1395/8/3 ۰۸:۴۷
تاريخ توسعه در ايران را نميتوان بر پايه يك فرآيند بلندمدت در نظر گرفت، بلكه از همان ابتدا روح توسعه در ايران بر پايه تفكرات يك شخصيت، متفكر، شاهزاده يا كنشگر سياسي عملگرا پيش رفته است. اينكه توسعه را براساس مدل، مصاديق و فرآيند در نظر بگيريم، نه تنها رهيافتي از توسعه ايراني در تاريخ پيدا نخواهيم كرد، بلكه به طور كلي سيماي توسعه ايراني صورت مخدوشي به خود خواهد گرفت. برخي محققان به گونهاي سعي ميكنند با مخدوش كردن چهره افراد ـ پيشروان توسعه و تجدد ـ و با توجيه نشاندن «مفهوم» به جاي شخص كنشگر كه در پيدايش توسعه نقش تاريخي داشته است، صورتي وارونه از فرآيند توسعه را به دست دهد.
در نزاع با عقبماندگي تاريخي ايران
١٨٣ سال بعد از درگذشت عباسميرزا
تاريخ توسعه در ايران را نميتوان بر پايه يك فرآيند بلندمدت در نظر گرفت، بلكه از همان ابتدا روح توسعه در ايران بر پايه تفكرات يك شخصيت، متفكر، شاهزاده يا كنشگر سياسي عملگرا پيش رفته است. اينكه توسعه را براساس مدل، مصاديق و فرآيند در نظر بگيريم، نه تنها رهيافتي از توسعه ايراني در تاريخ پيدا نخواهيم كرد، بلكه به طور كلي سيماي توسعه ايراني صورت مخدوشي به خود خواهد گرفت. برخي محققان به گونهاي سعي ميكنند با مخدوش كردن چهره افراد ـ پيشروان توسعه و تجدد ـ و با توجيه نشاندن «مفهوم» به جاي شخص كنشگر كه در پيدايش توسعه نقش تاريخي داشته است، صورتي وارونه از فرآيند توسعه را به دست دهد. برپايه اين مفهوم و با اتكا به اين نكته مهم كه سير توسعه در ايران بر اساس درخشش ستارهها و تكچهرهها بوده است، تحليلي از شرح چگونگي فرآيند متناوب توسعه در ايران را به دست ميدهيم. چنانچه با ارزيابي ديگري سير يا فرآيند توسعه را مورد بررسي قرار دهيم، در اين صورت تاريخ ايران، حق موسسان بزرگ را ادا نكرده است.
مطلع نوگرايي ايراني
نخستين شخصي كه ضرورت نوانديشي، نوگرايي و اصلاحات را به صرافت دريافت، عباسميرزا بود. مشي عباسميرزا بيش از آنكه به قاجارها رفته باشد به كريمخان زند شباهت داشت. شاهي كه دوگانه قدرت حاكمه و زيست سياسي خود را درهم آميخته بود. عباسميرزا پس از شكستهاي سنگين نظامي ايران از روسها در انديشه يافتن علل شكست با وجود رشادتهاي لشكريان ايران برآمد و دريافت كه عامل اصلي شكست نه در كمكاري سربازان ايراني بلكه در انديشههاي نوين نظامي، رشد تكنولوژي و مشابه اينها در ميان روسهاي تزاري است. او براي اين نظام جديد نيازمند اسلحه بود و در پي تامين اسلحه ناگزير بود كارخانههايي بنيان نهد. در اين هنگام بود كه دريافت پيشنياز ايجاد صنعت پديدهاي به نام دانش است. بدينترتيب او نخستين دسته از دانشجويان ايراني را براي فراگيري علوم و فنون نوين روانه اروپا ساخت. وي همچنين تلاش پيشه ساخت تا در تبريز توسط ميسيونرهاي مذهبي يك مدرسه جديد ايجاد كند تا مسلمانان و مسيحيان با هم در آنجا به تحصيل بپردازند.
مخالفان نوسازي سياسي
شاهزادگان كه اصلاحات عباسميرزا را مترادف با قدرت يافتن و محبوبيتش ميديدند با وي به مخالفت برخاستند. دستهايي نيز به مخالفت با وي از ناحيه مذهب برخاستند و از دين « به عنوان محمل و ابزاري جهت حمله به نوگرايي و مخالفت با او استفاده كردند. درحقيقت، اين مورد را شايد بتوان نخستين ميداني در عهد قاجار برشمرد كه مصاف و تقابل سنت و مدرنيته در آن رخ داده است. چنانكه مخالفان عباسميرزا ميگفتند « او فرنگي شده است و چكمه فرنگي ميپوشد» و بيان ميداشتند او « مسيحي است و ميخواهد پيش مسيحيان خودشيريني كند و به همين جهت آداب و رسوم مسيحيان را رواج ميدهد.» با وجود حمايت شيخالاسلام تبريزي، كساني كه از سياستهاي نوسازي عباسميرزا رنجيده بودند، او را مرتد و بياعتقاد خواندند.
تبيين دستاوردهاي سياسي عباسميرزا
عباسميرزا مدتها پيش از مرگ خود در سال ١٢١١ شاهد زوال تدريجي نظام جديد بوده است. وليعهد انديشمند سياسي عملگرا اما ناكام قاجار دوبار شكست خورد؛ ابتدا در جنگ با ارتش مدرن تزار و سپس در نزاع با عقبماندگي تاريخي ايران. شكست دوم تلختر، سنگينتر و عميقتر بود. عباسميرزا درصدد بود تا برنامه دولت ايران براي دستيابي به سرحدات خاوري تاريخي ايران را كه ميراث آقامحمدخان بود، تداوم بخشد. دستاوردهاي عباسميرزا از دو جنبه قابل بررسي است: نخست به عنوان يك فرمانرواي سنتي مانند شاه اسماعيل، شاه تهماسب و ديگران. وي در اين راستا تلاش كرد با حفاظت از حدود و ثغور ايران و نيز دادگري و آباداني و همچنين نشر علم و ادب از رويه پادشاهان ساساني يا برخي سلاطين صفوي پيروي كند، اما بدون ترديد اهميت عباسميرزا به اين دليل است كه وي پايه گذار رويكردي نو در تاريخ جديد ايران به شمار ميآيد.
دومين ويژگي اين تجدد، اين بود كه مدرنسازي ايران از جنبههاي نظري و بنيادي نيز در دستور كار عباسميرزا قرار داشت. وي براي نخستينبار دانشجو به اروپا فرستاد. هديه اين دانشجويان براي ايران، فكر آزادي و تجدد بود. براي نمونه هنگامي كه «ميرزا صالح شيرازي» به انگلستان ميرود، ميگويد: در اينجا از غل و زنجير خبري نيست، رعيت آزاد است و امنيت دارد. اين افكار بود كه تخم آزادي و تجدد را در ايران پاشاند. عباسميرزا در راستاي مدرنسازي ايران، دست به تلاش براي ايجاد دولت منظم برد. تلاشي كه به نوعي الگوگيري از پطركبير به شمار ميآمد. عباسميرزا سعي كرد تا قدرتهاي محلي را در برابر دولت مركزي تضعيف و يك حاكميت واحد بر سرتاسر كشور اعمال كند. اين اقدام پايه اساسي تشكيل دولت - ملت مدرن است كه بعدها در ايران بدان جامه عمل پوشانده شد. اقدامات عباسميرزا در خراسان نقطه اوج چنين سياستي بود.
ترميم گسل حاكميت و مردم
يكي از شيوههاي عباسميرزا در راستاي مدرنسازي ايران، از ميان بردن فاصله ميان حاكميت و مردم بود. عباسميرزا، شكوه دستگاه سلطنت را در ارعاب مردم نميدانست، بلكه اقتدار حكومت را در عدم ترس مردم از حاكمان و يكيشدن حكومت و مردم ميدانست. «ميرزا حسنخان گرانمايه» از رجال عصر ناصرالدين شاه در نامهاي به «مظفرالدينميرزا»، وليعهد، در مورد اين وجه از سياست عباسميرزا مينويسد: «نايبالسلطنه طابثراه، وقتي كه به سمت وليعهدي به آذربايجان آمد، ملوكطوايف و هر گوشه آذربايجان را پلنگ وحشي و بدوي و باقدرت تصاحب نموده بود. به مرور ايام و تدابير حكيمانه، آدمهاي عاقل به دور و بر خود از هر جاي ايران تطميع نموده، جمع كرد. همه آنها را بر خود رام نمود و اولاد آنها را شغل و منصب داده، تربيت فرموده و دختر از آنها براي خود و اولادش گرفته و با همديگر وصلت نمود و روزبهروز بر عطوفتش افزود و خانههاي آنها مهمان رفت، زن و بچههايشان را به حضور خود خوانده، انعام و احسان پدرانه درباره آنها به عمل آورد. حتي گاهي در ايام شكار و سياحت سرزده داخل خانههاي رعيت شده، لمحهاي نشسته، نان و آب خواست. فردا از اهل خانه احوالپرسي فرمود. يكي را مادر اسم داد، يكي را خواهر نام گذاشت. بذل و بخشش درباره آنها از چيتهاي فرنگي بود.» اين اقدام عباسميرزا در حقيقت آن چيزي است كه در علوم سياسي امروز انديشمنداني همچون «ميشل فوكو» از آن به دروني كردن قدرت ياد كردهاند. يعني قدرت به جاي اينكه از ترس و ارعاب ناشي شود، در مردم دروني شود.
پرسش از آگاهي تاريخي و انحطاط سياسي
«پير امِده ژوبر» فرستاده ناپلئون به ايران در سفرنامهاش از عباسميرزا به بزرگمنشي، درايت، شيفتگي او به كسب معارف جديد و از همه مهمتر وطنپرستي شديدش ياد كرده و مينويسد: در ايامي كه در اردوي عباسميرزا بودم فرصتهاي متعددي براي صحبت با اين شاهزاده و مشاهده صداقت انديشهاش داشتم. از موضوعات بيهوده سخن نميگفت و سوالاتش همواره براي هدفي مهم پرسيده ميشد. سوالات عباسميرزا اگرچه اينجا آوردن آن تكرار مكررات است اما به دليل اينكه قصد داريم آن را كالبد شكافي كنيم، حايز اهميت است. عباسميرزا از ژوبر ميپرسد: «چه قدرتي اينچنين شما را بر ما برتري داده است؟ سبب پيشرفت شما و ضعف هميشگي ما چيست؟ شما به فن فرمانروايي، فن پيروزي و هنر بهكار گرفتن تواناييهاي انسان آشنايي داريد درحالي كه ما در جهلي شرمناك كمتر به آينده ميانديشيم... به من بگو، براي اصلاح ايرانيان چه بايد كرد؟»
اما ايرانيان چندان بختيار نبودند. عمر وليعهد چنان كوتاه بود كه تاج شاهي بر سر نگذاشت. از اين سبب، حركت اصلاحي كه او از دارالسلطنه تبريز آغاز كرده بود، به دربار تهران نرسيد و در همه ايران فراگير نشد. در واقع گسست و امتناع اصلاحطلبي مكتب تهران از مكتب تبريز روند توسعه و تجدد را به بنبست كشانيد. اگرچه جامعه ايراني هنوز به آن آگاهي جمعي نرسيده بود كه براي چنين تغييراتي تحريك شود و نظام سنتي حاكم بر سياست كشور نيز مستعد آن نبود كه به تغييراتي متناسب با مناسبات دوران جديد تن در دهد، اما جرياني آغاز شده بود كه سر بازايستادن نداشت. آهسته حركت ميكرد ولي رو به جلو داشت. ياران نايبالسلطنه نوميد و دلشكسته بودند اما كجدار و مريز آن راه را ادامه دادند. از ديگر سو رفتهرفته انديشمندان و روشنفكراني از راه رسيدند كه با آرا و آثار خود در بسط ضرورت دگرگوني و اصلاحات در ساختار سياسي به ايفاي نقش پرداختند تا سرانجام زمزمههاي مشروطيت از راه رسيد.
دو الگوي تجدد؛ ما و غرب
برپايه نظريهپردازي طباطبايي كه معتقد است؛ بايد اين حقيقت را پذيرفت كه برخلاف كشورهاي غربي كه مدرنيته يا تجدد در آنها، از دل تغييرات نظام انديشه سنتيشان برخاست، ميتوان به اين رهيافت رسيد كه در كشور ما تجدد و مفاهيم نوآيين، نه از دل سنت كه از بيرون بر ما وارد شد. بنابراين همواره محمل بروز واكنشهايي شده كه به نفي آن پرداختهاند. اين چالشها در سالهاي آغازين جنبش تجددخواهي به مراتب پررنگتر از سالهاي بعد از آن بودند. چون همواره اين باور وجود داشته كه مفاهيم نوآيين، با شالوده نظام شريعت كه بر جامعه سنتي ايران حاكم بود نه تنها سنخيتي نداشته بلكه در تقابل با آنها نيز قرار ميگيرد.
واكنشهاي گستردهاي كه در آغاز با اقدامات اصلاحي عباسميرزا انجام شد از اين نقطهنظر قابلبررسي است؛ اما چنانچه طباطبايي نيز اشاره كرده است، نايبالسلطنه و يارانش در تبريز نيز بدان آگاهي داشتند. عباسميرزا و يارانش با نگاهي كم و بيش آگاهانه به نوآيين بودن نظام جديد كار خود را آغاز كرده بودند، بنابراين در آن روزگار دربار شاه در تهران و دربار وليعهد در تبريز عملا در مقابل يكديگر قرار گرفته بودند. نقطه آغاز جهش سياسي در حاكميت اين تغيير و تحولات از دارالسلطنه تبريز بود كه عباسميرزا نايبالسلطنه بر آن حكومت ميكرد. جواني كه در جنگهاي ايران و روس دليرانه جنگيد و هرچند كه حاصل آن جنگهاي بد فرجام بود، اما تلنگري شد براي درك اين حقيقت كه با ركود و رخوتي كه اين ديار به آن گرفتار است اميدي به فرداي آن نخواهد بود و با آنچه از علوم قديمه در حوزهها و مكتبخانهها به جوانان آموزش ميدهند در جهان جديد حرفي براي گفتن نميتوان داشت. اين بود كه نخستين حركتها براي جبران اين عقب ماندگي توسط اين شاهزاده با كفايت برداشته شد؛ از فرستادن نخستين دانشجويان ايراني به فرنگ براي يادگيري علوم جديد گرفته تا فرمان ترجمه كتب سودمند، استخدام مشاوران فرنگي، اصلاحات در قشون و غيره. آنگونه كه طباطبايي ميگويد: اين سوال عباسميرزا
بر اساس سنت فكري قدمايي ايراني يعني همان تفكر عرفاني فقهي نيست، بلكه اين سوال در خلأ به ذهن عباسميرزا خطور كرده و ذهن عباسميرزا بر اساس تجربه سياسي و حكومت داري آماده پذيرش چنين سوالي بود. دليل آن بر اين برهان استوار است كه يكي از مهمترين دلايل انحطاط سياسي قاجاريه و ايران در اين است كه وليعهد اكثر اوقات تا قبل از ورود به سلطنت در حرمسرا در كنار زنان و خواجگان دربار بزرگ ميشدند ولي پدر عباسميرزا وي را در سن
۱۲ سالگي از حرمسرا خارج كرد و به همراه ميرزا عيسي قائممقام (پدر قائممقام فراهاني) به مركز دارالسلطنه تبريز كه مركز مهم توزيع قدرت و ثروت بود، فرستاد و بر اساس گواه تاريخي تفكرات مدرن در ايران اول از تبريز به تمام ايران فرستاده ميشد و تبريز در آن زمان منبع مهم فكري و حتي تفكري مشروطهطلبي در ايران بود و مهمترين آن نزديك بودن به مراكز صنعتي دنيا يعني غرب بود و در همان زمان قاجار دارالسلطنه تبريز داراي تفكري پيشروتر نسبت به دارالسلطنه تهران در امر حكومت داري بود و اين سوال مهم عباسميرزا مبدا مهم براي ورود تفكر مدرنيته در ايران است. بايد گفت كه نبود سوال در جامعه يعني نبود آگاهي و عباسميرزا اين آگاهي را در شكست از روسها فهميد آن هم بر اساس تجربه نه دانايي. در هر صورت با اين سوال مهم تاريخي آگاهي در دارالسلطنه تبريز پديدار شد و به اين فكر فرو رفتند كه چرا ايرانيان عقب ماندهاند و غرب خيلي راحت بر ما چيره ميشود. و پاسخ را در غرب يافتند. تبيينگر انديشه سياسي عصر قاجار معتقد است: اصلاحات سياسي در ايران از دارالسلطنه تبريز آغاز شد. ميرزا عيسي معتقد بود كه بايد براي اداره ايران بر اساس يك نظام فكري، متفاوت عمل كرد و اصلاحات را انجام داد و او توانست دارالسلطنه تبريز را بيرون ميدان جاذبه «بساط كهنه» دربار تهران به كانوني براي «طرح نو» تبديل كند. ميرزا عيسي براي نخستين بار از همين دارالسلطنه افرادي را به عنوان دانشجو به خارج از كشور فرستاد كه همين دانشجويان برگشته از غرب پايهگذاران اصلي تفكر مشروطه در ايران بودند و اين دانشجويان داراي تصوري جديد از حكومتداري بودند و آن نظام «قانون» بود. نظامي كه سالها پيش عباسميرزا مقدمات آن را در نظام سياسي ايران فراهم كرده بود.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید