داستان‌های هندی در ادبیات فارسی درگفتگو با دکتر فتح الله مجتبایی - لیلا الهیان - بخش دوم

1395/8/4 ۱۰:۲۸

داستان‌های هندی در ادبیات فارسی درگفتگو با دکتر فتح الله مجتبایی - لیلا الهیان - بخش دوم

یکی از نکات جالبی که در مقاله «پیل چرا در خانه تاریک بود؟» متذکر شده‌اید، این است که این تغییر در آغاز داستان عمدی و برای اعاده مقصود دیگری است.



اشاره: در شماره پیش بخش نخست گفتگو درباره «داستان‌های هندی ـ بودایی در ادبیات فارسی» از نظر خوانندگان گرامی گذشت. اینك بخش دوم و دنباله سخن:

یکی از نکات جالبی که در مقاله «پیل چرا در خانه تاریک بود؟» متذکر شده‌اید، این است که این تغییر در آغاز داستان عمدی و برای اعاده مقصود دیگری است.

تا آنجا که من می‌دانم، کسی نپرسیده است که این تغییر در آغاز داستان چرا و چگونه روی داده و مولانا از چه روی صورت اصلی داستان را دگرگون کرده و کوران را از صحنه بیرون رانده و پیل را در خانه تاریک جای داده است؟ البته نمی‌توان گفت که وی از چگونگی اصل داستان بی‌خبر بوده و صورت معلوم و معروف آن را نمی‌شناخته است. وی با آثار غزالی و خصوصاً احیاءالعلوم آشنا بوده و حدیقه سنایی را همواره می‌خوانده و بارها در مثنوی و فیه مافیه، مستقیم یا غیرمستقیم، از آن نقل و اقتباس کرده است. حتی برخلاف سنایی، که محل حکایت را «غور» گفته است:

بود شهری بزرگ در حد غور

وندر آن شهر مردمان همه کور

مولانا می‌دانست که داستان اصلی هندی دارد و از ساخته‌های «هنود» است؛ بنابراین تغییری که در آغاز داستان در مثنوی دیده می‌شود، نه اتفاقی است و نه از روی بی اطلاعی، بلکه مولانا عمداً و آگاهانه چنین کرده، و با توجه به نتیجه گیری او از این حکایت و قصدی که از نقل آن داشته است، روشن می‌گردد که وی در این مورد نیز، چنان که شیوه اوست، در اجزای داستان تصرف کرده است تا آن را با موضوع کلی و اساسی گفتار خود همساز و هماهنگ کند.

نتیجه داستان، هم در روایت هندی و هم در آثاری که پیش از این یاد کردیم، گفته شد؛ اما مولانا آن را برای بیان مقصود دیگری آورده، و در شرح این بیت معروف بدان استشهاد کرده است:

از نظرگاه است ای مغز وجود

اختلاف مؤمن و گبر و یهود

در این بخش از مثنوی، تمامی بحث درباره موضوع «نظر» و «نظرگاه» است:

از «نظرگه» گفتشان شد مختلف

آن یکی دالش لقب داد این الف

در کف هر کس اگر شمعی بُدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

شک نیست که در مقامی که سخن از نور و ظلمت و نظر و نظرگاه است، کور و کوری نمی‌تواند شاهد مثال و مصداق معنا باشد. سخن از وسعت دامنه دید و رفع حجاب‌های ظلمانی است. جوینده حقیقت سالک کور نیست، بلکه کسی است که می‌کوشد تا از ظلمت جهل به انوار معرفت برسد و برای وصول به این مقصد بصیرت و بینایی و داشتن چشم و چراغ شرط است:

واصلان را نیست جز چشم و چراغ

از دلیل راهشان باشد فراغ

مولانا ابیات بسیار مشهوری دارد (دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر...) که داستان دیوگنس (دیوجانس) است که در روز روشن با چراغ در شهر می‌گشت و می‌گفت: «انسان می‌جویم!» ظاهراً این داستان در آسیای صغیر آن روز شهرت داشته و از این طریق به مولانا رسیده است.

داستان مردی که در روز روشن با چراغ در شهر می‌گشت و در جستجوی «انسان» بود، یک بار در غزل معروف مولانا به این صورت آمده است:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتم که یافت می‌نشود، گشته ایم ما

گفت: آن که یافت می‌نشود، آنم آرزوست

و بار دیگر در دفتر پنجم مثنوی، «در حکایت آن راهب که به روز روشن با شمع در طلب آدمی می‌گشت» در شرح و تفسیر دو بیت آخر داستان «شیر و روباه و درازگوش» که در آن جلال‌الدین «انسان جان» را از «مرده نان و شهوت» جدا می‌کند، به گونه دیگری مطرح شده است:

آن یکی با شمع برمی‌گشت روز

گرد بازاری، دلش پر عشق و سوز

بوالفضولی گفت او را کای فلان

هین چه می‌جویی به سوی هر دکان؟

هان چه می‌گردی تو جویان با چراغ

در میان روز روشن چیست لاغ؟

در اینجا موضوع داستان گسترش بیشتر یافته و سخن از مردی به میان آمده است که در روز روشن با شمع در کوی و برزن می‌گردد و در جستجوی انسانی است که از خشم و آز و شهوت فارغ و آزاد باشد:

گفت: «می‌جویم به هر سو آدمی

که بود حی از حیات آن دمی،

هست مردی؟» گفت: «این بازار پر

مردمان‌اند آخر، ای دانای حر»

گفت: خواهم مرد بر جاده دوره

در ره خشم و به هنگام شرَه

وقت خشم و وقت شهوت، مرد کو؟

طالب مردی دوانم کو به کو

کو در این دو حال مردی در جهان؟

تا فدای او کنم امروز جان

این داستان را دیوگنس لائرتیوس در سده دوم میلادی در کتاب «زندگانی فیلسوفان بزرگ»، در شرح احوال دیوگنس (یا دیوجانس) کلبی آورده و گفته است که وی در روز روشن با چراغی افروخته در شهر می‌گشت و می‌گفت: «انسان می‌جویم!» چنین به نظر می‌رسد که این داستان در شهرهای آسیای صغیر (روم) آن روزگار در میان مردمان یونانی اصل آن نواحی، که هنوز پیوندهای قومی و فرهنگی خود را با گذشته‌ها یکسره از یاد نبرده بودند، معروف بوده و از این طریق به مولانا جلال‌الدین رسیده است.

ولی قرنها پیش از آنکه این داستان از فضای فکری یونان به ادب عرفانی ما برسد، صورتی از آن در ادبیات بودائی هند و در سرزمین‌هایی که روزگاری قلمرو جانشینان اسکندر مقدونی بوده است، دیده می‌شود. در شرحی که مترجم دهمه پده بودائی به زبان چینی بر ترجمه خود نوشته، این داستان را نیز از اودانه‌های بودایی به زبان چینی نقل کرده است:

در روزگاران گذشته، هنگامی که بودا در کوسامبی زندگی می‌کرد، در خانقاهی به نام «خوشنوا» (Mei-yin) برای طبقات چهارگانة پیروان خود موعظه می‌کرد. در آنجا برهمنی بود که در علم کتب مقدس یگانه بود و هیچ کس را در بحث و نظر با خود برابر نمی‌دانست و از این روی به هر جا که می‌رفت، چراغی افروخته در دست داشت. روزی در بازار یکی از شهرها مردی او را چراغ به دست دید و سبب این کار عجیب را از او جویا شد. برهمن در جواب گفت: «جهان آنچنان تاریک است و مردمان آنچنان در غفلت و گمراهی‌اند که من باید به هر روش که می‌دانم، راه را برایشان روشن کنم

در این احوال بودا خود را به صورت مهتر محافظان بازار در‌آورده، بر بالای کرسی قرار گرفت و برهمن را به نزد خود خواند و پرسید: «ای مرد، چه می‌کنی و مقصودت از این کار چیست؟» برهمن گفت: «مردمان در ظلمت غفلت و نادانی فرو رفته‌اند، و من باید با چراغ راهشان را روشن کنم.» مهتر محافظان از او پرسید: «آیا تو چنان دانا و دانشوری که کتابهای هر چهار علم را، که در شمار کتابهای مقدسند، یعنی کتابهای علم ادب، علم نجوم، علم ملکداری و علم سپاهداری را خوانده‌ای؟» برهمن چون به جهل خود اذعان کرد، بودا گفت: «هرگاه کسی ـ دانا یا نادان ـ خود را چنان بزرگ بیند که دیگران در چشمش حقیر و ناچیز آیند، همچون نابینایی است که شمعی در دست گیرد و خواستار هدایت دیگران گردد

در دهمه پده چینی روایت دیگری از همین داستان آمده است که با صورت قبلی تفاوت کلی دارد: در کوسامبی برهمنی بود مشاجره‌جو، که «وداها» را خوب می‌دانست و چون کسی را در بحث و نظر برابر و همسنگ خود نمی‌دید، همواره چراغی افروخته در دست داشت و هرگاه که درباره این عمل عجیب از او پرسشی می‌کردند، می‌گفت: «جهان بس تاریک است و من می‌خواهم که با این چراغ تا آنجا که بتوانم، آن را روشن گردانم

راهبی که در بازار در کناری نشسته بود، این سخن را شنید و به او گفت: «ای دوست، اگر چشمانت نور جهان‌افروز روز را نمی‌بیند، مگو که جهان تاریک است. نور چراغ تو هیچ بر شکوه نور خورشید راستین نمی‌افزاید. و اگر قصد تو روشن‌کردن اندیشه‌ دیگران است، کارت بیهوده و خودپسندانه است.» برهمن پرسید: «این خورشیدی که تو می‌گویی، کجاست؟» راهب گفت: «تعالیم بودا (تتهاگته) خورشید حکمت است. پرتو شکوهمند آن شب و روز جهان را روشن می‌کند. کسی که ایمانش درست و استوار باشد، راهش به سوی نیروانا روشن است و در آنجا به سعادت جاوید می‌رسد

این داستان (مردی با چراغ در روز روشن) از سده‌های پیش از میلاد در مغرب‌زمین معروف بوده، و قبل از آنکه لائرتیوس آن را درباره دیوگنس کلبی بیاورد، فئدروس مقدونی، که در سده یکم پیش از میلاد گزیده‌هایی از داستان‌های منسوب و مربوط به ازوپ (اسوپوس) را به زبان لاتینی به نظم در‌آورده بود، در داستان کوتاهی این عمل را به ازوپ نسبت می‌دهد. لائرتیوس نزدیک به پانصد سال بعد از روزگار دیوگنس کلبی می‌زیسته است؛ ولی شخصیت این فیلسوف خُم‌نشین و اعمال و اقوالش به گونه‌ای بوده است که پس از او، هم درباره‌اش داستان می‌ساخته‌اند و هم داستان‌های مربوط به دیگران را به او نسبت می‌داده‌اند. اینکه چنین داستانی در یونان و روم آن زمان هم به ازوپ نسبت داده شده و هم به دیوگنس، نکته‌ای است که موجب تردید در تعلق آن در اصل به دیوگنس می‌شود؛ اما از سوی دیگر، یکی از شاگران دیوگنس به نام اونسیکرتیوس که خود و دو پسرش سالها در حلقه پیروان این فیلسوف بوده‌اند، کسی است که در لشکرکشی اسکندر مقدونی به شرق از سپاهیان او بوده و در هند با راهبان و حکیمان هندو به گفتگو می‌نشسته و اسکندر را با آنان آشنا می‌کرده است.

آیا احتمال دارد که این داستان از طریق همین اونسیکرتیوس به یونانیان رسیده باشد؟

آگاهی‌هایی که وی از هند و سرزمین‌های شرقی ایران با خود به یونان آورده بود، در آثار مورخان دوره‌های بعد، چون استرابون و پلوتارک نقل شده است و بعید نیست که داستان مرد چراغ به دست نیز از طریق او به یونان رسیده و هم به ازوپ و هم به استاد خود او، دیوگنس کلبی، نسبت یافته باشد. این نکته در اینجا شایسته ذکر و توجه است که نخستین بودا از بوداهای بیست و چهارگانه، «دیپمکره»، یعنی «چراغ‌افروز» نام داشته. طبعاً بودا و بدهیستوه‌های دیگر نیز که همگی از فیض وجود دیپمکره بهره داشته‌اند، در مقام خود «چراغ افروز» تصور می‌شده‌اند.

از این داستان‌ها، مقابله بودائیان و برهمنان هندو به‌خوبی آشکار است.

ظاهراً این داستان نمودار مقابله بودائیان با تبلیغات برهمنانی است که به تقلید از مبلغان بودایی، مدعی هدایت مردم و برطرف کردن ظلمت جهل و ظلم از جهان بودند. سازگاری دیپمکره (چراغ‌افروز) با عنوان این داستان، هندی بودن اصل آن را تأیید می‌کند.

منبع: اطلاعات

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: