پست مدرنیسم دیگر مرا شاداب نمی‌كند در گفت‌وگو با علی باباچاهی

1395/5/5 ۱۰:۱۹

پست مدرنیسم دیگر مرا شاداب نمی‌كند در گفت‌وگو با علی باباچاهی

كارنامه «علی باباچاهی» در دو سه دهه اخیر شاعری پركار و پی‌جو را نشان ما می‌دهد كه بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر نوشته، تحقیق كرده و در كارگاه‌های ادبی‌اش دست شاعران جوان را گرفته است. به كتاب‌هایش كه نگاه كنید شاعری چند‌بُعدی را می‌بینید كه در یك‌جا نمانده و مدام خودش را به چالش كشیده است.

مكالمه با متون اعصار مختلف زبان فارسی

وحید احمدی : كارنامه «علی باباچاهی» در دو سه دهه اخیر شاعری پركار و پی‌جو را نشان ما می‌دهد كه بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر نوشته، تحقیق كرده و در كارگاه‌های ادبی‌اش دست شاعران جوان را گرفته است. به كتاب‌هایش كه نگاه كنید شاعری چند‌بُعدی را می‌بینید كه در یك‌جا نمانده و مدام خودش را به چالش كشیده است. از شعر پسانیمایی تا گونه‌ای از شعر پست‌مدرن ایرانی و از آنجا تا «شعر در وضعیت دیگر» و انواع نوشتارهای تجربی كه از تسلطش بر زبان كلاسیك فارسی پرده بر می‌دارد. انتشار آخرین مجموعه شعرش «آدم‌ها در غروب اسم ندارند» به همت نشر «نگاه» بهانه‌ای شد تا با او درباره نگاهش به شعر، پیوند فلسفه پست مدرن و سنت زبان فارسی و نیز طنز پارودیك آثارش به گفت‌وگو بنشینیم. شرح گفت‌وگو را می‌خوانید.

***

 

یادم می‌آید در گفت‌وگویی سال‌ها قبل اشاره كرده بودید كه همه سهم شعر را هم نمی‌شود به نام «زبان» زد. اتفاقا شعرهای خودتان هم گواه این ادعاست، اگرچه اصلا ساده و مسطح نیست اما خود را تمام‌قد و منحصرا در خدمت زبانش نمی‌خواهد. شما چه چیزهای دیگری را دخیل شعر می‌دانید؟
حقیقت اینكه اگرچه شعر تماما «زبان» است اما تماما همزبان نیست! یعنی زبان همه‌چیز است اما نه مثابه یك فاعل قدرتمند، بلكه به عنوان یك امكان و بستر، در حكم نوعی انرژی، نه برای تبادل معنا كه برای مكالمه رازهای پنهان...

 

بله، اما پرسش اینجاست كه این انرژی به وسیله چه چیزی تولید و آزاد می‌شود؟
آنچه مسلم است همه‌چیز در «كلمه» اتفاق می‌افتد، چیزی بیرون از كلمه وجود ندارد، كلماتند كه زبان را می‌سازند. البته منظور ما در شعر است. چون تعریف زبان در نظر فلاسفه چیز دیگری است، البته نه كه با مقصود ما در تضاد یا تخالف باشد، شاید هم هماهنگی‌هایی در این دو محور بشود كشف كرد، اما وقتی فلان فیلسوف آلمانی (هایدگر) می‌گوید: «ما ساكن در زبان هستیم» بحث دیگری است كه به جای دیگری هم می‌رسد. چیزی كه به‌طور طبیعی باید به آن اشاره كنم این است كه اگر چیز دیگری هم جز زبان در شعر وجود داشته باشد، بی‌تردید سرازیر به «جان»، «دریا» و «چشمه» می‌شود. به همین سه كلمه دقت كنید! من اینها را در جایگاه نشانه‌های زبان به كار بردم، نشانه‌هایی از قبیل «تشبیه»، «استعاره»، «فضاسازی»، «تاثر» و «شعف» كه همه و همه «در» كلمات اتفاق می‌افتند و نه «با» كلمات. مفاهیم و معنا در كلمه اتفاق می‌افتند و لزوما فقط با كلمه منتقل نمی‌شوند، این مساله خیلی مهمی است، چون معانی متكثرتر از بیانگری‌اند، یعنی وقتی تو می‌خواهی یك معنا را به زعم خودت و به نیت خودت منتقل كنی چه بسا كه انبوهی از معانی هم كه تو قصد آن را نكرده‌ای در این میان به سوی خواننده یا مخاطب سرازیر بشود.

 

در واقع می‌خواهید بگویید اجرای زبانی به مراتب مهم‌تر از بیان یك معنا در شعر است؟
دقیقا. ببینید مثلا در شعر یك شاعر معروف معاصر می‌خوانیم كه «ای شادی آزادی! روزی كه تو بازآیی/ با این دل غم‌ پرورد/ من با تو چه خواهم كرد/ غم‌هامان سنگین است/ دل‌هامان خونین است/ از سر تا پامان خون می‌بارد» خُب، این وصف و بیان آزادی است، شعر آزادی نیست، یا به تعبیری دیگر گزارش آزادی است، اجرای آن نیست. اتفاقی نیست كه در زبان افتاده باشد و واقعا فقدان و قداست آزادی را درك كرده باشد. همین است كه باعث می‌شود ما به راحتی از كنارش بگذریم، چون چیزی را تكان نداده و جابه‌جا نكرده است، مفردات و تركیبات همان‌طور سر جای قبلی‌شان نشسته‌اند. درحالی كه - با قاطعیت می‌گویم- می‌توانیم در ادبیات كلاسیك به وفور در دفاع از آزادی - البته نه لزوما با پارامترهای پیشرفته و تكامل‌یافته امروزی- و عدالت، فكت بیاوریم كه نمونه‌هاشان بسیار از این‌گونه شعرهای حزبی دهه ٤٠ و ٥٠ و بروید عقب‌تر تا كودتای ٢٨ مرداد، اصیل‌تر است. اصلا این‌گونه جزمیت و دگماتیسم به اصول اولیه شعر این دوستان حزبی ما بدل شده بود. مثلا در شعر معروف «دیرست گالیا» كه می‌گوید: «در روی مخند/ شیرینی نگاه تو بر من حرام باد/ بر من حرام باد از این پس شراب و عشق» ما هرگز نمی‌فهمیم چرا باید عشق و مبارزه را این‌‌طور در تقابل با هم قرار بدهد؟ این تضاد از كجا می‌آید؟ انگار كه آدمی كه مبارزه می‌كند دیگر نمی‌تواند كسی را دوست داشته باشد! خُب باید چه‌كار كند؟ باید صبر كند همه آب‌ها از آسیاب بیفتد و بعد بتواند مردم را دوست داشته باشد؟ جالب اینكه من نشستم و حساب كردم، در آن موقع این دختر در شعر مثلا ٢٠ سال دارد، چه بسا دیگر نمی‌تواند حتی معشوقش را نگاه كند، چون زمان پدر صاحبش را با چین و چروك در آورده است. اگر قرار باشد شاعر دست روی دست بگذارد و لبخند این طفلك را حرام كند پس تكلیف زندگی چه می‌شود؟ انقلاب كه یك‌شبه به سرانجام و تعادل نمی‌رسد...

 

درباره اهمیت اجرا در شعر می‌گفتید...
بله... ببینید، مثلا «ابن عربی» كلمه را یك معیار عقلانی می‌داند كه دارای جنبه‌های متافیزیكی است. او از دم كلمه را آدم، حقیقت آدمیت، حقیقت، انسانیت و انسان كامل می‌داند. برای همین است كه «واژه» در كتب مقدس، از قرآن كریم بگیرید تا مكتوبات دیگر، به‌شدت مهم است، وقتی ترجمه این‌گونه از كتاب‌ها را می‌خوانید به‌شدت تكان می‌خورید. پس اگر صرفا بیانگری حرف اول را می‌زد این همه رقص كلمه و تجلی نورانی كلمه در متونی مثل «قصص الانبیا»، «تذكره اولیا»، و حتی «اوستا» و دیگر كتب مقدس برای چیست؟ فرو كاستن جایگاه كلمه به بیان صرف بی‌حرمتی به ذات آن است... «آندره برتون» حرف جالبی دارد. او با تاكید بر نقش كلمه توضیح می‌دهد كه شعر فراتر از رویدادهای تاریخی، حتی در دردناك‌ترین‌هاشان، نباید از شاهراه خودش جدا شود، چون در این صورت به وظیفه خودش خیانت كرده است. برتون تاكید عجیبی دارد بر «دل بدوی انسان»، چون معتقد است اگر حادثه و فاجعه‌ای روی داد، شعر فراتر از این رو‌یدادها باید به شعریت خودش وفادار باشد و نه هیچ چیز دیگر. یعنی یك شعر چه در مورد فقرا باشد و چه در مورد اشراف و چه هرچیز دیگر، اول باید خودش را رعایت كند.
 اما برتون سریع اضافه می‌كند كه شعر باید فراتر از لرزه‌هایی كه حكومت‌ها و جوامع را به تكان درمی‌آورد، با «دل بدوی انسان» رابطه بگیرد. این‌جا جای درنگ است. اما باید پرسید آیا دل بدوی انسان (بدویت دل یا به تعبیری احساس محض ازلی) یك مفهوم تثبیت‌شده همیشگی و همه‌زمانی است؟ آیا وقتی مثلا زلزله‌ای رخ می‌دهد آن‌وقت همین دل بدوی انسان معنای دیگری پیدا نمی‌كند و سویه‌های دیگری از آن تكثیر نمی‌شود؟ آیا این‌طور نیست كه پدیده‌ها در شرایط متفاوت اشكال متفاوتی را از خود بروز می‌دهند؟ اینها را نقل می‌كنم تا بگویم هم برتون سوررئالیست و هم ابن عربی مسلمان و همه آن كتب عرفانی و مقدس كه به‌شان اشاره كردم شعر و كلمه را هرگز تا بیانگری صرف تقلیل نمی‌دهند. آنچه اهمیت دارد اجرای زبانی كلمه است كه هر شاعری بنا به منش، دانش، قدرت و كنش زبانی خودش آن را تحقق می‌دهد.

 

شما به عنوان یكی از چهره‌های شعر پست‌مدرنیسم ایرانی معرفی شده‌اید. آیا این تعبیر را درباره خودتان می‌پذیرید؟ و اینكه از طرفی هم به سنت زبان فارسی توجه دارید، آیا می‌شود اصلا آرای این مكتب آن‌جایی را به فرهنگ متون كلاسیك این‌جا پیوند زد؟
ببینید، اتفاق‌های عالم، در كسی كه می‌خواهد كار تالیفی بكند چنان تاثیر می‌گذارد كه تفكیك كردن‌شان از هم كار ساده‌ای نیست و نخواهد بود. اما پست‌مدرنیزم در این‌جا و اكنونی كه من نشسته‌ام آن‌چنان دیگر مرا شارژ و شاداب نمی‌كند. امروز دیگر سعی می‌كنم كه با احتیاط زیادی درباره پست‌مدرنیسم حرف بزنم. خاطرم هست كه وقتی مقوله‌هایی از سوی فلاسفه پست مدرن در ایران مطرح شد خیلی‌ها خطاب به ما روشنفكرها می‌گفتند كه چه‌طور ممكن است در جامعه‌ای كه هنوز مدرنیسم را طی نكرده از پست مدرنیسم صحبت كرد. این قضاوت عجولانه‌ای بود كه پاسخ طولانی‌ای هم می‌طلبد، اما آقای «شاهرخ حقیقی» در كتاب «گذار از مدرنیته؟» جواب خوبی به اینها می‌دهد. نقل به مفهوم می‌كنم البته.
می‌گوید كه «منظور شما از «ما» دقیقا چه كسانی است؟ آیا منظورتان قشر زحمتكش و شالیكاران و كارگران و افراد كم‌سواد است؟ یا منظورتان اساتید دانشگاه‌ها و روشنفكرها و دانش‌جویان است؟» چون اینها می‌گفتند كه نباید بخوانید این متون را دیگر. آخر چه‌طور می‌شود؟ شما چكاره مملكت هستید مگر؟ با چه اراده‌ای؟ با چه مجوزی از خدا و مردم و طبیعت می‌آیید و می‌گویید كه این را بخوان و آن یكی را نه؟! همان‌هایی كه حق خواندن را به صورت غیرمستقیم از دیگران سلب می‌كردند دم از روشنفكری می‌زدند كه البته گروهی از شاعران هم در این حلقه بودند. اما بعد ورق برگشت. یعنی همین‌ها فهمیدند حتی اگر این جریان را قبولش هم نداشته باشند باید این متون را بخوانند تا بفهمند دنیا دست كیست! اما نتیجه‌اش چه شد؟ بی‌آنكه بروند و بخوانند آمدند «دریدا» و «فوكو» و چه و چه را در شعرهاشان تزریق كردند... رو‌یكرد من نه تنها به پست‌مدرنیسم كه به هر مقوله‌ای در جامعه غرب و شرق و به صورت كلی در هر گوشه‌ و كنار از دنیا وقتی به دستم برسد و عقل خواندنش را داشته باشم یك رویكرد با گارد باز است، البته توام با خوانش انتقادی. در طی این سال‌ها تحت تاثیر یكی از متفكران پست‌مدرنیسم به مرور متوجه شده‌ام كه واقعا «هر جامعه‌ای می‌تواند پست مدرنیسم خودش را تجربه كند». باور كنید می‌شود بدون اینكه واقعا شكل استقراضی پیدا كند ما اینها را ازشان بگیریم، مگر انواع علم و دانش و رمان و حتی تعاریف شعر را به نوعی ازشان نگرفته‌ایم؟ البته آنها هم از ما چیزهایی را گرفته‌اند و این اصلا بد نیست. اینكه «ویكتور هوگو» «لویی آراگون» می‌آیند از گلستان سعدی بهره می‌برند چیزی ازشان كم نمی‌كند، اتفاقا ژستش را هم می‌گیرند كه ما ایرانی‌شناس هستیم و فلان و بهمان هستیم. یا «گوته» مگر كم از حافظ استفاده كرد یا حتی «فیتزجرالد» از خیام؟ چه اشكالی دارد خُب؟ یكی از شاعران بزرگ كه استاد من هم بود و به او احترام می‌گذارم و همین‌جا به روح بزرگش درود می‌فرستم در این مورد اشتباه فاحشی كرده بود. می‌گفت كه «مواظب باشید، اینها مثل شكلات‌های خارجی می‌مانند كه ممكن است همراه با اینها چیزهای مهلكی هم قاطی كرده باشند!» كه بعدش من یك نقدی در «آدینه» نوشتم در پاسخ به این استاد و معلم بزرگم با عنوان «مواظب شكلات‌های خارجی باشید!» منی كه ١٠ سال از آنها كوچك‌تر بودم توضیح دادم كه قضیه واقعا این‌طوری هم كه فكر می‌كنند، نیست. مگر پیش‌تر كانت، هگل، دكارت، ارسطو، سقراط و كه و كه وجود نداشتند؟ مگر ما از همه اینها به نحوی استفاده‌هایی نكردیم و درون امور خلاقه ما نشدند؟ حال اینكه شاید نخست هم بسیاری از آرای‌شان را قبول نمی‌كردیم. مگر از سوی دیگر نیز از كلاسیك‌های خودمان، مثلا خاقانی، زن‌ستیز نبودند؟ آیا ما چشم‌ بسته حرف‌شان را در همه موارد پذیرفتیم؟ یا خود نظامی مثلا؟ اما خلاقیتش را در منظومه‌هایش هم دیدیم... من خودم را تربیت كرده‌ام تا به هر پدیده‌ای كه ما را متعالی كند روی خوش نشان بدهم.

 

اما آیا این تئوری‌ها و نظریه‌ها را به صورت مستقیم در خصوص شعر به كار گرفتید؟
نه لزوما. ببینید، دیدگاه‌های فلاسفه پست مدرن چه با هم هم‌خوانی داشته باشند و چه نداشته باشند، اغلب مستقیما به شعر نمی‌پردازند. مسائلی كه من پی‌شان را گرفتم مثل «متافیزیك حضور»، «تاویل متن»، «ساختار شكنی»، «آشنایی زدایی» و غیره، لزوما سرمشقی برای سرودن شعر یا نوشتن رمان و به‌صورت كلی پرداخت ادبی نبوده و نیست. عمدتا مباحث فلسفی‌ هستند، اما به بهانه اینها و به اتكای آنها می‌شود خوانش‌های دقیق‌تری از متن به دست داد. مثلا بحثی كه «فوكو» در خصوص اعمال قدرت، شكنجه یا نظارت به میان می‌آورد چه ربطی به شعر دارد؟ اما شاعر باهوش چهار دانگ حواسش هست كه سر این رشته را بگیرد و پیوندش بزند به زیر و بالای عمل نوشتن در تاریخ ادبیات فارسی. پس پاسخ شما این می‌شود كه بله، می‌شود محصول آن‌جایی را در فهم سنت زبان فارسی هم به كار گرفت.
می‌شود رفت و تحقیق كرد كه آیا آن اعمال قدرت را كه «فوكو» در عرصه‌های اجتماعی مطرح می‌كند، در شعر فارسی و در رمان مدرن فارسی وجود دارد یا خیر! چون اگر وجود داشته باشد می‌شود آشكارش كرد و به فهم كامل‌تری نسبت به متون رسید. در واقع سهمی كه از این‌گونه تلاش عاید شما می‌شود برآمده از یك نوع زیست خوانشی و مطالعاتی و هنری است. پس این فیلسوفان نظریه‌های‌شان را مستقیما برای ادبیات و خاصه شعر ننوشته‌اند. البته جز یكی دو تن، مثل «پُل ریكور» كه مستقیما بحث شعر را به میان می‌كشد. اما از همه فلاسفه پست مدرن، فكر می‌كنم سه نفر هستند كه شاید همه شاعران تیزهوش حاضر در دهه‌های ٧٠ و ٨٠ و ٩٠ می‌توانستند از نوشته‌های‌شان به صورت غیر مستقیم استفاده كنند و دامنه شعر فارسی را وسعت بدهند. یكی «ژاك دریدا» بود كه آمده بود و روی مساله ثنویت‌گرایی و دوآلیسم دست گذاشته بود و دوتایی‌هایی از قبیل «خیر» و «شر» یا «سوژه» و «ابژه» و به صورت كلی تفكیك پدیده‌ها را زیر سوال برده بود. حالا بماند كه پیش‌تر به نحوی«مولانا»ی خودمان هم در «فیه ما‌فیه» یا «دیوان غزلیات شمس» این كار را كرده بود كه من در كتاب «دری به اتاق مناقشه» مفصل در این باره توضیح داده‌ام. یكی دیگر از این فلاسفه «رولان بارت» بود كه صراحتا گفته بود زبان را در شعر صرفا «وسیله» نمی‌داند. آن دیگری هم «میشل فوكو»ست كه بحث قدرت‌محوری و اعمال قدرت را هم در مباحث عملی و فعلیت‌بخشیدنی و هم در مقوله‌های فرهنگی پیش كشید. این سه تن شاید بیشتر از همه به نوعی منافذ بسته و سرماخورده ذهنیت بعضی از چهره‌های مستعد را باز كردند.

 

یكی از كارهایی كه زیاد در شعرهای‌تان به‌ آن علاقه نشان می‌دهید گفت‌وگو با متون دیگر است، شاید نوعی بینامتنیت. در همین كتاب «آدم‌ها در غروب اسم ندارند» هم كه بهانه این گفت‌وگوست از این نمونه‌ها بسیار است. مثلا نمونه برجسته‌اش در شعر «دور و بر شاهنامه» وجود دارد...
بله. اما همین «بینامتنیت» با اینكه یك بحث گشوده و مفتوح است و چیز تازه‌ای هم نیست و در واقع یك امكان در نوشتن است گاهی چنان مورد استفاده برخی از شاعران قرار می‌گیرد كه آدم می‌خواهد برای همیشه قیدش را بزند و عطایش را به لقایش ببخشد! یك بار یك شاعری كه چندان هم جوان نبود از من پرسید «باباچاهی فُلان سطر از باباطاهر را در كارهایت استفاده كرده‌ای یا نه؟» چون می‌خواست از آن سطر استفاده كند و فكر می‌كرد كه لزوما هركس كه از متن‌های كلاسیك و اسطوره‌ها استفاده می‌كند حتما شعر خوبی خواهد گفت! اما آنچه برای خود من در شعر بسیار اهمیت دارد این است كه احیای اسطوره یا هر پدیده‌ای باید حكمت و ضرورت خود را در شعر به همراه داشته باشد.
از طرفی دیگر، چیزی كه باید اجرا شود «در زبان»ی بودن این اسطوره‌ها است. شاید هم اگر بخواهیم علت روانشناسانه این رویكرد را در شخص من دنبال كنیم در نهایت به معضل بی‌اعتنایی و كم اطلاعی شاعران جوان از پشتوانه غنی ادبیات كلاسیك چه در شعر و چه در نثر برسیم. در این اواخر، كتاب‌هایی كه از نسل بعد از خود مطالعه می‌كنم چنان است كه انگار منتظرند تا فرصتی به دست بیاید و یك سطر از ادبیات كلاسیك را به میان متن پرتاب كنند تا هم تسلط خودشان را بر موضوع نشان بدهند و هم اینكه از قافله بحث بینامتنیت عقب نمانده باشند! البته من همه كارهایی را كه نسل جوان‌تر انجام داده‌اند مطلقا نفی نمی‌كنم... اما در مورد شعر «دور و بر شاهنامه» كه فرمودید، این چهره‌های اسطوره‌ای در متن هم كاركردهای‌شان و هم نوع بیان‌شان كه قرار است خیلی بلاغی و فخیم باشد به «بازی» گرفته شده است. البته بازی به معنای ویتگنشتاینی‌اش، نه اینكه لزوما به معنای مسخرگی و به تمسخر درآوردن‌شان، اما از طرفی هم ناخودآگاه متوجه آن بادكردگی و اشرافیت بیان مسلط در ادبیات كلاسیك و قُدسیت لحن اسطوره‌ها و فخامت‌شان می‌شود و به هر حال در آنها تاثیر می‌گذارد. در این شعر كه در آن «رستم»، و «گرسیوز» حضور دارند و به ویژه حول و حوش «بیژن» و «منیژه» می‌چرخد، ناگهان می‌بینیم كه نوع بیان كلاسیك اساطیر دگرگون می‌شود و با رویكردی طنز حتی گریزی به «عبید زاكانی» در «موش و گربه» هم زده می‌شود...

 

خوب شد كه گفتید. طی این گفت‌وگو با سنت و گریزها اغلب به یك طنز پارودیك هم نظر دارید. نوعی از نقیضه‌‌سرایی و شكلی از آنتی‌آفوریسم كه حتی تنه به هجو هم می‌زند. اصلا با این گزاره موافق هستید؟
ظاهرا همین‌طور است كه شما می‌گویید. ولی به نظر من به عنوان خواننده متن‌های خودم ضمن صحه گذاشتن بر نظر شما اما باید توجه كرد كه حیثیت این كاراكترها به نوعی حفظ می‌شود و حرمت‌شان همچنان بجا است. حرمت به این معنا كه چون در آثار «عطار» یا «فردوسی» نیز با نوعی از ابداع همراه بوده است و آفاق خاص آنها را مد نظر قرار داده است. نوشته‌های من ابدا سیر و تجربه‌های آنان را به هجو نمی‌گیرد، بیشتر تلاش می‌كند تا لایه و لحنی غیرمسلط را در متن احضار كند و یك‌جور مكالمه‌ بین متن‌های همه اعصار زبان فارسی به هم بزند. البته من تصمیم از پیش تعیین شده‌ای بر انجام چنین كاری نداشته‌ام، بلكه زیست هنری و شخصی من به صورت طبیعی چنین اتفاقی را برای من رقم زده است. یا كار جدیدی كه انجام داده‌ام و شاید به صورت مستقیم زیر عنوان طنز قرار نگیرد اما به آن مربوط می‌شود در مجموعه‌ای است با عنوان «آئورا و دیگران من»، كه آمده‌ام و در یك شعر نسبتا بلند شخصیت آئورای فوئنتس را بازسازی كرده‌ام. یا در كتاب دیگری بازی‌ای انجام داده‌ام با «افسانه» نیما و اضافه كردن چندین شخصیت به شعر با حضور خود نیما و منثور كردن پاره‌هایی از شعر افسانه و ساختن شعرهایی دقیقا به سبك، وزن و قافیه نیما و... یا بازسازی «هفت‌پیكر نظامی» در شعر دیگری با عنوان «هفت صورت»!

 

در «آدم‌ها در غروب اسم ندارند» تجربه تازه‌ای وجود داشت كه برای خودتان هم جالب بوده‌باشد؟
وقتی دوباره كتاب را می‌خواندم، به دو مساله برخوردم كه بسیار برجسته بودند. یكی «اسطوره‌گرایی» و احضار اساطیر به جهان معاصر كه البته پیش‌تر هم در این گفت‌وگو اشاره‌ای به آن داشتم و دیگری نیز ضرورت «امر اجتماعی». مثلا در دهه ٤٠ و پیش‌تر از آن، شعر به واسطه جزمیت و دگماتیسمی كه ذكرش رفت به دو بخش تقسیم شده‌ بود، یا باید حزبی می‌بود و در خدمت طبقه كارگر یا در غیر این صورت آن‌وقت با شعری بی‌مصرف روبه‌رو بودید! كه این دسته‌بندی باید دگرگون می‌شد. امر اجتماعی لزوما شعار دادن و از آزادی دم به دقیقه حرف زدن و درباره فلان موضوع مطرح باب روز نوشتن و اینها نیست، بلكه نسبتی نزدیك می‌طلبد و درآمیختن با مسائلی بنیادی كه به این سادگی‌ها حل‌شدنی نیست. شاید بد نباشد اگر نمونه‌ای از بازتاب امر اجتماعی را به زعم خودم و آنچه در این كتاب اجرا شده است برای شما و مخاطبان‌تان بخوانم: «سیاهانی كه گوشواره به گوش می‌كنند/ از لایه‌های زیرین زمین/ ضجه‌های به زجر آغشته را زودتر بالا می‌آورند/ این استخوان‌ها/ اجبارن اینجا دفن شده‌اند/ برقص/ تو برقص/ تك‌یاخته‌ای رقصید و بعد دایناسوری/ و زمین مردگان قطعن سیاه‌مان را پس داد/ استخوان‌های نمادین/... /بر طبل كوبیدم و/ آرمسترانگ از گوش‌های چپم/ ظاهر و باطن شد بر صحنه»

 

از كتاب‌های تازه و در دست چاپ‌تان هم بگویید...
یك مجموعه شعر با عنوان «قشنگی دنیا به همین است» آماده چاپ دارم كه مجوز و طرح روی جلدش آماده شده است و الان در چاپخانه است و قرار است از سوی نشر «دریچه» منتشر شود. كتاب دیگری هم هست كه طرح روی جلدش آماده شده و به ارشاد هم فرستاده شده اما هنوز شخصا خبری از مجوزش دریافت نكرده‌ام. از سر اتفاق، این كتاب در بوشهر و توسط نشر «پاتیزه» چاپ می‌شود. دو كتاب نثر من نیز توسط همین انتشارات تجدید چاپ می‌شوند: «بیرون پریدن از صف» و «شروه‌سرایی در جنوب ایران». مجموعه‌ای از مقالات من نیز در ٣٥ سال اخیر توسط نشر «نگاه» به زودی و در همین سال ٩٥ چاپ خواهد شد. از سویی دیگر، یك فیلم مستند با نام «باور كنید این هم یك شوخی بود» به علاوه كتابی با همین عنوان توسط نشر «سرزمین اهورایی» از من در راه است كه پس از «این قیافه مشكوك» دومین مستندی است كه درباره من ساخته شده است و در خانه هنرمندان نیز نمایش داده شده است. در این مستند چهره‌های سرشناسی از ادبیات معاصر ایران درباره شعر من صحبت می‌كنند.

 

 

منبع: اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: