1395/5/6 ۱۰:۳۶
گفتوگو که تمام شد، به این فکر میکرد چرا اعراب، شعبات لوور و گوگنهایم را در ابوظبی دایر کردهاند؟ گوگنهایم، این دینامیکترین موزه جهان که همیشه مایه دردسر برگزارکنندگان نمایشگاهها و مایه سرخوشی مخاطبان بوده، چه نسبتی دارد با «افسانه فلزی دنیای گلوبالیزهشده نئولیبرالیسم» که کسی در آن حتی خشمش را هم بروز نمیدهد. حقیقت آن است که در دهههای اخیر بار ارزشگذاری و نهادسازی فرهنگی از کشورهای تاریخمند عرب مصر، سوریه و تونس به امارات و قطر منتقل شده است. اگر امروز از ابوظبی به عنوان پایتخت فرهنگ مدرن عرب نام برده میشود، دلایلی روشن دارد
پرویز براتی : گفتوگو که تمام شد، به این فکر میکرد چرا اعراب، شعبات لوور و گوگنهایم را در ابوظبی دایر کردهاند؟ گوگنهایم، این دینامیکترین موزه جهان که همیشه مایه دردسر برگزارکنندگان نمایشگاهها و مایه سرخوشی مخاطبان بوده، چه نسبتی دارد با «افسانه فلزی دنیای گلوبالیزهشده نئولیبرالیسم» که کسی در آن حتی خشمش را هم بروز نمیدهد. حقیقت آن است که در دهههای اخیر بار ارزشگذاری و نهادسازی فرهنگی از کشورهای تاریخمند عرب مصر، سوریه و تونس به امارات و قطر منتقل شده است. اگر امروز از ابوظبی به عنوان پایتخت فرهنگ مدرن عرب نام برده میشود، دلایلی روشن دارد: آنها توانستهاند در گفتوگویی پیوسته و روشمند با غرب، زمینههای شکلگیری نوعی فرهنگ مختلط را پدید آورند که مبتنی بر نظام بازار است. موزه لوور ابوظبی نشانهای از این اختلاط است. اما آیا فرهنگ و نیروی انتقادی آن میتواند بیآنکه مغلوب نظام بازار شود، به نتایج چشمگیر برسد؟ این پرسشی است که علی توسلی با راهاندازی یک موزه گالری بزرگ در شمال ایران، در پی آن بوده. توسلی (متولد ١١ دی ١٣٢٣، اصفهان) در بازار هنر ایران مانیفستی شخصی دارد؛ از جمله اینکه تا حالا هیچ اثر هنریاي نفروخته است. گفتوگویمان را با او میخوانید:
***
درباره شما علامت سؤالها زیاد است. با وجود سه، چهار دهه سابقه فعالیت و حضور در فضای هنر ایران، کمترخبری از شما منتشر شده است.خود شما چه میگویید؟ شاید شما سومین روزنامهنگاری باشید که در همه عمرم با او صحبت میکنم. اولین نفر دوستم، مرحوم علیرضا فرهمند، بود و دومین نفر، از روزنامه «نفت». من فارغالتحصیل دانشکده نفت آبادان هستم. عمده فعالیتم در صنعت نفت بوده و امور ساختمانی را هم به صورت تفننی انجام میدادم. گاهی از این راه درآمد هم داشتم، اما همیشه کار فرعی من بوده. قبل از انقلاب در کشورهای حاشیه خلیجفارس به صورت پیمانکاری کار میکردم. از کلاس هفتم تمبر جمع میکردم. تا پایان دانشکده و دو سال بعد از آن، به این کار ادامه دادم و بعد کلکسیونم را فروختم. تمبرفروشی در آبادان، تحریکم کرد بفروشم و پول خوبی هم بابت این کلکسیون داد. حدود ٦٠ هزار تومان پول گرفتم درحالیکه پیکان ١٦ هزار تومان بود. اول یک خودرو خریدم و بقیه را در عرض یک سال خرج كردم و بعد شروع کردم به کار. دو، سه سال به فکر خارجرفتن و درسخواندن بودم که نرفتم و بهشدت درگیر کار شدم. اما از سال ١٣٥٣ دوباره به هنر علاقهمند شدم. چون کتابهای هنری را مطالعه میکردم و دوست داشتم. آن زمان در اهواز بودم و بعد به تهران آمدم. اولین سفرم به خارج از کشور سال ١٩٧١ بود. تا زمانی که خدمت سربازی را انجام نداده بودم، نمیتوانستم به خارج از کشور بروم. بعد از آن به پاریس، لندن و رم رفتم و همه وقتم در موزهها سپری شد. از همه حراجها و موزهها بازدید کردم. ورودم به هنر اینطور شروع شد. از آغاز دهه ٥٠ در تهران زندگی میکنم. آبادان، آن زمان فضای سیاسی پرجنبوجوشی داشت. ورود شما به هنر تحت تأثیر آن فضا بود؟ اینها در روحیهام تأثیر داشتند.
آن زمان به سمت مجموعهداری نرفته بودید؟ خیر، فقط مطالعه میکردم.
چهجور مطالعاتی؟ اگر کسی بگوید تحتتأثیر فضای چپ نبودم، بیخود گفته. البته وارد هیچ جرگهای نشدم. جاهطلبی سیاسی و دغدغه مشهورشدن نداشتم. نمیدانم چرا. بههمیندلیل برادر من سیاسی شد و من با اینکه از او بزرگتر بودم، دنبال این کار نرفتم. اما انگیزه اقتصادی قویای داشتم. زمانی که بچه بودم پدربزرگم انباریای داشت که در آنجا از نامههایش نگهداری میکرد. من تمبر نامهها را برای خودم جدا میکردم. یاد گرفته بودم که برای جداکردن تمبر از پاکت باید آن را در تشت آب بیندازم و بعد تمبر را با منقاش جدا کنم. این کار برایم نوعی سرگرمی شده بود. در اصفهان هم تمبرفروشی بود که به مغازهاش میرفتم و دو ریال یا پنج ریال میدادم و تمبرهایی را که کم داشتم، جمع میکردم. رفتهرفته مجموعهام را کامل کردم. هرچه پول به دستم میرسید تمبر میخریدم و به هیچکس هم اجازه نمیدادم به تمبرهایم دست بزند!
به صورت جدی از چه زمانی وارد دنیای هنر شدید؟ قبل از انقلاب، حوالی سالهای ٥٤ و ٥٥ با خانم سیحون آشنا شدم. خانم سیحون در بدترین سالهای جنگ در سالهای ٦٠ و ٦١ به من گفت علی این تابلو را بخر. کار سپهری را ١١٠ هزار تومان خریدم.
با سپهری ارتباط نداشتید؟ ایشان سال ١٣٥٨ فوت کرده بود و یک بار هم ملاقاتش نکردم. اما آقای عربشاهی و کلانتری را از طریق خانم سیحون دیده بودم. با بعضیها خودم از قبل آشنا بودم مثل سیاوش کسرایی که چپ بود. سپانلو را هم میدیدم.
تا قبل از احداث موزه گالری، سالهای زندگی شما ناشناخته است. این موزه گالری ساختمانی نامتعارف در مکانی نامتعارف است.در جایی که بیشتر مردم برای تفریح به آنجا میروند، مجموعهای احداث کردهاید که حداقل در تهران کمنظیر است. دلیل انتخاب این مکان چه بود؟ سال ١٣٤٢ سال اول ورودم به دانشکده نفت بود. برای سفر به کمپ محمودآباد قرعهکشی کردند. ٢٠ نفر برنده شدند و ما برای اولینبار دریای خزر را دیدیم. با هواپیما به تهران آمدیم و بعد به شمال کشور رفتیم. از سال ١٣٥٤ ویلایی در آکامشهر در شهرستان فعلی ایزدشهر خریدم و تقریبا هر هفته به ایزدشهر میرفتم. بعد از پایان جنگ با عراق، قسمتی از ملکی را برحسب تصادف از دوستی که الان مرحوم شده، خریدم و مجتمع ١٣٠واحدی «دلکده» را ساختم. بیشتر هم شرکت نفتیها به آنجا میآمدند. برای ساخت دلکده خیلی زحمت کشیدم و میشود گفت از هیچ به وجود آمد. سال ١٣٧٥ دلکده تکمیل شد؛ با کمک افرادی که همه صفت مشخصی داشتند. چون خودم انتخاب میکردم، همهشان تحصیلکرده و بیشترشان مهندسان مشاور در شرکت نفت وگاز، صاحبان صنایع نساجی و معماران بودند و هنوز هم همانجا هستند. کنار دلکده زمینی بود که رها کرده بودم. دلکده هم پروژه سودآوری نبود. تا اینکه حدود سال ٨٤ زمزمه میشد قرار است مؤسسه «کریستیز» در دوبی حراج بگذارد. من از همان سالهای ١٩٧٢ تا ١٩٧٥ که هفتهای چند روز در سواحل جنوب خلیجفارس رفتوآمد میکردم، از دوبی و شهرهای اطرافش بدم میآمد. سعی میکردم شبها در بحرین بخوابم. انگلیسیها در بحرین بودند و وضعیت از دوبی و کویت بهتر بود. این ساختمانها همه در فضایی مصنوعی بدون هیچگونه فرهنگی ساخته شده بود. وقتی دیدم قرار است حراج کریستیز برگزار شود، گفتم کشوری با این قدمت و امکانات و جایی مثل طبیعت شمال چرا نباید مرکز هنری خوب داشته باشد؟! به دو دلیل شمال را انتخاب کردم؛ اول اینکه آنجا زمین داشتم. همیشه در ذهنم بود که چطور جنوب فرانسه، ایتالیا و اسپانیا، همه جاهایی که «ریزورت» نامیده میشود و امکانات تفریحی دارد، اینقدر شلوغ و مملو از مراکز خرید است؟ دیدم غرب و شرق فکر درستی دارند. مردم وقتی مدتی به مسافرت میروند مدام در حال شناکردن نیستند! بیشتر وقت بیکار هستند و میخواهند جایی باشد که غذایی بخورند، یا چیزی تماشا یا خرید کنند. وقت آزاد این مردم خیلی زیاد است. در شهری مانند تهران با این ترافیک اگر بخواهید از نقطهای به نقطه دیگر بروید، مدتها زمان نیاز است و باید برنامهریزی کنید. اگر آمار بگیرید مگر در روز چند نفر در تهران از موزهها بازدید میکنند؟ دلیل اصلی ترافیک و نبود وقت است. در شمال کشور مردم میتوانند به فاصله نیم ساعت به هر کجا میخواهند بروند و دیدن کنند. دلیل اینکه در کنار موزه، رستوران، کافیشاپ و خانه کتاب ساختهام، این است که چند کار را میتوانند در یک مکان انجام دهند. آمار گردشگری ایران بسیار جالب است. سالانه حدود ٢٢ میلیون نفر به مازندران سفر میکنند. اگر از این تعداد ١٠ درصد را جذب کنید، کارتان را انجام دادهاید و این اتفاقی است که خواهد افتاد منتها نمیدانم چه کسی میتواند آنجا را بهدرستی اداره کند. موزه از شیشه ساخته شده و میتوانید از همهجا دریا، شالی، جنگل و کوه را ببینید؛ زیباییای که در اروپا هم نمیبینید. شمال این موزه دریا و جنوبش بزرگراه، شالی، جنگل و کوه است که آنجا هم جایی مانند دهکده ساختهام ولی توجیه اقتصادی ندارد.
مبنای انتخاب آثار برای این موزه گالری چه بوده است؟ گاهی اثری را میبینم و خوشم میآید. ممکن است از یک آرتیست خوشم نیاید و از اثرش استفاده نکنم. واقعیت اینطور است. اما به جوانها خیلی بها دادهام. بسیاری از مجسمهسازان پولی برای خرید وسیله موردنیاز نداشتند. امکانات در اختیارشان گذاشتم و البته هیچوقت هم چیزی نفروختم. فقط در اولین حراج کریستیز در دوبی، تابلویی از آقای عربشاهی داشتم که ایشان و گالری «ماه» اصرار کردند آن را در حراج بگذارم که اتفاقا هم فروش رفت. اما هیچگاه هیچچیزی نفروختهام. یکی از انتقادها به بازار هنر ایران جنبه سوداگری آن است. با این ذهیت، به نظر میآید حسابگر نیستید و قدری ایدهآلیستی نگاه میکنید. دنبال چه چیزی هستید؟ سؤال سختی است. دلم خواسته این کار را کردهام. برحسب تصادف، این اتفاقات به این صورت پیش رفته.
چه تعداد اثر در موزه گالریتان هست؟ شاید با مجسمهها حدود ٦٠٠ اثر... .
این آثار در موزه گالری نگهداری میشوند؟ مستقر هستند اما جابهجا میشوند. همه کارها را خودم انجام دادم. همه آثار را درهم نصب کردهایم.
درباره نحوه چیدمان آثار این موزه گالری بگویید... . مدتها در این فکربودم که نصب تابلوها چگونه باشد. گالریهای گلستان و هما، آقای تورج رستمی را به من معرفی کردند که با همکاری ایشان چگونگی نصب تابلوها به نحوی که میبینید، انجام شد. مردم از بین این تابلوها رد میشوند و تماشا میکنند. هر طبقه سههزار و ٢٠٠ متر مساحت دارد. واقعیت این است که من خیلی جاها را در اروپا دیدهام؛ هفت، هشت کشور که درگیر هنر هستند. از آنها ایده گرفته بودم، اما این الگو خودساخته است.
معماری این موزه خیلی بلندپروازانه است. فضای داخلش «گرانپاله» پاریس را تداعی میکند. سازه هرمیشکل بیرون شبیه «لوور» است. این شبیهسازی آگاهانه بوده؟ به طور قطع آگاهانه بوده. رئیس گروه مشاورانمان آقای دکترمحمدرضا حافظی و مهندسین مشاور طرح و تکوین در طراحی و ساخت برج میلاد هم همکاری کردهاند. گروه ایشان طراح ما هستند. به ایشان اشاره کردم که میخواهم موزه بسازم، گفتم میخواهم ارتفاع هر طبقه شش متر باشد. این ارتفاع ایشان را به شک انداخته بود. گفتم میخواهم اینجا «شاپینگسنتر» باشد، اما خودم میدانستم میخواهم یک طبقه آن موزه گالری شود، بههمیندلیل گفتم یک سالن کنفرانس هم داشته باشد. به جز دو، سه نفر از دوستان نزدیکم کسی باور نمیکرد میخواهم این کار را انجام دهم.
فضای فکری و فرهنگی آن منطقه چگونه است؟ با هنرمندان مازندران ارتباطی دارید؟ اتفاقا چندی پیش به خانم گلستان میگفتم فکر میکردم فقط یکی، دو هنرمند مثل احمد نصراللهی و رضا یحیایی در مازندران زندگی میکنند. اما در دو، سه سال گذشته متوجه شدم در مازندران چقدر آرتیست و چقدر استعدادهای نهفته هست... از این اتفاق لذت بردم و تشویقشان میکنم که آثارشان را به صورت رایگان در این مکان به فروش برسانند.
در این مکان نمایشگاه ادواری برپا میشود؟ خودم اسمش را «موزه گالری» گذاشتهام. به این معنی که قسمتی ثابت میماند و کارهایی نگهداری میشود که فروشی نیستند. این آثار شامل مجموعه خودم و پیشکسوتان و دیگران است. هرچند وقت یکبار هم این کارها جابهجا میشوند. مثلا الان کارهای سپهری را برداشتهام. در موزه گالری هم کارهای هنرمندان پیشکسوت هست هم آثار جوانها. یک نفر میتواند در این مکان سه، چهار ساعت راه برود و تماشا کند. اما نقطه عطف این موزه گالری، نگهداری آثار هنرمندانی است که گمنام هستند. اهمیت یک فضای هنری در این نیست که از تعدادی هنرمند معروف کار داشته باشد. این موزه این پیام را میدهد که من دنبال «بیزینس» نبودم؛ چون در غیر اینصورت از کارهای افراد گمنام استفاده نمیکردم. در آن به هنر هنرمندان جوان و گمنام بها داده میشود.
کارها را چطور تهیه کردهاید؟ از طریق خود افراد و گالریدارها. میخواهم در اینجا بگویم از وضعی که الان وجود دارد، به طور قطع راضی نیستم. قسمتی از آشفتگی در بازار هنر ایران طبیعی است.به مهندس کاظمی، مشاور اقتصاد فرهنگ و هنر وزیر ارشاد، گفتم شما فضایی مثل خارج از کشور درست کنید که همهچیز آن حسابوکتاب داشته باشد. در راهاندازی این موزه تلاش کردهام از این فضای سوداگرانه بری باشم. از آرتیستها و گالریها برای موزه خرید کردهام. به مجسمهسازها بیشتر خودم شخصا سفارش دادهام. دلم میخواهد با گالریدارها کار کنم. با بعضی از هنرمندها دوست هستم، اما اگر ببینم خانم گلستان کاری در گالریاش دارد از آنجا خرید میکنم. چون گالری مرکز اشاعه هنر است؛ هرچند اشکالاتی دارد که باید رفع شود.
معادله خیلی سادهای میگوید برای بقا در بازار هنر، باید روی منفعت حساب باز کرد... . طرز فکر من این نیست؛ چون خودم وارد هنر نشدهام. دنبال فروش این آثار نیستم. دنبال فکرم هستم. یا میتوانم پیادهاش کنم یا نمیتوانم. اگر اینقدر اثرگذار باشم، چه بهتر. اگر امکان داشته باشد شهریورماه قرار است برنامهای گذاشته شود که چند هنرمند کارهایشان را با قیمت پایین ارائه کنند، به جای اینکه ٤٠ درصد فروش اثر را به گالریدارها بدهند.
علت انتخاب نام موزه چیست؟ مجموعهای به نام دلکده ساختهام که همه خیابانهای این مجموعه با «دل» شروع میشود. کنار منزلم هم «ناز دلکده» است. وقتی پروژه را شروع کردم، میخواستم روی کارگاه نامی بگذارم. فکر کردم بگذارم «دلبر دلکده» که به انگلیسی DD میشود؛ گفتم «دیدی» به معنای دیدن است و اسم پروژه را «دیدی» گذاشتم، به همینسادگی. دیدی به معنای تماشاکردن است. قبل از انقلاب ارگان تلویزیون، «تماشا» بود و بعد نامش به «سروش» تبدیل شد. دیدی هم یعنی دیدن.
آنچه در مواجهه با موزه گالری شما به چشم میخورد، این است که مخاطب محروم از تجربه زیباشناسانه هنر مدرن که احتمالا تا حالا به یک گالری قدم نگذاشته، وارد فضایی میشود که فراتر از انتظارات ذهنی و فرهنگیاش است... . ٢١، ٢٢ساله بودم که از دانشگاه بیرون آمدم. یادم میآید تا آن سن موزه دیده بودم اما اصلا نمیدانستم گالری چیست! بقیه همسالان من هم همینطور. الان اوضاع فرق کرده. اتفاقا ما در کشوری زندگی میکنیم که دو، سه خاصیت دارد؛ یکی نسل جوان تحصیلکرده، دوم تنوع فرهنگی و سوم انبوه هنرمند. وقتی این سه مورد را داشته باشیم، بهزودی مردم با گالری و موزه مأنوس میشوند. صفت چشموهمچشمی مذموم است اما بعضی جاها میتواند منجر به آموزش کارهایی شود. اینهمه شاعر چطور به وجود آمدهاند؟ نمیتوانستند نقاشی بکشند، شعر گفتند. الان هنر پیشرفت کرده و میتوانند از طریق آن اسمورسم داشته و درآمد کسب کنند. متولدان دهه ٦٠ به بعد، استعدادهای خوبی دارند. مطالعات در فضای مجازی کمک میکند خیلی از اتفاقها و جریانهای روز هنر دنیا را ببینند. تقلید هم هیچ ایرادی ندارد. همه مجسمهسازان دنیا حیوان میسازند، خوب بالاخره از روی دست هم یاد گرفتهاند و شما نمیتوانید بگویید از هم تقلید میکنند. کسانی که فکر و اندیشه دارند، کپیکاری نمیکنند و کار جدید ارائه میدهند.
به نظر میرسد تمرکز این موزه گالری روی هنر نقاشی و مجسمهسازی است. به هنرهای جدید هم پرداختهاید؟ در ذهنم هست اما خودم بلد نیستم. دخترم به من میگوید عقبافتاده تکنولوژی که در مقایسه با جوانترها، درست است. درست است که از چیزهایی سر درمیآورم، اما نه با سرعت جوانها. چون خودم نمیتوانستم متوجه ویدئوآرت شوم، اصلا سمتش نمیرفتم که ببینم.
این مجموعه بهنوعی از همه آسیبهایی که در بازار هنر متحمل شدهایم، دور است... . اصلا با آن فضا همخوانی ندارد.
همه قسمتها متعلق به بخش خصوصی است؟ بله، علی توسلی به همراه خانوادهاش آنجا هستند. چون نمیتوانیم این مجموعه را از شاپینگ جدا کنیم. کافیشاپی ساخته شده که پاتوق است با فضایی هنری. از ورودی که رد میشوید آثار هنری و قابل بحث میبینید. بهویژه مجسمهسازهای جوان هرکدام یک مسترپیس به وجود آوردهاند، البته سفارش من بوده و روی نقشه و طرح کار کردیم. روزی مجسمهسازی نزد من آمد و دیدم صفحهای به اندازه صفحه شطرنج آورده میگوید میخواهم چند ادیشن از روی این بسازم و یکی را به شما بدهم. گفتم من این را نمیخواهم هرچند خوب است، اما تو یک شاه و پیاده بزرگ (به معنای اولی و آخری) برای من درست کن که ساخت و الان در موزه هست یا مجسمه بزرگ مجسمهسازی که ٧٠٠ کیلو وزن دارد. حاصل جمع رابطه بین قدرت تولیدکننده و منفعت سرمایهدار را مثبت میدانید؟ ببینید، معتقدم سرمایهای را که داریم، باید در همین مملکت خرج کنیم. شمال ایتالیا را صنعتگران و سرمایهدارها درست کردند. حتی دوره رنسانس خانواده مدیچی به میکل آنژ پول میداد تا مجسمه بسازد. اگر این کارها انجام نمیشد، این آثار به وجود نمیآمد. من در همین منطقهای که موزه گالری در آن است، مدرسه - ورزشگاه هم ساختهام. دوستهای خوبی هم دارم که بعضیهایشان از این قبیل کارها میکنند... . به این هم اشاره کنم که یکی از بخشهای مهم این مرکز فرهنگی، خانه کتاب آن است. در شعاع ٧٠، ٨٠کیلومتری موزه گالری، کلی دانشگاه و مؤسسات علمی از دانشگاه نوشیروانی بابل گرفته تا جاهای دیگر هست. اطراف نور دانشگاه آزاد و دانشگاه بابلسر قرار دارد. مردم هم که بیکار هستند به جای اینکه به منزل همدیگر بروند، از اینجا کتاب میخرند!
منبع: شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید