مراد فرهادپور: از انباشت اولیه تا جهان امروز

1395/11/10 ۰۹:۲۲

مراد فرهادپور: از انباشت اولیه تا جهان امروز

پنجشنبه هفته گذشته سمینار «درباره برهه‌های جدید انباشت اولیه» با استقبال علاقه‌مندان در محل مؤسسه پرسش برگزار شد. در این سمینار ابتدا محمد مالجو با موضوع «دگردیسی الگوی سلب مالکیت از توده‌ها در ایران امروز» و سپس مراد فرهادپور با موضوع «از انباشت اولیه تا جهان امروز» سخنرانی کردند. این نشست ميهمان سرزده‌ای هم داشت: یوسف اباذری که این روزها به خاطر نقدهای جنجالی‌اش در صفحه یک روزنامه‌ها حضور دارد. در انتهای جلسه مجری برنامه از او دعوت کرد تا در بحث مشارکت کند، ولی پاسخ او منفی بود. آنچه در این صفحه و صفحه ١٢ می‌خوانید، گزیده سخنرانی‌های این سمینار است.

 

 پنجشنبه هفته گذشته سمینار «درباره برهه‌های جدید انباشت اولیه» با استقبال علاقه‌مندان در محل مؤسسه پرسش برگزار شد. در این سمینار ابتدا محمد مالجو با موضوع «دگردیسی الگوی سلب مالکیت از توده‌ها در ایران امروز» و سپس مراد فرهادپور با موضوع «از انباشت اولیه تا جهان امروز» سخنرانی کردند. این نشست ميهمان سرزده‌ای هم داشت: یوسف اباذری که این روزها به خاطر نقدهای جنجالی‌اش در صفحه یک روزنامه‌ها حضور دارد. در انتهای جلسه مجری برنامه از او دعوت کرد تا در بحث مشارکت کند، ولی پاسخ او منفی بود. آنچه در این صفحه و صفحه ١٢ می‌خوانید، گزیده سخنرانی‌های این سمینار است.

قبل از هر چیز، کشته‌شدن آتش‌نشانان و مردم را در حادثه پلاسکو تسلیت عرض می‌کنم. این حادثه نیز در نسبت است با مفهومی که در این جلسه به آن می‌پردازیم: تداوم انباشت اولیه. نخست باید به‌نحوی هرقدر موجز و مختصر به نقد بیرونی مفهوم «انباشت اولیه سرمایه» و همچنین ایده‌هایی بپردازم که چارچوب و مبنای توجه من به موضوع این جلسه بوده‌اند. سپس به مباحث درونی این مفهوم خواهم پرداخت.
طی چند سال گذشته، با توجه به وضع فاجعه‌بار جهان امروز، تلاش کرده‌ام به نقد و گسترش شکلی از سیاست رهایی‌بخش بپردازم که برخلاف سیاست‌ ملهم از انقلاب اکتبر ١٩١٧، شکاف میان نظریه و عمل یا کنش و تفکر مسئله اصلی آن نیست. چرا که تلاش نظری خود از آغاز رگه‌هایی سیاسی دارد. نتیجه طبیعی این تلاش‌ها پرداختن دوباره به ماتریالیسم تاریخی - با تأکید بر صفت «تاریخی» - و درگیری همیشگی با اندیشه‌های مارکس بود، به‌ویژه «نقد اقتصاد سیاسی» که غنی‌ترین و مؤثرترین ابزار نظری ما برای درک منطق سرمایه بوده است. از این‌رو، جهت روشن‌ساختن مسیر حرکت به برخی از مضامین، ایده‌ها و شکل‌های اصلی این تلاش‌های انتقادی اشاره می‌کنم: ١- ارائه تصویری از عصر جدید یا مدرنیته به‌عنوان فرایند چندلایه و ناپیوسته تاریخی که نمی‌توان صرفاً با تکیه بر منطق سرمایه به درک و نقد آن پرداخت؛ ٢- بازگشت به هگل به قصد ارائه خوانشی کم‌وبیش هگلی- لکانی از مارکس و مارکسیسم در جهت غلبه بر مشکلاتی چون اروپامحوری، سیاست‌زدایی و رسیدن به درکی انتقادی و غیرایدئولوژیک از بلشویسم و مائویسم ٣- پرداختن به عناصر تاریخی پیشاسرمایه‌داری نظیر مبارزات زنان و دهقانان در عصر زوال فئودالیسم و طرح پرسش چگونگی گذار (یا انواع گذار) به سرمایه‌داری و نفی ضروری و حتمی‌بودن ظهور سرمایه‌داری. ٤- نقد دترمینیسم اقتصادی و حرکت در جهت شکل یا اشکالی جدید از سیاست که سرشتی مستقل، حادث و اساساً تاریخی دارند. این حرکت نیز عمدتاً با رجوع به آرای بدیو و رانسیر و دیگران صورت گرفت؛ آرایی که به مفاهیمی چون رخداد، سیاست ژاکوبنی، فاصله‌گیری از سیاست قدرت و دولت‌گرایی می‌پردازند و بر مبارزه همزمان با سرمایه‌داری نولیبرال از یک‌سو و انواع سیاست‌های ارتجاعی هویت‌گرا و بنیادگرا از سوی دیگر تأکید دارند. این مضامین زمینه‌هایی فراهم کرده‌اند برای درک جدیدتری از ماتریالیسم تاریخی.
اما شاید حتی از دیدگاه نقد بیرونی یا غیردرون‌ماندگار راحت‌ترین و کوتاه‌ترین راه برای توصیف این درک جدید از ماتریالیسم تاریخی - که به همه این تلاش‌ها شکل و جهت می‌بخشد - رجوع به کتاب «سرمایه» مارکس است: خصوصاً جلد اول و به محتوای آن که به سرمایه در کل و قوانین عام حرکت سرمایه می‌پردازد. از این‌رو، می‌کوشم به صورت فشرده تصویری از دید خاص مارکس نسبت به سرمایه‌داری ارائه کنم، سوای تمام تغییراتی که مارکس از «یادداشت‌های اقتصادی- فلسفی» تا «سرمایه» طی می‌کند. مارکس در کتاب «سرمایه» سرمایه‌داری را نظامی صوری، انتزاعی، جهانی و غیرتاریخی یا تاریخ‌زدا توصیف و تحلیل می‌کند. به این‌معنا سرمایه‌داری کل گذشته تاریخی و عناصر متکثر نهفته در آن را که پیش از سرمایه‌داری نیز وجود نداشته‌اند (از زبان، فرهنگ و ملیت تا علم، تکنولوژی، قومیت، خانواده، جنسیت و جغرافیا) در عین حفظ تکثر و تفاوت‌هایشان، به‌مثابه عناصر بی‌جان یا نامرده (undead) میان مرگ و زندگی به‌عنوان نظامی انتزاعی در خدمت خود به کار می‌گیرد و تابع خود و منطق تولید ارزش اضافی و انباشت می‌کند. استثمار و بیگانگی نیروی کار بهترین مثال برای این مسئله است. مارکس نشان می‌دهد که کار گذشتگان به‌عنوان یک امر مرده (یعنی سرمایه ثابت و ماشین‌آلات) بر دوش نیروی کار زنده سنگینی می‌کند و ترکیب این دو، تولید موجود را پیش می‌برد. سنگینی بار مرده، کار زنده را از خود بیگانه می‌سازد، حیات و خلاقیتش را از دست می‌دهد و در قالب ارزش اضافی مصادره می‌شود و به سرمایه می‌‌پیوندد. مثال‌های بسیاری را در این‌باره می‌توان زد. برای مثال با صنعت توریسم می‌توان نشان داد که چه‌بسیار تکه‌های تجربه انسانی در گذشته - از سفر تا غذا و لباس و آثار باستانی و انواع سرگرمی- به عنوان عناصری که استقلال و حیات خود را از دست داده‌اند در خدمت سرمایه قرار می‌گیرند، انتزاعی، کمّی و صوری و جذب کلیت سرمایه‌داری می‌شوند.
در اینجا لازم است توضیح دهم که انتزاعی‌بودن سرمایه یک امر واقعی است نه ذهنی. مارکس از انتزاع واقعی (real abstraction) سخن می‌گوید. برخلاف نظر کسانی چون ماکس وبر توجه به انتزاع صرفا محصول گزینش ذهنی «روش عملی» نیست - یعنی ساختن مدل انتزاعی و غیرتاریخی و سپس افزودن گام‌به‌گام عناصر انضمامی حذف‌شده به این مدل تا کارکرد بهتری پیدا کند.  انتزاعی، جهانی و یکدست‌بودن سرمایه‌داری «تحقق‌یافته» یک واقعیت است نه یک نمود ایدئولوژیک. نتیجه انتزاع واقعی چیزی نیست جز طبیعی و ابدی‌کردن سرمایه و سرمایه‌داری که در قالب یک واقعیت موثر عمل می‌کند. طبیعی‌شدن سرمایه‌داری در نظر ما نیز امری صرفاً ایدئولوژیک نیست. شکست تلاش‌های گوناگون تاریخی برای فرارفتن از سرمایه‌داری، به‌خصوص در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری، مؤید وجود «واقعیت مؤثر» است. به‌ویژه امروزه که حتی تخیل این گذار به ورای سرمایه‌داری نیز دشوار و ناممکن می‌نماید.
جدایی سرمایه از تاریخ جهانی یا مدرنیته (یعنی شکل‌گیری انتزاع صوری که همه گذشته را به صورت نیمه‌مرده در خدمت خود دارد) در نیم‌قرن اخیر کاملا تحقق یافته است. به همین دلیل است که توصیف مارکس از سرمایه‌داری اکنون بسیار به واقعیت نزدیک و اقبال به نظریه او بیشتر شده است. امروز با تحقق واقعیت انتزاعی جهانی‌سازی، حرکت آزادانه سرمایه، گسترش قدرت سرمایه و شرکت‌های چندملیتی و کالایی و پولی‌شدن همه چیز روبروییم. اما به نظرم سوای جهانی‌سازی و اصطلاحات دیگر، اصطلاح «پست‌مدرنیته» - حتی به‌عنوان یک اسم - نشان می‌دهد تا چه حد این حرکت برای کندن از تاریخ انسانی و مدرن ناتمام و ناکامل بوده است. سرمایه همچنان قادر نیست نام جدیدی برای دوره بی‌زمان و بی‌تاریخ خودش بسازد: هنوز همان مدرنیته است اما پسِ آن. این امر نشان می‌دهد زور سرمایه برای کندن از تاریخ ناکامل بوده و این نتیجه تناقض ذاتی خود سرمایه است. از یک‌سو، سرمایه تمایل دارد از شر محدودیت‌هایی که انسان تحمیل می‌کند (چه به‌عنوان مولد و چه مصرف‌کننده) رها شود و از سوی دیگر بدون انسان و مصرف و تولیدش وجود سرمایه ناممکن است. بنابراین، این تناقض موجب می‌شود هرگز نتواند جهان ناب سرمایه‌دارانه‌ بسازد. فقط در آمریکا به این تصویر ناب نزدیک می‌شود، چون گذشته‌ای ندارد و ملت-دولت در آن براساس مصرف‌گرایی، فردگرایی و منطق سرمایه از صفر ساخته می‌شود. در آمریکا هیچ خبری از تکه‌های گذشته نیست. اما تاریخ جهانی هنوز هم باقی است و سرمایه همه جهان نیست. از این‌رو، می‌توان این تاریخ را به‌عنوان مجموعه‌ای از عناصر یا فرایندهای «ناهمزمان» تعریف کرد که هر کدام سرعت، جهت و زمان تاریخی خاص خود را دارد (اشاره‌ام به عناصری مثل  زبان، ملیت و جنسیت است). ولی هنوز هم تحقق یک ترکیب‌بندی حادث تاریخی میان شماری از این عناصر و اتصالی آن‌ها با زمان حال می‌تواند پیوستار تاریخ را منفجر کند و این یعنی امکان وقوع انقلاب، سیاست و امکان خلق واقعیتی سراپا نو ورای هر چیز و همه‌چیز، حتی سرمایه و دولت. این امکانی است که درون مدرنیته و تاریخ نهفته است.
با اوج‌گیری انواع ناسیونالیسم، دولت‌گرایی ایدئولوژیک و جعل تاریخ در خدمت قدرت‌های حاکم، نامی که برای درک کلیت مدرنیته یا واقعیت مجزا از سرمایه پیشنهاد می‌کنم منطق ملت-دولت است: ملت-دولت به‌مثابه تلاشی ضرورتاً ناتمام، ناکامل و ناموفق برای ساختن یک هویت توپر و یکدست، برای همزمان - یا به‌قول کیرکگور یک‌زمان - کردن همه عناصر ناهمزمان با زور قانون، دولت و... . براساس نکاتی که ذکر شد، یکی از مهم‌ترین پیش‌شرط‌های حرکت به سوی سیاستی رهایی‌بخش، درک کلیت تاریخ جهان مدرن به‌منزله تعامل منطق سرمایه و منطق ملت-دولت است. از طریق تعامل میان این دو منطق می‌توان به سوی درک جدیدی از ماتریالیسم تاریخی حرکت کرد. به‌نظرم نقد مارکس و مارکسیسم ارتدوکس نیز - با اشاره به همه تلاش‌هایی که در اول بحث گفتم - ازهمین‌منظر باید صورت گیرد. اما با تکیه بر نقد درونی یا درون‌ماندگار مارکس می‌توان گفت منطق سرمایه و منطق دولت در مفهوم «انباشت اولیه» به هم می‌رسند که مهم‌ترین گره‌گاه و محل تلاقی سرمایه و دولت در کل اندیشه اوست.
تعریف اولیه مارکس از مفهوم انباشت اولیه در اواخر جلد اول کاپیتال ارائه می‌شود تحت عنوان «انباشت به‌اصطلاح اولیه سرمایه». «انباشت اولیه سرمایه» را آدام اسمیت جعل کرده بود و مارکس به کنایه به آن اشاره می‌کند. مارکس به انباشت اولیه به‌مثابه مفهومی عمدتاً اقتصادی و مربوط به کمیت سرمایه اولیه اشاره می‌کند، ولی مثل همیشه در ادامه جوهر آن را به‌عنوان یک رابطه اجتماعی-تاریخی مشخص می‌کند. مفهوم «انباشت اولیه سرمایه» سه مؤلفه عمده دارد: الف) کنده‌شدن مولدان مستقیم از وسایل، ابزارها و روابط تولیدی حاکم؛ ب) متمرکز‌شدن وسایل تولید یا سرمایه در دست شماری اندک؛ ج) تحقق سلب مالکیت همگانی و تمرکز ثروت از طریق کاربرد زور ماوراء اقتصادی که مثال اصلی و عمده آن همان کاربرد قدرت دولتی و زور قانون است. مثال اصلی مارکس نیز مثل همیشه مورد اقتصاد انگلستان است که به زوال فئودالیسم و سلب مالکیت عمومی از مراتع و جنگل‌ها و تمرکز زمین به‌عنوان ابزار اصلی تولید در دست معدودی بزرگ‌مالک، تبدیل دهقان‌ها به کارگران فقیر و مزدبگیر و نهایتاً سرمایه‌دارانه‌کردن کشاورزی به‌مثابه شکل اصلی تولید اشاره دارد. مثال دیگر اما پدیده بسیار وسیع‌تر و متنوع‌تر استعمار است و همچنین ادامه امروزی آن در قالب استعمار نو که به‌و‌ضوح می‌توان مثلاً در سلب مالکیت و غارت مردم کنگو توسط شرکت‌های چندملیتی و گروه‌های شبه‌نظامی یا غارت منابع اقتصادی ملت‌های جهان سوم و چهارم توسط آمریکا، چین و دولت‌های اروپایی دید. اما مهم‌ترین نکته در نقد تعریف مارکس و مارکسیسم ارتدوکس از انباشت اولیه مسئله «تداوم و تکرار» آن است. انباشت اولیه سرمایه به‌هیچ وجه «اولیه» و منحصر به آغاز سرمایه‌داری نیست، بلکه سلب مالکیت از مردم به یاری زور ماوراء اقتصادی همیشه تدوام داشته و در قالب چرخه‌های متناوب تکرار می‌شود و اوج می‌گیرد. از رزا لوگزامبورگ تا سیلویا فدریچی، ورنر بونه‌فلد و ماسیمو دی‌آنجلس در زمانه ما، این نقد را مطرح کرده و بسط داده‌اند. تکرار خاستگاه و آغاز مهم‌ترین ویژگی یک پدیده تاریخی است. فرق پدیده‌های تاریخی و غیرتاریخی درست همین‌جاست. تاریخ نه خط مستقیم بلکه دنباله‌ای از دایره‌ها است که تکرار تنش‌ها و تناقضات اولیه برسازنده خود این پدیده است. اگرچه تکرارها بحران‌زا هستند، با طرح دوباره تناقضات، امکان تحول تاریخی، بروز گسست و مبارزه برای خلق امر نو را ممکن می‌سازند. بنابراین انباشت اولیه همواره پدیده‌ای اقتصادی و سیاسی بوده است. درواقع پرسش‌نکردن از شکل یا بهتر بگوییم شکل‌های گوناگون گذر به سرمایه‌داری یکی از عوامل مهم شکست عملی و نظری در فهم و تجربه شکل‌ها و طرق گوناگون گذر به ورای سرمایه‌داری و درنتیجه ایجاد بحران در ماتریالیسم تاریخی بوده است.
در انتهای بحث بعد از نقد بیرونی و درونی می‌کوشم مفهوم انباشت اولیه را با دو مثال تاریخی ملموس‌تر کنم.
١- وضعیت جهان امروز: فساد گسترده در همه‌جا، از بانک‌ها و شرکت‌ها (از لویدز لندن تا فولکس واگن آلمان)، تا بازگشت انواع شکل‌های بهره‌کشی که می‌توان از آن به‌عنوان بازگشت برده‌داری یاد کرد. از انواع اقتصاد سیاه که از شمول قانون خارج‌اند تا غارت گسترده کل جهان توسط اقتصاد نولیبرال از طریق خصوصی‌سازی و آزادسازی. کافی است نگاهی بیندازید به شوروی بعد از دهه ١٩٩٠ تا متوجه شوید چه اتفاقی افتاده است. از چاپ پول و بالابردن حجم پول تا بدهکارکردن دولت‌ها و ملت‌ها به یاری نفوذ سیاسی. یونان و کل بحران ٢٠٠٨ مورد مناسبی دراین‌خصوص است. مسئله دیگری که به ما نیز بسیار نزدیک است انقلاب‌های عربی به‌عنوان شورش توده‌های میلیونی عرب است که به‌خاطر ٤٠ سال سیاست‌های تحمیلی غرب و بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول دچار فقر و بیکاری و گرسنگی شده بودند و علیه ثروتمندان و شیخ‌نشین‌های جنوب خلیج فارس قیام کردند که عمده این ثروت غارت‌شده در دستان آنها متمرکز شده بود.
٢- مورد تاریخ معاصر ایران: امروزه بحث درباره ساختاری‌بودن یا نبودن فساد اقتصادی یا فساد سیستماتیک در ایران بالا است. در ادامه قدم‌های کوچک و اولیه‌ای را به سمت روشن‌کردن خطوط این ساختار بر‌می‌دارم با نگاهی کوتاه به تاریخ معاصر ایران که معطوف به «تکرار چرخه‌های اولیه سرمایه» است نه تداوم همیشگی آن. سه چرخه اصلی انباشت اولیه سرمایه را می‌توان در ٤٠-٥٠ سال گذشته برجسته کرد. ١- اصلی‌ترین، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین چرخه انباشت اولیه سرمایه در ایران به دولت‌های نهم و دهم آقای احمدی‌نژاد برمی‌گردد که با شدت کمتری هنوز هم سویه‌هایی از آن ادامه دارد. در این دوره شاهد سلب مالکیت با زور قانون و ... هستیم که در دولت بعدی نیز با قانونی‌شدن همین فرایند سلب مالکیت روبه‌روییم. ٢- موج دوم به بعد از جنگ و دوران سازندگی برمی‌گردد که همراه بود با تورم و افزایش قیمت‌ها. اما به لطف مقاومت مردمی و اوج‌گیری سیاست مردمی در دوم خرداد - که جنبش اصلاحات و جنبش نواندیشی دینی ازجمله تجلیات آن بود - این موج در اول کار متوقف شد و نتوانست ادامه یابد. البته الزاماً نمی‌توان رابطه‌ای علت و معلولی میان ظهور سیاست مردمی و فرایند انباشت اولیه برقرار کرد. ٣- موج سوم نیز قبل از انقلاب و در اصلاحات ارضی دهه ١٣٤٠ رخ داد که در آن شاهد کنده‌شدن روستاییان از زمین و روابط تولیدی قبلی، مهاجرت آنها به شهرها و ساخته‌شدن بازار ملی، بروز پدیده یا فضای تهیدستان شهری (که ٣٨ سال پیش هم گفتم به‌هیچ‌وجه محدود به فقرای شهری نیست بلکه رابطه و ساختاری اجتماعی است که نشان‌دهنده شکل گسترش روابط سرمایه‌داری است) و تمرکز ثروت در دست شاه و درباریان بودیم. شواهدی که حاکی از وجود نوعی فضای تهیدستی قبل از انقلاب است که گرچه نمی‌توان انقلاب را به آن فروکاست ولی در فهم انقلاب مهم است. در پایان با دو نکته بحثم را تمام می‌کنم.
منبع اصلی انباشت اولیه در ایران معاصر همواره درآمد نفت بوده است. همواره با افزایش قیمت نفت، با شروع چرخه جدیدی از سلب مالکیت و فساد روبه‌رو بودیم. همان‌طور که می‌دانید دولت‌های نهم و دهم نزدیک ٨٠٠ میلیارد دلار - به اندازه کل درآمد تاریخ نفت ایران - درآمد نفتی داشته‌اند و هنوز روشن نشده صرف چه شد و کجا رفت. اما با توجه به محدودیت‌های ساختاری تولید سرمایه‌دارانه در ایران بخش عمده تمرکز بر ثروت است نه سرمایه و نتیجه تولید طبقه ثروتمندی است که با انواع تجملات بروز می‌یابد، از افزایش تعداد پورشه‌ها در خیابان تا ساخته‌شدن مراکز خرید و غیره. و درنهایت بخش عمده‌ای از این ثروت نیز از کشور خارج می‌شود و به سرمایه در کشور تبدیل نمی‌شود. این نیز یکی از ویژگی‌های مهم انباشت اولیه در شرایط ایران است.

منبع: شرق

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: