این تأثرات بى لجام / مسعود یزدی

1395/8/5 ۱۰:۲۷

این تأثرات بى لجام / مسعود یزدی

کمتر فیلسوفى به اندازه هیوم بر زندگى فکرى انگلستان اثر گذاشته است. ایده «شک» درباره ماهیت «دانش» و مفهوم، «تأثرات» دستاورد هیوم است. کمتر فیلسوفى همچون دیوید هیوم نسبت به شهوات و تأثرات تا این حد «شکاک» بوده است. براى هیوم دو نوع «شهوت» وجود دارد: «شهوات آرام» و «شهوات تند»

 

 

کمتر فیلسوفى به اندازه هیوم بر زندگى فکرى انگلستان اثر گذاشته است. ایده «شک» درباره ماهیت «دانش» و مفهوم، «تأثرات» دستاورد هیوم است. کمتر فیلسوفى همچون دیوید هیوم نسبت به شهوات و تأثرات تا این حد «شکاک» بوده است. براى هیوم دو نوع «شهوت» وجود دارد: «شهوات آرام» و «شهوات تند«.

«شکاکیت» تأثیرات چشمگیرى بر زندگى سیاسى جامعه انگلیسى داشته است. شک در دانش و شک نسبت به «کلیات» و «کلى گویى» از دستاورد هاى هیوم است. هیوم در هر نوع تفکرى که بى محابا از جزء به کل مى رود و قاعده و قانونى براى خود مى سازد شک مى کند. تجربه گرایى و پرهیز از ساختن یک قاعده کلى در اخلاق و سیاست از نظرات اصلى این فیلسوف است. در قرن بیستم که شهوات حیطه کل زندگى بشر را تحت تأثیر قرار داده است و مصیبت هاى فراوانى را هم باعث شده است، اهمیت و اعتبار «تجربه گرایى» بار دیگر براى ما آشکار شده است. شیوه رسیدن به کل و قاعده ساختن از آن، در تجربه گرایى یک مسئله عمیقاً اخلاقى است. ما عموماً تحت تأثرات قرار مى گیریم و «تأثرات» با قدرتى کم نظیر بر ما اثر مى گذارند.

از سوى دیگر مى توان به این نظر هیوم توجه داشت که عموم تا اکثریت قواعدى که ما در زندگى روزمره داریم بر مبناى آموزه هاى متافیزیکى اى است که فقط به علت وجود «شهوت» در زندگى روزمره، تا این اندازه مورد توجه ما قرار گرفته اند. نمونه بارز هیوم براى این مورد قاعده علت و معلولى است که عموم آن را به عنوان یک پیش فرض داده شده و اثبات شده قبول دارند. اگر پدیده اى به اندازه (N) دفعه تکرار شود و نتیجه (M) را بدهد، این دلیل نمى شود که در زمان ۱+N نیز همان نتیجه (M) را خواهد داشت. ولى ما کمتر به این مسئله توجه مى کنیم و قاعده علت و معلولى را دربست مى پذیریم.

دنیاى حواس روز مره (Common Sens)، که کمتر نقد نسبت به خود را مى پذیرد، حاوى تاثراتى است که قانون علت و معلول در صدر آن است. اگر پرسیده شود که چرا دنیاى روزمره این چنین است، پاسخ ها مى تواند متعدد باشد. مثلاً این که دنیاى روزمره از مجموعه اى قواعد ثابت و بى تحرک تبعیت مى کند. این بدین معنى است که زندگى روزمره بدین سان راحت تر عمل مى کند و ما نیز به خاطر حفظ دنیاى روزمره و راحتى خود، اصل علت و معلول را مى پذیریم.

مورد دیگر از نظر هیوم این است که ما به اسطوره اى به نام هویت اعتقاد داریم و بر این باوریم که «من»، امروز با «من» دیروز یکسان است.

در حالى که هیچ گونه دلیل (غیر متافیزیکى) براى این امر در دست نداریم. ما به خاطر جریان یافتن زندگى روزمره این قاعده علت و معلولى را مى پذیریم.

از این رو هیوم به این نتیجه مى رسد که: «یک تأثر زنده اطمینان بیشترى مى دهد تا یک تأثر ضعیف، چرا که نیروى بیشترى براى ارتباط دادن دارد و بدین طریق است که نیرو و زنده بودن بیشترى را به وجود مى آورد.» (رساله درباره ماهیت انسان، ص )۱۴۴

دنیاى روزمره ما همان جهان تأثرات زنده است، ما کمتر به مکانیسم ایجاد این تأثرات اهمیت مى دهیم و بیشتر تحت تأثیر فورى آن قرار مى گیریم. «نیرو» و «زندگى» در دنیاى روزمره بیشتر وجود دارد و ما در دنیاى روزمره فرصت پرداختن به این را نداریم که این نیرو و زندگى از کجا مى آید. بنابراین آن چیزى براى ما حقیقت دارد که داراى نیرو و زندگى باشد (شاید بدین دلیل است که فلسفه در حیات روزمره جاى کمترى دارد، چرا که عموماً فرصت تأملات فلسفى را نداریم. تأثرات زنده براى ما نیروى بیشترى دارند تا تأملات فلسفى و بدین طریق است که ما بیشتر تحت تأثیر این تأثرات قرار مى گیریم.

در متافیزیک علت و معمولى ما به پدیده دیگرى برخورد مى کنیم که همان (Substance) یا «جوهر» است. ما بر این باوریم که داراى یک جوهر ثابت هستیم و یا اگر این جوهر تغییر مى کند، تغییر آن بسیار بطئى و ناچیز است. ما همچنین در مورد چیز هاى دیگر نیز قائل به جوهر هستیم و چیز هاى دیگر را نیز داراى جوهرى ثابت مى دانیم و تغییر در آنها را بسیار کند مى پنداریم. حال آن که با کمى تأمل، مى توان متوجه شد که ما و چیز ها پیوسته در حال تغییر هستیم (حتى اگر این تغییرات کند و بطئى باشد). اما با مطرح کردن فرض «جوهر اشیا» است که ما مى توانیم بر پیرامون خود مسلط شویم و آن را کنترل کنیم. به عبارت دیگر «جوهر» یک اسطوره (Fiction) است که ما آن را براى راحت کردن زندگى روزمره ابداع کرده ایم.

بنیان قاعده علت و معلولى را در فرهنگ عامه باید جست وجو کرد. فرهنگ عامه انباشته از قواعدى است که ریشه آنها در تأثرات و تعصبات قرار دارد. دیدگاه فلسفى به ما این امکان را مى دهد که متوجه شویم این قواعد کدامند. قوت تخیلات در ما باعث مى شود که شکاکیت را به کنار بگذاریم و تسلیم فرضیات و داده هاى فرهنگ عامه شویم: لازمه نوع ادراک فلسفى این است که ما نسبت به فرضیات خود، که از فرهنگ عامه برمى خیزد، تردید کنیم. اعتقاد به باور هاى برخاسته از فرهنگ عامه کار را براى ما تسهیل مى کند و لذا باید گفت که همین سهولت است که سبب مى شود مردمان باور هاى عامه را به سادگى بپذیرند. فرهنگ عامه انباشته از باور هاى (Fiction) متفاوت است. زندگى روزمره (در مقابل دیدگاه فلسفى) نیز انباشته از این باور ها است. در حقیقت این باور ها همان تخیلات اند که به صورت باور درآمده اند.

تأثرات به ما القا مى کنند که ما نیز چون اشیا داراى «هویت» هستیم. «هویت» ما، در فهم روزمره غیر قابل انکار بوده و ما همیشه با این باور زندگى مى کنیم حال آن که اگر کسى بگوید هویت را به من نشان بده، ما به «خود» اشاره مى کنیم و خود را چون منشاء هویت معرفى مى کنیم. هویت ما نیز مانند بسیارى چیز هاى دیگر نشان دهنده یک حیات مستمر و یا یک جوهر است. حال آن که هویت در ما براى راحتى زندگى روزمره ابداع شده و در اصل یک «فرضیه» است که پایه آن توهم است. هر کس به ما بگوید هویت یعنى فلان شخص، ما به راحتى مى توانیم بگوییم که شخص در اینجا وجود ندارد، بلکه یک ابداع زبانى است که نتیجه دنیاى روزمره است.

در اینجا مى توان به این نکته رسید که شکاکیت فلسفى تا چه اندازه مشکل به دست مى آید. چرا که در شکاکیت ما باید در چیزى چون «هویت» نیز شک کنیم و این برخلاف جریان زندگى روزمره است. زندگى روزمره محل تجلى انواع شهوات تند و کند است و بررسى فلسفى جریان روزمره ما را با اشکال مواجه خواهد کرد. چرا که هر بررسى فلسفى با «تأثرات» ما در تضاد خواهد افتاد و این در حالى است که در زندگى روزمره مفهوم سازى ما به سادگى و راحتى انجام مى شود. در عین حال «مفهوم سازى» فلسفى ما نیز شاید به شکلى غیر مستقیم ناشى از تأثرات است. در تأثرات ما به راحتى از یک مفهوم یا پدیده به مفهوم و یا پدیده دیگر مى رویم. لذا مى توان مشاهده کرد که مفهوم سازى ما نیز تحت تأثیر جهان روزمره است و اغلب مفاهیم مورد استفاده فلاسفه از دنیاى تأثرات ما ناشى شده است.

فکر جوهرجوى ما، ما را برآن مى دارد که هر پدیده اى را ناشى از یک جوهر بدانیم. (ص ۲۲۲ همان کتاب(

لذا مى توانیم ببینیم که ما به دنبال منشأ یا خمیره تأثرات هستیم و یک ماهیت اصلى را براى آنها فرض مى کنیم. اندیشه ما نیز این چنین است: به این معنى که تا زمانى که ماهیت را پیدا نکرده است از جست وجو باز نمى ایستد و پیدا کردن ماهیت هم براى آن به معناى رسیدن به پاسخ است. در اینجا مهمترین نقد تجربه گرایى بر اندیشه «ماهیت گرا» دیده مى شود: «ماهیت» در واقع یک نیاز روانى است و جست وجو و یافتن آن نیز این چنین است. ما در قبال تأثرات بنا به حکم عادت و یا گرایش هاى روزمره، ماهیت گرا هستیم و ماهیت در نهایت پاسخ به تمام سئوالات ما است. و اگر گفته شود که ماهیت یک عادت و یا یک حکم روزمره است ما به دلیل همین عادت با آن نظر از در ستیز در مى آییم.

لذا عادت ها منشاء دیگر تأثرات و تخیلات ما هستند و این خود عادت ها هستند که در واقع طراح قضایاى فلسفى و حل کننده آن نیز هستند. در اینجا چیز دیگرى که مطرح مى شود، وجود «سادگى» است. ذهن روزمره از جهان پیچیده پرهیز مى کند و سادگى را در واقع در رابطه علت و معلولى مى جوید. سادگى در این است که هربار که (A) اتفاق بیفتد (B) نیز حادث مى شود، لذا ساده ترین رابطه میان A و B همان رابطه علت و معلولى است. در صورتى که اگر تردید در رابطه (A) و (B) به وجود آید علت و معلول نیز دچار دگرگونى خواهد شد. لذا فهم روزمره در این است که حکم علت و معلول را تا سرحد امکان حفظ کند. در اینجا «خاطره» نیز نقش دارد و رابطه علت و معلولى نیز یکى از بنیاد هاى خود را در خاطره پیدا مى کند.

اما در واقع «سادگى» نوعى توهم است که ما به ذهن اطلاق مى کنیم. ذهن در کنار این توهم است که زندگى روزمره را مى سازد. ذهن در واقع نوعى تئاتر است که بینش هاى متفاوت از آن برمى خیزد که در آن چیز ها عبور مى کنند، و این عمل را دوباره تکرار مى کنند و در شرایط متفاوت شکل هاى متفاوت به خود مى گیرند. (همان کتاب ص ۲۵۳(

در این تئاتر هنوز یک نمایشنامه به پایان نرسیده که نمایشنامه دیگرى شروع مى شود. بدین ترتیب است که ذهن مجبور به ساده گرایى است. این ساده گرایى ذهن به آن سبب است که بتواند تعداد زیادى نمایشنامه را در خود جاى دهد. در اینجا باز هم مى توانیم ببینیم که هویت براى آن است که بتواند چیز ها را عرضه کند. لذا ما عملاً مواجه با بى نهایت اشکال هستیم. در مقابل این اشکال وضوح متعدد، هویت عامل ثبات بوده و ارتباط و پیوند این تصاویر را فراهم مى کند. در اینجا مى توان به اندیشه سیاسى هیوم نیز اشاره اى کرد. از نظر هیوم رابطه اى میان تخیل (Imagination) و امور سیاسى را مى توان تصور کرد.

سیاستمداران عموماً در شرایط ویژه، سعى در تحریک شهوات تند دارند. لذا هر نوع شکاکیت ما را در مقابل زبان سیاسى سیاستمداران قرار مى دهد. ظهور و رشد پارلمان در انگلستان همراه با این شهوات بوده است.

به عبارت دیگر پارلمان مکان مناسبى براى تجلى شهوات سیاسى بوده است. کلاً آنچه که در فرهنگ شفاهى قرار مى گیرد، مى تواند محل تجلى «شهوات تند» باشد. در رژیم پارلمانى این کاملاً مشروع است که وکلاى مجلس به شهوات تند خود افسارى نبندند. این از آن رو است که شاید بقیه جامعه گرفتار شهوات تند نشود. لذا دیده مى شود که نمایندگان مجلس در هنگام انتخابات این هیجانات را تحریک مى کنند. فرض شکاکیت به ما مى فهماند که فرهنگ سیاسى در رابطه با وجود «شک» تعریف مى شود. اما وسائلى که وکلاى مجلس جهت تحریک شهوات استفاده مى کنند کاملاًً مشروع به نظر مى رسد.

یکى از نکات مهم فلسفه هیوم در این است که او بر این اعتقاد بود که ماهیت انسان بسیار تغییر پذیر است. این تغییر هم در ایده ها و هم در تاثرات دیده مى شود. ریشه هویت نیز همین جا یافت مى شود. هویت در واقع یک باور (Fiction) است که توهم ثابت را به انسان مى دهد. حال آن که در تأثیرات و ایده ها آنچه دیده مى شود سراسر تغییرات است.

توهم ثبات براى جریان یافتن زندگى بسیار اهمیت دارد. لذا انسان در پى آن است که منشأ این ثبات را کشف کند و از اینجا است که او به «ماهیت» (Substance) مى رسد، ماهیت به انسان این امکان را مى دهد که تصور کند در پس همه این تغییر «ماهیتى» وجود دارد که فراتر از تغییرات است.

منبع: باشگاه اندیشه

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: