پس از پایان هنر/ رجینا ونینگر / سید جواد فندرسکی - شادی حدادپور خیابان

1395/5/5 ۰۸:۰۳

پس از پایان هنر/ رجینا ونینگر / سید جواد فندرسکی - شادی حدادپور خیابان

آرتور دانتو در کتاب دگرگونی شیء معمولی (The Transfiguration of the Commonplace , 1981)1، سبک فردی را چیزی"داده شده" ،"ذاتی" و "غیر قابل تفکیک" می داند كه به هنرمند متعلق است. در طرف دیگر، نظریه پایانِ هنر او قرار دارد که در كتاب پس از پایان هنر (1997) و جاهای دیگر2، آزادی هنرمندان را از الزامات سبک مطرح می کند. چگونه این دو نظریه با همدیگر جور در می آیند؟ آیا پس از پایان هنر سبکهای فردی وجود خواهد داشت؟ این مقاله تلاش دارد با بررسی سازگاری میان نظریه پایان هنر و مفهوم ذات گرایانه سبک فردی، پاسخی به این پرسشها ارائه دهد.

 

 

آرتور دانتو در کتاب دگرگونی شیء معمولی (The Transfiguration of the Commonplace , 1981)1، سبک فردی را چیزی"داده شده" ،"ذاتی" و "غیر قابل تفکیک" می داند كه به هنرمند متعلق است. در طرف دیگر، نظریه پایانِ هنر او قرار دارد که در كتاب پس از پایان هنر (1997) و جاهای دیگر2، آزادی هنرمندان را از الزامات سبک مطرح می کند. چگونه این دو نظریه با همدیگر جور در می آیند؟ آیا پس از پایان هنر سبکهای فردی وجود خواهد داشت؟ این مقاله تلاش دارد با بررسی سازگاری میان نظریه پایان هنر و مفهوم ذات گرایانه سبک فردی، پاسخی به این پرسشها ارائه دهد. سرانجام، مقاله نه تنها به انسجام  درونی فلسفه هنر دانتو می پردازد؛ بلکه با توضیح رابطه بین دو نظریه دانتو شاید بتواند به بحثی کلی تر، درباره نقش فردیت هنری در جهان هنر پست مدرن، یاری رساند. پیش از بحث تفصیلی درباره سبک فردی پس از پایان هنر، دوست دارم به نوبه خود نکات اصلی این دو عبارت را بیان کنم.

 

 

 "سبک خود انسان است" و بسگانگی سبکی(Stylistic  Pluralism)

دانتو در کتاب دگرگونی شیء معمولی ، با یاد آوری گفته مشهور بوفون Buffon " Le style,c est l homme meme" (سبک خود انسان است)، مفهومی نسبتا رومانتیک و ذات گرایانه از سبک فردی را مطرح می کند ( cf.1981.esp.198ff). به خلاف سبك " ناپایدار" یا " زودگذر" ، دانتو بر این باور است که ویژگی های  سبک هنرمند " ذاتی " او و ثابت اند. از طریق سبک، هنرمندان روششان را در دیدن جهان بیان می کنند و این کار را به گونه ای "خود انگیخته" و "بی واسطه" انجام می دهند. این رابط خود انگیخته و بی واسطه میان هنرمندان و سبکشان دو جنبه را در بر می گیرد: اول اینكه سبک چیزی داده شده است، نه بدست آوردنی و نه یاد گرفتنی؛ دوم،  اینكه سبک چیزیست  كه خود هنرمند آن را نمی بیند و از آن نا آگاه است. در مقابل،"سبک زدگی" به خاطر اینکه مبتنی بر تخنه ای است که دانسته حاصل شده است، از "خود انسان جداست". بنابراین این امر را که هنرمند از آن آگاه است، مسلم می انگارد. با این حال، آگاهی از سبکِ فرد رابطه بی واسطه فرد را با سبك از بین می برد و در این حال سبک می تواند به  سبک زدگی تبدیل شود. دانتو این فقدان سبک را  به عنوان شکلی از (برونی گری) [Externalization]، جدا ماندگی، یا عینیت یافتگی توصیف می کند. هنرمندان می خواهند سبک خودشان را از منظر یک سوم شخص بیرونی بنگرند؛ و رابطه آنها با سبک خودشان به رابطه یک مورخ با  سبک دوره ای دور یا رابطه یک هنرمند کپی کار با یک سبک اتخاذ شده و تقلید شده، شبیه است. مثال مورد علاقه دانتو، شاگال ( Chagall) است، "کسی که شاید سبک داشت اما حالا سبک زده شده است. او را اغلب به خود-اثر دزدی و در بهترین حالت به تکرار خودش متهم می کنیم؛" (1981,204)3. درمقابل، نظریه پایان هنر دانتو، چشم اندازی متفاوت را برای سبک فردی مطرح می کند. تصور خوش بینانه و پست مدرن او از جهان هنر بسگانه (Pluralistic) که پس از نظریه پایان هنر ظاهر می شود، ایده خودهای هنری قابل تغییر را که به چیزی اختصاص داده نمی شوند، به یاری می طلبد. در عوض، هنرمندان مخیرند که هر نوعی از سبک و ژانر را که تاریخ هنر ارائه داده است، برای شکل دادن به سبک خود برگزینند4.

اینکه این تصور به واقعیت تبدیل شده، چیزی است که نظریه دانتو یعنی پایان هنر قصد بیان آن را داشته است (cf.1990c,343). او با این فرض که" فلسفه چیزی است که هنر قصد آن را دارد" (1986,81)، می پذیرد که  هنر با ارتقا به خودآگاهی فلسفی (1997,66) – به این حد از رشد و تكامل رسیده است که می توان جعبه های بریلو (Brillo Boxes) در سال  1964 را مثال بارز آن دانست. جعبه های بریلو ظاهرا در حالی که همتایان معمولی شان در قفسه های سوپرمارکت ها قرا دارند، این سئوال را مطرح می کنند که چرا آنها [ جعبه های بریلو] اثر هنری هستند در حالی که همتایان آنها اثر هنری نیستند. بنابر عقیده دانتو، در درون خود مباحث هنر، پرسش از ماهیت ذاتی هنر نتوانسته گسترش یابد؛ بنابراین این پرسش ناگزیر به فلسفه واگذار شده است. با رسیدن به این نکته، هنر به چیزی که دانتو آن را مرحله پسا تاریخی یا پسا روایی می نامد، وارد می شود: در این دوره هیچ پیشرفت تدریجی دیگری که روایت تاریخی جدیدی را بوجود آورد، قابل انتظار نیست. فعالیت هنری ادامه خواهد یافت، اما به لحاظ تاریخی بی معنا است (cf.1986,111f.). تمام آنچه که می ماند صرفا سبک های فردی و زندگی های هنرمندان به عنوان یک زندگی نامه بسگانه است (Danto 1992c,248). در عین حال ، این موجب آزادی هنری نیز می شود: هنرمندان دیگر مجبور به انجام هیچ وظیفه تاریخی و غالب هنر نیستند. بویژه، آنها دیگر مجبور نیستند که در طرح بررسی ذات هنر شریک شوند. آنها در حالی که از جبرهای تاریخی رها می شوند، ( 1992b,229) ، برای انجام هرآنچه که دوست دارند و برای طی کردن مسیرهای متعدد، آزادند ( Danto 1997,147). بنابراین، مشخصه دوره پسا تاریخی، بسگانگی بی سابقه است. این بسگانگی نه تنها ایجاب می کند که در اصل هر چیزی بتواند اثر هنری باشد، بلکه این امکان را می دهد که هنرمندان از سبکهای مختلفی تبعیت کنند. این بسگانگی، بسگانگی در رسانه، سبک و ژانر نیز هست به این مفهوم که همه آنها در هر ترکیب التقاطی ای به یک اندازه قابل ملاحظه اند. آخرین و نه کم اهمیت ترین مسئله اینکه بسگانگی بدین معناست که هنرمندان می توانند، بسته به لذتی که از هنر می برند، [ رسانه، سبک و ژانر] را عوض کنند. آنچه که این مسئله مطرح می کند اینستکه، هنرمندان نه تنها از سنگینی و فشار تاریخ، بلکه از محدودیت به یک هویت هنری معین نیز که در یک سبک مشخص تجلی می یابد، رها می شوند. این تصویر پست مدرن، ممکن است نشان دهد که با تغییر مفهوم سبک قابل انطباق است. اما در هر حال، نظریه پایان هنر، دانش واژه ( Terminology) مختلف و ارزشگذاری متفاوتی را از یک پدیدار فراهم  می آورد که می توان آن را به عنوان فقدان سبک و غلبه " سبک زدگی صرف" با تمام معانی منفی ای که دارد، توصیف کرد. در ادامه مقاله نه بر آنم که از راست نمایی (Plausibility) ادعاهای عمده دانتو بحث کنم، و نه از نسخه پایان هنر مربوط به او و نه از این موضوع که داشتن سبک با آگاهی به آن ناسازگار است. هر دو ادعا بسیار قابل بحث هستند و بایستی به صورت جداگانه در آینده مورد بررسی قرار گیرند. اما در عوض چیزی که برایم جذاب است، ارتباط آنها با یکدیگر است: در صورت وجود تناسب، چگونه این دو مفهوم متفاوت از فردیت هنری با هم جور در می آیند؟ آیا شرح دانتو از یک جهان هنر بسگانه قادر است با اید او، "سبک به مثابه خود انسان" و متعاقبا تمایز بین سبک و سبک زدگی ، سازگار شود؟ سرانجام اینکه، من فکر نمی کنم که پاسخ این پرسش، مشخص باشد. در درجه اول، بخاطر این حقیقت که ادعاهای دانتو درباره پایان هنر و سبک فردی- یا خود این پدیدارها- برای اینکه این پرسش را حل کنند، بسیار مبهم اند. برای نشان دادن این ابهام، سه جنبه ای را که مربوط به این زمینه اند به نحوی دقیق بررسی خواهم کرد: پرسش از خود سرانگی (Arbitrariness)، پرسش از اصالت و پرسش از یگانگی سبک.

 

خودسرانگی

ابهامی آشکار در اشاره دانتو به ادعای وارهول وجود دارد كه گفته بود: تو بایستی بتوانی هفته بعد یک اکسپرسیونیست انتزاعی، یا هنرمند پاپ، یا هنرمند واقع گرا شوی، بدون اینکه احساس کنی چیزی را از دست داده ای (cit.in 1990b,288). دانتو یادآور می شود که این ادعا شباهت قابل ملاحظه ای به چیزی دارد که مارکس در چشم انداز تاریخ پس از پایان تاریخ، پیش بینی می کند مبنی بر اینکه فرد می تواند کشاورزی، صید، ماهیگیری کند، یا نقد ادبی بنویسد، بدون اینکه یک کشاورز، صیاد، ماهیگیر، یا منتقد ادبی باشد ( 1997,127,cf.1990b,288). به همین ترتیب ، در جهان هنر پسا تاریخی و بسگانه نیز هنرمندان تقریبا می توانند هرآنچه را که از آن لذت می برند، انجام دهند- به هنگام صبح یک هنرمند آبستره گر، به هنگام بعد از ظهر یک هنرمند عکسوارنگار( Photorealist) و به هنگام شب یک هنرمند کمینه گر ( Minimalist) یا هر چیز دیگری باشند. (1986,114f) حتی  اینكه هنرمندان به اجبار خود را قربانی سبك خویش سازند، با روح رهایی بخش هنر پاپ بندرت سازگار بوده است. به نظر من، یکی از مشخصه های هنرمندان بعد از پایان هنر اینستکه آنها به هیچ طریق واحدی از خلاقیت پایبند نیستند... (1997,127).

از طرفی، و بویژه مطابق كتاب دگرگونی، این نوع از خودسرانگی و عدم التزام می تواند بر اساس" سبک زدگی صرف"، فقدان سبک، یا فقدان خویشتن بازتوصیف شود. ابزار مربوط به سبك نه تنها بدون محدودیت در دسترس اند، بلکه به صورت اختیاری قابل تعویض اند. بنابراین، به نظر می رسد که از ایجاد چیزی شبیه یک هویت هنری ناتوانند. به هر حال، دانتو در زمینه نظریه پایان هنر، با استناد به سارتر و هگل، مسئله خودسرانگی را به عنوان مشخصه "انسان راستین" (1997,127) و بازگشت به " زندگی و حقیقت اصیل" (1997,148) ستایش می كند. او به گفته مارکس به عنوان نمونه ای از حالت غیر بیگانگی اشاره می کند( cf.1986,112)، و معتقد است که اظهارات وارهول ( Warhol) و مارکس، بر آنچه که سارتر رد می کند، یعنی شی واقع شدگی و شی واقع شدن فرد که باعث می شود برای مثال یک مستخدم یا زن دارای ماهیت مستخدم و زن دانسته شود، دلالت دارد. از این دیدگاه، قربانی شدن برای سبک خود، ممکن است معنای دیگری جز بکار گرفتن سبک خود فرد به عنوان یک سبک زدگی ظاهری صرف نداشته باشد. بنابراین، به نظر می رسد تصویری که دانتو از هنرمند پست مدرن ترسیم می کند، نمونه های رومانتیک مبهم از " ناب بودن" یا " اصالت" را به کلی رد نمی کند. چیزی که متفاوت است، موارد نیستند، بلکه شرایط تحقق آنهاست. ممکن است شخصی از این امر چنین نتیجه بگیرد که صداقت هنری ضرورتا مستلزم یک هنرمند یا سبک فردی معین نیست. هنرمندان هم ممکن است خود حقیقی شان را با از آنِ خود کردنِ سبک هایی که انتخاب می کنند، شکل دهند. ممکن است گمان رود که وظیفه بی طرفانه ابزار مربوط به سبك به جای دلالت بر فقدان سبک، استقلال هنری است. یا می توان معتقد بود که پرسش از صدافت فرد در صورتی به جا و مناسب می باشد که ایده تغییر سبک فردی به عنوان چیزی معین انکار شود. به خاطر همین، هنرمندان اگر از سبک خود آگاه نباشند، چگونه می توانند به طور معناداری با آن صادق باشند؟

به هر حال، حتی اگر سبک فردی به فکر کسی رسیده باشد و چیزی داده شده و ثابت نباشد بلکه قابل تغییر بوده و به گونه ای باشد که بشود آن را آزادانه برگزید، این معنا را نمی رساند که هنرمند صاحب هیچ نقطه نظری نیست. لزومی ندارد که بگوئیم خودسرانگی مستلزم بی تفاوتی از جانب هنرمند است. با اینکه هنرمند دیگر نه به طرح های تاریخی هنر جمعی متعهد است و نه به سبک مشخصی ، با این همه فعالیت هنری اش هنوز ممکن است توسط عقاید شخصی اش هدایت شود. بنابراین، این اظهار نظر مبنی بر اینکه هنرمندان می توانند " به هر روشی که بدان اهمیت می دهند" آفرینش هنری انجام دهند، ممکن است مفهوم واژه " اهمیت دادن" را در مناسب ترین تلقی موجودش بکار گرفته باشد. پس، عنصر ناخودسرانگی که در شرح دانتو از سبک فردی وجود دارد می تواند همچنان حفظ شود. اینکه یک نگرش بسگانه چگونه با مفهوم" ضرورت هنری" می تواند درهم آمیخته شود، ممکن است در مثال جنیفر بارتلت( Jennifer Bartlett) روشن شود. دانتو او را به عنوان یک بسگانه انگار رک گو توصیف می کند که " آثار زیادی را دوست داشت" (cit. in1992b,224) . با وجود این ، او در عین حال اظهار داشته است که برای مثال "نمی تواند با کمینه گرا بودن کنار بیاید" یا " او نیاز به رنگ سبز" را احساس می کرد( 1992c,244f).

 

اصالت

نظریه پایان هنر نشان می دهد که پرسش از اصالت مبهم است . بنا بر یک برداشت، از آنجا که هنر به پایان خود رسیده است، هیچ چیز نویی به ظهور نخواهد رسید. زیرا اگر جلوی تاریخ رو به رشد هنر بسته باشد، ممکن است کسی بپرسد پس هنرمندان چگونه می توانند از بازگشت به " سبک های کهنه " اجتناب کنند ( 1997,148) و آثار هنری چگونه می تواند از اینکه منجر به "تکرارهای مکرر گزینه های مشابه" گردد، احتراز می کنند (1990c,331). 5 خود دانتو پایان هنر را به مثابه مرحله ای  توصیف می کند  که در آن انگیزه های تولید اثر هنری می تواند تنها با فرم های شناخته شده در هم آمیزد. به این معنا، او نتیجه می گیرد که در این دوره هنر به طور ناخودآگاه کلیشه ای است ( 1986.85) و افزون بر این، اگر کسی تصور کند که سبک فردی متضمن جنبه هایی از اصالت، بداعت و خلاقیت است، در این صورت فرد چگونه می تواند از این نتیجه احتراز کند که در یک جهان هنر پسا- تاریخی جایی  برای سبک فردی نیست؟ از طرف دیگر باید گفت، این نتیجه که پایان هنر بر پایان سبک فردی دلالت می کند، قانع کننده نیست. اولا، فرض اینکه انسداد تاریخ هنر موجب پایان فردیت هنری می شود، اغراق در این موضوع است، همانگونه که دانتو در مقاله جدیدترش دوباره اطمینان می دهد که " اگر شخصیت انسان محدود باشد، و تمام وی‍‍ژگی ها و سبکهای شخصی به پایان رسیده باشد، این امر نگران کننده خواهد بود. از آنجایی که هیچ دو فردی شخصیت یکسانی را ندارند، این یک ترس بی مورد است" (1998,138). از این رو، حتی پس از پایان هنر ویژگی شخصی هنرمندان ناپدید نمی شوند. وانگهی تصور دانتو از سبک فردی به عنوان چیزی " داده شده " حاکی از این است که سبک فردی هنرمند می تواند کاملا از سبکهای کلی ای که هنرمند اتخاذ کرده است، مجزا باشد. بنابراین، هر قدر هم که تصنعی باشد، باز سبک کلی می تواند بگونه ای باشد که یکی از آثار هنرمند، مثالی باشد برای اینکه این امر تاثیری بر اصالت سبک فردی خود هنرمند ندارد. ثانیا، نظریه پایان هنر حتی از ابداعات و نوجویی های فردی به مفهوم دقیقتر آن، صرف نظر نمی کند. زیرا  این ادعا که هنر به پایان خودش رسیده است، یک نظریه نسبی است. "پایان" تنها بر پایان پیشرفتهایی اشاره می کند که به لحاظ تاریخی مهم و تدریجی بوده اند. بنابراین، این نظریه فقط عقیده دارد که اولا، ارتقا هنر بر خود آگاهی انسان به انتهای خود رسیده است، ثانیا، ادامه فعالیتهای هنری، پیشرفت تدریجی نویی را که سازنده یك "کلان روایت" باشد، ایجاد نمی کند. به خصوص اینكه دیگر با این فرض که به "لحاظ تاریخی یک جهت صحیح " وجود دارد، به جلو نمی رود ( 1992b,229). این امر نه امکان تغییر، نه امكان تنوع های بی سابقه و نه ابداعات فردی را  نادیده نمی گیرد. به عبارت دیگر، نظریه پایان هنر، نظریه ای درباره فرسودگی ابزارهای هنری احتمالی نیست. بنابراین، با مقایسه طرح دانتو متوجه می شویم كه عبارات مكرر، عباراتی هستند که او در آنها مشتاق شکوفایی هنر، پس از پایان هنر است. او تنوعی جانبی و نامحدود در هنر می یابد که انگار" هنرمندی ژانری جدید از آن را ابداع کرده است" (1992b,225)، و همچنین " شگفتی هایی را در خلاقیت هنرمند" برای یافتن  روشهایی جهت رساندن مفاهیم توسط غیر سنتی ترین ابزار كشف می كند". (2000,431) از نقطه نظر این دیدگاه دوم، رواج بیش از پیش تمایل به اصالت و سبک فردی در جهان هنر پست مدرن دیگر امری متناقض نخواهد بود.

 

یگانگی سبک

در وهله نخست، به نظر می رسد كه تنوع هنری آشکار در میان آثار هنرمندان دوره پسا- تاریخی با مسئله تغییرناپذیری سبک که در کتاب تغییر دانتو آمده است، مناقشه آمیز است. با این حال، خود دانتو دو تمایز تلویحی را ترسیم می کند که بر اساس آنها فرد می تواند مفهوم بسگانگی و ذات گرایی در سبک را با هم  سازگار بداند. اولا، او واژه " سبک" را نه تنها برای اشاره به ویژگی های هنری شاخص در آثار هنری، بلکه برای اشاره به چیزی ذهنی بکار می برد، چیزی که به گفته ریچار ولهایم ( Richard wolheim) دارای " واقعیتی روان شناختی" است. (Cf.1992c,245;Wolheim 1986,26). این " سبک ذهنی "- هر چیزی که باشد- دلیلی است بر ویژگی های بارز مربوط به سبك در اثر هنری6. ثانیا، دانتو گاهی در خصوص ویژگی های بارز مربوط به سبك، به سبک ویژه آثار مجزا اشاره می کند و گاهی نیز به سبک کلی آثار یک هنرمند. این دو تمایز- شاید تا حدی موقت- برای حل کشاکش آشکار فوق، به دو روش اشاره دارد. اولا، سبک درحالی که خود را به روشهای متنوع در آثار هنری نمایان می سازد، ممکن است به عنوان امری ذهنی تثبیت شود. ثانیا با وجود اینکه ویژگی های  سبکی بارز در آثار یک هنرمند ممکن است به طور قابل ملاحظه ای واگرایی و تفاوت داشته باشند، به هنگام بازنگری ممکن است به عنوان تجلیات یک سبک واحد دیده شوند. دراین باره، مثال جنیفر بارتلت ممکن است به عنوان یک نمونه بکار گرفته شود. دانتو در حالی که " رویکرد[ سبکی] بارتلت از اثری به اثر دیگر تغییر می کند"، (1992c,246;cf.1992b.224) سبکی هنری را که ذاتی اوست" به او نسبت می دهد، سبکی که اگر چه شکل می گیرد و از خلال اثر ظاهر می شود... اما با اینهمه ثابت می ماند.  اگر دوست داشته باشید، می توانیم بگوئیم این همان شخصیت هنری در همه آثار اوست (1992c,246). به طور خلاصه، بسگانگی جلوه ها- و نظریه دانتو با وجود این که در وهله نخست به تجلی آثار هنری اشاره می کند- با یکپارچگی و ثبات سبک سازگار خواهد بود.7

 

پایان یک تمایز

با وجود این، مسئله خودسرانگی و بوی‍ژه اصالت ، نتیجه محتمل دیگری را مطرح می کند: و آن اینکه پس از پایان هنر،تقسیم دوگانه میان سبک و سبک زدگی معنای خود را از دست می دهد. چرا که اگر وضع به همین منوال پیش رود و مشکلی پیش نیاید و هنر " بازی صرفِ احتمالات باشد واحتمالات کمابیش شناخته شده"(1993,212) ،بنابراین به نظر می رسد برای ارزیابی ویژگی های  سبکی آثار هنری بر اساس مقولاتی نظیر اصالت، اعتبار یا صداقت ، جایی برای داوری وجود نخواهد داشت. افزون بر این، تمایز میان سبک و سبک زدگی به دلایل منطقی منسوخ خواهد بود: در جهان هنرِ پسا- تاریخی، ابزار مربوط به سبك همچون گزینه های محتمل، روشها و یا تکنیکهایی قلمداد می شوند که هر کسی مجاز است از آنها استفاده کند. از این لحاظ، این ابزار مقام و موقعیت چیزی مانند یک نوع رایج را به دست می آورند. و به عبارت دقیقتر، آنها فقط می توانند به طور مکرر نمونه سازی شده و بکار گرفته شوند، اما نمی توان گفت که کاملا و عینا تکرار، دزدیده یا کپی برداری می شوند. بنابراین طرح پرسش از صداقت یا اصالت نادرست خواهد بود. بویژه، هنرمندی که ابزار مربوط به سبک را به کار می گیرد، نمی تواند به خاطر سبک زدگی صرف مورد ملامت قرارگیرد.از جنبه ای دیگر،تفاوت بین سبک زدگی صرف و سبک اصیل از بین می رود. بنا بر نظر دانتو، " شاخصه دوره پسا – تاریخی دقیقا این است که هویت طلبی توسط کسانی به عهده گرفته شده است که از هدفشان دورند- کسانی که بنابر روش سارتری طرح اشیاء، چیزی که هستند، نیستند و چیزی که نیستند، هستند(1997,127f). همچنین ، موضوعی که این مطلب بیان می کند این است که آنانی که دارای سبک هستند، بدان توجه ندارند و آگاه نیستند. این مسئله رابطه میان تغییر مفهوم سبک فردی و پایان درک هنری از سبک فردی را روشن می سازد: برای هنرمند، تفاوت زیادی میان چیزی که داده شده و ناخود آگاه است از یک طرف و چیزی که خودآگاه است از طرف دیگر، وجود ندارد. بلکه، هر دو مفهوم، در حالی که با طرح خودآگاهانه ای از خودشناسی [هنرمند] در تقابل قرار دارند، دوشکل متفاوت از سبکی را که هنرمند بدان آگاه نیست بیان می کنند. بنابراین ، اگر کسی بخواهد، می تواند پایان هنر را نه به عنوان آغاز همان  سبك زدگی ، بلکه به عنوان دعوتی برای بازیگوشی بی قید وسبکبالانه تعبیر کند8. بنابراین، بر اساس این چشم انداز، پرسش از سبک در مقابل سبک زدگی  پرسشی منسوخ می باشد.

 

نکات پایانی

اجازه دهید برگردم به پرسش نخستین مبنی بر اینکه تا چه حد نظریه پایان هنر و فهم ذات گرایانه از سبک فردی با هم سازگارند. چه نتایجی می تواند از مبحث بالا استنباط شود؟ فکر می کنم، این مبحث بیش از هر چیز، نشان می دهد که هر پاسخی، بر چندین حکم اولیه و پیش فرض متکی است: اینکه شخص نظریه پایان هنر را چگونه تفسیر می کند؛ و با چه عباراتی یگانگی سبک فردی مفروض را تعبیر می کند؛ و به طور کلی درباره رابطه بین سبک فردی از یک طرف و رویدادهای موجود در جهان هنر از طرف دیگر چگونه می اندیشد. برای مثال فرد می تواند دو اندیشه زیر را داشته باشد: اولا اینکه هر سبک فردی ای تا اندازه زیادی توسط سبکهای کلی موجود در اثر مورد بحث بوجود می آید؛ و ثانیا اینکه پس از پایان هنر، آن سبک های کلی به سبك زدگی تکراری منتهی می شوند. بر اساس این مفروضات، به نظر می رسد که افق های سبک فردی، در مقابل سبک زدگی صرف نسبتا محدود می باشد. اما، همانگونه که این بحث نشان داده است، تاویل این مسئله، بدین نحو به هیچ وجه قانع کننده نیست. من به جای اینکه برداشتی اخلاقی از بحث فوق داشته باشم، ترجیح می دهم که بواسطه پرسش دیگری که ایجاد می شود، نتیجه گیری کنم. اگر مفهوم ذات گرایانه سبک، موجود در کتاب تغییر، مسلم انگاشته شود، در این صورت فرد ممکن است امکان ایجاد سبک در یک جهان هنری بسگانه و پسا - تاریخی را مورد سئوال قرار دهد. اما فرد می تواند به همین منوال تصویر چنین جهان هنری ای را برای چالش کشیدن نتایج موجود در کتاب تغییر به کار گیرد. با این وصف پرسشی که باقی می ماند اینست که چرا آگاهی فرد از سبک خودش، همان اثر رهایی بخش را در مورد هنر خودآگاه ندارد. چرا نبایستی چنین تصور شود که بیشتر منجر به درجه بالاتری از استقلال هنری می گردد تا سبک زدگی صرف؟ به علاوه، این تمایز، یک تمایز شکننده است. و احتمالا بیشتر تمایزی بلاغی است تا تمایزی جوهری. و چگونگی تفسیر یک مورد معین توسط فرد- خواه این مورد نمایانگر سبک زدگی باشد و یا حتی استقلال هنری- می تواند تا حدودی به آنچه که فرد آرزو دارد درباره آن اثر یا هنرمند فکر کند، بستگی داشته باشد. برداشتهای متفاوت از اقتباس های گوناگون پیکاسو می تواند در این مورد نمونه ای آموزنده باشد.

 

*این مقاله ترجمه ای  است از

WENNINGER, REGINA., INDIVIDUAL STYLE AFTER THE END OF ART

Postgraduate Journal of Aesthetics, Vol. 2, No. 3, December 2005

از لیدیا گوهر (Lydia Goehr)، آرتور دانتو (Arthur Danto)، اعضای گروه مطالعاتی زیبایی شناسی در دانشگاه کلمبیا و کرستین فوگل (Kerstin Vogel) بسیار سپاسگزارم.

پی نوشت ها:

1- بنگرید به فصلهای 6 و 7 . برای پیدا کردن دیدگاهی مشابه رجوع کنید به دیدگاه های دانتو 1992c- تمام ارجاعات جز آنهایی که مشخص شده اند به مطالب و متون دانتو بر می گردند

2- بنگرید به 1990 و1992 : برای صورت بندی  پیشین این نظریه ، 1986 فصل 5 را بنگرید؛ برای اصلاحات وتوضیحات ، بویژه بنگرید به 1993،1998،2000

3- همچنین رجوع کنید به تشابهی که برای ساختار آگاهی ترسیم می کند، " ساختاری که برای خودش ابژه نیست به گونه ای که اشیاء هستی برای او ابژه هستند. من به عنوان آگاهی خودم را از بیرون به نظاره نمی نشینم. من ابژه ای برای دیگران هستم نه برای خودم، و زمانی که ابژه ای برای خود هستم، به فراتر از خود رفته ام: وقتی این خود، قابل رویت می شود، دیگر من نیستم، دست کم از درون." (206،1981)

4- با این حال، دانتو همیشه خوش بین نبوده است. در مقالات اخیرش او تا حدودی با اندوه، این بسگانگی پسا- تاریخی را نشانه " وضعیت ملال آور" جهان هنر معاصر دانست (1986،81( و آن را " موهبتی بزرگ ، که در تاریخ زنده مانده است " می داند. (1986،115)

5- البته ، تا رمانی که تولید هنر متوقف نشده است، توقفی که منظور دانتو از آن مفهوم "پایان هنر" نبود.

6- در کتاب تغییر " سبک" هم به  روش بازنمایی ذهنی و هم به روش بازنمایی در آثار هنری اشاره دارد. در (1992b) "سبک" به عنوان نوعی سرشت ذهنی ظاهر می شود که این را که چرا برای مثال یک هنرمند به روشی خاص نقاشی می کند، توضیح می دهد. تمایز مشابه را مقایسه کنید با نظر ولهایم (1986,26): سبک از ویژگی هایی که با او تداعی می شود متمایز است، و چیزیست که موجب می شود آن ها [ هنرمندان] همانی شوند که هستند. سبک فردی در هنرمندی است که آن را دارد... " ( Wollheim 1986,26)

7- مقایسه کنید با تلاشهایی مانند تلاشهای شاپیرو Schapiro   (2000) در جهت توصیف دگرگونی های و معروف و مربوط به سبك پیکاسو بیشتر به عنوان تجلیات و رشد یک سبک واحد، تا جایگزینی برای سبکهای مختلف.

8-  این جنبه از آزادی هنر که امکان شعف، وجد، و بازیگوشی را موجب می شود، توسط سالمون (Solomon) / هیگینز (Higgins)  1993,119 و  هروویتز (Herwitz) 1997,147  مورد تاکیده قرار گرفته است.

 

منابع:

1. DANTO, Arthur C. (1981). The Transfiguration of the Commonplace. London.

2. DANTO, Arthur C. (1986). The Philosophical Disenfranchisement of Art. New York.

3. DANTO, Arthur C. (1990a). Encounters and Reflections. Art in the Historical Present.Berkeley, Cal.

4. DANTO, Arthur C. (1990b). ‘Warhol’. In: Danto 1990a: 286-293.

5. DANTO, Arthur C. (1990c). ‘Narratives of the End of Art’. In: Danto 1990a: 331-345.

6. DANTO, Arthur C. (1992a). Beyond the Brillo-Box. The Visual Arts in Post-Historical Perspective. Berkeley, Cal.

7. DANTO, Arthur C. (1992b). ‘Learning to Live with Pluralism’. In: Danto 1992a: 217-231.

8. DANTO, Arthur C. (1992c). ‘Narrative and Style’. In: Danto 1992a: 233-248.

9. DANTO, Arthur C. (1993). ‘Responses and Replies’. In: Rollins: 193-216.

10. DANTO, Arthur C. (1997). After the End of Art. Contemporary Art and the Pale of History. Princeton, N. J.

11. DANTO, Arthur C. (1998). ‘The End of Art. A Philosophical Defense’. In: History and Theory 37, 127-143.

12. DANTO, Arthur C. (2000). ‘The Work of Art and the Historical Future’. In: The Madonna of the Future, Berkeley, Cal.: 416-431.

13. GOODMAN, Nelson (1978). Ways of Worldmaking. Indianapolis.

14. HERWITZ, Daniel (1993). ‘The Beginning of the End. Danto on Post-Modernism’. In: Rollins:142-158.

15. ROLLINS, Mark (ed.) (1993). Danto and his Critics. Cambridge, Mass./Oxford.

16. SCHAPIRO, Meyer (2000). The Unity of Picasso’s Art. Ed. Lillian Milgram Schapiro. New York.

17. SOLOMON, Robert C./Kathleen M. Higgins (1993). ‘Atomism, Art, and Arthur: Danto’s Hegelian Turn’. In: Rollins: 107-126.

18. WOLLHEIM, Richard (1986). Painting as an Art. Princeton, N.J./London.

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت سال پنجم، شماره 5

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: