1395/5/31 ۰۹:۵۱
شانتال موف، نظريهپرداز سياسي بلژيكي (متولد 1943م.) همسر ارنستو لاكلائو (1935-2014 م.) فيلسوف سياسي آرژانتيني از بنيانگذاران مكتب فكري موسوم به تحليل گفتماني اسكس است. او در سال 1985 به همراه لاكلائو كتاب اثر گذار و مهم هژموني و استراتژي سوسياليستي را نوشتند و در آن كوشيدند قرائت نويي از انديشه چپ با بهرهگيري از تحولاتي كه جهان واقعي و دنياي انديشه در سده بيستم از سر گذرانده، ارايه كنند.
گزارشی از گفتوگوی ورسو با شانتال موف فیلسوف سیاسی
امروزه در اكثر انتخابات، مردم میان پپسیكولا و كوكاكولا انتخاب میكنند
شانتال موف، نظریهپرداز سیاسی بلژیكی (متولد 1943م.) همسر ارنستو لاكلائو (1935-2014 م.) فیلسوف سیاسی آرژانتینی از بنیانگذاران مكتب فكری موسوم به تحلیل گفتمانی اسكس است. او در سال 1985 به همراه لاكلائو كتاب اثر گذار و مهم هژمونی و استراتژی سوسیالیستی را نوشتند و در آن كوشیدند قرائت نویی از اندیشه چپ با بهرهگیری از تحولاتی كه جهان واقعی و دنیای اندیشه در سده بیستم از سر گذرانده، ارایه كنند. حالا با گذر 30 سال، موف تاكید میكند كه اگرچه شرایط تغییر كرده اما همچنان پرسش اصلی این است كه چگونه میتوان در سوسیالیسم بازنگری كرد، به گونهای كه آلترناتیوی برای شرایط موجود ارایه كند. پلابراس آل مارخن از سایت ورسو اخیرا در حاشیه سخنرانی موف با عنوان دموكراسی و شور در 8 جولای 2015 م. در شهر بوگوتای كلمبیا با او گفتوگویی صورت داد كه سایت ترجمان ترجمه آن را ارایه كرده است. موف در این گفتوگوی خواندنی ضمن تاكید بر دیدگاههای پیشینش به نقد سرمایهداری و سیاستزدایی رایج در اروپا میپردازد و تاكید میكند: «امروزه در جوامعی «پسادموكراتیك» زندگی میكنیم. آنها خودشان را دموكراتیك مینامند؛ اما در واقعیت چنین نیستند.» در ادامه گزارشی از این گفتوگو از نظر میگذرد:
به سوی رادیكال كردن دموكراسی
مهمترین كار شانتال موف به همراه ارنستو لاكلائو كتابی با عنوان هژمونی و استراتژی سوسیالیستی حدود 30 سال پیش منتشر شد. او در این گفتوگو نخست به نسبت این كتاب با وضعیت امروز اشاره میكند و میگوید: وقتی كتاب را مینوشتیم، مشخص بود كه باید در مفهوم سوسیالیسم بازنگری كنیم تا این مفهوم بتواند پاسخگوی اقتضائات جنبشهای اجتماعی جدید باشد؛ از فمینیسم گرفته تا جنبش طرفداران محیطزیست و سایر اقلیتها. اما این پرسش با وجود گذر زمان همچنان ارزش و اعتبار خود را حفظ كرده است. بههرحال، حالا دیگر پروژهای نظری برای بازسازی مفهوم سوسیالیسم در سر ندارم چون هنگامی كه هژمونی را مینوشتیم، ایده سوسیالیسم ایدهای محوری و مركزی بود، اما امروزهروز اوضاع دیگر بر سیاق سابق نیست. آن زمان مفتونِ این بودیم كه پروژه سوسیالیسم را بر حسب مفهوم «رادیكالسازی دموكراسی» بازتعریف كنیم. تصور میكردیم كه باید پروژه سوسیالیسم را از حدومرزهای تنگ مفاهیمی همچون «خواستههای طبقه كارگر» بیرون آوریم. امروزه تفاوت اصلی میان پروژه چپوراست در این واقعیت ریشه دارد كه فقط جنبش چپ است كه میتواند پشتیبان هرگونه رادیكالسازی دموكراسی باشد. ازسویدیگر، خودمان را از لنینیسم سنتی متمایز میكردیم. لنینیسم سنتی خواهان برچیدهشدن همهجانبه دموكراسی فعلی و جایگزینساختن آن با نظامی ماهیتا متفاوت است. حرف ما در مقابل، این بود كه میتوان این نبرد را در دل همین دموكراسی فعلی ادامه داد و به نتیجه هم رسید. مقصود نقد درونی ما از دموكراسی فعلی نیز رادیكالیزهكردن آن است.
نباید د موكراسی پوپولیستی را نابود كرد
موف معتقد است كه پروژه چپ نباید در پی نابودی دموكراسی پلورالیستی یا لیبرالدموكراسی باشد و تاكید میكند: چپ باید بكوشد دموكراسی موجود را تاحدممكن رادیكالیزه كند. اگر مبانی اخلاقیسیاسی دموكراسی پلورالیست برای ایجاد آزادی و برابری برای همگان را بفهمیم، درمییابیم كه خود این مبانی كاملا رادیكال هستند. هر پروژه پیشرویی باید جوامعی را كه وانمود میكنند حامی این اصول هستند، وادار سازد تا آنها را در واقعیت محقق سازند. همچنین از آنها تضمین بگیرد تا این اصول را در بخشهای مختلف روابط اجتماعی عملی كنند. این اصول صرفا در رابطه با اقتصاد نیستند؛ بهرسمیتشناختهشدن افراد بهاندازه بازتوزیع ثروت مهم است. رادیكالیزهكردن دموكراسی هم بهمعنی جنگیدن برای وضعیت اقتصادی بهتر برای همگان است و هم، برای مثال، دفاعكردن از حقوق اقلیتها.
از نظر موف پروژهای كه در هژمونی و استراتژی سوسیالیستی طرح شده بود، همچنان با اوضاع و زمانهای كه در آن زندگی میكنیم، ربط وثیقی دارد و میگوید: اما اوضاع فعلی برای محققساختن آن بهمراتب دشوارتر از گذشته است. از زمان انتشار كتاب در سی سال قبل و بهموازات گذار جوامع اروپایی از هژمونی سوسیالدموكراسی كه ما آن را در هژمونی نقد كرده بودیم، این جوامع اسیر سیری قهقرایی شدهاند و در دام هژمونی نولیبرال افتادهاند. اینك طبقه كارگر حقوق بهدست آمده در زمان دولت رفاه را از كف داده و همین امر نشان میدهد كه این طبقه اكنون بیش از گذشته در معرض خطر است. بر همین اساس، تصور میكنم امروزه در جوامعی «پسادموكراتیك» زندگی میكنیم. آنها خودشان را دموكراتیك مینامند اما در واقعیت چنین نیستند. به همین خاطر امروزه ضروری است كه نخست دموكراسی را پس بگیریم تا پس از آن بتوانیم رادیكالیزهاش كنیم. بیشك ما ملزم هستیم تا از نهادهایی دفاع كنیم كه بر بنیاد سوسیالدموكراسی بنا نهاده شدهاند؛ البته شنیدن این حرف از زبان فردی رادیكال شاید تا اندازهای لجوجانه به نظر برسد، آن هم در وضعیتی كه شاهد هجوم همهجانبه نولیبرالیسم هستیم. تا پیش از پیدایش اوضاع امروزی، اتخاذ چنین راهكاری حتی به مخیله ما هم خطور نمیكرد.
ظهور نیروهای جدید
در ادامه گفتوگو، پلابراس آل مارخن به موف میگوید كه نیروهای عمدهای در زمانه معاصر در حال پدیداریاند. این نیروها در كار پسگرفتن دموكراسیاند؛ از جنبشهای بومیان و دهقانان در پیرامون خودمان گرفته تا دولتهای پیشرو در امریكای لاتین و تجربههایی مانند سیریزا و پودموس در اروپا. او از موف میپرسد به نظر او این بسیجهای سیاسی و اقتصادی چگونه میتوانند در بازپسگیری دموكراسی سهمی داشته باشند؟ موف نیز در پاسخ میگوید: «به نظر من، جالبترین نكته درباره سیریزا و پودموس این است كه ما به عینه دیدیم كه چپ میتواند هژمونی نولیبرال را زیر سوال ببرد. اروپا مصداق تمامعیاری است از آنچه من «امر پساسیاسی» مینامم. در طول 30 سال گذشته، ما شاهد بودهایم كه با بهقدرترسیدن گروههایی مثل جریان سوم بلر، تفاوتهای میان چپ و راست كمرنگ و كمرنگتر شدهاند. این پدیده نشاندهنده آن است كه چگونه تمامی احزاب سوسیالدموكرات به سوی مركز میل كردهاند و دیگر نمیخواهند ذیل لوای چپ شناخته شوند. یكی از خصیصههای دوران پساسیاست همین فقدان تفاوت میان مركز-راست و مركز- چپ است. هر دوی این احزاب، این ایده مارگارت تاچر را پذیرفتهاند كه هیچ بدیلی برای جهانیسازی نولیبرال وجود ندارد و بنابراین تنها كاری كه سوسیالدموكراسیها میتوانند بكنند، این است كه هژمونی نولیبرال را بهشیوهای كموبیش انسانیتر و بازتوزیعیتر اجرایی كنند. این امر سبب شده علاقه به امر سیاسی بهنحو چشمگیری كاهش یابد و مشاركت در انتخابات شدیدا كم شود. این امر نشاندهنده بحران دموكراسی نمایندگی است. من سیاست را در قالب مفاهیم آگونیستی و ستیزهجویانه میفهمم كه تلویحا بر این امر دلالت دارد كه شهروندان حقیقتا قادرند تا میان پروژههای مختلف در جامعه دست به انتخاب بزنند. اما امروزه در اكثر انتخابات، مردم میان پپسیكولا و كوكاكولا انتخاب میكنند: دو مسمی ذیل یك اسم؛ همان طور كه امروزه درباره سوسیالدموكراسی و راست- مركز در اروپا این امر اتفاق افتاده است.
بدیلی برای نولیبرالیسم
موف به نقش احزاب پوپولیست در به چالش كشیدن هژمونی نولیبرالیسم اشاره میكند و میگوید: آنها میگفتند كه بدیلی بیرون از هژمونی نولیبرال هست و در عمل هم امكان تغییر وضعیت فعلی را نشان میدادند؛ اما چپها جنبش مشابهی نداشتند. وی سپس به نقش چپ اشاره میكند و میگوید: درست است كه چپ رادیكال مواضعی انتقادی دارد؛ اما موضع آنان از منظر مخالفت اپوزیسیونی است و چنین امكانی وجود ندارد تا آنان به قدرت برسند و اوضاع را عوض كنند. البته در این میان نباید هواداران اندیشههای آنتونیو نگری را فراموش كرد كه از ایده «خروج» دفاع میكنند: رهاكردن نهادها و تكرار این نكته كه نیازی نیست دولت را تغییر دهیم یا به قدرت برسیم؛ بلكه باید تماما بیرون از حیطه دولت، جامعه بدیلی بسازیم؛ بنابراین هیچ خطری از جانب نیروهای چپ، هژمونی نولیبرال را تهدید نمیكند. آنچه موجود است، صرفا مواضعی لفاظانه و خطابی است و آنچه مفقود است، برنامهای است برای تصرف نهادها بهمنظور تغییر آنها. مقصود سیریزا همین بود؛ گرچه پیشرفت و گسترش آن ناشی از اوضاع وحشتناك یونان بود. پودموس هم استراتژی سیاسی جالبتوجهی اتخاذ كرده است.
تاثیر امریكای لاتین بر اروپا
اشاره موف به پودموس باعث میشود كه پلابراس آل مارخن، به تاثیرپذیری او از جنبش اجتماعی و دولتهای بدیل در امریكای لاتین اشاره كند. شانتال موف نیز در این زمینه میگوید: رهبران اصلی پودموس، یعنی پابلو ایگلسیاس، انیگو رخون و خوان كارلوس موندرو، بهخوبی با امریكای لاتین آشنا هستند و تجربه دولتهای پیشرو در امریكای لاتین، الهامبخشِ آنانوده است. بهنحو خاص، آنها تحتتاثیر ایده برساختن یك ملت هستند. در واقع، دولتهای پیشروی امریكای لاتین خودشان را دولتهای ملی و مردمی میشناسند. بههرحال من با تصمیم پودموس درباره كنارگذاشتن تفاوت میان چپ و راست موافق نیستم. آنها اصرار دارند كه نه شباهتی به حزب كارگران سوسیالیست اسپانیا دارند و نه نسبتی با چپ متحد. آنها میگویند كه میخواهند سیاست پیشروانه را بهشیوهای متفاوت در پیش گیرند و بر این امر پای میفشارند كه دگرگشت سرمایهداری، ماهیت طبقه كارگر را دچار دگرگونی كرده است. به همین دلیل دیگر نمیتوان از دستورالعملهایی تبعیت كرد كه روزگاری گفتمان چپ را تشكیل داده بود. آنها میكوشند دموكراسی را رادیكالیزه كنند. مثلا تلاش میكنند از طریق گفتمانشان آرای حزب مردم را به سبد خویش واریز كنند.
تغییر ماهیت سرمایهداری
موف همچنین به تغییر ماهیت سرمایهداری اشاره میكند و میگوید: پیشازاین، تحلیلهای جامعهشناختی همواره هدف تحلیل خود را طبقه كارگر قرار میدادند؛ اما اكنون سرمایهداری تغییر ماهوی كرده است و درست هم همین است كه سایر لایههای اجتماعی را از یاد نبریم. درواقع رایدهندگان پیشرو در اسپانیای امروزی، هواداران چپسنتی نیستند. پودموس مخاطبان گستردهتری دارد و توانسته است با پیشكشیدن مضامینی جدید آنها را حول محور خود سامان دهد. مخاطبان پودموس اینانند: مردمانی كه خواهان تغییر بنیادی اوضاع در اسپانیا هستند؛ آنهایی كه مخالف سیاستهای ریاضت اقتصادی هستند؛ آنهایی كه نه دل خوشی از حزب محافظهكار مردم دارند و نه برایشان از حزب كارگران سوسیالیست اسپانیا آبی گرم شده است؛ مردمانی كه از فساد خسته شدهاند.
او تاكید میكند: افرادی كه امروز در زیر چرخهای سرمایهداری له میشوند، منحصر به كارگران شركتهای بزرگ یا كارخانهها نیستند. ما امروز با سرمایهداری پسافوردی و سیاستزیستگانی مواجهیم و این سرمایهداری همه ما را در شعاع تاثیر خود گرفتار كرده است. سیاستهای خصوصیسازی، تحمیل سیاستهای ریاضت اقتصادی و گسترش سرمایه مالی روابط اجتماعی را زیروزبر كرده است. پیامدهای سرمایهداری نیز فراتر از روابط میان سرمایه و كارگر رفته است. به همین دلیل، بسیار مهم است كه این سوال را پیش بكشیم: «ما چگونه یك ملت را برمیسازیم؟» یا بهتعبیر گرامشی «چگونه میتوان ارادهای جمعی را پدید آورد؟» منظور نوعی اراده جمعی همگراست كه فراتر از ایده قدیمی سازماندهی طبقه میرود.
چرخش پوپولیستی در اروپا
موف درباره ارتباط آنچه در امریكای جنوبی رخ داده با سرمایهداری متاخر میگوید: قبل از هر چیز باید این وضعیت را برای خودمان واضحتر كنیم. بسیار ضروری است كه سیاست را بهمنزله برساختن حدومرزها بفهمیم. مرزبندی میان «ما» در برابر «آنها»: این تعریف بیانگر همان تلقی ستیزهجویانه از سیاست است. پیشازاین، مرزبندی میان چپ و راست كاملا آشكار بود؛ اما امروزه این مرزبندی محو و محوتر شده است. به نظر میرسد اكنون شاهد شكلگیری مرزبندی تازهای هستیم: مرزبندی میان مردم و بهقول پودموسیها «كاست»، طبقه حاكم یا نخبگان فوقثروتمند. در آثار ارنستو لاكلائو با برداشتی از پوپولیسم مواجه میشویم كه مبتنی بر تعریفی محتوایی نیست؛ بلكه مبتنی است بر ایجاد مرزبندی میان مردم و دشمنانشان. پوپولیسم برمبنای این مرزبندی صورتبندی میشود. ما امروزه در اروپا شاهد چرخشی پوپولیستی هستیم؛ حتی میتوانیم از «امریكایلاتینیزهشدن اروپا» حرف بزنیم. در امریكای لاتین با جوامعی عمیقا الیگارشیك و مردمانی مواجهیم كه از ساختار قدرت حذف شدهاند. دولتهای پیشرو در امریكای لاتین برای عوضكردن همین وضعیت به قدرت رسیدهاند؛ گرچه نتایج سیاستهایشان با یكدیگر متفاوت بوده است. امروزه در بولیوی و اكوادور تودهها تا اندازهای در قدرت سهیمند؛ اما در اروپا اوضاع برعكس است: مردم طی دوران دولت رفاه در قدرت سهیم بودند و حالا با ظهور نولیبرالیسم از قدرت حذف شدهاند. علاوهبراین، امروزه جوامع اروپایی نیز بدل به جوامعی الیگارشیك شدهاند. پیكتی بهخوبی نشان داده است كه امروزه ما با طبقهای از ابرثروتمندان مواجهیم كه در مقابل مردم قرار دارند.
باید دموكراسی را پس بگیریم
موف همچنین معتقد است كه اروپا میتواند از تجربه امریكای لاتین درس بگیرد و تاكید میكند: ما باید دموكراسی در اروپا را پس بگیریم و به همین دلیل است كه پودموس، با همراهی روشنفكرانی مانند رخون، بر این مطلب پای میفشارد كه ما باید از امریكای لاتین درس بگیریم. باید تلاش كنیم پروژه برساختن یك ملت را پیش بریم و دولتهایی ملی و مردمی تشكیل دهیم. باید بكوشیم بر گفتمان چپ سنتی غالب آییم، پا را از طبقه كارگر فراتر نهیم و افكارمان را به محورهای تلاقی ایدهها معطوف كنیم.
او این بازپسگیری دموكراسی را به معنای بازپسگیری خود سیاست میداند و میگوید: به همین دلیل است كه من در وضعیت فعلی از «پساسیاست» حرف میزنم. خصیصه ستیزهجویانه سیاست سویهای نفیكننده نیز دارد كه همان ایجاد «ما» ست برای مقابله با «آنها». بدون این نزاع آگونیستی هیچ سیاستی وجود ندارد؛ گرچه این خصیصه خصمانه ممكن است در برخی مقاطع محصولاتی سیاسی به بار آورد كه مطلوب سیاست دموكراتیك نیست؛ بنابراین نهتنها نباید این مولفه تقابلجویانه را كنار نهاد، بلكه باید سیاستی آگونیستی ایجاد كرد كه دموكراسی را به سوی رادیكالشدن پیش میراند. وقتی از بازپسگرفتن دموكراسی حرف میزنم، منظورم دقیقا همین است.
جنبش پوپولیستی برای رادیكالیزه كردن دموكراسی
او در پایان در مقام جمعبندی میگوید: مخلص كلام آنكه ما امروزه به یك جبهه چپ پوپولیستی نیازمندیم كه هدفش رادیكالیزهكردن دموكراسی باشد. در سالهای پیش رو ما باید آنتاگونیسم را به رسمیت بشناسیم و به نهادهای دموكراتیك اعتماد كنیم؛ یعنی نهادهایی كه تنور را برای داغشدن آتش این نزاع، گرم و گداخته نگه میدارند. نمیتوان با سلاح مقولات سنتی در این نبرد سرنوشتساز به پیروزی رسید. مطمئنم در سالهای پیش رو شاهد نبردی سرنوشتساز خواهیم بود: نبرد پوپولیسم چپ با پوپولیسم راست. این ملتی كه برساخته میشوند، هم میتوانند از دل كوره راست درآید و هم از دل كوره چپ. مراد از كوره راست، همان كاری است كه ماری لوپن در فرانسه میكند: برساختن مردمانی انحصارطلب كه خواهان بیرونراندن مهاجران هستند. مراد از كورهچپ نیز همان مردمانی است كه مهاجران را بهجان میپذیرند و دربرابر نیروهای جهانیسازی نولیبرال میایستند.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید