دین‌پژوهی و چالشهای جهان معاصردرگفتگو با دكتر همایون همتی - منیره پنج‌تنی ـ بخش چهارم و پایانی

1393/4/9 ۰۸:۵۱

دین‌پژوهی و چالشهای جهان معاصردرگفتگو با دكتر همایون همتی - منیره پنج‌تنی ـ بخش چهارم و پایانی

در عرفان اسلامی قاعده‌ای هست که می‌گوید: لا تکرار فی التجلی. یعنی تجلی تعددپذیر و تکرارپذیر نیست. بحث پلورالیسم دینی، ادعای تساوی حقانیت ادیان (Equal Validity of Religions) است. در بحثهایی که با خود جان هیک داشتم، این تعبیر را بسیار به کار می‌برد؛ یعنی ادیان همه حق‌اند و متساویاً هم حق‌اند. این ادعا به لحاظ معرفت‌شناختی مخدوش است و پیامدهای نادرست و زیانباری هم دارد و آشکارا مسئله دعوت به دین و تبلیغ دینی را منتفی می‌سازد.

 

 

در عرفان اسلامی قاعده‌ای هست که می‌گوید: لا تکرار فی التجلی. یعنی تجلی تعددپذیر و تکرارپذیر نیست. بحث پلورالیسم دینی، ادعای تساوی حقانیت ادیان (Equal Validity of Religions) است. در بحثهایی که با خود جان هیک داشتم، این تعبیر را بسیار به کار می‌برد؛ یعنی ادیان همه حق‌اند و متساویاً هم حق‌اند. این ادعا به لحاظ معرفت‌شناختی مخدوش است و پیامدهای نادرست و زیانباری هم دارد و آشکارا مسئله دعوت به دین و تبلیغ دینی را منتفی می‌سازد.

اصلاً دین را نمی‌توان انتخاب کرد؛ زیرا هیچ رجحانی در کار نیست و این خلاف مواضع و عملکرد خود پیامبران است؛ زیرا هر پیامبری دین خود را حق می‌دانسته و به دین خود دعوت می‌کرده است. عالمان دینی و پیروان ادیان نیز این موضع را نمی‌پذیرند. جان هیک و همفکرانش در اقلیت‌اند. شاید بیش از صد نقد و رساله و پایان‌نامه و صدها مقاله در رد و نقد جان هیک نوشته شده است و من خیلی از آنها را در کتابخانه خود دارم. در ملاقاتهایم با متکلمان مسیحی نیز فراوان دیده‌ام که با موضع جان هیک مخالف هستند. یا طرفدار انحصارگرایی دینی و یا شمول‌گرایی دینی هستند و الآن تز کارل رانر در بین کاتولیک‌ها غلبه و رواج دارد؛ یعنی شمول‌گرایی. پروتستان‌ها نیز به طور عمده طرفدار موضع کارل بارث، یعنی انحصارگرایی دینی هستند.

در بین ما متأسفانه بعضی‌ها بدون تعمق و تدبّر کافی با استناد به چند بیت از مثنوی مولانا یا چند تمثیل عرفی و غیر استدلالی، به طرفداری از پلورالیسم دینی برخاسته‌اند، بدون آنکه جوانب مسئله را خوب بکاوند. حتی به دو سه بیت از ابن عربی نیز استناد کرده‌اند، غافل از آنکه سخنان عرفا سرشار از متشابهات است و گاه آمیخته است با «شطحیات»، یعنی سخنان مستانه و سُکرآمیز که در حالات ناهشیاری بر زبان جاری ساخته‌اند و نیازمند تأویل است و باید به محکمات آرای آنها ارجاع داده شود. اساساً حالات عرفانی جنبه برهانی و استدلالی ندارند و نمی‌توان آنها را به جای برهان ارائه کرد و جز برای صاحب آنها حجیتی ندارد. عارفان از حالات شخصی خودشان خبر می‌دهند و این جای برهان و استدلال را نمی‌گیرد. پلورالیسم دینی یک نظریه فلسفی و معروفی است که چه درست باشد چه نادرست، با اشعار عرفانی و مثالهای عرفی نمی‌توان آن را اثبات کرد.

عارفان مسلمان همگی قائل به «اکملیت» و «افضلیت» پیامبر اکرم(ص) و شرع مطهر محمدی بوده‌اند و پیامبر و شریعت او را «کشف تام محمدی» و بلکه «کشف اتمّ» می‌گفته‌اند؛ یعنی بر همه کشفهای انبیا برتری دارد. عرفای ما پیامبر اکرم(ص) را خاتم انبیا و معلم انبیا می‌دانند. حتی در مکتب ابن عربی بحثی هست که همه انبیا از آدم تا آخرین آنها محتاج شفاعت خاتم انبیا هستند. به اصطلاح عرفانی: حقیقت محمدیه(ص) محیط بر ارواح همه انبیاست. این اصطلاحات و تعبیرات که عرض کردم، در کتابهای عرفانی ما به وفور آمده است و همه سند و مدرک دارد. افضلیت و اکملیت پیامبر اسلام(ص) برهمه پیامبران، کجا با مدّعای پلورالیسم دینی که قائل به تساوی حقانیت ادیان است سازگار است؟!

عجیب است به دو سه بیت از ابن‌عربی استناد می‌کنند که نشان‌دهنده سعه صدر و ظرفیت وجودی بالای اوست که حقیقت را در همه جا شهود می‌کند و همه را به چشم رحمت می‌نگرد، اما به کتابهای دیگر او مراجعه نمی‌کنند تا ببینند مثلاً در جلد اول «فتوحات مکیه» طی چند صفحه عقاید خود را به صراحت بیان می‌دارد و درباره نبوّت و رسالت حضرت محمد(ص) و مقام و منزلت و برتری ایشان بر همه انبیا به تفصیل بحث می‌کند و هیچ گاه نمی‌گوید که شریعت موسی، عیسی، نوح، ابراهیم یا دیگران با آن برابر است، بلکه او را افضل از همه انبیا می‌داند؛ چنان‌که خود قرآن هم می‌گوید: «تلک الرُسُل فضّلنا بعضُهُم علی بعض»؛ یعنی همه پیامبران در یک سطح نیستند، شریعت آنها نیز در یک سطح نیست، بلکه بعضی اولوالعزم هستند و بعضی نه؛ از میان آنان که اولوالعزم هستند نیز یک نفر خاتم انبیاست که شریعت او ناسخ دیگر شرایع است. می‌بینید پلورالیسم دینی حتی با مضامین قرآنی نیز ناسازگار است.

متأسفانه در فضای سیاست‌زده جامعه ما گاه مشکلاتی پیش می‌آید و تنگ نظری‌ها و تعصب‌های بی‌جا آزادیهای فکری را تهدید می‌کند و برخی گمان کرده‌اند که چاره آن در قبول پلورالیسم دینی است. در حالی که جامعه نیاز به آموزش و تربیت دارد تا با سعه صدر، سلایق و اندیشه‌های مختلف را احترام بگذارد و یاد بگیریم یکدیگر را تحمل کنیم و حرمت نهیم. این همان مسئله مهم مدارا (تولرانس) است. لازم نیست برای تحقق تولرانس به پلورالیسم دینی گردن نهیم، بلکه باید به جامعه آموزش داد تا با تحمل و مدارا با افکار و نظرات مواجه شوند. این بحث ابعاد نظری و عملی فراوانی دارد که جایش اینجا نیست. باید کتابی نگاشت.

 

از توضیحات شما سپاسگزارم. به ادامه گفتگویمان درباره پلورالیسم دینی بپردازیم.

جان هیک نیز خود به تأثیر کانت بر او معترف بود و هم حضوراً به من گفت و هم در آثارش بدان تصریح کرده است. نکته‌ای که ذکرش را در اینجا لازم می‌دانم، تلقی نادرست بعضی روشنفکران هموطن ماست که «پلورالیسم دینی» را با بحث «نجات و رستگاری و آمرزش» خلط کرده‌اند و تلقی نادرستی از آن مطرح کرده‌اند. از نظر من بحث اصلی پلورالیسم دینی مربوط به حقانیت (Truth) و جنبه معرفتی مدعیات دینی است. خود جان هیک هم در کتاب «فلسفه دین» آن را تحت عنوان «دعاوی متعارض درباره حقیقت دین» (Truth Claims) مطرح کرده است و بحث در مورد صدق و کذب و درستی و نادرستی و صواب و خطای مدعیات معرفتی ادیان است؛ یعنی مسئله حقانیت، نه نجات.

منتها در کشور ما بحث را به شکل‌گیری مطرح کردند که از فروعات مسئله تعارض حقانیت ادیان می‌تواند باشد، نه خود آن و آن اینکه آیا به فرض حق دانستن یک دین، پیروان دیگر ادیان تکلیف‌شان چیست و آیا به بهشت می‌روند یا نه، رستگار می‌شوند یا نه؟ این بحث که یک بحث فقهی قدیمی در آثار فقهی علمای ما بوده است و مثلاً مرحوم استاد مطهری در کتاب «عدل الهی» درباره آن سخن گفته است، از نو احیا شد. در حالی که درباره اعمال نیک غیرمسلمانان و غیرمؤمنان در فقه ما بحث شده و می‌شود و به نصّ صریح قرآن: «قطعاً عمل صالح هیچ کسی ضایع نمی‌شود» و موضع اسلام کاملاً روشن است و بحث جدیدی هم نیست؛ اما مسئله پلورالیسم دینی، بحث از حقانیت معرفتی و مسئله صدق و کذب دعاوی دینی است که اصلاً قابل اثبات هست یا نه.

موضع من از آغاز، نوعی «شمول‌گرایی اصلاح‌شده» بوده و هست. نه انحصارگرایی را می‌پذیرم و نه پلورالیست هستم. همه ادیان بهره‌ای بلکه بهره‌هایی از حقیقت دارند؛ ولی حقیقت نهایی تنها یکی است و تعدد نمی‌پذیرد. من ادیان را به عنوان نظامهای باور (Belief System) در نظر می‌گیرم و محتوای معرفتی آنها را مورد تحلیل فلسفی قرار می‌دهم. هیچ پیامبری پلورالیست نبوده است، نیز هیچ عارفی پلورالیست نبوده است. مسئله تولرانس و نفی تعصب بی‌جا نیز نیازی به قبول تئوری پلورالیسم دینی ندارد و مربوط به تربیت دینی مؤمنان است که باید سعه صدر داشته باشند و به تعامل علمی سالم با دیگران بپردازند. حقوق اقلیت‌های دینی نیز به یک رفرم حقوقی نیازمند است نه گردن نهادن به تئوری پلورالیسم دینی.

نکته دیگری هم بگویم که در جامعه ما بعضی روشنفکران و نویسندگان در مصاحبه‌ها و مقاله‌هایشان پلورالیسم دینی را مقابل «مونیسم» (وحدت‌انگاری فلسفی) قرار داده‌اند که خطای آشکاری است و خلط میان فلسفه با دین‌پژوهی را نشان می‌دهد. می‌دانید در فلسفه هم بحث «وحدت و کثرت» مطرح می‌شود که بحثی تاریخی و کهنسال است. در تئوری پلورالیسم دینی نیز بحث از تعدد و کثرت ادیان حق و تکثرگرایی (در مورد حقانیت ادیان) مطرح می‌شود.

کسانی بدون توجّه به تفاوتهای این دو، گمان کرده‌اند مسئله پلورالیسم دینی همان مسئله «وحدت و کثرت» فلسفی است، در حالی که پلورالیسم دینی یک مسئله دین‌پژوهانه و معرفت‌شناسانه (اپیستمولوژیک) است، نه فلسفی و متافیزیکی. بحث از کثرت و وحدت وجود نیست که یک مسئله مابعدالطبیعی در فلسفه مابعدالطبیعی سنّتی است، بلکه این یک بحث جدید و بی‌سابقه است که بر اثر ضربات کانت بر پیکر متافیزیک و رشد معرفت‌شناسی جدید مطرح شد و کاملاً با مونیسم فرق دارد.

مونیسم به معنای وحدت‌انگاری در مقابل کثرت قرار دارد، در حالی که پلورالیسم دینی در مقابل شمول‌گرایی و انحصارگرایی قرار می‌گیرد! خلط هستی‌شناسی با معرفت‌شناسی و دین‌شناسی از این واضح تر نمی‌شود! این نشان می‌دهد که سخنان این نویسندگان چقدر عمق دارد و چه اندازه در مباحث فکری دقت دارند و نیز چقدر از بحثهای دین‌پژوهی بی‌اطلاعند. نقدهایی هم بر تئوری پلورالیسم دینی نوشته شده که بعضی از آنها عالمانه و متین است و بسیاری نیز سست و غیر وارد است. در خود مغرب زمین کتابها و حتی پایان‌نامه‌های زیادی عیله نظر جان هیک نگاشتند؛ از آن جمله پاول کریساک نقدی آکادمیک بر پلورالیسم دینی نگاشته است.

 

آيا از تجربه ديني و تعدد تجارب ديني مي‌توان به حوزه پلوراليسم ديني وارد شد؟ راه حل تعدد تجارب ديني که مي‌تواند به موضع پلوراليسم منتهي شود چيست؟ آيا همانند آلستون مي‌توان گفت تجربه ديني هر شخص براي خود او معتبر است، و راه انحصارگرايي را بر گزيد؟

در مورد برهان ويليام آلستون که از فيلسوفان دين معاصر است، بايد بگويم او کوشيد تا از راه استناد به «تجربه ديني» افراد، برهاني بر اثبات وجود خدا اقامه کند؛ ولي به نظر من موفق نبوده است. ثقل بحث و نه استدلال او، بر «شباهت ميان تجربه‌هاي حسّي و تجربه‌هاي ديني» و قائل شدن به «محتواي معرفتي» براي تجربه‌هاي ديني است؛ ولي تفاوتهاي ميان تجربه‌هاي حسي با تجربه‌هاي ديني زيادتر و مهمتر از شباهت آنهاست و با تراکم تجربه‌هاي ديني نمي‌توان برهاني بر وجود خدا اقامه نمود. تجربه‌هاي حسّي حاصل «مشاهده مستقيم»، همگاني و تکرارپذيرند، در حالي که تجربه‌هاي ديني کاملاً صبغه شخصي داشته و غيرقابل تکرارند. به علاوه حاصل تعبير و تفسير شخص تجربه‌گر يا ديگران هستند، نه حاصل مشاهده مستقيم. انباشت و احصاي آنها نيز نوعي «استقراي ناقص» است که حجيّتي ندارد.

لذا من برهان از راه تجربه ديني را ناموفق مي‌دانم و استفاده از «اصل خوش‌باوري» (Principle of Credulity) سوينبرن و ديگر تمهيدات هم نتوانسته اين برهان را درمان کند و رخنه‌هاي آن را بپوشاند. اما من به وجود تجربه‌هاي ديني موثق اعتقاد دارم و آنها را نه «برهان منطقي» به معناي دقيق کلمه، بلکه مؤيدات (Favorable Events) و شواهد (Evidence) براي اثبات وجود خدا مي‌دانم که به ما اطمينان ـ و نه يقين منطقي ـ و دلگرمي مي‌دهند. در غرب فيلسوفان دين مانند گيل و تانسون مخالف نظر آلستون هستند و کساني مثل کارولين فرانک ديويس، يروم گلمن، پاول موزر، گيوت وسويتمن، پيتر بيرنه، کرتزمان به نقد برهان آلستون پرداخته‌اند که در کتابهاي فلسفه دين نظراتشان مطرح شده است. پلنتينجا نيز اين برهان را زمينه‌اي براي عقيده به وجود خدا و ابزاري در دست متکلمان مي‌داند و از جمله شواهد مي‌شمارد نه برهان.

 

آيا ممکن است همانند بنيانگذار اين نظريه (جان هيک) از «تئوديسه» و حل اين مساله به حوزه پلوراليسم در دين وارد شد؟

در مورد بحث تئوديسه و «عدل الهي» نيز توضيح دادم که اين از فروعات مسئله پلوراليسم ديني مي‌تواند باشد. لبّ و گوهر مدعاي آن تئوري بحث معرفتي و «تعدد اديان حق» و يا «کثرت حقانيت اديان» است که گفتم نبايد آن را با «کثرت هستي‌شناختي در فلسفه» درآميخت؛ زيرا يک بحث معرفت‌شناختي (ديني) است، نه هستي‌شناختي. مسئله عدل الهي و ثواب و عقاب و تکليف اعمال صالح غيرمؤمنان و ديگر فروعات اين مسئله از بحثهاي کهن «علم فقه» است و در فقه اسلامي به نحوي تبيين شده است.

مسيحيان به خصوص بعد از شوراي واتيکان2، تمهيداتي براي اين مسئله انديشيده‌اند، مثل تز «مسيحيان گمنامِ» (Unknown Christians) کارل رانر.‌اکثر متکلمان مسيحي معاصر موضع انحصارگرايي (Exclusivism) را مي‌پذيرند، مثل کارل بارث و بعضي همچون رانر از نوعي شمول‌گرايي (Inclusivism) حمايت مي‌کنند. پلوراليسم ديني پيامدها و لوازمي دارد که ناپذيرفتني است و مسئله انتخاب دين و تبليغ دين و دعوت به دين را مهمل مي‌سازد و راه بحثهاي فلسفي و معرفتي ميان اهل ايمان را مسدود مي‌سازد و به يک تعارف تشريفاتي شبيه‌تر است تا موضع علمي معتبر.

 

مي‌توان «وحدت متعالي اديان» در فلسفه سنت‌گرايي را نوعي نگاه پلوراليسمي به اديان دانست که نهايتاً اديان به يک حقيقت و نجات راهنمايي مي‌کنند؛ براي نمونه بين موضع دكترنصر از نمايندگان سنت‌گرايي و موضع جان هيک به عنوان پلورالسيت ديني، چه وجوه افتراق و اشتراکي ميان نظر آنها مي‌بينيد؟با اين نقطه عطف که عدنان اصلان کتابي در اين حوزه نگاشته است.

من هيچ گاه سنّت‌گرا نبوده و نيستم. هنگامي که براي تحصيل به امريکا رفتم، نخستين کتابي که به دستم رسيد، «شناخت اسلام» (Understanding of Islam) فريتهوف شووان بود. البته در کنارش «اصول فلسفه و روش رئاليسم» علامه طباطبايي که از ايران با خود برده بودم، از دستم نمي‌افتاد. از دوراني که دانش‌آموز دبيرستان بودم، با آثار سنت‌گرايان آشنا بودم و همواره تفکر آنان را خطابي، ذوقي و غيراستدلالي يافته‌ام. فقدان استدلالهاي منطقي در آثار سنت‌گرايان نمايان است. شووان سبک بياني و نگارش مبهمي دارد و انگار داستان ادبي مي‌نويسد، نه يک اثر تحليلي فلسفي!

کتاب «وحدت متعالي اديان» (The Transcendent Unity of Religions) را با مقدمه هيوستون اسميث خوانده‌ام. نه کتاب متقاعدکننده است و نه مقدمه گويا و رساست، هيچ کدام. يک سلسله سخنان خطابي و تقسيم‌بنديهاي ذوقي و ادعاهاي قشنگ، ولي بدون دليل! اساساً سنّت‌گرايان به دليل ضعف بنيه استدلالي نمي‌توانند اين گونه مسائل دشوار معرفتي را حل کنند. نظرات دکتر نصر در اين مورد نيز متشتّت و حتي گاهي متناقض است و مبناي استدلالي ثابت و صريحي ارائه نمي‌دهد. براي مثال نديده‌ام که به دلايل نويسنده «صراطهاي مستقيم» که حدود ده دليل براي اثبات پلوراليسم ديني اقامه کرده است، يا ديگر شبهاتي که از در و ديوار فرو مي‌ريزد، چه در داخل و چه خارج کشور، پاسخي بدهد.

در نظر شووان و ديگر سنت‌گرايان معلوم نيست تقسيم دين به گوهر و صدف چه پايه و مبناي منطقيي دارد؟ مثلاً با بحث «ذاتي و عرضي در دين» يکي است يا با آن متفاوت است؟ يا بحث ظاهر و باطن دين روي چه مبناي فلسفي استوار است؟ اصلاً معلوم نيست سنت‌گرايي عرفان است يا فلسفه؟ خلط فلسفه‌ورزي و عرفان‌گرايي در آثار و نگرش سنت‌گرايان کاملاً مشهود است. ضعفهاي زيادي در اين تفکر هست. معلوم نيست وحدت اديان چه نوع وحدتي است؟ کدام اديان مورد نظر هستند؟ اگر اديان توحيدي، الهي يا وحياني‌اند، پس در مورد بقيه چه حکمي مي‌رود؟ تکليف آنها چيست؟ وحدت در چيست؟ به چه دليل وحدت در کار هست؟ معيار قضاوت چيست؟

تز «وحدت اديان» به مسئله «حقانيت اديان متعدد» که لبّ مدعاي پلوراليسم ديني است، پاسخ نمي‌دهد و اصلاً آن را مهمل مي‌گذارد. چه معياري براي تشخيص ظاهر و باطن اديان در کار است؟ عارفان مسلمان که از ظاهر و باطن دم مي‌زنند، آن را مبتني بر «شهود» مي‌دانند و اصلاً روش بحثشان مبتني بر شهود است و باطن را با فکر و عقل قابل تشخيص نمي‌دانند؛ ولي کساني که مي‌خواهند بحث فکري کنند (مثل سنت‌گرايان) نمي‌توانند مسائل را به شهود حواله دهند؛ مثلاً قبول «سلسله مراتب در اديان» که در همين کتاب، شووان روي آن دائماً مانور مي‌دهد، چه معيار و ملاک نظري و عقلي دارد و چگونه جايگاه هر ديني در اين «سلسله مراتب» مشخص مي‌شود؟ مشکل عمده تفکر سنت‌گرايي، عدم وضوح مفهومي، فقدان معيار، ذوقي و استحساني و خطابي بودن، فقدان تحليل فلسفي و استدلال منطقي، خلط فلسفه و عرفان، مدعاهاي بي‌دليل، ادعاهاي ارزشي و استعمال کلمات ارزشي به حد افراط، مخالفت با مدرنيته، عدم ارزيابي سنّت، زبان مبهم و درک پيچيده و تأکيد افراطي و يکسويه بر اشتراکها و غفلت از تفاوتهاست.

من به قبول دربست و يکجا و همه‌جانبه سنت قائل نيستم و در عين احترام به سنت، قائل به لزوم «ارزيابي»، احيا و بازسازي و حتي امروزي‌سازي يا «معاصرسازي» سنت هستم؛ البته نه به معنايي که در تئوري «قبض و بسط» آمده است. قبول يکجا و بدون بازسازي سنت امري خطرناک است و داراي پيامدهاي زيانبار زيادي است. ما دستور داريم که «فرزند زمان خويشتن باشيم»، پيشوايان دين به ما فرموده‌اند سنت را بايد براي اين زمان، اين فرهنگ و انسان مدرن معني و تفسير کرد.

مدرنيته نيز با همه کاستي‌ها و اشتباهات، نکات سودمندي نيز دارد که سنت‌گرايان در نقدهاي خود از آن غفلت کرده‌اند. نقد نوستالژيک و مويه کردن سنت‌گرايان بر سنت و چنگ انداختن بر مدرنيته مورد قبول من نيست. برخورد تحليلي و نقادانه با اصول مدرنيته به منزله يک فلسفه و ايدئولوژي نياز امروز ماست، نه مويه کردن و مرثيه سرايي بر از دست رفتن سنت.

دکتر عدنان اصلان را مي‌شناسم و از دوستان من است. با هم در کنفرانسي در مسکو آشنا شديم. جوان فاضل و متديني است و از شاگردان هيک و نصر بوده است. کتابش را نيز خوانده‌ام و استفاده زيادي نکرده‌ام. موضع هيک آشکار است، هرچند با نظرش موافق نيستم؛ ولي نصر مثل خود شووان بيانش در مورد مسئله پلوراليسم ديني شفاف نيست. هرچند در بقيه آثارش خيلي صريح و روان مي‌نويسد. او در اين خصوص پرابهام بحث مي‌کند و موضع صريحي نمي‌گيرد. اساساً او مرد موضع‌گيري نيست، نه در سياست و نه در تفکر. هرچند آثار سودمندي دارد و از اين حيث قابل احترام است.

*ماهنامه اطلاعات حكمت و معرفت

 

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: