مرگ در جنگل» از شروود آندرسون، «تورتیا فلت» از جان اشتاین بک، «شکوفایی داستان کوتاه در دهه نخستین انقلاب» عناوین برخی از آثار منتشر شده این استاد سابق دانشگاههای تهران، شهید بهشتی و علامه طباطبایی است. بهانه گفتوگو با وی انتشار کتاب «شب مینا» بود اما مباحث دیگری هم در حوزه ادبیات ایران و جهان به میان آمد. قرار گفتوگو در منزلشان در دربند، خیابان مقصودبیک تجریش بود.
آقای تقیزاده، پنج سال برای ادامه معالجه به امریکا نزد دخترتان رفته بودید. در این مدت چه کردهاید؟ آیا ترجمه جدیدی انجام دادید؟ در بیشتر این ایام درگیر ادامه معالجه بودم و تعجب میکنم هنگام برگشتن به کشور وقتی این پنج سال سپری شده را در ذهن مرور میکنم، میبینم زمان چقدر زود سپری شده و من هیچ فرصت و حوصلهای برای دست به قلم شدن پیدا نکردم. البته مطالعه میکردم و آثار نویسندگان را مرتب میخواندم و بعد بعضی مطالب و کتابها را کنار میگذاشتم تا در آینده ترجمه کنم ولی در پنج سال گذشته در امریکا دست و دلم به قلم نمیرفت.
آثاری که مطالعه کردید حتماً به زبان اصلی – انگلیسی – بود آیا نویسندگان جدیدی هم کشف کردید؟ تعدادی از آثار مورد نظر را به زبان انگلیسی مطالعه میکردم. همچنین نویسندگانی که پیش از این هم روی آثارشان کار کرده بودم. مثلاً نویسندگانی که شخصاً خیلی به ایشان علاقهمند هستم. یکی جیمز تربر است که طنزنویس بزرگی است و طنزهایش هم برای ما ایرانیها و در فرهنگ ما جذابیت خاصی دارد. نویسنده دیگر دانلد بارتلمی نویسندهای نوگرا بود که آثار تازهشان را میخواندم و با این آثار آشنا میشدم و از خواندنشان لذت میبردم.
شما زمانی روی داستانهای کوتاه ایران کار میکردید و کتاب «شکوفایی داستان کوتاه در دهه نخستین انقلاب» را نوشتهاید. الآن نزدیک به چهار دهه از انقلاب میگذرد. در بین نویسندگان جوان دهه شصت که شما روی داستانهایشان انگشت گذاشتید کسی هست که به شکوفایی کاملی رسیده باشد؟ من از بین همه آنها به نویسندهای که خیلی به او امیدوار هستم و تا این زمان هم پیشرفت فوقالعادهای داشته، خانم فریبا وفی است. یکی از محاسن ایشان این است که خوب کار میکند و تقریباً هر سال با یک اثر تازه ما را غافلگیر میکند، یعنی مایهاش را دارد و در هر یک از کتابهایش هم ابتکارهای نو به کار میبرد. یک نکته که در آثار او هست و برخی منتقدان به نظر خود آن را نقد کردند استفاده از اصطلاحات و جملاتی است که تصور میکنند زاده خیال و خلاقیت خودش نیست. اما به اعتقاد من کارهای خانم وفی خیلی ابتکاری و جذاب است و همه آنها حاصل نبوغ و خلاقیت خودش است متأسفانه منتقدان این مسأله را درک نمیکنند.
خانم وفی در آثارش از طنز ویژهای مخصوص خودش استفاده میکند که در آثار دیگر نویسندگان زن یا مرد نمیبینیم. کاملاً درست است، وفی نویسندهای مستقل است و من هنوز که هنوز است این امیدواری را دارم که شاید بهترین اثر داستانی ما را خانم وفی بنویسد. البته علاوه بر او خانم دیگری بود به اسم زویا پیرزاد که در واقع نخستین اثرش را بنده در «کتاب سخن» چاپ کرده بودم. هنوز آن زمان هیچ اثری از او منتشر نشده بود و نویسندهای جوان و گمنام بود. «کتاب سخن» سه شماره منتشر شد که اگر به آرشیو مراجعه کنید، آن داستان را پیدا میکنید. بعدها که مهمترین کتابش «چراغها را من خاموش میکنم» انتشار یافت، معلوم شد که دارای یک پتانسیل قوی نویسندگی است و ذائقه و ذوق مبتکرانه و دید مخصوص خودش را در داستاننویسی دارد.
شما دهه اول انقلاب را در عرصه داستان کوتاه بررسی کردید. آیا به دهههای دوم و سوم و چهارم خواهید پرداخت؟ به نظر شما ادبیات داستانی پس از انقلاب طی چهار دهه چه فرآیندی را طی کرد؟ «کتاب سخن» متأسفانه پس از انتشار سه شماره متوقف شد. اما اگر انتشارش ادامه پیدا میکرد، هر طور بود شکوفایی داستان در دهههای بعد را ادامه میدادم. هنوز هم در این فکر هستم که شکوفایی داستان در دهههای هفتاد، هشتاد و نود را دنبال کنم. ولی خب زمان در گذر است و سالها به سرعت سپری میشوند و آدم متوجه نیست که باید کارهایش را تنظیم کند و آماده رفتن باشد.
اگرچه موفق به نوشتن درباره داستانهای دهههای دیگر نشدید اما داستانهای منتشر شده را مطالعه میکردید. به نظر شما در دهههای بعد تا امروز پدیدهای در عرصه داستان کوتاه ظهور کرده است؟ نویسنده دیگری که به او علاقهمند هستم و امیدوار، خانم ناتاشا امیری است که رمان جدیدی هم این روزها تحت عنوان «مردهها در راهاند» منتشر کرده است. من وقتی کتاب داستان اخیرش را مطالعه کردم، دیدم او توانسته تواناییهایش را حفظ کند. اگر کمی از افراطگرایی در زمینه عرفان و رویکرد عارفانه در نوشتههایش کم کند و از آن فاصله بگیرد و خودش را غرق این جریانات نکند به نظرم آینده درخشانتری خواهد داشت. البته حالا هم موقعیت بسیار مناسبی در میان نویسندگان نسل خودش دارد. آقای تقیزاده میدانید که تجدد و مدرنیزاسیون در ایران با کشف نفت در جنوب شروع میشود و جریان ادبیات اقلیمی در شعر و داستان، فیلم، تئاتر و موسیقی هم در این استان شکل میگیرد و مکتب جنوب یا ادبیات اقلیمی جنوب پدید میآید. ارزیابی شما از مکتب جنوب چیست؟ مؤلفههای این ادبیات چه بود؟
شما یکی از نخستین کسانی بودید که داستانهای مدرن امریکا را به جامعه فارسیزبان معرفی کردید. همین طور است یعنی با ترجمه آثار نویسندگان امریکایی کوشش کردم داستانهای مدرن را نخستین بار به جامعه معرفی کنم. آن موقع در اداره اطلاعات شرکت نفت که به نوعی روابط عمومی شرکت نفت و بعدها شرکتهای عامل نفت ایران بود، نویسندگان زبدهای کار میکردند از جمله آقای ابراهیم گلستان. دکتر محمدعلی موحد که سردبیر روزنامه معروف «خبرهای روز» بود. شرکت نفت دو نشریه منتشر میکرد که یکی همین «خبرهای روز» بود و دیگری «اخبار هفته». این دو نشریه واقعاً زبده و به روز بودند. «خبرهای روز» رویکردش بیشتر به اخبار روزانه بود و «اخبار هفته» مطالب ادبی و هنری را پوشش میداد. از ابراهیم گلستان و نویسندگان نوگرا آثار تأثیرگذار و خوبی چاپ میکرد که بعدها شکلهای دیگری به خودش گرفت. یعنی پس از آنکه نفت ملی شد، گلستان به تهران آمد و روش خودش را تغییر داد و به سینما روی آورد. اینها همه تاریخ پرمایهای است در حوزه ادبیات و فرهنگ ما. نویسندگان مهمی که در زمینه داستاننویسی کارشان عالی بود و در زمینه طنز، آقای ابوالقاسم حالت را داشتیم که او هم آن زمان داستان مینوشت. البته آقای حالت بیشتر ذوق و طبع شاعرانه داشت و شاعر بود تا نویسنده، سرانجام نیز در طنز شهرت یافت.
نویسندگانی که نام بردید پایهگذاران ادبیات اقلیمی جنوب یا مکتب جنوب بودند. مکتب جنوب چه ویژگیهایی داشت؟ آقای گلستان چند داستان کوتاه از آثار همینگوی ترجمه کرد که به صورت کتاب به بازار آمد. آقای ناصر تقوایی احتمالاً با خواندن این کتاب داستانی نوشت و به من داد که بخوانم و نظر بدهم. بعد از او خواستم داستانهای دیگری را هم بیاورد که قضاوت من براساس فقط یک داستان نباشد. ایشان چند داستان دیگر هم آورد و نشان داد که استعدادی تازه در عرصه داستان پیدا شده و من آن داستانها را به تهران فرستادم برای آقای سیروس طاهباز. آقای طاهباز بلافاصله آن داستان را با مقدمه م. آزاد در مجله آرش چاپ کرد. این دوستان هم این نظر را داشتند که ناصر تقوایی جوان، کشف جدیدی در عرصه داستان است. در این داستان ویژگیهای آداب و رسوم و فرهنگ جنوب را میشد دید. یکی از مشخصات آن ایام این بودکه در آبادان هفتهای دو سه فیلم از سینمای امریکا و انگلیس به زبان اصلی نمایش میدادند. آقای دریا بندری نقدهایی کوتاه بر این فیلمها مینوشت که بسیار ابتکاری و طنزآمیز و شیرین بود. در این ایام کتابی به دست من رسید از یوجین اونیل نمایشنامهنویس امریکایی که پر از اصطلاحات ملوانهای کشتیهای تجاری بود. اونیل آنها را شکسته و با املایی که نمیشد معنی آنها را درست فهمید نوشته بود. بعد متوجه شدیم که یکی از فیلمهای سینمایی براساس این کتاب که اسمش «سفر دور و دراز به وطن بود» ساخته شده است. با دیدن این فیلم توانستیم کتاب را بخوانیم و دست به ترجمهاش بزنیم. سفر دور و دراز به وطن نخستین کتابی بود که من و محمدعلی صفریان بهطور مشترک ترجمه و منتشر کردیم.
چه کتابهای دیگری با هم ترجمه کردید؟ کتاب «مرگ در جنگل» که مجموعه داستانهای کوتاه تقریباً نوگرا بود. کتاب دیگری که با همکاری زندهیاد صفریان ترجمه و منتشر کردید «تورتیا فلت» اثر جان اشتاین بک بود که آن را بهترین خاطرات دوران زندگی خود میدانید. چرا این کتاب نایاب تجدید چاپ نمیشود؟ این کتاب قرار است با تغییرات و اضافاتی تجدید چاپ شود.
اگر مقایسهای بین داستانهای کوتاه ایران و جهان داشته باشیم داستاننویسان ما در کجا ایستادهاند؟ خیلیها معتقدند اگر در عرصه رمان نمیتوانیم اثری در تراز جهانی بنویسیم در عرصه داستان کوتاه آثاری نوشته شده که قابلیت ترجمه شدن و عرضه به بازار جهانی و رقابت با بهترین داستانهای کوتاه جهان را داشته باشد. در عرصه رمان، درست است نمیتوانیم با نویسندگان بزرگ جهان رقابت کنیم ولی در عرصه داستان کوتاه یکی از بهترین کتابها در زبان فارسی کتاب صادق چوبک بود. اگر یادتان باشد آن کتاب «خیمه شب بازی» است که در این کتاب داستانهای واقعاً اصیل و ایرانی وجود دارد. منتها بنده شخصاً اعتقاد دارم که آقای صادق چوبک در آن زمان با نمونههای داستانهای کوتاه دنیا آشنایی خوبی داشت، مثلاً داستانی در این کتاب هست به نام «عدل» که روایت اسبی است که در جوی آب افتاده و دست و پا میزند. عدهای هم اطرافش جمع شدهاند و هرکس از منظر خودش اظهار نظری میکند. پلیس هم میآید و باقی ماجرا... داستانی شبیه این از یک نویسنده امریکایی به نام آلبرت مارکس که به گمان من چوبک این داستان را خوانده بود و براساس آن داستان خودش «عدل» را نوشته است. با این تفاوت که در این داستان آدم مست و لایعقل کنار دیوار افتاده و عدهای او را محاصره کردهاند و پلیس میآید تا او را با خود ببرد. باز عدهای اطرافش جمع میشوند و هرکسی اظهارنظری میکند. شباهتهای زیادی بین این دو داستان هست اما چوبک آن چنان ماهرانه داستان را از آن خود میکند و از فرهنگ و سنت ایرانی بهره میگیرد که داستان کاملاً بومی شده است. اگر کسی ادبیات امریکا را نشناسد و آن داستان آلبرت مارکس را نخوانده باشد، به هیچ وجه احساس نمیکند که این داستان از داستان دیگری الهام گرفته شده باشد.
تقلید از یک اثر امری مذموم نیست اما هنرمند بزرگ و خلاق ردی از خود به جا نمیگذارد. دقیقاً همینطور است. یعنی نویسندگان و هنرمندان خلاق و بزرگ ردی از خود بهجا نمیگذارند.
چوبک این هنر را داشت که ردپایی از خود به جا نگذاشت. در بین نویسندگان نسل سومی چطور؟ آیا نویسندهای در عرصه داستان کوتاه اثری در قد و قواره جهانی نوشته است؟ در حال حاضر داستانی کوتاه از نویسندگان نسل سوم به ذهنم نمیرسد ولی در بین داستانهای کوتاه فریبا وفی داستانی هست که چهار صفحه است، به نظرم داستان بسیار درخشانی است که هم استعداد ایشان را نشان میدهد هم میتواند به زبان انگلیسی ترجمه بشود. آقای محمد بهارلو، زندهیاد سپانلو، حسین پاینده، زندهیاد بینیاز و... هر کدام از منظر خود بهترین داستانهای کوتاه ایران را انتخاب و همراه با نقد و تفسیر در کتابهایی مثل «23 داستان»، «در جستوجوی واقعیت»، «داستان کوتاه ایران» چاپ و منتشر کردند. در واقع این کتابها و این نویسندگان و منتقدان با الگوبرداری از کتاب «شکوفایی داستان کوتاه» از من به شکلی دنباله روی کردند.
شما سالها در عرصه ادبیات ایران حضور داشتید و با اغلب نویسندگان و مترجمان در ارتباط بودید. بهترین خاطره را با کدام یک از اهل قلم دارید؟ بیشترین ارتباطی که داشتم و دارم و انشاءالله بعد از این هم خواهم داشت با دوست عزیزم نجف دریا بندری است. برای ایشان احترام فوقالعادهای قائلم و معتقدم از جمله نویسندگانی است که مثل صادق هدایت ذاتاً هنرمند و خلاق است و ذاتاً نویسنده است. هم مترجم درجه یک است هم منتقد برجستهای است. در نوشتن داستان کوتاه هم ویژه است. البته سه، چهار داستان کوتاه خیلی خوب منتشر کرده است. مثلاً در مجله «آرش» سیروس طاهباز. ولی داستانی دارد به نام «من و سهراب» که به وین اتریش مسافرت میکند و با پسرش سهراب به گردش میروند...
من این داستان را در مجله «بررسی کتاب» چاپ امریکا به سردبیری مجید روشنگر خواندم. آقای روشنگر این داستان را از من تحویل گرفته است. «من و سهراب» داستانی عالی است، طنز شیرین، دید خیلی دقیق، زبان ساده و جذاب و... آقای دریا بندری سالها وعده ترجمه کل داستانهای کوتاه همینگوی که شمارشان 78 یا 79 داستان میشود، داده بود. سالهاست علاقهمندان منتظر این مجموعهاند. ناشر این کتاب، مدیر نشر کارنامه آقای زهرایی فوت کردند و هنوز هم آقای دریابندری درصدد هستند این کتاب را چاپ کنند ولی... تمام این نزدیک به 80 داستان هنوز آماده نیست. یعنی آقای دریابندری تمام داستانها را به عنوان مجموعهای کامل تحویل ناشرنداده است. چند داستان هنوز مانده است. معلوم نیست بقیه داستانها را میخواهد در همین کتاب چاپ بکند یا میخواهد باقی داستانها را در کتابی دیگر بیاورد.
همینگوی یکی از بهترین نویسندگان داستان کوتاه است. داستان «تپههایی چون فیلهای سفید» او فوقالعاده است. داستان دیگری هم دارد به اسم «پیرمردی کنار پل» که بنده ترجمه کردم و چاپ هم شده است. همینگوی و فاکنر جزو بزرگترین نویسندگانی بودند که ما با هدف شناخت جامعه ایران و نویسندگان نسل تازه از آنها آثاری به بهترین نحو ترجمه و بهدست کتابخوانان رساندیم. یعنی همین حالا هم بهترین اثر همینگوی «پیرمرد و دریا» است که نجفدریابندری سالها پیش ترجمه کردهبود. بهترین آثار هم همینگوی هم فاکنر را دریابندری ترجمه کرده و به بازار فرستاد. دریابندری خدمات زیادی کرد به فرهنگ وادبیات این سرزمین. ما از آبادان با هم دوست بودیم.حالا هم هرجمعه به اتفاق چند نفر از دوستان به منزلش میرویم و دیداری داریم و درباره ادبیات حرف میزنیم. ایشان در این مباحث شرکت نمیکند اما گوش میکند. مدتی در انتشارات علمی و فرهنگی (امروز) یا فرانکلین (دیروز) که مدیریتش به عهده زندهیاد همایون صنعتیزاده بود، آقای دریابندری کار میکرد. آقای کریم امامی، آقای.... نویسنده کتاب «زیر آسمان کبود» از همکاران دریابندری بودند.
پنج سالی که در امریکا به سر میبردید، آثار نویسندگان ایرانی مقیم خارج را حتماً میخواندید، آیا اثر درخشانی هم نوشته شد؟ باتوجه به اینکه مشکل ممیزی هم ندارند. چرا، آثار زیادی از نویسندگانی که در خارج چاپ شده، خواندم و از میان آنها نویسنده شیرازی آقای مندنیپور چند داستان برجسته نوشته که در آنجا چاپ شده و رمانش هم به زبان انگلیسی ترجمه شده و چند داستان از دیگر نویسندگان نمونههای خوبی است که هم داستانهای خوب فارسی را نشان میدهد هم نشان میدهد که در تاریخ ماندگارند. واقعیت این است که غیر از «ارکستر شبانه چوبها» و «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» و یکی دو تا کار دیگر بقیه فراموش میشوند.
آقای تقیزاده، کتاب «زائران غریب» چطور تبدیل به «شب مینا» شد؟ آیا نسبت به چاپ قبلی تغییراتی هم داشت؟ تغییرات چاپ جدید این مجموعه داستان بخش مهم کار است. در اصل کتاب زائران غریب دارای دوازده داستان کوتاه بود که انتشارات مرغ آمین نخستین بار آن را در سال 73 منتشر کرد و تا چاپ سوم هم منتشر شد ولی بعد فعالیت مرغ آمین متوقف شد و ادامه چاپ اینکتاب بلاتکلیف ماند. سرانجام در چاپ جدید پنج، شش داستان دیگر از مارکز به آن اضافه شد. نکته مهم این است که در سفر اخیرم به امریکا کتابی پیدا کردم که آثار مارکز را به سه دسته تقسیم کرده بود. یک بخش داستانهای کوتاه او بود که من از میان آنها چند داستان خوب را انتخاب و ترجمه کردم و در این مجموعه جا دادم. چند مطلب دیگر هم که قبلاً در مجلات دیگر چاپ کرده بودم بههمراه این چند داستان که بهتازگی ترجمه کردم این مجموعه را تشکیل دادند و تحت عنوان «شب مینا» چاپ و منتشر شد.
چرا «شب مینا»؟ چطور «زائران غریب» تبدیل به «شب مینا» شد؟ واقعیت این است که «شبمینا» تداعی گر خاطرهای است. من داستانی از مارکز ترجمه کرده بودم برای «کتاب جمعه» که عنوان داستان را «شب تلیله» انتخاب کردم. وقتی داستان چاپ شد اسمش به «شب مینا» تغییر پیدا کرد. سردبیر «کتاب جمعه» در پانوشت داستان توضیح داد که مترجم عنوان داستان را «شب تلیله» ترجمه کردهاند و در حاشیه تذکر دادهاند که «تلیله» همان مرغ مقلد است. تلیله را در فرهنگ دمدستمان پیدا نکردیم و نمیدانیم اصطلاحی محلی (احتمالاً در جنوب غربی کشور) است یا لغتی رسمی که بر حسب اتفاق در فرهنگهای معدود مورد مراجعه مانیامده. اما به هر حال در سراسر کشور نه مرغ مقلد نامی شناخته شده است و نه تلیله- که خود آقای تقیزاده هم ناگزیر در حاشیه داستان توضیح دادهاند- اما منظور از این کلمه مرغ میناست و کلمه مینا را همه ایرانیان شنیده و خود آن مرغ را بسیاری دیدهاند. درخراسان وافغانستان و اگر اشتباه نکرده باشم، هندوستان پر است از مینا. سردبیر کتاب جمعه در ادامه توضیحاتش آورده بود: یادم میآید. پدرم از یک کشتی که از هند آمده بود مینایی خرید و با پشیمانی گفت میناهای خراسان خوش لهجه ترند. مرغ مینا به آسانی میتواند صوت سایر پرندگان یا حیوانات دیگر و حتی انسان را تقلید کند یا صدای تیکتاک ساعت و زنگ تلفن را بخوبی تقلید نماید. سردبیر کتاب جمعه در پایان نتیجه میگیرد که مینا نامی شناخته شدهتر از تلیله است و آن را جانشین تلیله کردم. البته جای توضیح و اعتراض هم برای مترجم قائل شدند. این قضیه باعث شد که عنوان داستان شب مینا بماند و هنگامی که در این کتاب آن داستان را آوردم ترجیح دادم عنوان کتاب را هم «شب مینا» انتخاب کنم.
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید