1395/10/15 ۰۹:۳۵
ماجرای عباسقلی خان با شعر روان و زیبای ایرج میرزا مربوط به کتابهای دبستانی نسلی پیش از من بود. در زمانی که در شصت و پنج سال پیش به دبستان میرفتم، درسها با آب، بابا، بار آغاز میشد و سال بعد «خدا را شکر که به کلاس دوم آمده ایم.
1ــ ماجرای عباسقلی خان با شعر روان و زیبای ایرج میرزا مربوط به کتابهای دبستانی نسلی پیش از من بود. در زمانی که در شصت و پنج سال پیش به دبستان میرفتم، درسها با آب، بابا، بار آغاز میشد و سال بعد «خدا را شکر که به کلاس دوم آمده ایم. در کلاس اول خواندن و نوشتن و کمی حساب یاد گرفتیم.» چهرههای ماندگاری مانند مشهدی حسن آسیابان ده ما، یا در نسل بعدی ماجرای دهقان فداکار بود و سپس داستانهای دیگری که ضمن سواد آموختن، در میان کودکان جامعه نوعی خاطره مشترک پدید میآورد و خاطره مشترک جوهر و جان مایه هویت ملی است!
اکنون هفتاد سال از آخرین باری که شعر ایرج در کتابهای دبستان منتشر شد میگذرد. آنهایی که سوادشان را با این شعر یاد گرفتند اغلبشان دیگر نیستند. اما سطور آن که هنوز میان مردم رایج است و گاه به طنز در ادبیات وارد میشود، گویی در حافظه و خاطره جمعی و ملی چنان جایی باز کرده است که بدون نیاز به کتابهای مدرسه از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. بار دیگر شعر یا اندرزنامه صریح ایرج راخطاب به «بچهها»با اندکی تحلیل برای نسلهای نو مینویسم:
داشت عباس قلی خان پسری
پسر بی ادب و بی هنری
اسم او بود علی مردان خان
کلفت خانه ز دستش به اَمان
پشت کالسکه مردم میجَست
دل کالسکه نشین را میخَست
هر سَحرگه دم در بر لب جو
بود چون کرم به گِل رفته فرو
بس که بود آن پسره خیره و بد
همه از او بَدشان میآمد
هر چه میگفت لَله، لَج میکرد
دَهَنَش را به لله کَج میکرد
هر کجا لانه گنجشکی بود
بچه گنجشک درآوردی زود
هر چه میدادند، میگفت کَمَ است
مادرش مات که این چه شکم است
نه پدر راضی از او، نه مادر
نه معلم، نه لله، نه نوکر
ای پسر جان من، این قصه بخوان
تو مشو مثل علی مردان خان
طبیعی است که دوره استفاده آموزشی از چنین شعری دیری است که به سر آمده است؛ یعنی از همان زمانی که از کتابها حذف شد. شاید خواننده امروزی باور نکند که این شعر، آیینه وضع اجتماعی و زندگی شهری زمان خودش بوده است.داشتن کارگران خانگی با عنوانهای اهانت آمیز کُلفت و نوکر، در خانه کسانی که فقط اندکی دستشان به دهانشان میرسید و میتوانستند در مقابل خدمات دهان دیگری را هم سیر کنند امری رایج بود. امروز نه آن امر رایج است و نه اخلاق زمان اجازه میدهد که چنان عنوانهایی برای آموزش اخلاق روی انسانی گذاشته شود.
پریدن روی میله پشت درشکه شیطنت رایج بچههایی بود که گاه به شکستن سر و پایشان منجر میشد. من در دورترین خاطرات خودم، هم سوار شدن بر درشکه را به یاد دارم و هم شاهد نشستن بچهها بر پشت آن و فحاشی درشکه چی بوده ام.
اما خاطره زندهتر من ادامه آن رسم به صورت پریدن بچهها بر پشت سپر اتوبوس بود، که هم سواری اش بیشتر بود و هم خطراتش. نشستن دم در بر لب جوی در کوچههای خاکی و گل آلود منظره عادی زندگی، نه فقط در ده بلکه در شهر بود.
لَلِه داشتن شاید نیاز به زندگی اندکی بالاتر از متعارف داشت. لابد برای شاهزاده ایرج میرزا عادی بوده است. اما چوب کردن در لانه مورچه و سنگ زدن به سگها و رفتن سراغ لانه گنجشکها تفریح رایج بود. آخر، میدانید بچهها آن روزها نه تلفن هوشمند داشتند و نه نُوت بوک! غذا مسئله اصلی بود و اندکی زیاده روی بچه موجب گرسنه ماندن دیگران میشد.
این شعر ساده و زیبا که امروز بیشتر رنگ شوخی و طنز به خود گرفته است، در آن روزگار خیلی هم جدی بود. ضمناً نصیحتی رک و بی پرده، باز به رسم زمان به بچه ای بود که «هرچه میگفت لَله لج میکرد». گرچه امروز همه معیارها و دیدگاهها فرق کرده است، اما اینکه آموزشهای ابتدایی چگونه در عمق حافظه جمعی جامعه جا میگیرد و اثر گذار است، فرقی نکرده است.
بچهها نیاز دارند که به بهانه آموختن خواندن و نوشتن ادب و شیوه زندگی متعارف امروزی را بیاموزند. از غذا خوردن و مسواک زدن و رعایت بهداشت، تا احترام به پدر و مادر و معلم و انسانهای دیگر، تا اهمیت محیط زیست و چگونگی تولید محصولات کشاورزی و فرآوردههای غذایی و صنعتی و معدنی. اندرزهای مستقیم و تزریقی به کودکان امروزی که دیگر لب جوی نمینشینند و به گِل بازی و گنجشک پرانی راضی نیستند، بلکه خودشان مستقیماً در شبکه جهانی سیر و سفر میکنند، میتواند اثری معکوس بر جای گذارد. به عبارت دیگر مطالب کتابهای درسی تا زمانی میتواند مؤثر باشد که با واقعیات منطقی بیرونی منطبق باشد. استفاده ابزاری از آن برای تزریقهای آرمانی، یعنی انطباق با تمایل تنظیم کنندگان مطالب به بازپروری تفکرات و آرمانهای شخصی یا جمعی خودشان به نسلی که از همان کودکی قدمی از آنان جلوتر است میتواند رهی به ترکستان برد.
۲ــ چند سال پیش، کمی قبل از درگذشت مهدی آذر یزدی،نویسنده«قصههای خوب برای بچههای خوب»، خبری درباره او منتشر شد که برایم بیار غم انگیز بود. ابتدا باید بگویم که مهدی آذر یزدی در جوانی برای کارگری و بیل زدن و معاش از روستا به یزد آمده و اتفاقاً شاگرد کتاب فروشی شده بود. کتاب فروش باید از حداقل سوادی برخوردار میبود که برای جستجوی سفارشها بتواند رو و عطف کتابها را بخواند و به خریداران بدهد.کتاب فروش باهوش ما بیسواد بود،ناچار باید اسامی همه کتابها را به خاطر میسپرد، اما این کار دشوار بود. کم کم که با علائم روی کتابها که نشان از نام آن داشتند، آشناتر میشود، در مییابد که مثلاً ایران و یونان هردو به الف و نون ختم میشوند که به دنبال هر واژه ای بیاید صدای پایانی مشابهی دارد،مانند درمان یا تهران!
با شناخت این نکته، خودش کلید سواد را کشف میکند و با آن کلید درهای حروف و صداهای دیگر را هم با کمک گرفتن از نام کتابها میگشاید و بدون هیچ معلمی نزد خود سواد میآموزد. آنگاه با استفاده از «رانت» شاگردی کتاب فروشی، برای خودش کتابخوانی «نجومی» میشود، و از کتابخوانی به کتاب نویسی روی میآورد.در نسلهای کنونی ایران، کمتر کسی است که در دورانی از زندگی خود اثری از او نخوانده باشد. باری، نکته ای که در آن آخرین خبر منتشر شده از او برایم غم انگیز بود، خاطره روزی است که به دعوت رئیس آموزش و پرورش محل و برای نوعی بزرگداشت از مردی که در زندگی به این تجملات عادت نداشت؛ او را به بازدید دبستانی برده بودند که بچهها نویسنده قصههای خوبشان را ببینند. تا اینجا اتفاقی عادی و خوب از دیدار یک نویسنده از یک دبستان و دانش آموزان بهره مند از قصههای اوست. اما غم انگیز، نوع ابراز خوشحالی نویسنده پیر ما از آن دیدار پایانی است. به خبرنگاران میگوید که خیلی کنجکاو بوده و از دیدن بچهها که بازی میکردند، و از دیدن کلاسها و نیمکتها و تخته سیاه و گچ و معلم و بچهها بسیار خوشحال شده بود. زیرا در عمرش مدرسه ندیده بود! و همیشه در خیال خود آن را به نوعی تجسم میکرد، و اکنون در واپسین روزهای عمر، با هشتاد سال تأخیر به آرزویش رسیده و میگوید که بالأخره مدرسه را دیدم!
برای من که تاریخ را دوست دارم و دهها کتاب و رمان تاریخی ترجمه کرده ام و هنگام نوشتن رمان نیز مانند گربه کذایی روی تاریخ فرود میآیم، همیشه مدرسه برایم مطرح بوده است. من در تاریخها چندان اشاره ای به نظام و ترتیبات مدرسه ندیدم. رابرت گریوز در خدایگان کلودیوس و گور ویدال در یولیانوس به تحصیل درباریها نزد استادان خانگی اشاره دارند. تاریخ باستانی مصر به نوعی شگردانگی مثلاً در امر مومیایی کردن مردگان اشاره دارد که آمیزه ای از کاهنان و پزشکان یا کاهن-پزشکان بوده است.
در یونان، خصوصاً دوران شکوفایی فلسفه، مستلزم وجود مدارسی برای سواد آموزی و آموزش دینی هلنی بوده است، اما از گزارشهای دوران سقراط که به شاگردان پیرامون او حتی هنگام نوشیدن جام شوکران و مرگ اشاره دارد؛ نشان از آموزشی عالیتر پس از سواد آموزی دارد. گزارشهای افلاتونی از حوزه درسی او در خانه موروثی اش حکایت دارد که با توجه به نام ورزشگاه مجاور که آکادمی نام داشت،آنجا را آکادمیا نامید که به عنوانِ نامِ نهادِ دانشگاهی جاودانه شد. ارسطو شاگرد نابغه و ممتاز افلاطون بیست سال در آنجا تحصیل و پژوهش بحث میکرد تا سرانجام مدرسه خود را به نام «لیسه اوم» گشود و نام لیسه در زبانهای لاتین به معنای «مدرسه» برگرفته از آن است. با توجه به اینکه ارسطو در لیسه خود قدم زنان بحث وتدریس میکرد، فلسفه او را مشایی مینامند.
در باره ایران باستان، آثار کمتری برجای مانده، اما در آنها نیز اشاراتی به مدرسه از نوع حوزههای مذهبی شده است. در شرق خصوصاً در آیین بودا نیز حوزهها و مدارس رنگ کاملاً مذهبی داشته اند. اتفاقی که اهمیت مدرسه را مشخص میکند، در سال ۵۲۹ میلادی در زمان امپراتور یوستینیان در قسطنطنیه رخ داد که آن دستور تعطیل و تخریب آکادمی آتن بود. فیلسوفان و دانشمندان برجسته خانه افلاتون در واپسین روزهای زندگی قباد به انوشیروان جوان پناه آوردند و برای ادامه تحقیق و تدریس به گندی شاپور اعزام شدند.
گندی شاپور، قدیمی ترین نهاد دانشگاهی ایران است که سابقه آن به اوائل دوران ساسانی و عهد شاپور اول با میگردد. در اروپا سال ۵۲۹ یعنی تعطیلی آکادمی را که آموزههای آن را به اصول مسیحیت در تضاد میانگاشتند، آغاز عصر تاریکی مینامند که شامل دوران قهقرایی قرون وسطی میشود. از قضا پایان این عصر طولانی ایستایی تمدن بشر که از قسطنطنیه آغاز شد، در سال ۱۴۵۳ یعنی پایان امپراتوری بیزانس به دست سلطان محمد دوم نیز در قسطنطنیه به پایان رسید و به عصر اصلاحات مذهبی و روشنگری و تجدد انجامید.
مدرسه مهم بعد از اسلام که ریشه در همان شیوههای گندی شاپور داشته و البته اسلام اهل سنت محور آموزش آن بود، به دست و دستور خواجه نظام الملک توسی در نیشابور و بغداد و اصفهان گشوده و «نظامیه» نامیده شد. در باره اهمیت این مدرسه باید گفت که اگر محصول آن فقط منحصر به یک فارغ التحصیل نابغه دوران و دهر یعنی سعدی شیرازی بود، به همه هزینه و ساختش میارزید. به این ترتیب سعدی را میتوان نخستین شاعر فارغ التحصیل و دانشگاه دیده و به اصطلاح لیسانسیه ایرانی دانست!
نثر هدفمند و پرمغز سعدی حکایت از آموزشی با برنامه و عمیق دارد. سنت مدرسه در ایران، بعد از حمله مغول نیز ادامه یافت و مغولان را نیز به مدرسه و به ساخت زیج الغ بیک و رصدخانه مراغه کشاند. در عهد صفوی مدارس بیشتر رنگ مذهبی با تنوع آموزشی و حتی فلسفی حوزوی داشت، و در دوران شاه عباس مدرسه ای برای تربیت کارشناسان نساجی و بافت و رنگرزی و نقشهکشی فرش پدید آمد.
در دوران مدرن، ساخت دارالفنون را میتوان سکوی پرتاب ایران به مدرنیسم و مشروطه دانست. در اینجاست که تفاوت فرهنگی ایران با کشوری مانند عربستان که این سیر تحول عمیق مدرسه و دانشگاه را طی نکرده است،مشخص میشود. نظام آموزشی مدرن و برنامه ریزی دبستان و دبیرستان و دانشگاه در ایران سابقه صد ساله دارد که اکنون به اکثریت یافتن دانشجویان دختر و شمار حدود شانزده میلیون محصل که حدود چهار میلیون آن را دانشجویان تشکیل میدهند، نوید دهنده آینده ای بر پایه گسترش فرهنگی خواهد بود که عنصر اصلی و محوری توسعه انسانی و جامعه مدنی و دموکراسی است، و نانِ آزادی و دموکراسی، بدون مایه گسترش فرهنگی فطیر است!
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید