1395/9/29 ۰۸:۳۴
تجدد، استخوانبندی زندگی عشایری را درهم شکست خانواده زیربنای اصلی جامعه ایلی است
ماهرخ ابراهیمپور: ایلات و عشایر در گذر تاریخ پرفراز و پرنشیب ایران، بخشی از قوای دفاعی کشور را در برابر دشمن تامین کرده، قدرت جنگندگی و رزمندگی خویش را به شاهان و حکمرانان میسپردند. آنها افزون بر اهمیت سیاسی و نظامی، از جنبههای اقتصادی نیز کارکردهایی ویژه داشتهاند. از آنجا که اقصاد جامعه ایران در گذشته، بر پایه دامپروری و کشاورزی بود، عشایر از این رهگذر نقشی اساسی و مهم برعهده میگرفتند. بیشتر حکومتهای ایران تا پیش از دوران پهلوی، نماینده و برآمده یک ایل بزرگ بودند که از ایلات و طوایفی گوناگون، یک حکومت ایلیاتی پدید میآوردند، با این تفاوت که تنها یک دیوانسالاری نه چندان گسترده امور سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور را اداره میکرد. شاه مملکت در واقع همان ایلخان ایل مسلط بر دیگر ایلات کشور به شمار میآمد. وی با بهرهگیری از اختیارهایی که به دست آورده یا به او تفویض شده بود، خواسته یا ناخواسته از توانمندیهای دیگر ایلات بهره میبرد. قشون منظم و دایمی در آن روزگار در کشور وجود نداشت و هرگاه جنگی پیش میآمد هر ایل و طایفه باید سهمیهای قوایی را به مرکز میفرستادند که برایشان در نظر گرفته میشد. این مساله گاه مسایلی در کشور پدید میآورد زیرا برخی از ایلات در فرستادن قشون سهلانگاری میکردند یا اساسا نیرویی به مرکز نمیفرستادند که این خود مشکلی بزرگ در زمینه تامین امنیت کشور به شمار میآمد. سیاستهای استعماری دولتهای بیگانه همانند انگلیس و روسیه از سده نوزدهم میلادی با شدت در ایران به اجرا درآمد و دگرگونیهایی فراوان پدیدار کرد. زندگی عشایری با تاثیرپذیرفتن از این مساله و نیز دیگر دگرگونیهای گسترده درونی در تاریخ معاصر ایران، آرامآرام با تغییرهایی همراه و روبهرو شد. دگرگونی مهم که در نگاه نخست در گستره قدرت خود را نشان داد، با برآمدن حکومت پهلوی رخ نشان داد؛ سلسلهای که خاستگاه ایلی نداشت و عشایر بدینترتیب نقش خود را در راس حکومت از دست دادند. این حضور سپس با تاثیرپذیری از دیگر عوامل، کمرنگ شد تا این که چون موجودی نیمهجان که برای ماندگاری میکوشد، به حاشیه رانده شد. دگرگونیهایی که زندگی کوچنشینان را دستخوش تلاطم و تغییر کرد، چندی پیش دستمایه گفتوگویی با دکتر بهرام امیراحمدیان، استاد مطالعات جهان دانشگاه تهران درباره کوچنشینان با عنوان «نیک و بد جامعه کوچرو» شد. آن گفتوگو را میتوانید در بخش بایگانی وبسایت روزنامه در روز سهشنبه ٩ آذر ١٣٩٥ خورشیدی، صفحه ١١ بخوانید. امیراحمدیان اینگونه زندگی را براساس پژوهشهای میدانی بررسی کرده و برآن است جامعه ایران به دلیل مشکلاتی که زندگی کوچنشینی در این دوره با آن روبهرو است، دیگر ظرفیت اینگونه زندگی را ندارد. وی نابودی مراتع را یکی از آسیبهای زندگی کوچنشینی برمیشمرد. در ادامه بررسی و نقد زندگی کوچنشینی، با دکتر کیانوش کیانی هفتلنگ گفتوگو کردهایم. وی که از نزدیک با زندگی کوچنشینی آشنایی داشته و سالها به تحقیق و مطالعه در این زمینه پرداخته، معتقد است از آنجا که چارچوب سنتی و کهن زندگی کوچنشینی برهم ریخته است، نمیتوان آیندهای چندان خوب برای آن پیشبینی کرد. کیانی هفتلنگ که کتاب «جامعهشناسی عشایری» را نگاشته، بر این باور است که ورود نفت به اقتصاد ایران، نقش اقتصادی عشایر را کمرنگ کرده و توجه دولتمردان و سیاستمداران را به آن کاهش داده است.
جناب کیانی! سیر تاریخی جامعه کوچنده در ایران چگونه بوده است؟ این زندگی آیا پیشینهای دراز در جامعه ایران دارد؟ کوچنشینی در ایران از پیشینهای بسیار برخوردار است؛ این دیرینگی را در میان مکتوبات به جایمانده میتوان جست. به عنوان نمونه فردوسی در شاهنامه چندین بار از واژگان «کوچ و «بلوچ» نام برده و از آنها همزمان با ساسانیان و کیانیان یاد میکند. طبری نیز در آثار خود به ویژه «تاریخ طبری» به عشایر زاگرس اشاره کرده، ابنحوقل پنج منطقه ایلی در فارس نام برده و تاکید کرده است که بزرگترین گروههای ایلی میان مناطق کنونی خوزستان، اصفهان و فارس اقامت داشتهاند. اصطخری، تاریخنگار و جغرافیدان نیز کوچ و مهاجرت فصلی این ایلات را نیز توصیف کرده است. غزنویان و سلجوقیان، طوایفی کوچنشین و دامدار بودند که از شرق و شمال شرق به ایران روی آوردند و کوچنشینی بزرگ خود را ادامه دادند. کنار رودخانه ارس با شهرک زیبایش که ابنحوقل از آن سخن رانده، در عصر «یاقوت» در تیول قبایل ترکمن بوده است. این قبیلهها که به اقامت در شهرکهای مغان تمایلی از خود نشان نداده و آنها را به حال خویش رها ساخته بودند، در برابر، در آن قلمرو چراگاهها را توسعه اساسی بخشیدند. دشت مغان در سده پانزدهم میلادی یکسره چراگاه قشلاقی کوچنشینان بوده و گفته شده است واژه «ایل» نخستین بار در زمان ایلخانان به گروههای دامدار، متحرک و نیمهکوچنشین اطلاق شده است، گرچه پس از استیلای مغولان بر ایران، اتحادیههای جدید عشایری با نامهایی گوناگون پدید آمدند. حمدالله مستوفی در «نزههالقلوب» به مراتع و دامهای برون از اندازه کوچنشینان عهد مغول در سلطانیه اشاره داشته، سپس کوچنشینی در دشت مغان را توصیف کرده و آورده است که خیل اکراد در کرانههای دریای مازندران، دشت مغان و ترکمن اقامت کردهاند. همچنین سلسلههای پیوسته و دنبالهدار زاگرس برای استقرار دیگر گروههای کوچنشین همواره از جاذبهای بیشتر برخوردار بوده است. در همین نواحی کوهستانی است که قشقاییها، بختیاریها، بویراحمدیها و ایلات خمسه، بزرگترین اتحادیههای کوچنشینان را پی افکندند؛ همچنین اکثریتی بزرگ از جوامع ایلی کرد، لر و بختیاری از یکسو و بلوچ و بشاگرد از سوی دیگر به گونهای زندگی نیمهکوچنشینی روی آوردند. به باور پارهای از پژوهشگران، شیوه معیشتی که در پی ورود تاریخی قبایل ایرانی در هزاره دوم و یکم پیش از میلاد در ناحیه زاگرس غلبه داشته، گونهای زندگی نیمهکوچنشینی یا جابهجایی محدود ویژه دوره کوهستان بوده است که هماکنون نیز میان کردها و لرها و تیرهها و گونههای آنها به یادگار مانده است. با این حال دقیقا نمیتوان مشخص کرد زندگی ایلی و عشایری به شکل کنونی از چه زمانی در ایران مرسوم شده است. ساختار خانواده در جامعه ایلی، عشایری یا کوچ نشین چه شکلهایی داشته و از چه جایگاهی برخوردار بوده است؟ نظام خویشاوندی و ساختار خانواده از دیدگاههای جامعهشناسی و مردمشناسی، از موضوعات مهم در مطالعات اجتماعی به شمار میآمده و در جامعه عشایری از اهمیت ویژهای برخوردار بوده است. خانواده در حقیقت زیربنای اصلی جامعه ایلی بوده، در سلسله مراتب تمرکز اجتماعی و روابط گروههای خویشاوند همخون، افزون بر حفظ نسل و ادامه بقای جامعه با زاد و ولد، کارکردهای تولید اقتصادی، بیشترین نقش را برعهده داشته است، زیرا خانواده به منزله ساختار و گونهای کوچک از یک جامعه کامل به شمار میآید که سایه خود را بر فعالیتهای اقتصادی، مذهبی و اجتماعی اعضا میگسترانیده است. بنابراین خانوار در میان کوچنشینان، کوچکترین و اساسیترین واحد اجتماعی، نیز یک واحد تولید و مصرف بوده که اعضای آن زیر نظر یک سرپرست فعالیت میکردهاند. یکی از گونههای خانوارهایی که در گذشته بیشتر رواج داشته است، خانوار چندهمسری بوده که از شوهر، همسران و فرزندان شکل میگرفته است. پیدایش این خانوار به این شکل بوده است که گاه به دلیل نازایی نخستین همسر، به امید این که صاحب فرزندان پسر بیشتر شوند، نیز گاه به دلیل نیاز به نیروی انسانی، عشق و مسائلی دیگر، گرفتن همسر دوم رواج یافته است.
جامعه عشایری در سیر دگرگونی خود به سوی جامعه یکجانشین، چه چیزهایی از دست داده و چه چیزهایی به دست آورده است؟ بادهای دگرگونی از چندین دهه پیش به سوی زندگی عشایر وزیدن گرفت و هر روز بر شدت و سرعت خود افزود. نیروهای تغییر آهسته و پیوسته بر پیکره نظام زندگی عشایری تاثیر گذاشتند و در جهتی عمل کردند که گویی استخوانبندی آن را میفشرند تا درهم شکند. این نیروها را به دو دسته بیرونی و درونی باید تقسیم کرد. نیروهای بیرونی تغییر، از دگرگونیهایی پدیدار میشوند که در محیط و فضای زندگی مردمان عشایری و در پیرامون آن روی داده است. نیروهای درونی تغییر از درون جماعتهای عشایری، چهره آن را آرامآرام دگرگون ساخته، چارچوب کهن و سنتی آن را درهم ریختهاند. ریشه نیروهای بیرونی تغییر را در تغییر ساختار سنتی اجتماع و اقتصاد ایران باید جست. جماعتهای شهری، روستایی و عشایری در گذر سدههای پیاپی، درون فضا و جامعه ملی، در کنار هم و در ارتباط با یکدیگر و در وضعیت تاثیر و تاثر دوسویه بر هم، در تعادلی نسبتا پایدار زیستهاند. دگرگونیهایی بیسابقه اما از حدود آغاز سده کنونی در سطح جهان، منطقه و جامعه ملی روی داد که تعادل یادشده را برهم زد و پایههای کهن آن را فروریخت. جماعت شهری و روستایی در دوران جدید، در مجموع بر ارابه پیشرفت نشسته و در مسیر ایجاد گشایش و بهبود زندگی خویش راندهاند اما جماعتهای عشایری، نه دچار جبر تاریخ، که به بدی حادثه مبتلا شده، درجا زده و به قهقرا رفته است. تغییر مدار گردش پول و ثروت فعالیتهای اقتصادی، از دلایل مهم این درجازدگی جامعه عشایری به شمار میآید. پشم و فرش، تا پیش از جنگ دوم جهانی از مهمترین کالاهای صادراتی ایران بودند. عشایر کوچنده کشور، تولیدکننده عمده پشم بودند. پیلهوران سیار در سطح تکتک خانوارهای عشایر، پشم را گرد آورده، به تاجران شهرهای کوچک تحویل میدادند که در همسایگی مناطق عشایری بودند. آنها نیز محمولههای بزرگ پشم عشایری را به تجارتخانههای شهرهای بزرگ میفرستادند؛ تاجران بزرگ بدینترتیب بخشی از همه پشم گوسفندان عشایر را به خارج صادر میکردند. بخشی دیگر از این پشم نیز البته از مسیر یادشده بیرون آمده، به دست قالیبافان میرسید. قالی هم سرانجام در کانال صادرات افتاده، به خارج فرستاده میشد. ارزی که از این راه به دست میآمد، برای واردات کالاهای ضروری هزینه میشد. جامعه و اقتصاد عشایری، با ورود نفت به اقتصاد ایران و درآمد ارزی به دستآمده از آن، از مدار بیرون افتاد و از گردونه تجارت خارجی برکنار ماند. درآمد نفت همچنین جامعه را نسبت به تولیدات عشایر کماعتنا کرد؛ اگر این کاهش وابستگی رخ نمیداد، محافل اداری و سیاسی کشور نمیتوانستند به جامعه عشایری با بیتفاوتی و بیاعتنایی بنگرند.
آیا ورود سیستم آموزشی نیز در تغییر ساختار جامعه عشایری موثر بوده است؟ بله! نظام مدرسه و آموزش نوین، بسیار دیر به درون جماعتهای عشایری راه یافت؛ آهنگ انتشار آن نیز در همه جا یکسان نبود، البته به هر حال نیروی تغییر موثر و نیرومند پدید آورد. تقریبا ٦٠ سال میان راهاندازی نخستین مدرسه در تبریز با فعالیت مدرسههای سیار عشایر فارس فاصله است. هرچند محافل حاکمه که قدرت سیاسی را داشتند تصمیمهای کلیدی را میگرفتند و نیز آنها بودند که خطوط استراتژی را تعیین میکردند اما از آغاز سده بیستم میلادی دستگاه اداری کشور در سطوح میانه و پایین همین محصولات، آن مدرسهها را اداره میکردند. آنها معمولا نه آگاهی چندانی از چندوچون زندگی مردمان عشایری داشتند، نه نسبت به آنها همدردی احساس میکردند. کوتاه سخن این که در دستگاه اداری کشور حتی در جایی که انتظار میرود، یعنی حتی در محافل برنامهریزی آن تا این اواخر، صدایی به دفاع از حقوق اجتماعی این مردمان بلند نمیشد و ندایی که بیانگر حال آنها باشد برنمیآمد. ورق اندیشه آنگاه به سود این مردمان شریف و زحمتکش برگشت که معدودی از فرزندان خود عشایر، مدارج تحصیلی را تا سطح دانشگاه پیمودند و به دستگاه اداری و برنامهریزی کشور پیوستند. دانشآموختگان عشایری به دو دسته بخش میشدند؛ دسته نخست کسانی را دربرمیگیرد که در مدرسههای روستایی و شهریِ نزدیک سرزمینهای ییلاقی یا قشلاقی خود حضور یافتند و معدودی از آنها در ادامه تحصیل خود کامیاب شدند. اعضای این دسته معمولا فرزندان مردان فهمیده، روشنفکر، آگاه و درونگر ایل و طایفه بودند؛ مردانی که به پیرامون خود به دیده بصیرت مینگریستند و افقهای دور را میدیدند و نسبت به کودکان نخبه خود با دوراندیشی رفتار کردند. این دسته از نظر کمی، محدود اما از نظر کیفی درخور توجه بودند. تجربه مدرسههای سیار عشایری که در فارس آغاز شد، دستاوردهایی کمنظیر و کامیاب به شمار میآمد اما این نظام آموزشی همه جماعتهای عشایر را یکسان و همزمان در برِ خود نگرفته بود. در سال تحصیلی ١٣٥٦-١٣٥٥ یعنی حدود بیست سال پس از آغاز فعالیت اینگونه مدرسهها، ٩٢١ مدرسه سیار عشایری در سراسر کشور وجود داشت که ٦٢٣ مدرسه خدمات آموزشی خود را به جماعت عشایری فارس میدادند. ٥٢٩ مدرسه از این میان در میان ایل قشقایی فعالیت میکردند. این پوشش گسترده و پرسابقه نظام مدارس عشایری در ایل قشقایی، دگرگونیهای دامنهداری را در ایل پدید خواهد آورد که دستاوردها و پیامدهای آن در بیست سال آینده مشخص خواهد شد.
زندگی کوچنشین چه تفاوتهایی با نمونه آن در زندگی یکجانشین دارد؟ عشایر گرچه از جنبههای سیاسی و نظامی همواره مورد توجه حکومتهای مرکزی بوده و از نظر اقتصادی پیوسته وظایفی برعهده داشتهاند اما هیچگاه نیازهایشان به عنوان یک جامعه مشخص مورد بررسی قرار نگرفته است. درنگی بر مسایل زیربنایی که همه جوانب فرهنگ مادی بر اساس آن شکل گرفته است ما را به این نتیجه میرساند که سه جامعه مشخص و متمایز از یکدیگر را میتوان ترسیم کرد؛ جامعه شهری، روستایی و عشایری. جامعه شهری در اینجا مورد نظر ما نیست اما میخواهیم وجه تمایز جامعه عشایری را با جامعه روستایی مشخص کنیم. محور اقتصاد سنتی روستاها معمولا آب و زمین بوده که همه فعالیتهای مستقیم و غیر مستقیم به آن وابسته است. این محوریت در زندگی عشایر اما با دام و مرتع است که بازتاب آن در کوچ نمایان میشود. کشاورزی در زندگی روستایی، فعالیت اصلی به شمار میآید که دامداری در کنار آن دنبال شده است. مازاد تولید نیز عموما زراعی بوده، تنوع کشت نیز زیاد است. این فعالیت زراعی در یک منطقه متمرکز شده و فن کشاورزی با گذر زمان نسبتا پیشرفته کرده است. کشاورزی بیشتر در زمینهای آبی صورت گرفته و از نظام ویژه آبیاری نیز برخوردار است. خانواده در کار زراعت همکاری ویژه داشته، منزلت اجتماعی به میزان زمین کشاورز وابسته است. وابستگی آنها به طبیعت نسبت به جامعه عشایری کمتر است. تولید صنایع دستی نیز البته با مهارتی بیشتر دنبال میشود و از راه مبادله به فروش میرسد و کارگاه نیز در پیشبرد این صنایع نقش دارد. پول در زندگی کشاورزی نقشی مهم برعهده دارد و مهاجرت به شهر نیز سیر صعودی دارد. روابط پیچیده اجتماعی نیز در این گستره همواره وجود داشته است. زندگی کوچنشینی اما بر اساس دام و مرتع شکل میگیرد که سخن اصلی را میزند. دامداری پیشه اصلی کوچنشینان به شمار میآید و زراعت در کنار آن جنبه فرعی دارد. مازاد تولید این شیوه زندگی عموما دامی بوده و زراعت از تنوعی کمتر برخوردار است که معمولا در دو منطقه قشلاق و ییلاق دنبال میشده است، هرچند تکنیک زراعت در میان آنها تقریبا ابتدایی بوده و تجربه اساسی آنها در امور دامی بیشتر است. کوچنشینان در زراعت بیشتر در پی کشت در زمینهای دیم بودند و نظام ویژه آبیاری را دنبال نمیکردند. همه افراد خانواده در رابطه با دامداری همکاری میکردند و منزلت اجتماعی آنها در میان ایل به میزان دام بستگی داشته است. زندگی آنها از طبیعت تاثیری بیشتر میپذیرد. زنان در کنار دامداری و گاه زراعت، صنایع دستی ویژه خود را داشتند که این صنایع، بدون کارگاه بودند و میزان تولیدشان معمولا به اندازه مصرف خانوادگی بوده و جنبه فروش کمتر دیده شده است. پول در زندگی کوچنشینی سنتی نقشی کمتر برعهده داشته و مهاجرت به شهر یا روستا کمتر بوده است. اعضای ایل و قبیله به دلیل پیوندهای خونی که میانشان وجود دارد از روابط نسبتا ساده اجتماعی برخوردار بودند. کوچ و دامداری بدینترتیب در زندگی کوچنشینی و سیاهچادر، مولفههای اصلی را تشکیل میدادند و بخش بزرگ زندگی اقتصادی آنها بر مدار دامداری میچرخید.
منبع: شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید