خصومت با فلسفه

1395/5/10 ۱۰:۰۶

خصومت با فلسفه

فلسفه بعد از پست مدرنیسم عنوان سومین جلسه از پنجشنبه‌های پرسش بود كه با حضور مراد فرهادپور و بارانه عمادیان برگزار شد. در این نشست بارانه عمادیان، پژوهشگر فلسفه همچون سال گذشته كه به معرفی سیلیویا فدریچی متفكر چپ‌گرای معاصر پرداخت، امسال در سخنرانی‌اش به جریان فكری شتاب‌گرایی اشاره و ضمن معرفی خاستگاه‌های فكری این اندیشه، دو تن از متفكران این جریان را خیلی خلاصه معرفی كرد.

 

 

محسن آزموده : فلسفه بعد از پست مدرنیسم عنوان سومین جلسه از پنجشنبه‌های پرسش بود كه با حضور مراد فرهادپور و بارانه عمادیان برگزار شد. در این نشست بارانه عمادیان، پژوهشگر فلسفه همچون سال گذشته كه به معرفی سیلیویا فدریچی متفكر چپ‌گرای معاصر پرداخت، امسال در سخنرانی‌اش به جریان فكری شتاب‌گرایی اشاره و ضمن معرفی خاستگاه‌های فكری این اندیشه، دو تن از متفكران این جریان را خیلی خلاصه معرفی كرد. در صفحه پیش رو به دلیل حجم مطلب ناگزیر شدیم تنها گزارش او از اندیشه یكی از این دو متفكر (نیك لند) را بیاوریم و معرفی متفكر دیگر (ری براسیه) را به زمانی دیگر موكول كنیم. عمادیان همچنین انتقادهای خود به شتاب‌گرایی را نیز مطرح كرد. مراد فرهادپور اما در این نشست به تعبیر فلسفه به مثابه مد پرداخت و كوشید بر خلاف كسانی كه با این تعبیر به جنگ فلسفه می‌روند، هم از فلسفه و هم از مد، به نفع تفكر و فلسفه‌ورزی دفاع كند:

 

بحث را با سرچشمه‌های نظریه شتاب‌گرایی به مثابه یكی از جدیدترین اشكال نفی سرمایه‌داری آغاز می‌كنم. مفروض این نظریه آن است كه رهایی نیروی بالقوه كار (labor) باید از درون خود سرمایه‌داری متبلور شود زیرا خود سرمایه‌داری آن را ناممكن ساخته است؛ به عبارت دیگر رهایی تنها به میانجی شتاب بخشیدن به توسعه سرمایه‌دارانه ممكن می‌شود. این رویكرد بسیار شبیه تلقی سنت كارگری ایتالیایی است و به همین دلیل است كه شتاب‌گرایان به تونی نگری و خصوصا به دیدگاه او درباره كار فكری (cognitive work) او نشان داده‌اند. به باور ایشان سرمایه‌داری به نقش كار فكری پی برده است و در نتیجه به جای پرورش آن، آن را سركوب و تابع الگوریم سلطه كرده است. در نتیجه به زعم نگری ما هنوز همچون ماركسیسم سنتی، یك طبقه انقلابی داریم، با این تفاوت كه حالا سوژه انقلابی، به جای پرولتاریا، پرولتاریای فكری است. نگری به شیوه‌ای اسپینوزایی مدعی است كه این طبقه، بیش از طبقه كارگر در ماركسیسم كلاسیك قدرت (به معنایی اسپینوزایی یعنی كوناتوس یا شتاب زندگی) دارد. بنابراین مساله اساسی اندیشه شتاب زدگی رها ساختن نیروهای مولد كار فكری است. خاستگاه دیگر نظریه شتاب زدگی كتاب آنتی اودیپ: كاپیتالیسم و شیزوفرنی نوشته دلوز و گتاری است. در این كتاب دلوز و گتاری معتقدند كه حمله‌های بیماری شیزوفرنی در واقع تلاش‌های شكست‌خورده‌ای برای فراتر رفتن از مرزهای سرمایه‌داری هستند. وعده مثبت سرمایه‌داری از دید دلوز این است كه نیروهایی را آزاد می‌كند كه مرزهایی را در هم می‌شكنند. هر چند سرمایه‌داری نهایتا مرزهای جدیدی وضع می‌كند كه از نو این نیروها را در بر می‌كشند. این همان مضمون آشنای قلمروزدایی و وضع مجدد قلمروهای جدید در اندیشه فلسفی دلوز و گتاری است. مشهود است كه این تفكر شتاب‌گراست، زیرا راه رهایی را در شتاب بخشیدن به فرایند مرزشكنی سرمایه‌داری می‌جوید، یعنی با تبعیت از سنت اسپینوزایی كه در تفكر نگری ریشه‌های عمیقی دارد، راه غلبه بر سرمایه‌داری را از طریق تسریع نیروهای درون ماندگار خود سرمایه‌داری میسر می‌داند. متافیزیك تولید در تفكر دلوز همان متافیزیك تولید لیبدویی به معنای فرویدی است، یعنی تولیدی كه از منطق میل (desire) پیروی می‌كند. همین منطق است كه می‌تواند از مرزها و قلمروهای سرمایه‌داری تخطی كند.

لیوتار و بودریار

در سنت فرانسوی بحث در باب این مساله به دلوز ختم نمی‌شود و متفكرانی چون لیوتار و بودریار آن را بسط می‌دهند. لیوتار در نقد دلوز معتقد است كه منطق میل در كتاب او و گتاری هنوز رابطه‌ای بیرونی با سرمایه‌داری دارد و آن چنان كه باید درونی نشده است. او در كتاب اقتصاد لیبیدویی این تز را بسط می‌دهد و می‌گوید كه اقتصاد لیبدویی با كاپیتالیسم در هم تنیده است؛ در حالی كه در نظریه دلوز شیزوفرنی به مثابه شكلی از استحاله منطق میل تلقی كه موفق می‌شود از منطق سرمایه‌داری بگریزد. از نظر لیوتار چنین راه گریزی وجود ندارد. او تا بدان جا پیش می‌رود كه تئوری از خودبیگانگی ماركس را به چالش می‌كشد و مدعی می‌شود كه كارگران اتفاقا از خودبیگانه نیستند، بلكه نوعی لذت مازاد مازوخیستی از استثمار كسب می‌كنند. لیبیدوی كاپیتالیستی برای لیوتار یك لیبدوی مازوخیستی است. او با این نظریه بسیاری از ماركسیست‌ها را ضد خودش برمی‌انگیزد و بعدها نیز از این اثرش تحت عنوان كتابی شیطانی یاد می‌كند. سومین سرچشمه شتاب‌گرایی بودریار است كه در مهم‌ترین كتابش مرگ و مبادله نمادین دلوز و گتاری و لیوتار را نقد می‌كند و می‌گوید كه این هر سه متفكر هنوز در نوعی نوستالژی نسبت به رهایی بخش بودن مفهوم میل و لیبیدو به سر می‌برند و نمی‌توانند شاهد باشند كه تنها مرگ است كه قادر است كدهای سرمایه‌داری را بشكند. به تعبیر او مرگ نوعی چالش نمادین است. او بر بازگشت به منطق پیشاسرمایه‌داری؛ دادن و گرفتن هدیه بدون توجه به ارزش اقتصادی راه گسست از منطق ارزش سرمایه‌داری را  ارایه می‌كند. نزد بودریار با بازگشت به امر منفی سر و كار داریم. او مثل دلوز و لیوتار حیات‌گرا نیست، بلكه سقوط سرمایه‌داری را در فوران انرژی منفی و آنتروپیكی (مرگ) می‌بیند كه قادر است سیستم را از درون منفجر كند، نه در جوش و خروش سبكبالانه میل.

قطعه در باب ماشین

نمونه‌های مذكور اجداد فلسفی و بی‌واسطه شتاب‌گرایی هستند، البته شتاب‌گرایی پیشینه ادبی در ادبیات علمی-تخیلی و فوتوریسم ایتالیایی و فوتوریسم روسی و سنت پانكیسم نیز دارد اما به تعبیر خود شتاب‌گرایان و منتقدان شان هیچ نوشته‌ای از بخش موسوم به قطعه‌ای درباب ماشین در كتاب گروندریسه ماركس الهام بخش نظریه شتاب‌گرایی نبوده است. می‌توان گفت بر خلاف ماركسی كه نظریه انقلاب دارد، در این قطعه با ماركسی مواجهیم كه رهایی را به واسطه ماشین و پیشرفت تكنولوژیك میسر می‌داند. در این بخش ماركس تصریح می‌كند كه با افزایش نیروی مولد كار یا مكانیزه‌شدن كار كه به افزایش بازدهی در زمان منجر می‌شود، شرایط مادی رسیدن به جامعه سوسیالیستی فراهم می‌شود. این قطعه بهترین و گویاترین نمونه برای نظریه تولیدگرای ماركس است كه بر اساس این نظریه نیروهای مولد در هر نظام اجتماعی باید به پیشرفته‌ترین و كامل‌ترین شكل‌شان برسند تا امكان تغییر یا نابودی نظام فراهم شود. بدین‌ترتیب سازماندهی سرمایه‌دارانه كار، الگو یا مصداق عقلانیت تاریخی محسوب می‌شود و شتاب بخشیدن به این فرآیند تكنولوژیك به عنوان مهم‌ترین پیش شرط ظهور جامعه‌ای رها از تضادهای سرمایه‌داری، ریشه تفكر شتاب‌گرایانه است.

البته ماركسی هم هست كه می‌گوید كارگران جهان متحد شوید. ماركس عقیده نداشت كه شرایط كار باید آن قدر سخت شود كه تغییر اتوماتیك وار رخ دهد. او بر استقبال آنچه سویه تاریك تاریخ می‌نامید، تاكید نداشت. او اصلا دیدی حیات‌گرایانه نسبت به پول و ارزش نداشت؛ در حالی كه شتاب‌گرایی از سرمایه نوعی بت واره می‌سازد و در دام آنچه ماركس بت وارگی (fetishism) می‌خواند، می‌افتد.

شتاب با سرعت متفاوت است

تاب‌گرایی نام یك دوره یا یك مد فلسفی است كه در دهه دوم قرن ٢١ ظاهر می‌شود و عمدتا در قالب مانیفستو و كتابی كه نمونه‌های مختلف این نظریه را در سال ٢٠١٤ گردآورد، مطرح شده است. نكته آغازین در تبیین این نظریه آن است كه شتاب (acceleration) در آن را نباید با سرعت (motion) خلط كرد. شتاب در فیزیك ملاك اندازه‌گیری و تغییر جهت حركت است. شتاب زمانی مطرح می‌شود كه ناگزیریم مدل ساده تغییر یكنواخت یك متغیر در یك مسیر ثابت را كنار بگذاریم و به تغییرات پیچیده‌تری بپردازیم كه مستلزم دگرگونی‌های عمیق‌تری در سیستم مورد بررسی است. شتاب در حالتی كه اقتصاد سرمایه‌داری به صورت عادی و بی‌تغییر كیفی عمل می‌كند، چندان مورد نیاز نیست بلكه زمانی مطرح می‌شود كه با واقعیت و نیاز به تغییرات جدی در ساختار مواجه می‌شویم، مثل وضعیتی كه غرب در مواجهه با بن‌بست و بحران اقتصاد نولیبرالیسم با آن مواجه است و ناگزیر از تغییر ساختاری و خلق یك نظام اقتصادی جدید است. چنان كه در مانیفستو گفته می‌شود، شتاب‌گرایی نوعی فرآیند اكتشاف و خلاقیت درون خود سرمایه‌داری است. در دنیای ما الگوریتمی كه بر‌اساس آن سرمایه‌داری رشد می‌كند، از شتابی بر‌خوردار است كه مرزهای تفكر بشری را در می‌نوردد. روشن است كه سرمایه‌داری می‌تواند حتی از بحران به نفع خودش بهره‌برداری كند، مثل مهار موقتی بحران ٢٠٠٨ با تزریق پول و كاهش بودجه‌های اجتماعی از سوی دولت‌های لیبرال و ادامه بهره‌كشی از مردم و طبیعت. در نتیجه به نظر نمی‌رسد موتور سرمایه‌داری با یك بحران اقتصادی فروبپاشد؛ به تعبیر دیگر سرمایه تنها بر اساس منطق تعادل و توازن عمل نمی‌كند و قادر است از عدم تعادل نیز استفاده كند و شكست را به پیروزی بدل كند.

نقطه ارشمیدسی سرمایه‌داری

با وجود این به تعبیر شتاب‌گرایان با دقت بیشتر به سرمایه‌داری در می‌یابیم كه یك نقطه ارشمیدسی در ساختار سرمایه‌داری وجود دارد كه انرژی‌های سیستم را به صورت گریز از مركز تنظیم می‌كند، مثل چرخ و فلكی كه با وجود چرخش در آن بدن‌ها به صندلی‌ها میخكوب شده‌اند، یعنی نوعی ثبات در حركت. شتاب از همین نقطه ساكن نشات می‌گیرد؛ جایی كه به جای ادامه یك مسیر مدور، یك مسیر‌برداری داریم. شتاب‌گرایان این مسیر‌برداری را مماس بر مسیر دایره ادامه می‌دهند، وجود نقطه یا نقاط گریز از مركز، نشان می‌دهند كه قواعد ثابتی برای حركت وجود ندارند، بلكه این قواعد قابل دستكاری (re-engineer) هستند. ما می‌توانیم كل سیستم را در جهتی دیگر و با سرعت دلخواه خودمان به حركت در‌آوریم. چنان كه آمد شتاب سرعت نیست، بلكه مستلزم جابه‌جا كردن نقاط یا مدارها یا مسیرها (trajectory) ی آشنا و رایج و در مرحله بعدی دگرگون ساختن این مسیرهای رایج است. افقی كه این نظریه برای فراروی از سرمایه‌داری ارایه می‌كند این است كه تولید اقتصادی می‌تواند به مسیر دیگری غیر از آنچه تاكنون بوده هدایت شود. شتاب‌گرایان معتقدند سیستم سیاسی در كشورهای پارلمانی چنان انسان محور (anthropocentrism) هستند كه فراموش می‌شود ما با نوعی بحران زیست‌محیطی مواجه هستیم كه شوخی بردار نیست. در حالی كه رسانه‌های گروهی اصلا در این مورد حرف نمی‌زنند، سرمایه‌داران به فكر سود كوتاه‌مدت هستند و در نتیجه در سطح زندگی روزمره راجع به این فاجعه‌ای كه نسل بعدی با آن مواجه است، نمی‌شنویم. در حالی كه ما نمی‌توانیم انكار كنیم كه جهانی بزرگ‌تر از ما وجود ندارد. بنابراین از نظر شتاب‌گرایان باید نوعی تناسب میان زمان پدیدارشناختی انسانی و زمان فراانسانی یا زمین‌شناختی (geological) ایجاد شود و بكوشد از انقیاد زمان انسانی درآید؛ به عبارت دیگر باید به ادراكی از زمان- مكان (space-time) برسیم كه این كلیت انسان محور را به‌هم بزند.

نیك لند: پایه گذار نظریه-داستان

 یكی از مهم‌ترین شتاب‌گرایان نیك لند (Nick Land متولد ١٩٦٢) متفكر انگلیسی است. او پایه‌گذار ژانر نظریه-داستان (theory-fiction) است كه مراد از آن ملغمه‌ای از ادبیات داستانی و فلسفه است. لند بیشتر به سویه علمی-تخیلی شتاب‌گرایی تعلق دارد و متاثر از سنت سایبرپانك در اواخر دهه ١٩٦٠ است. او در ١٩٩٥ در دانشگاه وارویك انگلستان گروهی تحت عنوان ضد‌آكادمی و بیابان گرد (nomad) به تعبیر دلوزی بنا نهاد كه اگرچه همه از آكادمی بر آمده بودند، اما قصدشان بنا گذاشتن نوعی آوانگارد نو بود تا بتوانند بر فضای مرداب گون و رباط وار و ماشینی سال‌های دهه ١٩٩٠ غلبه كنند. علاقه لند بر دلوز بر نسخه او از شتاب‌گرایی منعكس می‌شود و به این دعوی می‌انجامد كه باید با غرق شدن و غوطه ور شدن در درون ماندگاری به استقبال آینده رفت؛ آینده‌ای كه پیش درآمدش را در تجربه قرن ٢١ یعنی زندگی روزمره در سرمایه‌داری می‌توان دید. از دید او همین فرآیند است كه باید شتاب بگیرد. در زندگی كنونی نشانه‌هایی نظیر هنر علمی-تخیلی، مواد روان گردان، بیوتكنولوژی، سایبر تئوری و... از این زندگی دیده می‌شود. نیك لند معتقد است كه این نشانه‌ها را باید به مثابه كدهایی از آینده خواند. یعنی اینها مثل ذرات معلقی هستند كه گویی گهگاه سوار بر جریان‌های اقلیمی از آسمان و آینده به سوی حال می‌وزند. بدین منوال لند نوعی متافیزیك انقلاب ماشینی را مفهوم‌پردازی می‌كند كه قرار است با قلمروزدایی تام به تحقق برسد، نوعی سرمایه‌داری تماما تحقق یافته یا مطلق كه در آن دولت دست به نوعی خودكشی می‌زند و نهایتا در منطق بازاری همه جا گیر و درون ماندگار تحلیل می‌رود. نكته عجیب آنكه در تفكر لند بازار و سرمایه‌داری در تقابل با هم قرار می‌گیرند و رهایی از سرمایه‌داری به میانجی بازار صورت می‌گیرد. بر پایه این نظریه سرمایه‌داری به‌طور تاریخی نوعی انحصار ضد بازار ایجاد كرده كه سبب خدشه‌دار شدن مبادله به شكلی شده كه در بازارهای پیشاسرمایه‌داری وجود داشت. از سوی دیگر بازار تجلی گاه نیروهای سایبرنیتیك است؛ نیروهای كه به واسطه ماهیت استثنایی و سوداگرایانه شان می‌توانند بر ركود سرمایه‌داری فایق شوند. در نتیجه به زعم لند با شتاب بخشیدن به بازار تام می‌توان در مسیری غیر از مسیری كه سرمایه‌داری تاكنون طی كرده، افتاد. بهترین نمونه این شتاب بخشیدن آزادی بخش به زعم لند، چین و سرمایه‌داری افسارگسیخته پساكمونیستی آن است زیرا به روایت او در چین پس از مائو با نوعی سنتز میان شتاب‌گرایی استالینیستی (صنعت‌گرایی شتاب‌گرایانه به سبك استالین)، برنامه جهش به پیش مائو و شتاب‌گرایی سرمایه‌داری مواجه هستیم. به همین خاطر لند كه فردی عمل‌گرا بود در سال‌های واپسین سده بیستم از شغلش دست كشید و به چین رفت تا در آنجا زندگی كند و شاهد آنچه پیش‌بینی كرده، باشد. سرنوشت او مشخص نیست، اما آنچه مشخص است این است كه دولت چین تاكنون حی و حاضر است و قصد خودكشی ندارد!

ضعف شتاب‌گرایی

اما به تفكر شتاب‌گرایی نقدهایی نیز وارد است. یكی از بزرگ‌ترین ضعف‌های این نظریه فقدان تامل و مفهوم‌پردازی درباره مقوله دولت است. تاریخ دو دهه اخیر ثابت كرده كه رویای فراتر رفتن از ساختار دولت-ملت تحقق نیافته است و این فقط تنها در جهان سوم نیست كه حضور دولت در زیر و زبر زندگی حس می‌شود، بلكه در كشورهای پیشرفته نیز به خصوص در سال‌های اخیر در نتیجه پارادایم امنیتی و جنگ علیه تروریسم در كشورهای غربی و زوال دولت رفاه عامه، دولت قدرت یافته است. مقوله دولت را نمی‌توان به سرمایه فروكاست و نمی‌توان سرمایه را هستی‌شناختی كنیم و نقد همه‌چیز را به نقد سرمایه خلاصه كرد و به مقولاتی چون دولت، پدرسالاری و... بی‌اعتنا بود. در نتیجه فراتر رفتن از سرمایه‌داری بدون تئوریزه كردن دولت غیرممكن است در حالی كه شتاب‌گرایی متفكر دولت مثل كارل اشمیت ندارد.

وقتی شتاب‌گرایان چپ‌ها را نقد می‌كنند و می‌گویند باید به‌جای نق زدن، به فرآیند سرمایه‌داری شتاب دهند، بد نیست به نقش دولت در سركوب توجه كنند، زیرا دولت وقتی تحلیل می‌رود، همه جنبه‌های مثبتش از بین می‌رود و تنها بخش سركوب‌گرش باقی می‌ماند، بخشی كه آلتوسر آن را آپاراتوس سركوب‌گر دولت می‌خواند، مثل پلیس و ارتش و وضعیتی كه الان در تركیه دیده می‌شود. بنابراین بحث فقط شتاب بخشیدن به سرمایه‌داری نیست و این جنبه از دولت نیز باید مد‌نظر قرار گیرد.

مساله دیگر نقد مفهوم كار غیرمادی (immaterial labor) در نظریه‌نگری است. انتقادی كه علاوه بر نگری به خود شتاب‌گرایان نیز وارد است و به خوش‌بینی ایشان نسبت به كاهش كار مادی در زمانه ما بر می‌گردد. ایده‌آل نه فقط ماركس كه حتی اقتصاددانی چون كینز نیز این بود كه پیشرفت به این معناست كه مردم كمتر كار كنند، یعنی پیشرفت تكنولوژی در حدی باشد كه آدم‌ها مجبور نباشند مدام كار كنند. در حالی كه در دنیای امروز عكس این را شاهدیم و باز هم این مساله فقط به كشورهای جهان سوم اختصاص ندارد، بلكه در كشورهای پیشرفته نیز مردم از صبح تا شب كار می‌كنند. بنابراین خوش‌بینی است كه فكر كنیم كار مادی كاهش می‌یابد. چنان كه سیلیویا فدریچی و دیگران مطرح كرده‌اند، واقعیت تاریخی خلاف این جریان را نشان داده است. از بازگشت برده‌داری در غرب اروپا و امریكا گرفته تا استثماری كه در پس ساختن خود كامپیوتر و تلفن هوشمند است. یعنی ما در صنعت استخراج كبالت با بدترین و سبوعانه‌ترین استثمار كارگران در طول تاریخ مواجه هستیم. یعنی كامپیوترها و موبایل‌های ما چندان ساده‌تر از اهرام ثلاثه تولید نشده‌اند. بنابراین انتقادی مشابه به ستایش شتاب‌گرایان از ماشینی شدن وارد است. فدریچی به درستی به این مساله اشاره می‌كند كه ایده رهایی از كار به مدد ماشین كاملا مثلا به تولید مثل بی‌اعتناست. از پرورش كودكان تا نگهداری از پیران با اشكالی از كار عمدتا زنانه مواجه می‌شویم كه نمی‌توانند به ماشین حواله داده شوند.

در واقع مساله به سوژه رهایی بخش اختصاص دارد. اگر  به مانیفستو و نوشته‌های پراگماتیك شتاب‌گرایان اشاره كنیم، باید اذعان كرد كه نوعی گنگی در مساله سوژه رهایی بخش و فاعلیت انقلابی در میان است. اگر شتاب بخشیدن به نیروهای مولد طی یك انقلاب ماشینی به فراتر رفتن از سرمایه‌داری منجر می‌شود، چطور می‌شود به این ماشین‌ها اعتماد كرد. چگونه بشر می‌تواند اطمینان یابد یوتوپیای ماشینی بدل به یك دیستوپیا نشود كه در آن ماشین‌ها واقعا زمام امور را در جهت مخالف با خواسته‌های بشر در دست بگیرند. اگر ماشین‌ها علیه انسان قیام كنند، نتیجه چه می‌شود؟ بنابراین به چنین رویایی نمی‌توان اطمینان كرد.

در پایان اینكه بنیامین نویس در كتاب سرعت‌های بدخیم: شتاب‌گرایی و سرمایه‌داری به تمثیل والتر بنیامین اشاره می‌كند. بنیامین در واكنش به سخن ماركس كه نزاع طبقاتی را لكوموتیو تاریخ می‌خواند، می‌پرسد چرا ماركس چنین می‌گوید؟ اتفاقا نزاع طبقاتی به نظر ترمز اضطراری قطار است كه سیر وحشیانه را متوقف می‌كند. بنیامین نویس از این تمثیل بنیامین استفاده می‌كند و می‌گوید كه اگر ما به ترمز اضطراری قطار به عنوان نمود مبارزه طبقاتی به عوض لكوموتیو قطار بنگریم، آنگاه با این پرسش مواجه می‌شویم كه آیا نماد حركت انقلابی ایجاد توقف یا گسست است یا شتاب‌بخشیدن به قطار؟

منبع:

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: